چهار سال قبل در پیشگفتاری که بر کتاب «نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز» نگاشتم آرای خود را در باب ماهیت «حاشیه‌ای بودن» بیان کردم. در حاشیه بودن، جزئی از کلیت بودن است با این تفاوت که این جزئیت از بدنه‌ اصلی مجزا گشته است (اقلیت شدگی).

زیستن در حاشیه، شیوه خاصی از نگریستن به واقعیت را می‌پروراند/عکس از شاتر استاک

ما سیاه‌پوستان آمریکایی که در شهری کوچک از ایالت کنتاکی زندگی می‌کردیم، عبور هرروزه از خط‌های راه‌آهن به ما یادآوری می‌کرد که در حاشیه هستیم. در آن‌سوی ریل‌های راه‌آهن، در خیابان‌های آسفالته، فروشگاه‌ها و رستوران‌هایی بودند که اجازه ورود به آن‌ها و خوردن غذا در آنجا را نداشتیم و افرادی که نمی‌بایست مستقیماً به صورتشان نگاه می‌کردیم. در آن‌سوی خط راه‌آهن جهانی بود که تنها به‌عنوان خدمتکار، نگهبان، تن‌فروش یا هر شغل خدماتی دیگری مجوز ورود به آن را می‌یافتیم. جهانی که می‌توانستیم به آن  قدم بگذاریم اما نمی‌توانستیم در آن زندگی کنیم. همیشه می‌بایست به حاشیه بازمی‌گشتیم، باید از خط راه‌آهن می‌گذشتیم و به خانه‌های کوچک و رها شده خویش در حاشیه و کناره‌های شهر بازمی‌گشتیم. برای تضمین بازگشت ما قوانینی وضع شده بود. عدم بازگشت خطر مجازات شدن را در پی داشت.

زیستن در حاشیه، شیوه خاصی از نگریستن به واقعیت را در ما پروراند. در جهانی که به آن تعلق داشتیم به چشم‌انداز جهان بیرون می‌نگریستیم و از جهان آن‌سوی راه‌آهن به نظاره جهان خود می نشستیم ما در یک زمان توجه خود را به مرکز و حاشیه معطوف ساختیم. سپس به شناختی از هر دو جهان دست یافتیم چنین نگریستنی وجود جهانی بزرگ‌تر را به ما یادآوری می‌کرد بدنه‌ای کامل که از حاشیه و مرکز ساخته شده بود. بقای ما از یک‌سو به یک شناختِ همگانی  پایدار از تفاوت میان حاشیه و مرکز بستگی داشت و از سویی دیگر به شناختی درون‌گروهی (در عرصه خصوصی سیاهان) از اینکه ما سیاه‌پوستان جزئی ضروری و حیاتی از کلیت هستیم. آگاهی از این کلیت، که ریشه در ساختار زندگی روزمره ما داشت، جهان‌بینی و دریچه نگاه متمایزی را به ما بخشیده بود. این جهان‌بینی که برای اغلب ستمگران ما ناشناخته است، ما را حفظ می‌کند، به ما در غلبه بر فقر و ناامیدی یاری می‌رساند و اراده ما را در باور به خویشتن و همبستگی قوی‌تر می‌سازد.

فضای امتناع، جایی که می‌توان به استعمارگر و سرکوب نه گفت، در حاشیه‌ها واقع شده است و حاشیه مکانی است برای مقاومت

این گزاره‌ها، اگرچه کامل نیستند (در کتاب حاشیه تا مرکز) حاشیه‌ای بودن را مکانی (site ) فراتر از مکانِ محرومیت تعریف می‌کند. در حقیقت من تعریفی دگرگون از حاشیه‌ای بودن را پیش نهادم: حاشیه، محلِ امکان‌های رادیکال و فضایی برای مقاومت است. در این تعریف، در حاشیه بودن را میدان مرکزی تولید گفتمان ضد هژمونیک نامیدم؛ گفتمانی که تنها در ساحتِ گفتاری یافت نمی‌شود بلکه در عاداتِ بودن و شیوه‌های زندگی فرد نیز دیده می‌شود. به این اعتبار، من از حاشیه‌ای بودنی که فرد آرزوی رهایی از آن را داشته باشد یا تسلیم  شده یا بخواهد به سوی مرکز برود، سخن نمی‌گویم، بلکه حاشیه جایی برای ماندن است، فرد در آن اقامت می‌گزیند و حتی به آن وفادار می‌ماند، زیرا توانایی او را برای مقاومت دوچندان می‌سازد. حاشیه، امکانی از چشم‌اندازهایی رادیکال برای دیدن، آفرینش و ترسیم آلترناتیوها و جهان‌های بدیل را خلق می‌کند. مفهوم مورد نظر من، تعبیری اسطوره‌وار از در حاشیه بودن نیست بلکه، تجربه زیسته، خاستگاه چنین مفهومی از در حاشیه بودن است.

