اعتراضاتِ آبانماهِ امسال رانهای داشت همسان با رانهیِ اعتراضاتِ دیماهِ دو سالِ گذشته؛ و نیز سرنوشتِ مشترکِ هر دو نبود مگر سرکوبشدن. نگرانی از فروافتادن در مغاکِ تیرهیِ فقر رانهیِ اصلیِ هر دوِ این اعتراضات بود. این نگرانی بیش از گروههایِ دیگرِ اجتماعی، از سویِ کسانی بود که از منابعِ ثروت و قدرت کمترین سهم را میبرند؛ در میانماندگانی که نه هنوز به تمامی در کامِ هیولایِ فقر افتادهاند و نه از کُنامِ آن چندان فاصله گرفتهاند که خود را تا اندازهای ایمن بینگارند.
در حاشیهیِ این اعتراضات نشانههایی آشکار شدند که به مثابه اشتباهاتِ لپی و لغزشهایِ فرویدی (Freudscher Versprecher) حقایق را بیش از درستگوییِ تحلیلگرانِ اقتصادی، یا درشتگوییِ رهبرانِ جمهوری اسلامی با ما در میان میگذارند؛ نشانههایی که گاه از شدتِ آشکارگی از اندامهایِ ادراکیِ ما نهان میمانند:
۱. این نظام، دشمنِ واقعیِ خود را نسلِ آینده یا همین نسلی درمییابد که در حالِ برآمدن است و این را در اعماقِ خود درک کرده است و از اینرو، شماری از کشتهشدگان این اعتراضات نوجوانان و جوانانی بودند که حتا در اعتراضات شرکت نداشتند، اما با اشتباهات یا شلیکهایِ لُپی از پای درآمدند: نوخاستگانی که مهارکردن و پسزدنِ آنها در مقامِ یک سبکِ زندگیِ دگرسان ناممکن است و همین امر رهبران و گماشتگانِ وضعِ موجود را به کردارها و رفتارها و گفتارهای ابلهانهای واداشت که از زوالِ عقل (آنها) به مثابه زوالِ یک نظام یا دورهیِ تاریخی پرده برمیداشت.
این رازِ رفتارِ دوگانهیِ این نظام با کشتهشدگانِ این اعترضات نیز هست: از یک سو، افراد را در مقامِ اجنبی میکشد و از سویِ دیگر مردهیِ آنها را در حلقهیِ خودیها میگنجاند. این رفتار را باید در ادامهیِ همان اشتباهات لپی تحلیل کرد؛ اشتباهاتی ناخواسته که حقایق را به رغمِ ارادهو میلِ کارگزارانِ دولتی و امنیتی از خانههای فکر آنها میرباید و پیشاروی ما قرار میدهند.
از اشتباهات لپیِ دیگرِ این نظام بهائینامیدنِ معترضان و گسترشِ دامنهیِ دستگیریِ بهائیان از پسِ اعتراضات است؛ کسانی که بنابر آموزههای دینِ خود حقِ هیچگونه فعالیت سیاسی را ندارند، اما رهبران و کارگزارانِ این نظامِ شیعی هرباره با بر زبان راندنِ کلمهیِ بهائی ناخواسته اعتراف میکنند که از چه کسانی بیش از همه وحشت دارند؛ آری، از همانانی که چشم به ایران دارند، اما نه چون غارتگران و ربایندگان، که چون تیمارگران و آموزشگران.
۲. این حقیقت خود را یک بارِ دیگر نمایان کرد که آنچه در وضعِ کنونی وجود ندارد گونهای توسعه یا تشخصیافتگی است که بر پایهیِ آن همزیستیِ اجتماعیِ عادلانهایسامان پذیرد. آری، نداشتنِ آموزهها یا اصولِ قابلِ اعتمادی که مناسباتِ اجتماعی را به فسادهایِ دامنهدار و علاجناپذیر نکشانند: به کسبِ سودِ فراوانِ بدونِ تولید؛ به انباشتِ سرمایههایِ موهومِ فرهنگی و اقتصادی؛ به تولیدِ ارزشهایِ نامربوط با واقعیتهایِ اجتماعی؛ به جستوجوی کوتاهترین و نهانترین راهها برایِ دستیافتن به هدف؛ به مشتی سخنانِ بیپشتوانه؛ به شبه زبان و به شبیهخوانی در همهیِ امور، و نپذیرفتن مسئولیتِ کلامی که بر زبان میآید، یا نقش اجتماعی یا سیاسیای که پذیرفته میشود.
