«بی‌حسی موضعی» تازه‌ترین اثر حسین مهکام است. داستان درباره‌ی فیلسوف جوانی به‌ نام جلال است که با خواهرش، ماری، زندگی می‌کند. ماری دچار بیماری دو قطبی است و به‌تازگی با شاهرخ، جوانی ثروتمند، ازدواج کرده و او را به خانه آورده‌. جلال که از شاهرخ خوشش نمی‌آید، از خانه خارج می‌شود تا به منزل دوستش، بهمن، برود و در راه با یک راننده‌ی تاکسی‌ به نام ناصر آشنا می‌شود و اتفاقاتی برای آن‌ها پیش می‌آید.

جلال، این فیلسوف یاغی و به ظاهر بی‌ادب خوب می‌داند زندگی در وضعیت معناباخته نیازمند بازتعریف تمام معانی است (نمایی از بی‌حسی موضعی تازه‌ترین اثر حسین مهکام)

 نقدهایی که درباره‌ی «بی‌حسی موضعی» نوشته شده، اکثرا از عدم درک این فیلم  نشان دارد. ظاهر طنز و پوچ‌گرای فیلم، باعث شده منتقدان‌ این اثر را «ابزورد» یا «گروتسک» بدانند و به همین علت در تحلیل‌هاشان دچار اشتباه شده‌اند. «بی‌حسی موضعی» علی‌رغم شوخی‌هایی که با زندگی می‌کند، اثری معنادار، جدی، معترض و انقلابی است.

دعوت به اتحاد و بر هم زدن نظم موجود

جهان «بی‌حسی موضعی» ظاهرا باورنکردنی و عجیب است. عکس‌العمل شخصیت‌ها، خصوصا جلال، مقابل رخدادها غیرطبیعی به‌نظر می‌رسد. حسین مهکام عامدانه  با آشنازدایی ما را با جهانی دیگر که رفتاری متفاوت می‌طلبد، آشنا می‌کند. او می‌خواهد جور دیگری ببینیم و فکر کنیم و دعوت‌مان می‌کند مانند جلال علیه نظم موجود، متحد شویم و اقدام کنیم.

پوستر فیلم «بی‌حسی موضعی» ساخته حسین مهکام

جلال مانند دیگران رفتار نمی‌کند، به قوانین اعتنا ندارد، مالکیت همه‌چیز را از آن عموم مردم می‌داند، در پی شغل و درآمد ثابت نیست و به نان بخور و نمیر نویسندگی، قانع است. همان ابتدای فیلم در جواب ماری که به او می‌گوید: «نه اخطاریه می‌فهمی، نه ستاد می‌فهمی، نه حکم تخلیه می‌فهمی…» سخنان خواهرش را تایید می‌کند سپس با صدای بلند می‌گوید: «بدبخت‌های جهان متحد شوید!». «بی‌حسی موضعی» در شروع داستان، مخاطب هدفش را خطاب قرار می‌دهد و به اتحاد دعوت‌شان می‌کند.

از طرفی شاهرخ، که سرمایه‌داران جامعه را نمایندگی می‌کند، در اولین برخورد با جلال به او می‌گوید: «چرا کار نمی‌کنی؟» پاسخ جلال کوتاه و قابل تأمل است: «تو چرا کار می‌کنی؟» شاید در نگاه اول به‌نظر برسد جلال از سر پوچی و افسردگی چنین جوابی به شاهرخ می‌دهد اما ادامه‌ی سخنانش ما را با شخصیت انقلابی او بیشتر آشنا می‌کند. جلال می‌گوید اگر پس‌انداز‌ش تمام شود از شاهرخ پول خواهد گرفت و این جملات را نه مانند متکدی یا بیچاره‌ای، بلکه چنان قاطع و محکم می‌گوید که پیداست حقش را از شاهرخ مطالبه می‌کند.

«بی‌حسی موضعی» روایتی است از سرگردانی آدم‌ها میان بیمارستان‌ها و خیابان‌ها و رسانه‌ها. این فیلم، داستان تخدیر انسان‌ها توسط روان‌پزشکان، قدرتمندان و برنامه‌های تلویزیونی است. سراسر داستان آدم‌هایی را می‌بینیم که مسحور و محصور تماشای فوتبال و اخبار هستند. آدم‌هایی که با فوتبال و مخدر، دچار نشئگی و تسلیم‌شدگی‌اند. بدیهی است در چنین وضعیتی جلال که ابدا رفتارش شبیه دیگران نیست، دیوانه و بی‌ادب به‌نظر برسد.

در ادامه‌ی سکانس گفت‌وگوی این دو، که بیشتر به مناظره شباهت دارد، جلال به شاهرخ می‌گوید: «نوشتن درد دارد، خوب است که صدا هم داشته باشد». این دیالوگ مهم را جور دیگری هم می‌شود خواند: «نوشتنی که درد نداشته باشد، بی‌صدا می‌شود» و می‌دانیم بی‌صدایی ناشی از بی‌دردی، نتیجه‌ای جز بی‌ثمری ندارد. پس باید از دردهای جامعه نوشت و آن دردها را فریاد زد.

جای دیگر، جلال خطاب به شاهرخ می‌گوید سیگار نمی‌کشد بلکه «زیاد دود می‌کند» زیرا دودکردن را دوست دارد. این دیالوگ ما را یاد جمله‌ای مشهور از مارکس می‌اندازد: «هر آن‌چه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود»، رفتار جلال نیز بر اساس همین الگوست. او می‌داند تمام سنت‌های بی‌معنا، دژهای عظیم سرمایه‌داری، ارکان هولناک ظلم و قدرت که ظاهری مستحکم دارند،‌ در نهایت دود می‌شوند و به هوا می‌روند. جلال در پی سوزاندن هرچیز نادرست است ولو این‌که ظاهری سخت و استوار داشته باشد.