با ‌وجود این می‌خواهم از معنای مبارزه برای حفظ حاشیه، حتی در شرایطی که فرد در مرکز کار می‌کند، تولید می‌کند، زندگی می‌کند، سخن بگویم. من دیگر در آن جهانی زندگی نمی‌کنم که به میانجی خط راه‌آهن، از جهان دیگر جدا شده بود. محور زیست در جهان حاشیه، نوعی آگاهی پیوسته و همیشگی از ضرورت مخالفت است وقتی باب مارلی آواز می‌خواند: «ما نمی‌پذیریم همانی باشیم که به میل شماست، ما همانی هستیم که هستیم و خواهیم بود»، فضای امتناع، جایی که می‌توان به استعمارگر و سرکوب نه گفت، در حاشیه‌ها واقع شده است و حاشیه مکانی است برای مقاومت (حاشیه‌ای) فقط و فقط می‌تواند بگوید نه، با صدای مقاومت سخن بگوید، زیرا یک پاد زبان (یک زبان- بر علیه) وجود دارد (زبانی که قدرت و حک قدرت در قواعد زبان مستقر را به چالش می‌کشد- مترجم). این پاد زبان، گرچه ممکن است به نحوی به زبان استعمارگر شباهت داشته باشد (از حیث خود بیان گری استعمار شده به میانجی زبان استعمارگر- مترجم) بااین‌حال باید دگرگونی‌هایی را از سر بگذراند. البته به طرزی قطعی و بی‌بازگشت تحول یافته است. وقتی آن فضای انضمامی در حاشیه‌ها را ترک کردم و رهسپار مرکز شدم، راه  شناخت واقعیت را در قلبم زنده نگه داشتم، راهی که همواره نه‌تنها بر تقدم واقعیت بلکه بر ضرورت مقاومتی نیز تأکید می‌کند که به میانجی زنده نگاه داشتن گذشته (تاریخی از رنج) و فراموش نکردن آن، محافظت شده است. این راه شامل به یاد آوردن زبان‌های خاموشی است که با ممکن ساختن شیوه‌هایی بدیل برای سخن گفتن، از اذهان و موجودیت‌های ما استعمارزدایی می‌کند.

هنگامی‌که قصد داشتم دوباره به دانشگاهی که عمدتاً سفیدپوستان انتخاب می‌کردند بروم، مادرم به من گفت: می‌توانی از همه آنچه که سفیدپوستان ارائه می‌دهند استفاده کنی اما لازم نیست آن‌ها را دوست داشته باشی. «اکنون» با درک کدهای فرهنگی او، دریافته‌ام که مقصود او این نبود که مردم نژادهای دیگر را دوست نداشته باشم. او در مورد استعمار صحبت می‌کرد و این واقعیت که آموزش در فرهنگ مسلط توسط کسانی که سلطه دارند، چه معنایی دارد. او اصرار می‌ورزید قدرت خود را در این زمینه بکار گیرم که میان دانش سودمندی که ممکن بود از گروه مسلط دریافت کنم و هم‌افق شدن با آن‌ها كه منجر به بیگانگی من، و بدتر از آن ادغام و همسان شدن با آن‌ها و همكاری شود، تفاوت بگذارم. او می‌گفت لازم نیست در ازای آموختن، خود را فراموش کنم. اگرچه مادرم تجربه حضور در چنین نهادهایی (دانشگاه) را نداشت اما می‌دانست که ممکن است بارها و بارها با شرایطی از آزمایش شدن روبرو شوم و ناگزیر در من این احساس را ایجاد کند که لازمه پذیرش من و اطمینان یافتن از موفقیتم، همدستی با سیستم است. او ضرورت مخالفت را به من یادآوری می‌کرد و توأمان تشویقم می‌کرد دیدگاه رادیکالم را که حاشیه به آن شکل و فرم بخشیده بود از دست ندهم.

