در سی و دومین سالگرد جنایتی که پشت دیوارهای تاریک زندان‌های ایران اتفاق افتاد، داغ، درد و فریاد عدالت‌خواهی همچنان تازه است. دیوارها هنوز روایت‌های رنج‌های ناگفته بسیاری دارند. روایت تن‌هایی که به دار کشیده شدند و فرصتی برای افشای بی‌داد نیافتند.

اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی-عقیدتی در تابستان سال ۶۷ هزینه‌ای برای تثبیت حاکمیتی بود که هنوز با شقاوت بر اعدام مخالفان و آزادی‌خواهان پافشاری می‌کند. اگرچه حکومت کوشید با دفن این جنایت در زیر خاک خاوران بر آن سرپوش فراموش بگذارد، اما این جنایت از حافظه جمعی مردم ایران پاک نشد و از خاوران لاله‌زاری رویید تا نامش در این سال‌ها به اسم رمز آزادی تبدیل شود.

حشمت‌الله آرین، معروف به امیر آرین، از جمله زندانیان اعدام شده در تابستان سال ۶۷ است. او متولد ۱۵ خرداد ۱۳۳۶ در چالوس بود. خانواده امیر آرین سال‌ها پیش به تهران مهاجرت کرده بودند و او توانست سال ۱۳۵۴ در رشته ریاضی وارد دانشگاه ملی ایران شود.

ماندانا توکلی، همسر حشمت‌الله آرین در گفت‌وگو با زمانه از روزهای تلخی می‌گوید که منجر به دستگیری، محاکمه و در نهایت اعدام خودسرانه و مخفیانه همسرش شد.

تصویری که از امیر آرین در ذهن ماندانا توکلی به جای مانده، انسانی اهل مطالعه و عاشق طبیعت و کوهنوری است:

«امیر دانشجویی بسیار باهوش و بااستعداد، اهل مطالعه و تحقیق و از مسئولان اتاق دانشجویی کوهنوردی دانشگاه ملی در سال‌های اول انقلاب بود که در تشکیل بسیاری از برنامه‌های دانشجویی کوهنوردی و صخره‌نوردی فعالانه شرکت داشت. از دوستانش شنیدم وقتی استادها نبودند، او به جای آنها سر کلاس درس می‌داد یا تمرین‌ها را حل می‌کرد.»

امیر آرین قبل از انقلاب به جنبش آزادی‌خواهی دانشجویان پیوست و یک بار هم درتظاهرات دانشجویی به همراه چند نفر دیگر بازداشت شد. او بعد از انقلاب نیز به فعالیت‌های دانشجویی خود ادامه داد و پس از انشعاب در حزب فدائیان خلق به جمع فعالان سازمان جوانان فدائیان خلق «اکثریت» و جنبش دانشجویان «پیشگام» پیوست:

«در دوره کوتاه زندگی پربارش با شور و عشق زیادی در جست‌وجوی نادانسته‌ها و دریافتن پیچیدگی‌های راه آزادی و دموکراسی در ایران به مطالعه خستگی ناپذیر آثار ممنوعه فلاسفه و اقتصاددانان، سیاستمداران، هنرمندان و ادیبان ایرانی و غیرایرانی پرداخت. آزموده‌های او بسی فراتر از عمر ۲۰ و اندی ساله‌اش در زمان دستگیری بود. بی‌شک اگر متحجران حکومت اسلامی فرصت زندگی به او داده بودند، او تا به امروز از نوابغ عصر خود می‌بود، هر چند که با مرگ فجیعش در اندیشه‌های انسانی و رویاهای زیبایش برای رسیدن به آزادی و دموکراسی در تاریخ خون‌بار مبارزات مردمی ایران ثبت خواهد شد.»

ماندانا توکلی و امیر آرین در جریان میتینگ‌های دانشجویی با هم آشنا شده بودند‍. در اوایل تابستان سال ۱۳۶۰ امیر آرین با تعدادی دیگر از دوستانش در کرج دستگیر شد. ماندانا توکلی به دلیل اینکه آن زمان هنوز با امیر آرین ازدواج نکرده بود، نتوانست خبری از او بگیرد و اطلاعی از شرایطش به دست بیاورد اما این دستگیری زیاد طول نکشید و بعد از یک ماه امیر آزاد شد. بعد از آن آنها تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند.

