در این گزارش پای صحبت کسانی مینشینیم که در زندانهای یونان متحمل تحقیر و فشار شدهاند. اینها تنها گوشهای از رنج انباشته در زندانها و اردوگاههای پناهندگی در یونان است.
زندانبان همینطور به من نگاه میکرد. با عصبانیت فریاد زدم: چه از جانم میخواهی؟ گفت اینجا هستم که جانت را نگیری. گفتم حتی یک لحظه هم چشم از من برداری کافی است. خندید. حداقل دو ساعت بعد برای چند لحظه خوابش برد. دقیقا چند لحظه. دیگر تحمل آن وضعیت را نداشتم. از روی صندلی جهیدم و به سمت اتاقم دویدم. صندلی را زیر پایم گذاشتم و ملافهای را که قبلا به میلهها بسته بودم دور گردنم انداختم و خود را حلق آویز کردم. تمام سالن بهم ریخت. همه فریاد میزدند. همان افسر سراسیمه وارد اتاق شد و وحشت زده تلاش کرد تا پاهایم را بگیرد اما من تلاش میکردم او را لت و کوب کنم تا رهایم کند و خفه شوم.
اتحادیه اروپا، سالهاست که بخاطر شرایط نگهداری مهاجران و پناهجویان در مراکز نگهداری و بازداشت، مخصوصا آنجا که در مورد یونان صحبت میشود همواره مورد انتقاد گسترده افکار عمومی و فعالان حقوق بشر بوده است. گزارشهای دردناکی از وضعیت زندانیان در مراکز بازداشت در یونان بصورت مداوم منتشر میشود و اخبار اعتصاب غذا و خودکشی زندانیان این مراکز به خاطر عدم رسیدگی به درخواستهایشان همواره سرتیتر اخبار مربوط به وضعیت مهاجران و پناهندگان در این کشور است. زندانیان مجبور هستند مدتهای طولانی بدون رسیدگی به وضعیت دادگاه، درخواست پناهندگی و روشن شدن وضعیت اخراج از کشور در این مراکز منتظر بمانند.
زندان بد نام پترو-رالی یکی از کانونهای آزار گسترده و سیستماتیک مهاجران و پناهجویان است. بازداشت در این زندان به طور معمول ماهها طول میکشد و از مرزهای قانونی فراتر میرود. در مواردی افراد تا ۱۸ ماه در آنجا در بند بودهاند. شرایط نگهداری در پترو-رالی حتی حداقل شرایط زندان را هم برآورده نمیکند: بهداشت غیرقابل قبول است، وعدههای غذایی کم یا نامناسب است، تشکها پر از حشره و پتوها کثیف هستند. حتی معمولیترین روشهای تمیز کردن و ضد عفونی هم انجام نمیشود.
روایت رها
یکی از بازداشتیان این مرکز، رها، زنی از اهالی شیراز است که ۵ ماه را در این مرکز گذرانده بود. او را برای اولین بار در تجمع هزاران نفری همبستگی با مهاجران در اوایل مرداد/اواخر ژوئیه ملاقات کردم. او که پس از مدتها انزوا و خانه نشینی در نتیجه افسردگی شدید، به پیشنهاد و توصیه دوستانش به این تجمع آمده بود، متن فارسی همبستگی با مهاجران را نیز برای حاضران خواند. بعدها میگفت دیدن آن جمعیت که برای حمایت از پناهندگان و مهاجران آمده بودند به او امیدواری داده بود که انسانیت هنوز زنده است. رها اوایل نوامبر ۲۰۱۹ وارد یونان شده بود و چند روز بعد در فرودگاه شهر آتن بازداشت شده بود:
«فکر میکردم حتما موفق خواهم شد. میدانستم که اگر گیر بیفتم به خاطر استفاده از مدارک غیرقانونی حتما بازداشت میشوم اما از طرف دیگر هم خیالم راحت بود که میتوانم درخواست پناهندگی بدهم تا رهایم کنند. پیش خودم میگفتم اینجا اروپا است، چه اتفاق بدی خواهد افتاد؟»
تصورات رها اما همگی کاملا غلط از آب در آمدند. یکی از افسران فرونتکس (نهاد حفاظت مرزی اتحادیه اروپا) چند قدمی پیش از ورود به داخل هواپیما مدارک رها را نامعتبر تشخیص میدهد و او را بازداشت میکند. افسران این نهاد حفاظتی در فرودگاههای یونان، عموما از نیروهای پلیس آلمان هستند: «مرا به یک اتاق کوچک و بدون پنجره بردند که نزدیک به ۵ ساعت بدون دسترسی به آب و سرویس بهداشتی آنجا بودم. سپس مرا بردند به داخل بازداشتگاه فرودگاه. دو خانم از سوریه را ملاقات کردم که به همراه کودکانشان بیش از یک ماه در آنجا بازداشت بودند و همچنین یک خانواده از ایران که ۲۷ روز آنجا بودند. همه میگفتند بلاتکلیف هستند و وضعیتشان روشن نیست. بازداشتگاه بسیار کثیف بود و رفتار مأموران نیز با ما خیلی بد بود. نه اجازه استفاده از تلفن داشتیم، نه امکان درخواست پناهندگی و نه اصلا دسترسی به وکیل. هیچ چیز.»