۳. چیرگیِ سازوکارِ دراماتیزاسیون بر اندیشیدن و همبستگیِ اجتماعی. ــــ دراماتیزاسیون یعنی آن رفتاری که وقایعِ سیاسی و بلایایِ طبیعی را به نمایشی هیجانانگیز و سرگرمکننده فرومیکاهد، بهجای آنکه آنها را به موضوعی برایِ تحلیل و تفکر یا به لمحهای برایِ ایجادِ همبستگی در میانِ ایرانیان بدل کند.
ایندراماتیزاسیون یا نمایشیشدن را به هنگامِ وقوعِ اعتراض در ایران، در خارج از ایران بیش از هر زمان دیگری میتوان مشاهده کرد. همزمان با اعتراضات گویا فرصتی برساخته میشود نه تنها برای برپاساختنِ تعزیهای سوزناک و همزمان مضحک، که برای گریختن از آن تأملات و تمهیداتی که میلِ همبستگی را برمیانگیزانند. همبستگی، نه ارادهیِ معطوف به همسانی یا همشکلی یا هماناندیشی، بل برآیندِ اندیشه و ارادهیِ معطوف به تفاوت است که با تأییدِ تفاوت به مثابه سبکِ زندگیِ افراد، خود را در یک کنشِ اجتماعیِ برتر آشکار میکند. بنابراین، همبستگی نه برساختهیِ دراماتیزاسیون، بل برآمدهیِ آن آگاهیِ اجتماعیاست که نه تنها به تفاوتها و تمایزها حمله نمیبرد، که خواستار و پاسدارِ آنها نیز هست.
۴. میهندوستی همان میهنشیفتگی نیست. ــــ سازوکارِ شووینیسمِ شیعی بر پایهیِ برانگیختنِ احساسات تا آستانهیِ شیفتگی ــــ به قصدِ از کار انداختن عقل و شعورِ جمعی ــــ بنا شده است و اینبار با تحریکِ شورِ میهنپرستانه در میانِ ایرانیان شانس بقایِ خود را امتحان خواهد کرد! باید مراقب بود و فریبِ آن را نخورد، زیرا ماناییِ تاریخی و توسعهی فرهنگی و اقتصادی ایران منوط به داشتن یک عقل نقاد و فعال است، نه احساساتی شق شده و افسار گسیخته که عقل را به وحشت میافکنند و پس میرانند!
این تصادفی نیست که نمادِ شووینیسمِ شیعی یعنی سردارِ عارفِ تحتِ فرمانِ خامنهای بیشترین همانندی را با نیکولا شوون «سربازِ عارفِ» تحتِ فرمانِ ناپلئون بناپارت دارد؛ همان سربازی که واژهی شووینیسم یا میهنشیفتگی از نامِ او گرفته شده است.