از بازداشت تا دادگاه دو دقیقه‌ای

امیر آرین و ماندانا توکلی اسفند سال ۱۳۶۰ ازدواج کردند اما تنها حدود ۷۰ روز از ازدواج آنها گذشته بود که صبح روز ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ هنگامی که امیر آرین به سر کار می‌رفت، بازداشت شد.

ماندانا توکلی در این باره به زمانه می‌گوید:

«دو لباس شخصی موتوری که خود را بسیجی معرفی کردند هنگام رفتن به سر کار دستگیرش کردند. هنگام جست‌وجوی خانه تمامی کتاب‌های اقتصاد و فلسفه تاریخ و ادبیات ممنوعه او همراه با دست‌نوشته‌هایش و عکس‌های عروسی را بردند و به عنوان جرایم امیر به بازجویان کمیته نارمک تهران تحویل دادند و از آنجا او را به اوین منتقل کردند.»

امیر و ماندانا یک اتاق اجاره کرده بودند که در آن زندگی می‌کردند. مأمورن صاحبخانه‌شان را که فردی اهل سیاست نبود هم صرفا به این دلیل که صاحبخانه آنان بود، بازداشت کردند:

«صاحبخانه این‌قدر وحشت کرده بود که تا مدت‌ها حالش خراب بود. حتی از او خواسته بودند که نباید به کسی خبر بدهد. پدر من همسایه ما بود، اما خبر نداشت این اتفاق افتاده چون صاحبخانه به قدری ترسیده بود که گرچه پدرم را می‌شناخت اما به کسی نگفته بود چه اتفاقی برایمان افتاده است.»

خانواده آنها تا چند روز از وضعیتشان بی‌خبر بودند. خانه امیر آرین و ماندانا توکلی را هم به مدت سه ماه پلمب کردند و اجازه تخلیه به صاحبخانه داده نمی‌شد، تا اینکه بالاخره امیر آرین از داخل زندان با ارسال نامه‌ای امکان تخلیه را فراهم می‌کند.

اما همزمان با امیر آرین، ماندانا توکلی نیز همان روز ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ بعد از تفتیش منزل بازداشت می‌شود. امیر آرین همان روز به زندان اوین منتقل می‌شود و همسرش را هم دو روز بعد به زندان اوین می‌برند. این در حالی بود که در آن زمان فعالیت سازمان فدائیان خلق اکثریت و حزب توده هنوز غیرقانونی نشده بود.

ماندانا توکلی درباره انتقالش به زندان اوین می گوید:

«در زندان اوین ۴۸ ساعت داخل راهرو بودم که خیلی سخت بود. نه غذایی بود و نه امکان دستشویی رفتن. خیلی صدای شکنجه می‌آمد. یادم هست در راهرو که نشسته بودم آقایی گلوله خورده بود. نمی‌دانم وابسته به چه گروهی بود، اما خونی بود. با برانکارد سه چهار نفر را آورده بودند که یکی از آنها جلوی من بود، با اینکه چشم‌بند داشتم می‌توانستم ببینم که سرش خونی است. بی‌هوش‌ بود مثل مرده‌ها، ولی برای شکنجه بردندش.»

ماندانا توکلی بعد از ۱۰ ماه از زندان آزاد می‌شود اما همسرش همچنان بلاتکلیف در زندان باقی می‌ماند. او از شکنجه‌هایی می‌گوید که امیر آرین در دوران زندان متحمل شده:

«از زمان ورود به زندان اوین تا زمان اعدام در تاریخ ۹ شهریور ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت کرج، امیر بارها و بارها مورد ضرب و شتم و شکنجه پاسداران و زندانبانان قرار گرفت. بارها برای شکستنش او را به انفرادی بردند و هر بار ماه‌های متوالی از ملاقات با خانواده محرومش کردند و از تحقیر و آزار و اذیت خانواده‌اش برای تحت فشار قرار دادنش دریغ نمی‌کردند. امیر در تمام این سال‌ها در مقابل این همه شکنجه و تحقیر تسلیم نشد بلکه بارها و بارها علی‌رغم عواقب جانی به اعتصاب غذا برای دفاع از حقوق اولیه انسانی خود و همبندی‌هایش دست زد.»