رها میگوید که پس از دو روز او و زنی دیگر از ترکیه را با ادعای اینکه آزاد میشوند به مکان دیگری منتقل کردند. در زمان جابجایی افسر پلیس گفته بود که او را به کمپ میبرند و سپس آزاد میشود. مأمور پلیس شرایط کمپ را بسیار مناسب توصیف کرده بود و گفته بود که از آنجا رها را آزاد خواهند کرد. اما بعد از چند ساعت رانندگی، آنها را به جای کمپ، به مرکز دیگری برده بودند:
«یک ساختمان بزرگ چند طبقه بود. اولش خیلی ترسیدم و گریه میکردم. سوال کردم اینجا که کمپ نیست چرا من را به اینجا آوردهاید اما کسی پاسخی نمیداد و همه سرم فریاد میزدند و میگفتند حق ندارم گریه کنم. پول و موبایل و تمامی وسایلم را از من گرفتند و بعد مرا به طبقه دوم بردند. آنجا یک نفر وسایل ما را بررسی کرد. چمدانم را روی میز گذاشت و در حالی که به زبان یونانی و بسیار خشن با ما حرف میزد، شروع به پرت کردن تمام لباسهایم روی زمین کرد. چند تکه لباس را خودش جدا کرد و بعد اشاره کرد که همه چیز را جمع کنم و بگذارم داخل چمدان. همین کار را با نفر بعدی هم انجام داد. سپس ما را به یک اتاق دیگر بردند و ما را برای بازدید بدنی برهنه کردند. بعد از آن وارد یک کریدور شدیم و در آهنی بزرگی را که یک دریچه کوچک داشت باز کردند و ما وارد یک سالن شدیم. اتاقهای کوچکی در اطراف بود و تعداد زیادی بازداشتی زن در سالن و اتاقها بودند و هر کس مشغول کاری بود. وارد یک اتاق شدم. خبری از تخت نبود. اتاقها کثیف و بد بو بودند با دیوارهایی سیاه. بلوکهای سیمانی را به جای تخت با کمی فاصله کنار هم گذاشته بودند و یک برجستگی، نقش بالشت را بازی میکرد. انگار قبر بود. این تختها شیب کمی از ناحیه سر داشتند که خوابیدن را سخت میکرد. ابتدا فکر کردم که تخت من مشکلی دارد، اما با یک بررسی مختصر متوجه شدم که همه آنها تعمدا اینطور طراحی شدهاند. شوکه شدم و ناخودآگاه شروع کردم به فریاد زدن و گریه کردن.»
این مرکز بین پناهندگان به گوانتاناموی یونان مشهور است. اینجا یکی از ساختمانهای اصلی پلیس اتباع خارجی آتن است که شهروندان دیگر کشورها و یا مهاجران و پناهندهها برای انجام امور مربوط به مدارک خود، ویزا و اقامت به آنجا مراجعه میکنند و دو طبقه آن بازداشتگاه شده است.
تا سال ۲۰۱۱ اینجا تنها مرکز رسیدگی به درخواست پناهندگی در یونان بود. بازداشتگاه اتباع بیگانه بدون مدارک هویت که سالهاست فعالین حقوق بشر و پناهندگی از آنجا بعنوان یکی از مخوفترین مراکز نقض گسترده حقوق انسانی مهاجرین و پناهجویان در اروپا نام میبرند. مکانی که به شهادت کسانی که در آنجا زندانی بودند، شکنجه بازداشتیان توسط مأموران پلیس به امری متداول تبدیل شده است و در سکوت و بیخبری کامل دنیای بیرون، با بیرحمی همچنان ادامه دارد.
انسان بودنم را فراموش کرده بودم
«من ۱۴ ماه در آنجا زندانی بودم چون مدرک نداشتم و دقیقا چون مدرک نداشتم، زندانی هم به حساب نمیآمدم و هیچ جایی هم حضورم ثبت نبود.»
این را مرتضی که بیش از یک سال در این مرکز بازداشت بود میگوید.
در طبقه دوم، زندانیان بطور شبانه روزی محبوس هستند و فقط ۴۰ دقیقه صبح و بعد از ظهر برای «وقت هواخوری» در یک بالکن تردد میکنند. به کسانی که توانایی تامین هزینههای وکیل را ندارد حق مشاوره حقوقی رایگان داده نمیشود. در حالی که بازداشت شدگان حق درخواست پناهندگی بدون حضور وکیل را دارند، اما درخواستهای افرادی که موفق به ارسال آن میشوند، به مانع کاغذبازی اداری برمیخورد و یا به تأخیر میافتد.
در بسیاری موارد رفتار غیرقانونی نگهبانان، وضعیت را به کلی غیرقابل تحمل میکند. فشار، زندانیان را به خودزنی وامیدارد، به امید این که شاید به یک کمپ انتقال داده شوند. دیدن خون در میان راهروها بسیار معمولی است، زیرا بسیاری از افراد دست به خودکشی میزنند.