۵. نفسِ اعتراضکردن و بهطور کلی برآشوبیدن در این شرایطِ حرمتشکن و خوارکننده، ارزشی سرنوشتساز برایِ جامعهیِ ایران دارد. اگر به راستی عنصر یا آتشی الاهی در وجود آدمی نهان باشد، همین توانِ برآشوبیدن بر هر آن چیز یا هر آن کسی است که کرامتِ طبیعیِ آدمی را نادیده میگیرد. این را از یاد نبرید: دستیابی به نیازهایِ بنیادی، نخستین موقِفِ حفظِ کرامتِ انسانی است که نباید خدشه پذیرد و اگر خدشهپذیرفت، هرگز نباید که تحمل شود. آن خردِ کهنِ صوفیانه نیز به درستی دریافته بود که اسمِ اعظمِ خداوند «نان» است. (بنگرید: اسرارالتوحیدِ ابوسعید ابوالخیر، ج۲، ص ۵۸۳ و مصیبتنامهیِ عطار، بخش بیست و نهم)
۶. خطاب به روزنامهنگاران: روشها و شعارهایِ اعتراضاتِ اجتماعی حاملِ پیام یا پیامهایی است که باید رمزگشایی شوند. این بدین معناست که به معترضان نمیتوان گفت که آنها چگونه باید اعتراض کنند یا چه شعارهایی باید بدهند، اما میتوان شعارها و شیوههایِ اعتراضِ آنها را واکاوی کرد تا خواسته یا بسا خواستههایِ راستینِ معترضان از عمق ناخودآگاهیِ آنها به پهنهیِ خودآگاهیِ جمعی درآید و زیست اجتماعی و سیاسی را دگرگون کند.
۷. خطاب به آموزگارانِ آموزهیِ خشونتپرهیزی: یقیناً من معتقدم که اگر قرار باشد اجباراً بین خشونت و ترس یکی را انتخاب بکنم، من خشونت را انتخاب خواهم کرد، زیرا به نظر من بهتر است هندوستان جهت دفاع از شرافت خود به اسلحه دست ببرد تا این که مانند پرستوها تماشاچی باقی مانده و به ننگ تماشاچی بودن تن در دهد. (ماهانداس گاندی، همهیِ مردم برادرند، ترجمهیِ محمود تفضلی، تهران: ۱۳۵۱، ص ۲۳۲)
۸. هیولایِ دولت در جهانِ انسانی تحقق مییابد تا مانعِ قتل و تجاوز شود، اما این دولتِ شیعی هیولایی بس باژگونه است: قاتل و متجاوزی که هستیِ تاریخی و روانیِ آن به کلی برساختهیِ کینهتوزی است. زینرو، در این سرزمینِ پهناور هر آنجایی که رنج یا مرگ خدایی میکند پایِ خودِ این هیولایِ کجکردارِ مردمخوار در میان است؛ حتا در آن ارتفاعاتِ کردستان!
۹. آندولتی که امروز بر جامعهیِ ایران حاکم است نه دولت، بل ضد دولت است، زیرا وظیفهیِ اصلیِ دولت، کنترلِ ابزارِ تولید و توزیع برایِ ساماندهیِ خوشبختیِ جامعه است، اما دولتِ جمهوری اسلامی برایِ خود وظیفهیِ باژگونهای قائل است: کنترلِ ابزارِ تولید و توزیع برایِ ساماندهیِ بدبختیِ جامعهیِ ایران و جوامعِ همسایه و ـــ اگر در تواناش باشد ـــ نیز ناهمسایه!
۱۰. نوعی حیرتزدگی را در ریخت و رفتارِ همهیِ ایرانیان میتوان مشاهده کرد: دولتمردانِ جمهوریِ اسلامی از این حیرتزدهاند که با این همه ندانمکاری و خرابکاری و کثافتکاری، چگونه است که هنوز در قدرتماندهاند و مردم از این حیرتزدهاند که چگونه هنوز هم ــــ با این نظام که اینک ناکارآمدی و نابلدی و ناپاکیِ آن بر عالم و آدم عیان شده ــــ کنار میآیند و هیچ کاری نمیکنند! این مرحله را ـــ به تعبیر عرفا ـــ باید مرحلهیِ «حیرت» نامید، اما به زودی پس این مرحله، آن مرحلهیِ آخر یعنی مرحلهیِ «فقر و فنا» فراخواهد آمد!
آقا جان ۴۰ ساله که مردم ایران زیر نظر جمهوری جهنمی اسلامی در مرحلهء “فقر و فنا” به سر می برند.
مرحله بعدی شاید خود شناسی, خود سازی و خود سازماندهی باشد.
غضنفر / 21 December 2019