امیر آرین بدون اتهامی مشخص به مدت دو سال تا تابستان ۱۳۶۳ در زندان باقی می‌ماند و تابستان ۶۳ در دادگاهی دو دقیقه‌ای به دلیل عدم توبه و اعلام برائت از عقایدش به دو سال زندان محکوم می‌شود:

«به دلیل عدم توبه و انزجار از افکار و عقایدش در یک دادگاه دو دقیقه‌ای به دو سال حبس محکوم شده بود. در تابستان ۱۳۶۵ همچنان بعد از اتمام حکمش به همان دلایل از آزادی محروم و حکم آزادی‌اش تا اطلاع ثانوی به تعویق افتاد.»

امیر آرین به دلیل عدم پذیرش توبه از کاری که انجام نداده بود، بعد از اتمام دوران محکومیت در سال ۱۳۶۵ هم همچنان در زندان ماند و از آزادی او ممانعت به عمل آمد. اقدامی که آن زمان به «ملی‌کش» معروف بود تا زندانی را وادار به پذیرش توبه و اعلام برائت از عقایدش کنند. به او گفته بودند اگر توبه نکنی آزاد نخواهی شد و تا آخر همین‌جا خواهی ماند، به همین دلیل حکم آزادی‌اش تا زمانی که توبه کند به تعلیق در آمده بود.

ماندانا توکلی می‌گوید:

«ناصریان آن ‌موقع که دادیار بود به امیر گفته بود اگر فکر می‌کنی مثل قهرمان‌ها ما تو را روی دوش مردم می‌گذاریم که بیرون بروی کور خوانده‌ای. اینجا می‌مانی تا بپوسی. به اینها می‌گفتند ملی‌کش تا توبه کنند و بیرون بیایند. در طی این دوران خیلی وقت‌ها ملاقات‌هایمان قطع بود چون خیلی وقت‌ها دوست نداشتند به ما ملاقات بدهند. خلاصه به هر دلیل کوچکی حتی کوچک‌ترین حرفی که در پشت تلفن می‌زدیم، تلفن قطع می‌شد. زمانی که حزب توده و فدائیان اکثریت غیرقانونی شدند، آن زمان امیر را به انفرادی بردند و چند ماهی که در انفرادی بود خیلی شکنجه و آزارش داده بودند.»

بی‌خبری، عفو عمومی و اعدام

آخرین ملاقات ماندانا توکلی و امیر آرین در خرداد ماه سال ۶۷ بوده و بعد از آن به آنها گفته شده ملاقات‌ها تا اطلاع ثانوی قطع خواهد شد. با وجود این ماندانا توکلی چندین بار به زندان مراجعه می‌کند اما موفق به ملاقات با همسرش نمی‌شود. بعد از مدتی به او گفته می‌شود خمینی عفو عمومی اعلام کرده و مشغول بررسی پرونده‌ها برای آزادی زندانیان هستند:

«تابستان ۶۷ من هر روز جلوی اوین بودم. هیچ‌کس نبود و می‌گفتند همه تعطیل کردند به جبهه بروند چون آن زمان عملیات مجاهدین بود که بروند دفاع کنند. به اوین می‌رفتیم و یک شماره تلفن‌هایی داشتیم از قدیم به اینها زنگ می زدیم و آن‌قدر اصرار می‌کردیم تا بالاخره یکی پای تلفن می‌آمد، همه می‌گفتند امام عفو عمومی داده، داریم پرونده‌ها را بررسی می‌کنیم.»

اما آنچه که ماندانا توکلی و بسیاری دیگر از خانواده زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ از آن بی‌خبر بودند، نه عفو عمومی، بلکه اعدام دسته جمعی عزیزانشان بود. با وجود اعلام خبر عفو عمومی، ماندانا توکلی می‌گوید ناامیدانه روزها به اوین مراجعه می‌کرده تا پیگیر حال همسرش باشد چرا که می‌دانسته او حاضر به پذیرفتن توبه نخواهد بود. او در نهایت از طریق یکی از دوستانش در اوایل شهریور ماه متوجه مکانی به نام خاوران می‌شود که در آن گورهای دسته‌جمعی زندانیان سیاسی کشف شده:

«بی‌خبری آدم را می‌کشت. از آن روز من هر روز دم در زندان اوین و گوهردشت بودم. یک بار که به گوهردشت رفتم، دیدم از همان منطقه‌ای که ما نزدیک زندان می‌شدیم، هیچ امکان نزدیک شدنی وجود ندارد. مانند فیلم‌های سینمایی همه با اسلحه و مسلسل بالای دیوارهای زندان ایستاده بودند. به نظرم خیلی غیرعادی آمد. همان‌طور که داشتم نزدیک می‌شدم یکی از داخل زندان نزدیک شد و داد زد جلو نیا. کسی بود که همیشه با زندانی‌ها می‌آمد، سرپرست کل زندانبان‌ها بود. حالت غیرعادی و استرس داشت. می‌گفت هیچ خبری نیست برو خانه‌ات. پرونده‌ها را بررسی می‌کنیم. همان زمان یک ماشین کامیون مانند ماشین حمل گوشت از زندان بیرون آمد. بعد گفت این ماشین را می‌بینی تا صبح لبنیات می‌آورند و می‌برند. وضع‌شان خوب است، می‌خورند و می‌خوابند. خلاصه نگذاشت که نزدیک بشوم و با عصبانیت می‌گفت اینجا تعطیل است. نمی‌توانی بیایی. من به خانه رفتم ولی طاقت نیاوردم. دوباره یکی دو هفته بعد به آنجا رفتم. همان شخص دوباره با عصبانیت برخورد کرد.»

ماندانا توکلی برای یافتن خبری از همسرش به همه زندان‌ها و سازمان‌های قضایی مراجعه می‌کند، اما هیچ خبری از امیر آرین به او داده نمی‌شود و هیچ‌کس حاضر نمی‌شود حقیقت ماجرا را فاش کند که همسرش کجاست یا چه بلایی به سرش آورده‌اند:

«یک بار به سازمانی رفتم، به گمانم اداره کل زندان‌های کشور بود. مطمئن نیستم، اما آقایی که مسئول آنجا بود دید حال من خراب است. به چند جا زنگ زد و گفت شوهرت در هیچ زندانی نیست. گفتم یعنی چی، به جایی یا شهر دیگری منتقل شده؟ گفت نه. گفتم مگر می‌شود؟ قبلا گوهردشت بود. گفت نه آنجا هم نیست. گفتم اوین؟ گفت اوین هم نیست. حالا این معنی‌اش یعنی نیست دیگر. منتهی من نمی‌توانستم باور کنم.»

همه شواهد نشان می‌داد خبری از عفو عمومی نیست و این بی‌خبری از خرداد تا آذر ماه سال ۶۷ ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره به صورت تلفنی با ماندانا توکلی تماسی ناشناس گرفته می‌شود و به او خبر اعدام همسرش را می‌دهند:

«آن روز که به من خبر دادند، اوایل آذر ۶۷، رفته بودم به اوین که یکی باز پشت تلفن گفت نگران نباش و برو خانه. داریم برای عفو عمومی بررسی می‌کنیم. وقتی به خانه آمدم، تازه رسیده بودم که تلفن زنگ زد. مثل اینکه حس کنم این تماس برای من است و تا گوشی را برداشتم گفت همسر فلانی هستی؟ نه خودش را معرفی کرد نه چیزی. با همان صدای خشن و تشرمابانه آدم می‌فهمید اینها کی هستند. حتی نگفت از کجا تماس می‌گیرد. من حدسم این است که از وزارت اطلاعات بود. بعد گفت ما همسرتان را اعدام کردیم، به دلیل همکاری با منافقین و عملیات کردستان. نه وصیت دارد و نه محل دفن. پرسیدم چرا اعدامش کردید؟ گفت اینها یک مشت آشغال بودند و فرستادیمشان به آشغال‌دانی. رفتند همان جایی که به آن تعلق دارند.»