مرتضی، پناهنده سیاسی، متولد شهر سنندج است. او ایران را دو سال پیش ترک کرده بود و پس از ورود به یونان، در خیابانهای آتن به دلیل نداشتن مدرک، بازداشت و به پترو-رالی منتقل شده بود. او که به خوبی زبان یونانی را در زمان بازداشت فرا گرفته، نقش مترجم دیگر بازداشتیان را نیز ایفا میکرد. شانس ملاقات او را هنوز نداشتهام اما تماسهای تلفنی او از درون این «جهنمدره» مرا با وضعیت بیشتر آشنا کرد:
«در این زندان چیزهای زیادی را دیدم. یک نفر اینجا بود که هپاتیت داشت به همراه غدههای چرکینی روی دستش. این بیچاره کارش فقط گریه کردن بود. همیشه ما هم باید با پلیسها، دکتر و پرستار دعوا میکردیم تا او را ببرند بیمارستان. اما اینها (مأموران) او را فقط برای یک سواری مدتی طولانی میبردند و بر میگرداندند.»
رها میگوید:
«عنوان دکتر و پرستار در آنجا کاملا بی معنی بود. یک نفر که ما او را “بیگ ماما” صدا میزدیم، همان کسی که در ابتدای ورود وسایل من را از چمدانم روی زمین پرت کرد و توهین میکرد، همان فرد، در نقش دکتر، پرستار و حتی روانشناس ظاهر میشد. او عملا یک پانسمان ساده را هم نمیدانست چطور انجام دهد اما تمامی این مسئولیتها را بر عهده داشت.»
و این هم نظر مرتضی در همین باره است:
«من به شما میگویم او هیچ چیزی نیست. او همه کار میکند. جراح است. روانپزشک است. کار تزریقات انجام میدهد. اما در عین حال هیچ چیزی نیست. هیچ».
مرتضی که کمی عصبانی هم شده ادامه میدهد:
«بالاخره آن مرد را زمانی به بیمارستان بردند که ما واقعا برای نجات جانش جنگیدیم. با مشت و لگد به جان مأموران پلیس افتادیم. خیلی از ما به شدت از پلیسها کتک خوردیم اما در نهایت آن مرد را به بیمارستان بردند. ما با دوستانمان در بیرون زندان تماس گرفتیم و آنها موفق شدند که این مرد را از نزدیک ملاقات کنند و به او کمک کنند تا در بیمارستان بماند و مداوا شود.»
رها میگوید اگر کسی میخواست توالت برود باید انقدر با مشت و لگد به در میکوبید تا بعد از ۱۰ یا ۱۵ دقیقه یک افسر میآمد تا در را باز کند:
«اکثریت افراد سالم به آنجا وارد میشدند اما بعد از مدت کوتاهی همه به اشکال گوناگونی بیمار میشدند.»
رها روایت تکاندهنده دیگری از برخورد مأموران با بیماران دارد:
«یک دختر عراقی مجبور بود هر روز از انسولین استفاده کند. یک روز افسر کشیک داروی او را نمیداد. دختر التماس میکرد و ما هم سر افسر فریاد میزدیم و از او دارو را میخواستیم، اما افسر حاضر نشد آنرا بدهد و گفت که او باید منتظر شیفت بعدی باشد. او اصلاً اهمیتی نمیداد. دختر عراقی غش کرد. برای افسر اصلا مهم نبود که آیا او خواهد مرد یا نه. انسولین در اتاق بود، اما آنها نمیخواستند به او بدهند. بالاخره شیفت در ساعت ۱۰ صبح تغییر کرد اما خیلی دیر شده بود. در ساعت ۱ بعد از ظهر آنها تصمیم گرفتند تا او را به بیمارستان منتقل کنند.»
رها ادامه میدهد:
«رفتار آنها اینطور بود که آنها میخواستند تا او بمیرد.»
مرتضی توضیح میدهد که مأموران چطور آن مرد بیمار را بالاخره به بیمارستان بردند:
«این مرد به سختی نفس میکشید. ما با مأموران بارها صحبت کردیم اما پاسخ آنها این بود که او حتما مواد مخدر مصرف کرده است و حالش خوب خواهد شد. یکی از مأموران بعد از اینکه چندبار از آنها کمک خواستیم به ما گفت که مشکل او بیماری نیست، مشکل او داروهای آرامبخشی است که مصرف میکند.»
رها در مورد این داروها میگوید:
«از آنجایی که همه بهخاطر بلاتکلیفی و حضور طولانی مدت در سلولهای این زندان دچار استرس و افسردگی شدید بودند، به آنها داروهای آرامبخش میدادند.»
در این زندان، خبری از هیچ نوع سرگرمی نیست. نه تلویزیون، نه رادیو، نه تلفن. نه کتاب. نه کاغذ و قلم برای نوشتن و نقاشی. هیچ چیزی. به ندرت به آنها چیزی برای سرگرمی میدهند. مرتضی توضیح میدهد که خیلی علاقهمند به نقاشی کشیدن است اما سه ورق کاغذ یعنی سه بار فرصت برای نقاشی کشیدن و شاید در ماه او یک بار چنین شانسی داشته باشد.
«آدمها حتی اگر با یکدیگر هم حرف بزنند، بالاخره یک جایی این حرفها تمام میشود و دیگر خودت هستی و دیوار و میله و آهن. با این بلاتکلیفی و بی خبری از دنیای بیرون بالاخره باید یکجوری آرامش پیدا کنی. برای همین خیلیها داروی آرامبخش مصرف میکنند که واقعا نمیدانیم چه هستند.»
مرتضی در یک شهادتنامه که توسط فعالان حقوق پناهندگان منتشر شده است یادآور میشود که:
«این قرصها عوارض عجیبی دارند. برخی شکمشان ورم میکند. برخی روی شکم و گردن و دستشان جوشهای کوچکی ایجاد میشود. همه از این دست مشکلات دارند.»
رها توضیح میدهد که بدترین شرایط همین بلاتکلیفی و انتظار طولانی مدت در زندان بود:
«گاهی وقتها بهخاطر این شرایط آدمها عصبانی میشدند و دست به اعتراض میزدند، در عکس العمل به اینکه باید همچنان منتظر پاسخ درخواست پناهندگی یا دادگاهشان باشند، فقط فریاد میزدند که چرا به کارشان رسیدگی نمیشود. اکثریت ما هر چند هفته یکبار کاغذهایی از دادگاه دریافت میکردیم که نوشته بود بازداشت ما دو هفته دیگر یا بیشتر تمدید شده است و این روند مدام ادامه داشت. تحمل سلولهای کثیفی که بی شباهت به انفرادی نبودند، غذای بسیار بد، استرس و افسردگی. اینها آدم را دیوانه میکند و وقتی این برگه را به دستت میدادند منفجر میشدی. در این هنگام افسران پلیس از راه میرسیدند، دست و پایمان را میگرفتند و به زور داروهایی به ما میخوراندند که تا دو یا سه روز فقط میخوابیدیم. عوارض این داروها واقعا سنگین بود. فرد برای چند روز نمیتوانست درست حرف بزند. درست غذا بخورد و حتی بنشیند.»
رها که یکبار این وضعیت را تجربه کرده بود ادامه میدهد:
«یک روز حالم خیلی بد بود. دیگر از تحمل آن وضعیت خسته شده بودم. همش جیغ میکشیدم و سرم را میکوبیدم به دیوار. چند افسر بدون اینکه کاری بکنند فقط ایستاده بودند و نگاه میکردند که من چطور خودم را داشتم زخمی میکردم. یک افسر دیگر از راه رسید و چیزهایی گفت. دست و پایم را گرفتند و به زور قرص را در دهانم گذاشتند و انقدر دهان و بینیام را گرفتند تا بالاخره قرص را بلعیدم. داشتم خفه میشدم. هوشیاریم را به طور کامل از دست دادم و فقط میخوابیدم. و این تازه رفتار خوبی بود. در مورد مردان ما بارها از طبقه بالا شاهد بودیم که آنها را در حیاط انقدر کتک میزدند که بیهوش میشدند. باورش سخت بود که برخی بعد از شنیدن خبر رد شدن درخواست پناهندگیشان حتی با یک کارت تلفن رگ دستشان را میزدند و افسران پلیس به جای کمک به آنها فقط کتکشان میزدند. بعد دست و پای آن آدم بیهوش را میگرفتند و میبردند داخل. از آن بالا ما فقط فریاد میزدیم و با هر چه دستمان بود به میلهها میکوبیدیم.»
زندانیان مجبور بودند زمانهای طولانی را در اتاقها بمانند. هر چند ساعت یکبار که شیفت زندانبانان تغییر میکرد، آنها فرصت داشتند تا برای مدت کوتاهی در بالکن کوچک طبقه دوم حضور داشته باشند، بالکنی که رها میگوید یک دیوار بلند سه متری با سیم خاردار ارتباطشان را با فضای بیرون کاملا قطع میکرد. آنها فقط صدای خودروها را میشنیدند و آسمان را میدیدند:
«یک راهروی خیلی کوچک بود. زنان برای مدتهای طولانی مجبور بودند در همین فضای کوچک راه بروند. گاهی وقتها در را باز میکردند تا داخل آن بالکن برویم. وقتی من را به این زندان بردند، ۷۵ نفر در این وضعت بودند. اکثریت هم دچار افسردگی بودند و خیلیها اصلا به بالکن نمیآمدند و در اتاق خود میماندند. به مدت پنج ماه فقط صحنه تکراری این راهرو و آسمان را میدیدم.»
رها میگوید یک روز همه دشکها را روی هم گذاشتند تا به پنجره دسترسی پیدا کنند و بیرون را ببیند. این نقاشی را دوستش مریم از همان صحنه کشیده است.
مقاومت و مبارزه
ژون، پناهنده ۱۶ سالهای که از تبت خود را به یونان رسانده بود تا به فرانسه برود، یکی دیگر از دخترانی بود که بیش از هفت ماه در این مرکز بازداشت بود. او به همراه چهار تن از دوستانش مسیر طولانی نپال، هندوستان، پاکستان، ایران و ترکیه را طی چند ماه طی کرده و به یونان رسیده بود اما در نهایت در فرودگاه آتن بازداشت شده بودند:
«من روزی را به یاد دارم که خیلی از ما به شدت ناراحت بودیم. در اعتراض به بدرفتاری مأموران و بلاتکلیفی خود دست اعتصاب غذا زده بودیم. همگی گرسنه و خسته در گوشهای نشسته بودیم و دعا میخواندیم. خیلی گریه کردم. میخواستم با یک نفر حرف بزنم. میدانستم کارت تلفنم کمی اعتبار دارد و تلاش کردم تا با یکی از دوستانمان تماس بگیرم. تماس گرفتم که او با صدای پر هیجانی گفت کوریچیمو (در زبان یونانی به معنی دخترم) بیایید پشت پنجره ها. دوان دوان برگشتم و به همه گفتم از پنجره بیرون را نگاه کنید. صحنه شگفت انگیزی بود، دها نفر بیرون از ساختمان در حمایت از ما یک تظاهرات سازمان داده بودند.»
انجمن «خانه زنان» همان دوستی است که ژون از آنها نام میبرد. آنها بهصورت جدی در مورد وضعیت زنان بازداشتی در این مرکز و دیگر مراکز بازداشت فعالیتهای گستردهای را سازمان میدهند که در کنار کمک به زنان، موفق به ارتباط گیری و کمک به مردان نیز شده بودند. خانه زنان انجمنی متشکل از فعالینی است که بصورت داوطلبانه و منظم از مراکز بازداشت و زندانها برای حمایت از زنان زندانی بازدید میکنند. جلسات آنها بصورت مداوم، هر هفته برگزار میشود که حضور در آن برای عموم نیز آزاد است. آنها چهار سال است که به صورت مداوم به پترو-رالی میروند.
در اوایل اوت، زنان اعتصاب غذای خود را آغاز کردند که باعث شد کمی از فشارهای روزانه بر آنها متوقف شود. روز یکشنبه ۱۴ اوت، «خانه زنان» اعتراضی را در خارج از بازداشتگاه سازمان میدهد. زندانیان با حضور در مقابل پنجرهها و ضربه به ميلههای آهنی سلولهای خود و سر دادن شعار «آزادی» به زبانهای مختلف با این اعتراض همراهی کردند. مقامات زندان نتوانستند جلوی این اعتراضات را بگیرند. یکی از زنان اعتصابی در شرایطی بحرانی به بیمارستان منتقل شد. بنابراین بقیه آنها تصمیم گرفتند که اعتصاب غذا را متوقف کنند.
وضعیت بسیار بد نگهداری از زندانیان و همینطور عدم دسترسی به وکیل، عدم پیگیری به موقع و مناسب درخواست پناهندگی، رد شدن گسترده درخواستهای پناهندگی و از همه مهتر مدت زمان بسیار طولانی انتظار باعث شد تا در تابستان حدود ۱۴۰ نفر از زندانیان دست به اعتصاب غذای گسترده زده و خواستار حداقل انتقال به یک کمپ شدند:
«شرایط غیر انسانی و غیر بهداشتی است. دیدن خودزنی كه منجر به خونريزی میشود به امری معمول در راهروها تبدیل شده است. برخی از بازداشت شدگان خود را مجروح میكنند تا به مقامات فشار بیاورند تا آنها را به یك کمپ حتی دور از شهر منتقل كنند اما در پترو-رالی نمانند. برخی دیگر این کار را انجام میدهند زیرا آنها مصمم هستند که واقعا بمیرند، آنها هر روز امید به زندگی را از دست میدهند.»
یکی از اعضای «خانه زنان» ادامه میدهد:
«بخش دیگری وجود دارد که زندانیان مرد بیمار در آن نگهداری میشوند و از بیماریهایی مانند هپاتیت، افسردگی شدید، سل، اچآیوی و زخمهای عفونی رنج میبرند. آنها هیچ ملاقاتی و پولی ندارند. مردان برای مدت طولانی در این بند نگهداری میشوند. ما بعضیها را میشناسیم که تا ۱۸ ماه در آنجا تنها رها شده بودند. به عنوان مثال، یک مرد اکنون بیش از یک سال در بازداشت است. او را دقیقا چند روز قبل از اینکه مدارک لازم را برای اثبات اینکه ۱۲ سال است در یونان زندگی میکند، بازداشت کردند تا دوباره درخواست اقامت کند.»
«خانه زنان» اما به زندانیان در مورد دسترسی به وکیل هم کمک میکند:
«من بعد از ۳ ماه بالاخره موفق شدم با انجمن تماس بگیرم. چون فضای داخل زندان بسیار بسته و خفقان زده است، زندانیان حتی از دادن شماره تلفن فعالان و وکلا و مددکاران اجتماعی به یکدیگر واهمه دارند. سه ماه بعد از بلاتلیفی در این زندان، یکی از دختران بازداشتی گفت که اطلاعات من را به یک گروه حامی زنان داده است و آنها به من کمک خواهند کرد.»
رها میگوید تلاشهای آنها نیز اما چندان کارساز نبود:
«مأموران یک روز بدون اینکه اجازه دهند من هیچ مدرکی با خود همراه داشته باشم، من را برای مصاحبه درخواست پناهندگی بردند. هر چه بهشان گفتم تلفنم را بدهید تا مدارک بازداشت و زندانم در ایران را نشان بدهم قبول نکردند. بدون مدارک من مصاحبه دادم که دو ساعت طول کشید و یک هفته بعد پاسخ مصاحبه را به من دادند که جوابش منفی بود دلیلش هم عدم وجود مدارک بود.»
بلاتکلیفی طولانی مدت
در روزهای اوایل ماه اکتبر این امکان را یافتم تا با تعدادی از فعالان «خانه زنان» برای ملاقات زندانیان به یکی از مراکز بازداشت بروم. در این مرکز حتی افرادی را ملاقات کردم که علیرغم داشتن مدارک اقامت، در بازداشت بودند. به آنها میگویند باید منتظر استعلام مدارک و تایید اقامتتان باشید. آنها باید ماهها منتظر باشند.
یک زن ۵۸ ساله مراکشی را ملاقات کردم که با وجود داشتن مدارک شناسایی و اقامت یونان، هفت ماه در این زندان مانده بود تا استعلام مدارک و تایید اقامتش را بگیرد! چنین چیزی غیرقابل تصور است، اما در این مراکز واقعیتی پایدار است: زنی از بلاروس، افغانستان، بنگلادش، زنی از گرجستان، از بلغارستان. تعداد اینگونه افراد زیاد است و آنها به بهانه بررسی مدارک و تایید اقامت مدتها در این مراکز نگه داری میشوند. کسانی هم که در هنگام تلاش برای خروج از کشور در فرودگاهها بازداشت شدهاند و یا در خیابان در کنترل تصادفی به دام پلیس افتادهاند.
معصومه پناهندهای است از افغانستان. یک سال است همراه خانوادهاش در کمپی نزدیک شهر آتن زندگی میکند. یک روز در خیابان پلیس او را متوقف کرده و مدرک شناساییاش را میخواهند. همراهش نبوده است. با وجود اینکه همراهانش مدارک داشتند و حتی مدارک کودکانش و سکونت در کمپ را نزد خود داشت، اما او را به بازداشتگاه منتقل میکنند. حتی پس از اینکه همسرش مدارک را بعدا ارسال میکند اما بیش از یک ماه است که او را در بازداشت نگه داشتهاند. دلیل این بازداشت تعیین تکلیف وضعیت درخواست پناهندگی او است. به این معنی که او باید مصاحبه درخواست پناهندگی خود را انجام دهد و منتظر نتیجه آن بماند، موضوعی که میتواند ماهها به طول بینجامد.
سهراب، جوان ۲۲ سالهای از ایران است که پیشتر ۹ ماه در پترو-رالی بود و اکنون سه ماه است که در آمیگدالزا به سر میبرد. هر چند وقت یکبار برگهای به او میدهند که تمدید بازداشت او را برای چند هفته دیگر تایید میکند. سهراب میگوید که یکجورهایی به این وضعیت عادت کرده است:
«آنها میخواهند ما را بشکنند. میخواهند آنقدر زجرمان دهند تا برگههای بازگشت داوطلبانه به کشور خود را امضا کنیم. من اگر در ایران مشکلی نداشتم، چرا باید به اینجا میآمدم؟»
بیش از یک سال پیش مأموران سهراب را در یک تظاهرات ضد دولتی بازداشت میکنند. هیچ قانونی در یونان وجود ندارد که پناهجویان را از شرکت در فعالیتهای سیاسی منع کند اما پلیس، سهراب را به درگیری فیزیکی شدید متهم میکند و علیرغم اینکه دادگاه حکم به تبرئه او میدهد، اداره مهاجرت حضور سهراب برای جامعه یونان را خطرناک تشخیص داده و به این ترتیب به او پناهندگی نمیدهند. رفتار اداره مهاجرت با او اکنون به گونهای است که او خود بازگشت داوطلبانه به ایران را بپذیرد و یا در زندان بماند. چیزی که سهراب دارد با آن مقابله میکند.
در آخرین ساعات تکمیل این گزارش با خبر شدم یکی از زنان بازداشتی که از پترو-رالی به بازداشتگاه دیگری منتقل شده بود پس از نزدیک به یک سال بلاتکیفی برای دومین بار دست به خودکشی زده است. گالینیا که به عنوان برده جنسی به یک گروه تبهکاری فروخته شده بود، پس از فرار از دست آنها تلاش کرده بود تا از یونان خارج شود اما در فرودگاه بازداشت میشود. مقامات مدعی هستند که پرونده او در دست بررسی است اما طولانی شدن بیش از اندازه روند بررسی پرونده و وضعیت غیرقابل تحمل زندان، او را به سمت دومین خودکشی سوق داده بود.
ویدیوی منتشر شده از درون زندان نشان میدهد که زنان بازداشتی مدتهای طولانی منتظر بودند تا افسران بالاخره حاضر شوند گالینیا را به بیمارستان منتقل کنند. بعد از آن، زنان بازداشتی در اعتراض به بلاتکلیفی و شرایط بد زندان، دست به اعتصاب غذا میزنند که تا زمان نوشتن این گزارش هنوز ادامه دارد.
رها میگوید:
«وقتی همه اطلاعات را از شما پنهان کنند و به شما جواب مشخصی از روند بررسی پرورنده ندهند، وقتی شما را مجبور به ماندن در شرایطی بسیار بد و ضد انسانی کنند، وقتی مدتهای طولانی شما را از دنیای بیرون بی خبر نگه دارند و هر چند وقت یکبار کاغذی به شما بدهند که قرار مصاحبه عقب افتاده یا برای داشتن پاسخ درخواست پناهندگی باید باز هم منتظر بمانید، اصلا عجیب نیست که شرایط شما را به سمت خودکشی ببرد.»
رها ادامه میدهد:
«توهینهای مداوم. اذیت و آزار مداوم. شکنجه مداوم. برای هیچی! “بیگ ماما” که معلوم بود از فعالیت گروههای حقوق بشری هم بدش میآمد، وقتی آنها برای ما چیزی میآوردند با چنان خشونت و نفرتی این وسایل را به سمت ما پرت میکرد که یک بار دختری چینی که آنجا بازداشت بود چنان بسته بیسکویت به صورتش خورد که فورا پای چشمش باد کرد. برای “بیگ ماما” هم اصلاً اهمیتی نداشت. همیشه توهین میکرد. فقط به این دلیل که ما یونانی نبودیم! ما آنطور که آنها صدا میزدند قانونی نبودیم! آنها انسان نبودند. من هم فراموش کردم که انسان هستم! سه بار خودکشی کردم! میتوانید این را باور کنید: سه بار؟ من فقط میخواستم برای یافتن آرامش به جایی دیگر بروم. من از زندان ایران فرار کردم، اما آنها مرا پنج ماه، برای هیچ در زندان انداختند! دریغ حتی از یک تماس تلفنی! نه حتی یک مترجم که به من بگوید چه کاری باید انجام دهم! وکیل هم نبود!»
تعطیلی بخش زنان پترو-رالی
به صورت ناگهانی بازداشتگاه پترو-رالی تعطیل میشود:
«روز شنبه ۲۵ ژوئیه، یک زندانی جدید در این مرکز برای دریافت منظم انسولین، به بخش تزریقات میرود. در حالی که یک پلیس در آنجا همراهش بود، یک افسر مرد دیگر پیشنهاد میکند که او را به طبقه پایین منتقل کند. این افسر در میان زنان بازداشتگاه به عنوان یک متجاوز مشهور بود و در موارد دیگری نیز سابقه ضرب و شتم زنان را داشت. در خارج از درمانگاه، این زن توسط پنج افسر مورد اذیت و آزار قرار میگیرد و در نهایت، او را به جای بازگرداندن به سالن اصلی، به پارکینگ میبرند و سعی میکند به این زن تجاوز کند اما او مقاومت میکند.»
گزارشهای دیگری در مورد اینگونه رفتار همواره در رسانههای یونان منتشر شده بود. از جمله در دو مورد زنان محجبه از پوشش خود منع شده بودند و افسران به آنها گفته بودند: «اینجا نمیتوانید مسلمان باشید، شما اینجا مسیحی هستید». در شهادت دیگری آمده است: «وقتی جورجینا از آلبانی، دو یا سه بار از زیر دوش بیرون آمده بود، پلیس چشم آبی که همیشه از پنجره کوچک ورودی، زنان را به بهانه کنترل حفاظتی کنترل میکرد، فریاد میزند که: «حوله خود را به پایین بینداز، میخواهم بدنت را ببینم.»
پس از انتشار این عکس و افشای وضعیت داخل زندان، بازداشتیان هرگز نتوانستند در داخل پترو-رالی تلفن هوشمند داشته باشند.
نه درون درمانگاه و نه در پارکینگ پترو-رالی هیچ دوربین امنیتی وجود ندارد. این موضوع در مورد آشپزخانه نیز صدق میکند، که تا آغاز سال جاری در بین زندانیان به عنوان محلی برای سوءاستفاده جنسی شناخته میشد. پس از شکایات متعدد توسط زنان، دو مأمور از انتقال زنان به نقاط دیگر منع میشوند اما در این مورد، افسر پلیس برای تجاوز تلاش میکند اما با مقاومت زن روبهرو میشود. پس از اینکه «خانه زنان» از این موضوع آگاه میشود، وکلایی را برای بررسی موضوع بسیج میکند. آنها درخواست بررسی تعداد معدود دوربینهای مدار بسته را میدهند و دو مأمور را متهم به تجاوز و مدیریت مرکز را نیز متهم به پنهانکاری و سکوت میکنند. در پاسخ، مدیریت اداره پلیس بدون انجام هیچ تحقیقاتی فورا دستور تخلیه بخش زنان را صادر میکند. تمامی این زنان بدون اطلاع قبلی به وکلایشان در روزهای ابتدایی ماه اوت به بازداشتگاه دیگری در شمال شهر آتن به نام آمیگدالزا منتقل میشوند.
جنگ علیه پناهندگان و مهاجران
نمی توان توضیح داد وقتی یک نفر مدارک اقامتی دارد، چرا باید برای تأیید مجدد آن ماهها در بازداشت بماند و چرا یک نفر باید در چنین شرایطی تا زمان رسیدگی به درخواست پناهندگیاش نگهداری شود.
به نظر میرسد شرایط نگهداری در کنار رد کردن گسترده درخواستهای پناهندگی زندانیان این مراکز در راستای سیاست کلی اتحادیه اروپا برای اخراج پناهندگان باشد. بودجه عمومی این بازداشتگاهها که مربوط به هزینههای کلی اتحادیه اروپا در مورد پناهندگان است، از طرف صندوق ادغام مهاجران و صندوق امنیت داخلی اتحادیه اروپا تأمین میشود.
در ادامه سیاستهای ضد مهاجرتی که دولت جدید یونان تنها چند روز پس از به قدرت رسیدن در تابستان گذشته در پیش گرفته است، وزیر مهاجرت این کشور در یک گفتوگوی تلویزیونی متذکر شده بود که یونان بهشت پناهندگان نخواهد بود. این نکته بر زمینه مجموعهای از رفتارهای این دولت در برخورد با پناهندگان و مهاجران − از بازگرداندن غیرقانونی همراه با خشونت از مرزهای آبی و زمینی گرفته تا رها کردن پناهجویان به مدت طولانی در کمپهای بدون امکانات زندگی، بی خانمان کردن پناهندگان و قراردادن آنها در یک پروسه طولانی مدت کاغذبازیهای اداری و نقض گسترده و سیستماتیک در بازداشتگاهها − فعالین «خانه زنان» را به این نتیجهگیری رسانده است:
«آنها را با رفتارهای خشونت آمیز، اذیت و آزار جنسی، ارعاب، باج خواهی، شکنجه، پنهان کاری اطلاعات و جدایی از خانواده هایشان تحت فشار قرار میدهند تا درخواست بازگشت خودخواسته به کشور مبدا بدهند و یونان را ترک کنند. این اخراج “داوطلبانه” تاکتیکی است که هم در بازداشتگاهها و هم در خارج از بازداشتگاهها دنبال میشود، زیرا باج خواهی و استثمار توسط مقامات نژادپرست پیگیری میشود و همچنین برنامههای به اصطلاح بشردوستانه و سازمانهای بین المللی با هدف تکمیل سیاستهای ضد مهاجرتی دولت و اتحادیه اروپا به شدت زندگی همه این انسانها را به تباهی کشانده است.»
خودزنی و خودکشی به امری متداول در بسیاری از مراکز بازداشت در یونان و بسیاری دیگر از کشورهای اتحادیه اروپا تبدیل شده است. رها کردن بازداشتیان برای مدت بسیار طولانی و نگه داشتن آنها در شرایط بسیار بد عملا این نکته را به ذهن فرد بازداشتی متبادر میکند که یا باید در همین شرایط بماند و یا برگه اخراج داوطلبانه به کشور مبدا را امضا کند. در پاسخ به این شرایط و از سر استیصال، آنها خودکشی را برای اعتراض به شرایط و همچنین بیرون رفتن از آن وضعیت انتخاب میکنند.
رها بعد از اینکه سه بار تلاش به خودکشی کرده بود، تنها چند روز پس از آخرین مورد او را رها کردند. میگوید:
«هیچ کس خبر نداشت. یکباره به من گفتند بیا برو بیرون. وسایلم را به من دادند و گفتند تو آزاد هستی. باید فقط منتظر جواب دادگاه و درخواست پناهندگیات باشی. از در ساختمان که بیرون آمدم باورم نمیشد که از آنجا آزاد شده ام. از نگاه کردن به پشت سرم میترسیدم. فقط راهم را به سمتی از خیابان ادامه دادم و شروع کردم به گریه کردن.»
یکی از فعالان انجمن «خانه زنان» رها را در خانه خود پذیرفت و آنها تا زمان مشخص شدن وضعیت پرونده باهم زندگی میکنند. دختران تبتی نیز پس از آزادی فورا یونان را ترک کردند و آخرین بار که با آنها صحبت کردم در صربستان بودند و هنوز به ادامه راه تا رسیدن به مقصد میاندیشند.
چاقو ساز وچاقو فروش که خریدارانش هم اکثریت سلاخ ها باشند واز حیواناتی که هم سرشان می برند سهم چنین وچنانی ازگوشت هایشان دارند هرگز نمی توانند حامی حیوانات باشند !!چه شده و چه میشود که اقشاراروپائی بعنوان پناهنده روانه کشورهای اسلامی و یا جهان سومی نمیشوند و دراردوگاه ها وزندان شبیه به یونان درآن کشورها از ظلم وستم و گرسنگی و بیماری سخنی نمی گویند؟ کشورهای جهان ااول چه کردند که جهان اول با اقتصاد و پیشرفت آنچنانی شدند و هزینه این موهبت را چه کشورهائی با برپائی استبداد وخفقان و صلب اژادی و رفاه برمردمانشان برداخت کردند؟ هیچ دزدی حاضر نبوده ونیست برحسب احترام و وجدان فردی راکه مالش را دزدیده است و درخانه اش آن را حیف میل می کند به خانه اش راه دهد ومحترمانه سر سفره خودش بنشاند !!روزی ملانصرلدین هنگام برگشت خانه اش متوجه شد دزدی ازخانه اش خارج شد و لحافش را برشانه اش گذاشته و می برد…ملانصرالدین دزد را تادرب منزلش تعقیب کرد و خواست با دزد همزمان وارد منزلش شود …دزد ازوی پرسید تو کی هستی ؟ ملا نصرالدین جواب داد من صاحب لحافی هستم که دزدیدی و تنها دارو ندارم همین لحاف بود.پس بگذار درخانه ات لاقل برروی لحافم بخوابم …
حقیقتگو / 31 October 2020