درک حاشیه به‌مثابه موقعیت و مکان مقاومت نزد سلطه‌جویان، استثمارشدگان و استعمارشدگان. مساله‌ای بنیادی است. اگر حاشیه را به‌سان وضعیتی که موجد رنج و محرومیت، استیصال و ناامیدی است تعریف کنیم، بدین‌سان پوچ‌گرایی عمیقی به شکلی ویرانگر در موجودیت ما رسوخ می‌کند. در چنین فضایی از یاس جمعی، آفرینندگی و قوه خیال به خطر می‌افتد، ذهن تماماً استعمار می‌شود، و اشتیاق رهایی از دست می‌رود. در حقیقت ذهنی که در برابر استعمار مقاومت می‌کند برای آزادی بیان مبارزه می‌کند چنین مبارزه‌ای همیشه در مقابله با استعمارگر آغاز نمی‌شود بلکه چنین مبارزه‌ای می‌بایست درون خانواده و جماعت استعمارشده‌ای که استعمار آن را دچار فروپاشی و تجزیه ساخته نیز بر پا شود. می‌خواهم یادآور شوم در پی آن نیستم، مفهومی رمانتیک از  فضای حاشیه‌ای که در آن ستمدیدگان، معصوم و بی‌آلایش، دور از ستمگرانشان زندگی می‌کنند، ترسیم کنم. بلکه حاشیه‌ها، همچنان که میدان سرکوب است میدان مقاومت نیز هست. و از آنجا که ما -در حاشیه‌ها- به‌خوبی قادر به تعیین ماهیت این سرکوب هستیم، در نتیجه شناخت بهتری از حاشیه‌ها به‌مثابه جایگاه محرومیت داریم. هنگامی‌که عنوان می‌شود حاشیه محل مقاومت است بیش‌ازپیش سکوت می‌کنیم و اغلب اوقات ما را به سکوت وادار می‌کنند.

امیدوارم سخن گفتن از «دیگری» را متوقف کنند، سخن راندن از اهمیت گفت‌وگو درباره تفاوت را نیز متوقف کنند. اینکه درباره چه چیزی سخن بگوییم مهم است اما کافی نیست. بلکه چرایی و چگونگی این سخنان نیز مهم است

ما به سکوت وادار شده‌ایم. در طول سال‌های حضورم در آکادمی، همواره، طنین مقاومت را در سخنانم می‌شنیدم، گرچه سخنان من مورد استقبال قرار نمی‌گرفت و نمی‌توان گفت سخنان من به‌گونه‌ای شنیده‌شده که مناسبات استعمارگر-استعمار شده را دگرگون ساخته است. بالعکس، آنچه که دریافته بودم این بود که چهره‌های آکادمیک، به‌ویژه کسانی که خود را متفکران نقد رادیکال- متفکران فمینیست- می‌نامیدند، به طور کامل در ساخت گفتمان« دیگری» مشارکت داشتند. در فضایی که با آن‌ها بودم از من «دیگری» ساخته شده بود در آن فضای مرکز، در جهانی گسسته از گذشته و حال خویش، به‌زعم آن‌ها، «دیگری» نبودم. زیرا آن‌ها در فضای حاشیه مرا ملاقات نکرده بودند. بلکه در مرکز دیدار کردیم و در مقام استعمارگران از من استقبال کردند. امیدوارم مسیر مقاومت آن‌ها را بدانم و بیاموزم و اینکه چگونه توانستند از قدرت عمل در مقام استعمارگران صرف‌نظر کنند و چنین قدرتی را واگذار یا رها کنند. امیدوارم در تأیید مدعایشان فکت بیاورند و شهادت دهند. آن‌ها می‌گویند گفتمان حاشیه و گفتمان تفاوت، به ورای مباحثات «ما و آن‌ها» تحول یافته است. اما نمی‌گویند چگونه این تحول رخ داده است. من از فضای رادیکال حاشیه‌ای- فضایی برای مقاومت، فضایی برای انتخاب- به این پرسش، پاسخ می‌گویم. امیدوارم سخن گفتن از «دیگری» را متوقف کنند، سخن راندن از اهمیت گفت‌وگو درباره تفاوت را نیز متوقف کنند. اینکه درباره چه چیزی سخن بگوییم مهم است اما کافی نیست؛ بلکه چرایی و چگونگی این سخنان نیز مهم است. غالباً سخن گفتن از «دیگری» (از سوی سرکوب گر) یک پوشش، یک فریب است، سخن گفتنی سرکوبگرانه که شکاف‌ها و فقدان‌ها را پنهان می‌سازد و آن فضایی را (پنهان می‌سازد)  که واژگانمان در آن می‌نشستند؛ چه آنگاه که در حال صحبت بودیم چه آنگاه که سکوت برقرار بود چه آنگاه که در آنجا خود نیز حضور داشتیم. این «ما»  در حاشیه‌ها جای گرفته است، این «ما» همان ما (سیاه‌پوستان) هستیم که در حاشیه است، آن «ما» که ساکن فضای حاشیه است، فضایی که مکان سلطه نیست بلکه محل مقاومت است. به قلب فضای حاشیه بیایید. اغلب چنین سخن گفتنی از دیگری، صورت‌مساله را پاک می‌کند:

«ما بهتر از خودتان می‌توانیم درباره شما سخن بگوییم پس ضرورتی ندارد صدای شما شنیده شود، نیازی به شنیدن صدای شما نیست. فقط از رنج‌هایت برایم سخن بگو، می‌خواهم داستانت را بدانم تا آن را به‌گونه‌ای دیگر برایت بازگو کنم. چنان داستان را بازگو می‌کنم گویی داستان من بوده است و متعلق به من … با نوشتن داستان تو، خود را از نو می‌نویسم. هنوز و همچنان حق نوشتن از آن من است و اقتدار نیز، هنوز من استعمارگرم و تو در مرکز سخنان «منی».

این‌گونه سخن گفتن از دیگری بس است! ما همچون رهایی‌بخشان از شما استقبال می‌کنیم این «ما» همان ما (سیاه‌پوستان) هستیم که در حاشیه است، آن «ما» که ساکن فضای حاشیه است، فضایی که محل سلطه نیست بلکه محل مقاومت است. به قلب این فضا بیایید. این یک مداخله (به میانجی استدلال) است. برای تو می‌نویسم. من از مکانی در حاشیه صحبت می‌کنم، مکانی که متمایز هستم و همه‌چیز را متمایز می‌بینم. از چیزی می‌گویم که به چشم دیده‌ام. سخن گفتن از حاشیه‌ها (در حاشیه مانده‌ها). سخن گفتن از مقاومت . کتاب «دیگر در سایه‌ها نمی‌ایستیم» را باز می‌کنم کتابی درباره امکان سخن گفتن همچون رهایی‌بخشان …  اما چه کسی سخن می‌گوید و چه کسی خاموش است؟ و اما؛ در سایه‌ها ماندن- سایه‌ای در آستانه گذرگاه، در فضایی که ایماژهای زنان سیاه‌پوست، بی‌صدا(ی خود آن‌ها) بازنمایی می‌شوند، فضایی که کلمات ما برای خدمت و تأیید آن‌ها فراخوانده می‌شوند، فضای غیاب ماست و پژواک و انعکاسی کم دامنه از اعتراض ما. ما دوباره نوشته شده‌ایم. ما «دیگری» هستیم. ما حاشیه هستیم. چه کسی سخن می‌گوید و با چه کسی؟ ما و رفقایمان کجای (این بازنمایی) هستیم؟

ما به سکوت وادار شده‌ایم. ما از کسانی که درباره ما سخن می‌گویند اما با ما و برای ما سخن نمی‌گویند می‌ترسیم. ما می‌دانیم که خاموش گشتن چگونه است. نیروهایی که ما را ساکت می‌کنند، می‌شناسیم زیرا هرگز نمی‌خواهند ما حرف بزنیم. آن‌ها با نیروهایی که می‌گویند حرف بزنید و داستان خود را برای ما بیان کنید، فرق دارند کسانی که از ما می‌خواهند هرگز با صدای مقاومت سخنی نگوییم. از ما می‌خواهند تنها از آن فضای حاشیه بگوییم که محرومیت، رنج و رویای تحقق‌نیافته، نشانه آن است: تنها و تنها از دردت بگو.

این یک مداخله (به میانجی استدلال) است. پیامی از آن فضای حاشیه‌ای که میدان آفرینندگی و قدرت است. آن فضای فراگیر که در آن خود را جان تازه‌ای می‌بخشیم، جایی که همبسته با هم، گروه‌بندی استعمارگر / استعمارشده را از میان برمی‌داریم. حاشیه به‌مثابه محل مقاومت. به قلب این فضا بیایید. در این محل دیدار کنیم. به قلب این فضا بیایید. ما همچون رهایی‌بخشان از شما استقبال می‌کنیم.

پانویس:

توضیحات در پرانتز از مترجم است.

این متن ترجمه‌ای است از متن در این لینک.