این در حالی بود که امیر آرین از هواداران سازمان فدائیان خلق (اکثریت) بود نه مجاهدین خلق و از سال ۶۱ در زندان به سر می‌برد و نمی‌توانست کوچک‌ترین ارتباطی با عملیات فروغ جاویدان داشته باشد.

به گفته ماندانا توکلی، خانواده‌ها را تهدید به پیگرد و دستگیری کردند که اگر در مورد اعدام عزیزانشان به کسی خبر بدهند یا مراسمی برگزار کنند از محل دفن هیچ‌گونه اطلاعی به آنها نمی‌دهند:

«حکومت وحشت و ترور جمهوری اسلامی نه تنها سرمایه‌های انسانی ایران را در جوانی به دار کشیدند و نابود کردند، بلکه خانواده‌های این عزیزان را هم مورد اذیت و آزار و محرومیت از حقوق انسانی و شهروندی خود قرار داده و می‌دهند.»

از ماندانا توکلی خواسته می‌شود که به تنهایی برای تحویل وسایل همسرش به پادگانی در نزدیک تهرانپارس مراجعه کند و درباره این اتفاق با کسی صحبت نکند. سر ساعت حضور پیدا کند و سر ساعت هم برود. وقتی به آنجا می‌رود با سیل خانواده‌هایی مواجه می‌شود که برای دریافت وسایل شخصی عزیزان اعدام شده‌شان آمده‌اند:

«به آن پادگان که رفتیم قیامتی بود از پاسدارها با سلاح‌های سنگین. معلوم بود آماده‌باش هستند که مبادا خانواده‌ها بریزند و کاری بکنند. اما خانواده‌ها همه شوک‌زده بودند. دیدم جمعیت زیادی آمده، من همراه پدرم و بردار شوهرم رفته بودم. امکان این نبود با کسی صحبت کرد. اسم خواندند و بعد که داخل شدیم ما را به یک اتاق در بسته بردند. نیم ساعت منتظر شدیم، خبری نشد. همه آنها کلاه داشتند به صورتی که فقط چشم‌هایشان معلوم بود. نمی‌فهمیدیم اینها کی هستند. دست‌کش و کلاه داشتند که شناسایی نشوند. بعد یک ساک آبی آوردند که وسایلش در آن بود. ساعتش و حلقه‌اش هم بود.»

دادخواهی و امیدهای بر باد رفته

ماندانا توکلی بعد از گذشت ۳۲ سال از فاجعه اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ معتقد است دادخواهی و پیگیری برای تحقق عدالت از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ اگرچه تحققش دشوار است:

«کشورهای غربی تا آنجایی که بتوانند به خاطر منافعشان مانع می‌شوند. نمی‌گذارند هیچ چیزی مانع منافع اقتصادی و سیاسی آنها شود. ایران هم از پایگاه‌های خودش استفاده می‌کند تا جلوی این دادخواهی را بگیرد. در نتیجه مانند آن است که خانواده‌ها برخلاف جریان آب حرکت کنند چرا که هم باید انرژی بگذارند و هم با هزار مشکل دیگر مقابله کنند.»

با وجود تمام این موانع و دشواری‌ها، ماندانا توکلی معتقد است هر اقدام کوچکی در راه دادخواهی اهمیت زیادی دارد چرا که بالاخره این تلاش‌ها نتیجه خواهد داد.

او در ادامه می‌گوید:

«متأسفانه تلاش‌های خستگی ناپذیر بسیاری از بازماندگان کشتار دسته‌جمعی زندانیان در پیگیری و حق‌خواهی این جنایات در داخل و خارج از کشور با مقاومت و لابی‌گری رژیم جمهوری اسلامی در میان حامیان خود در خارج از کشور و بهره‌مندی آنان از ارتباطات تجاری با دولت‌های اروپایی، انگلستان، آمریکا، روسیه و چین تا به حال نتیجه‌ای مطلوب نداشته است.»

حالا دیگر از حشمت‌الله (امیر) آرین تنها یک گردنبند به یادگار مانده که خود او در زندان درست کرده و بر رویش اسم «امیر و ماندانا» را حک کرده است. یادگاری از روزهایی که می‌توانستند طور دیگری رقم بخورند.