راهی جز انقلاب نیست

جلال یک انقلابی واقعی است. در پی تخلیه‌ی خشمش علیه دستگاه‌ قدرت است و از عواقب آن نمی‌ترسد. پس از هفده سال تصمیم می‌گیرد برای مشت‌کوبیدن به صورت مسئولان دانشگاه به آن‌جا برود. او در جواب بهمن که می‌گوید با چه مقدمه‌ای تصمیم به این کار گرفته، می‌گوید: «شما دستشویی می‌روی مگر مقدمه داری؟ می‌روی خشم‌ات را خالی می‌کنی». جلال به‌درستی آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌های جمهوری اسلامی را مورد حمله قرار می‌دهد، زیرا در آن‌جاست که به ما آموخته‌اند به‌جای شهروندانی آزاد و پرسشگر، رعیت‌هایی مطیع و فرمان‌بردار باشیم و هرچه حاکمیت گفت، بپذیریم.

جلال برای زندگی‌کردن و پاسخ‌دادن به نیازهای انسانی‌اش از کسی اجازه نمی‌گیرد. برای «انسانیت» و «آزادی» خویش، مطابق دستورالعمل‌های دولتی و حکومتی رفتار نمی‌کند. وقتی تشنه است، آبمیوه می‌دزد، زمانی که پول نیاز دارد، با لحنی طلبکارانه از شاهرخ می‌گیرد. اگر گرسنه باشد، با ناصر به کبابی می‌رود غذا می‌خورد و پولش را نمی‌دهد، عاشق که می‌شود به‌راحتی احساسش را بیان می‌کند و از دختر مورد علاقه‌اش می‌خواهد هرچه زودتر دیدار داشته باشند.

در نکوهش معنای کلیشه‌ای ادب

جلال از ادب تصنعی و دروغینی که جامعه به آن مبتلاست، می‌گریزد. برای او همه‌چیز بی‌اهمیت است، به‌جز زندگی. او علیه نظم و ادب تحمیلی «دیگری بزرگ» شورش کرده است. ته‌سیگارش را به خیابان می‌اندازد و برخلاف رفتار ریاکارانه‌ی محافظه‌کاران، زباله‌اش را علنی تولید می‌کند. جلال به‌دنبال آشکارکردن رفتارهای نادرست ماست. او می‌داند، جمع‌آوری زباله‌ها از سطح شهر، محیط زیست را نجات نمی‌دهد، زباله‌ها وجود دارند و فقط آن‌ها را جابه‌جا و از جلوی دید، دور می‌کنیم تا وجودشان را فراموش کنیم. از نظر او بهتر است آشغال‌ها کف خیابان‌ها پخش و پلا باشند تا بلایی که بر سر محیط زیست می‌آوریم هر روز جلوی چشم‌مان باشد بلکه روزی تصمیم گرفتیم کمتر زباله تولید کنیم.

نمایی از فیلم بی حسی موضعی

جای دیگری جلال، ناصر را وامی‌دارد شیشه‌ی ماشین شاهرخ را بشکند و بعد به او می‌آموزد احساس گناه نکند. جلال به‌خوبی می‌داند بار اول که خلاف دستورات حاکمیت رفتار کنی، دچار عذاب وجدان می‌‌شوی. حاکمان دینی، به ما آموخته‌اند باید مطابق قوانین‌ آن‌ها و خدای خشن‌شان عمل کنیم وگرنه گناهی نابخشودنی مرتکب شده‌ایم. حال، جلال به ناصر می‌آموزد با شکستن شیشه‌ی اتومبیل شاهرخ، پا در راه نابودی دژ مستحکم حاکمان و قدرتمندان بگذارد تا بتواند «بدون احساس گناه» به سرزمین زیبای «آزادی» و «زندگی» راه پیدا کند.

«بی‌حسی موضعی» روایتی است از سرگردانی آدم‌ها میان بیمارستان‌ها و خیابان‌ها و رسانه‌ها. این فیلم، داستان تخدیر انسان‌ها توسط روان‌پزشکان، قدرتمندان و برنامه‌های تلویزیونی است. سراسر داستان آدم‌هایی را می‌بینیم که مسحور و محصور تماشای فوتبال و اخبار هستند. آدم‌هایی که با فوتبال و مخدر، دچار نشئگی و تسلیم‌شدگی‌اند. بدیهی است در چنین وضعیتی جلال که ابدا رفتارش شبیه دیگران نیست، دیوانه و بی‌ادب به‌نظر برسد.

جلال با همه‌ی قواعد و قوانین پیرامون‌اش می‌جنگد. او خوب می‌داند زندگی در وضعیت معناباخته نیازمند بازتعریف تمام معانی است. به همین دلیل، «بی‌ادبی و هنجارشکنی» می‌کند. رفتار جلال در «بی‌حسی موضعی» به ما می‌گوید: «اگر از نظم موجود راضی نیستیم، باید انقلاب را از درون خود آغاز کنیم. باید ادبی که به ما آموخته‌اند را کنار بگذاریم و با دیلم، شیشه‌‌ی ارابه‌ها و مرکب‌های سرمایه‌داران و ظالمان را بشکنیم. باید خشم‌مان را بر سر حاکمان و قدرتمندان تخلیه کنیم. باید بفهمیم دستگاه قدرت فاسد سد بزرگی است که راه را بر آزادی بسته است و اصلاح‌پذیر هم نیست، پس باید به آن حمله‌ور شد و تخریبش کرد تا از این رنج همیشگی نجات پیدا کنیم.»

از همین نویسنده: