غلامحسین مستقیمی‌تهرانی
غلامحسین مستقیمی‌تهرانی

غلامحسین مستقیمی‌تهرانی اولین تروریست ولایی کشته شده است. او در اردیبهشت ۱۳۵۹ در اثر انفجار بمبی که در حال ساخت آن بود در هتل کوئینز گاردنر لندن کشته شد. در این حادثه دو تروریست همراه او دستگیر شدند.

این نوشته‌ ضمن آن که نگاهی‌ اجمالی به زندگی و تغییر و تحول روحی مستقیمی‌تهرانی دارد چگونگی برخورد نظام اسلامی با اعمال تروریستی‌اش در خارج از کشور را که برپایه‌ی پرونده‌سازی برای بیگناهان و باج‌خواهی استوار شده نشان می‌دهد.

خاستگاه مستقیمی تهرانی

غلامحسین مستقیمی‌تهرانی در سال ۱۳۱۵در یک خانواده تهیدست در جنوب تهران به دنیا آمد. او فرزند دوم خانواده و دارای ۵ خواهر و دو برادر بود و دوران نوجوانی و جوانی خود را در دروازه دولاب و سه‌راه چرم‌سازی در جنوب شرقی تهران سپری کرد. حرفه برادر بزرگ وی توزیع گوسفند بود و با یک شورلت بزرگ و زهوار دررفته قدیمی که هر لحظه فکر می‌کردی از هم خواهد پاشید به این طرف و آن طرف می‌رفت.

از لحاظ اجتماعی خانواده مستقیمی‌تهرانی تعلقات مذهبی ویژه‌ای نداشتند و ارتباط آن‌ها با دین و مذهب از طریق سنتی و شرکت در اعیاد و مناسبت‌های مذهبی مانند عاشورا و تاسوعا بود. غلامحسین نیز تعهد و قید و بند مذهبی نداشت و از ابتدای جوانی با «لات‌بازی‌« و «الواطی و عرق خوری» آشنا بود. وی سواد چندانی نداشت و اولین کار جدی و حرفه‌ای خود را در گاراژهای جاده مسگر آباد به عنوان کارگر ساده تعمیر پمپ کمپرسی و وسایط نقلیه سنگین مانند کامیون و تریلی شروع کرد. جاده مسگرآباد و خیابان خاوران که اکنون نام آن به تلخی با قتل عام زندانیان سیاسی گره خورده، در آن سال‌ها یکی از مراکز تعمیر و تولید و فروش وسایل نقلیه سنگین مانند کامیون، اتوبوس و تریلی بود.

این خیابان در جریان پیشرفت اقتصادی و صنعتی ایران در دهه ۴۰ خورشیدی رشد زیادی کرد و به یکی از پرجنب‌وجوش‌ترین و شلوغ‌ترین مناطق کاری و حرفه‌ای تهران تبدیل شد.

تشکیل خانواده در جوانی

غلامحسین در ۲۲ سالگی با دختری ۱۴ ساله به نام شمسی ازدواج کرد. خانواده‌ی همسرش از سادات قدیمی تهران بودند که در منطقه سرآسیاب دولاب به کار کشاورزی مشغول بودند.

حاصل ازدواج این دو، ۲ پسر به نام‌های محمد و حسن و ۵ دختر به نام‌های زهرا، فاطمه، طاهره، مرضیه و مریم بود. فرزند بزرگ وی محمد، یکی دو سال بعد از ازدواج و آخرین فرزند او، مریم، دو سال قبل از کشته شدنش به دنیا آمدند.

با آن که عرق‌خوری در کافه‌های جاده آبعلی، میگون و اوشون و فشم از تفریحات معمولی و هفتگی غلامحسین به حساب می‌آمد اما کوچک‌ترین تحمل و تسامحی در قبال «اهل منزل» جایز نمی‌شمرد. همسر وی حتی اجازه خروج از خانه برای خرید روزمره را نداشت و برای این منظور قوم و خویش و اطرافیان به کمک خانواده می‌آمدند تا نیاز‌های آن‌ها را برطرف کنند.

مستقیمی‌تهرانی به شدت بدنبال تکمیل «پنج تن آل عبا» در خانواده‌اش بود. او خود غلامِ‌ حسین بود و دو پسرش محمد و حسن و دو دخترش فاطمه و زهرا، فقط علی مانده بود که این حلقه تکمیل شود ولی بخت به حاجی روی خوش نشان نمی‌داد. او از این موضوع به شدت ناراضی بود و از روی جهالت کاسه و کوزه را سر همسرش می‌شکست و او را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد که چرا به جای آن که پسر بزاید، «دخترزا» شده است. غلامحسین عاقبت علیرغم تلاش‌هایی که کرد موفق به تکمیل حلقه‌ی پنجم نشد و ناکام از دنیا رفت.

تحول روحی و گرایش به مذهب

دوران دوم زندگی غلامحسین در اواخر دهه ۴۰، هنگامی که سی و دو سه ساله بود (حول‌وحوش سال‌های ۱۳۴۷ – ۱۳۴۸) آغاز می‌شود و او یکباره متحول شده و در مسیری گام می‌بر‌می‌دارد که یک دهه بعد در کوئینز گاردن لندن دفتر آن بسته شد.

مستقیمی‌تهرانی پس از آن که توبه کرد و به مسلمان دوآتشه‌ای تبدیل شد در خانه هر آنچه که مظهر «فسق و فجور» بود از بین برد و به دور انداخت. وی حتی رادیو و تلویزیون را شکست و ظروف و لیوان و استکان‌هایی که به «نجاست الکل» آلوده بودند و او در آن‌ها «نجسی» نوشیده بود به زباله ریخت.

با این تغییر و تحول فکری، وضعیت مادی او نیز دگرگون شد. دوستان قدیمی کنار رفته و افراد جدیدی سر و کله‌شان پیدا شد. وی در این ایام با شبکه‌ بازاری‌ها و روحانیت مخالف رژیم به مراوده پرداخت و مشغول بهره‌برداری از مزایای عملی توبه و روی‌آوردن به اسلام شد.

تحول فکری ناگهانی او از نوع داستان‌های رایج نبود که «پیری با صورت نورانی» به خواب او آمده و وی را به اسلام دعوت کند و او از آن‌پس گوشه عزلت گزیده و با خدای خود مشغول راز و نیاز شود. تحول وی با چرخش و دگرگونی در زندگی وی و ریخت‌وپاش‌های سخاوتمندانه برای اسلام و مسلمین همراه بود.

خانه کوچک مستقیمی که در آن زمان در منطقه نیروی هوایی حوالی چهارصد دستگاه بود، به محل جلسات قرآن و روضه‌خوانی‌های هفتگی و ماهانه تبدیل شد.

مستقیمی‌تهرانی با وجود اینکه هنوز به عنوان کارگر تعمیرکار کمپرسی در جاده مسگرآباد کار می‌کرد و به ظاهر کار و کاسبی مستقلی برای خود پی‌ریزی نکرده بود، «حمله‌دار» شد و کاروان‌های حج را به مکه می‌برد و گاه از طریق زمینی از سوریه به عراق می‌رفت و وجوهات جمع‌آوری شده را به خمینی می‌رساند.

گفته می‌شود در این دوران وی ماهانه مبلغ ۱۰ تا ۱۲ هزار تومان در اختیار مبلغین دینی و خانم جلسه‌ای‌های محل قرار می‌داد تا مؤمنون و مؤمنات را به راه راست هدایت کنند.

در اوایل دهه ۵۰ از آن‌جایی که موقعیت اجتماعی و اقتصادی مستقیمی‌تهرانی کاملاً دگرگون شده بود خانه‌ای بزرگ و دو نبش در خیابان خورشید در منطقه عین‌الدوله تهران که در آن زمان محل زندگی بازاری‌های متمول و متمکن تهران بود خرید و از منطقه نیروی هوایی به آنجا نقل مکان کرد. خانه وی دارای حیاط وسیعی بود که دو طرف آن دو ساختمان مجزا با دو در اصلی که به دو خیابان باز می‌شدند بود. از این به بعد او با افرادی همچون مفتح و مطهری و… رفت و آمد پیدا کرد و سطح مناسباتش تغییر کرد.

ربودن فرزند و اعزام او به خارج

با باز شدن نسبی فضای سیاسی ایران در سال‌ ۵۶، فعالیت‌های حاجی نیز گسترش پیدا کرد. در سال تحصیلی ۵۶- ۵۷ یک صبح زود وقتی محمد فرزند ارشد حاج‌ غلامحسین که او نیز مسلمان شده و ریش گذاشته بود و سر و گوش‌اش می‌جنبید از نانوایی برمی‌گشت در راه توسط مأموران ساواک بازداشت و به یکی از خانه‌های امن انتقال یافت. بعد از دو هفته مأموران ساواک بدون این که او را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار داده باشند، به منزل بازمی‌گردانند. بنا به ادعای خانواده‌ی مستقیمی‌تهرانی در طول این مدت از او راجع به فعالیت‌های پدر و رفت‌وآمدهای افراد مشکوک به منزل‌شان سؤال کرده و او را تخلیه اطلاعاتی کرده بودند.

چرا مأموران ساواک خود حاجی‌ را دستگیر نکرده بودند و همین اطلاعات را از او در نیاورده‌ بودند؟ ساواک چه دست‌بستگی‌ای در ارتباط با حاجی می‌توانست داشته باشد؟ آیا با او تعارف داشتند؟ اگر به دنبال اطلاعات بود که خود حاجی بهتر و بیشتر می‌توانست اطلاعات دهد. اگر قرار بود هشداری بدهند مستقیماً به حاجی می‌دادند چرا لقمه را دور سرشان می‌چرخاندند؟ این‌ها سوالاتی است که در رابطه با ربودن محمد مستقیمی‌تهرانی مطرح می‌شود و پاسخی برای آن‌ها نیست.

این احتمال هست که فرزند حاجی نیز مرتکب خطا و یا جرمی شده و خانواده برای مخفی نگاه داشتن آن چنین موضوعی را سرهم کرده‌باشند.

حاجی که تحمل آزار و اذیت خانواده‌ از طرف ساواک را نداشت فوراً فرزند دلبند را به بهانه‌ی ادامه تحصیل رهسپار آمریکا کرد. با پیروزی انقلاب و فروپاشی نظام سلطنتی، پسر به ایران بازنگشت و در آمریکا ماندگار شد. حاجی، چندماه پس از فرستادن فرزند دلبند به آمریکا برایش همسری غیابی پیدا کرد و خود شخصاً به آمریکا برد تا مبادا فرزندش در بلاد کفر دچار انحراف شود.

فعالیت در دوران انقلاب و پس از آن

در دوران انقلاب مستقیمی‌تهرانی همچون دیگر پیروان خمینی فعال شد و در اداره‌ی راهپیمایی‌ها بدون آن‌که از سوی ساواک مورد پیگرد قرار گیرد شرکت داشت. منزل وی یکی از محل‌هایی بود که در آن به سازماندهی تظاهرات‌ها و… می‌پرداختند.

حجت‌الله الهیان، عکاس خمینی می‌گوید:‌

«از فرانسه که آمدیم، امام چند هفته بعد تشریف آوردند. ما را معرفی کردند منزل آقای مستقیمی‌تهرانی در میدان شهدا که بعدها دفتر تبلیغات اسلامی شد. آقای اسدالله مثنی[1] نامه‌ای به من دادند که هنوز هم دارم. ایشان همین که عکس‌های مرا دید، پرسید، “کجا هستی؟ ” گفتم، “اصفهان هستم” گفت، “فورا برو و این‌ها را برای ما بیاور.” عکس‌ها را آوردم و چاپ و توزیع کردند. آقای مستقیمی‌تهرانی در بازار بودند. من و آقای کشوری و عده‌ای از مشهد و شیراز در آن خانه بودیم و کلا یک گروه شش نفری می‌شدیم. خانواده آن‌ها هم بودند که با آن‌ها می‌شدیم سی و چهار نفر.» [2]

مستقیمی‌تهرانی همچون دیگر اعضای هیأت مؤتلفه در «کمیته استقبال از امام» حضور داشت و جزو گردانندگان مدرسه‌ی علوی و رفاه بود اما پس از پیروزی انقلاب همچون دیگر اعضای مؤتلفه به دادستانی انقلاب و اداره‌ی امور زندان‌ها نپیوست بلکه در جوخه‌‌های ترور رژیم که از خلخالی و محمدی‌گیلانی حکم می‌گرفتند سازماندهی شد. او در این دوران برای استفاده از پاسپورت جعلی، عکس بدون ریش و در حالی که کراوات زده بود، انداخت تا در سفرهای اروپایی با مشکل کمتری مواجه شد.

حاج غلامحسین به واسطه سفرهای خارجی ارتباط نزدیکی با دسته‌های متشکل در وزارت امور خارجه داشت. چیزی که بر من روشن نیست این است که آیا این ارتباط به منظور فعالیت‌های تروریستی خارج از کشور به شکل مستقیم با کادرهای بالای وزارت خارجه و شخص قطب‌زاده برقرار شده بود و یا اینکه حاجی مستقلاً در جوخه‌های ترور رژیم نوپای اسلامی که در حال نضج و شکل‌گیری بودند سازماندهی شده بود و وزارت امور خارجه محمل و پوش دیپلماتیکی بیش نبوده است.

از آن‌جایی که حاجی سابقه‌ی مکانیکی داشت، با طی دوره‌ای «متخصص» بمب‌سازی شد.

مشارکت در قتل شهریار شفیق

مستقیمی‌تهرانی عضو تیمی بود که روز ۱۶ آذر ۱۳۵۸ شهریار شفیق، فرزند اشرف پهلوی را هنگام خروج از خانه‌ی مادرش در پاریس به ضرب دو گلوله که به پشت گردن و سر وی اصابت کرد، به قتل رساندند.

غلامحسین مستقیمی‌تهرانی در مراحل طرح و اجرای ترور شهریار شفیق نقش فعال و اصلی را بازی کرد. مراحل شناسایی و رفت و آمد شهریار شفیق در پاریس به مدد اعضای انجمن اسلامی در خارج از کشور که پس از انقلاب به زائده رژیم بدل شده بود، انجام گرفت و امور لجستیک و مالی و اطلاعاتی و ارتباطی بین داخل و خارج برای اجرای این طرح توسط مستقیمی‌تهرانی سازمان دهی شد.

روزنامه کیهان مورخ ۱۷ آذر ۱۳۵۸ در گزارشی به نقل از خبرگزاری فرانسه در مورد قتل شهریار شفیق می‌نویسد:

«یک شاهد عینی که در محل حضور داشت برای پلیس قاتل را یک جوان ۲۵ تا ۳۰ ساله توصیف کرد که ژاکت موتورسوارها به تن داشت. او چند قدم به دنبال شفیق حرکت کرد و سپس هفت تیر را به پشت گردن او نزدیک کرده و شلیک کرد. سپس سوار بر موتور خود از محل دور شد. پلیس دو پوکه فشنگ یک هفت تیر با کالیبر ۹ میلیمتری را در محل پیدا کرده بود.»

روزنامه کیهان در ادامه و به نقل از خبرگزاری فرانسه می‌نویسد که چند ساعت بعد از ماجرا شخص ناشناسی در یک تماس تلفنی مسئولیت ترور را بعهده می‌گیرد و می‌گوید: «لازم بود شفیق در چارچوب فعالیت‌های آزادیبخش‌مان حذف شود. او دشمن ایمان ما و دشمن مردم ما بود.» او همچنین افزود: «او به صهیونیسم بین‌المللی کمک می‌کرد و ما او را کشتیم. وی با شعار زنده باد خمینی به سخنانش پایان داد.»

عبدالله برقعی

روزنامه کیهان در همین گزارش متن اعلامیه صادق خلخالی را به عنوان رهبر فدائیان اسلام منتشر کرد. خلخالی در این بیانیه اعلام می‌کند که حکم اعدام شهریار شفیق «بدست رزمندگان فدائیان اسلام» به مرحله اجرا در آمد.

تروریست‌ها به اشتباه شهریار شفیق را به جای برادر ناتنی‌اش شهرام پهلوی‌نیا کشتند.

روزنامه‌ی اطلاعات ۳ سال پس از این واقعه در تاریخ ۹ فروردین ۱۳۶۱ در صفحه ۱۱ می‌نویسد: «شهید برقعی از جوانان پرشور حزب‌الله قم بود که در مبارزه با گروه‌های ضدانقلاب و حذف «لیبرال»ها از صحنه سیاست تلاشی خستگی‌ناپذیر را پیشه خود کرده بود و هم او بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نسبت به اعدام انقلابی شهریار شفیق، خواهر‌زاده شاه معدوم در پاریس اقدام کرد و پس از جاری نمودن حکم خدا دو تیر خلاص به او شلیک نمود و بدون آن‌که برگه‌ای از خود به جا نهد پاریس را ترک گفت.»

در زندگی‌نامه‌ی عبدالله برقعی ضارب شهریار شفیق ضمن آن که از وی چهره‌ی یک «رامبو اسلامی» ساخته شده، آمده است که او در جریان انقلاب نیز مرتکب قتل شده بود:‌

عبدالله برقعی؛ قاتل شهریار شفیق
عبدالله برقعی؛ قاتل شهریار شفیق

«از آن‌جایی‌که مدتی در کارهای تأسیساتی اشتغال داشت و اطلاعاتی در این زمینه‌ها پیدا کرده بود، به ساختن سه راهی‌های (انفجاری) مختلف پرداخت و مدتی با همین سلاح به دفاع از شرافت و آزادگی جامعه اش پرداخت تا آن‌که با زحمت‌های فراوان موفق به دریافت اسلحه‌ای شد. بعد از آن به مبارزاتش وسعت بیشتری بخشید و همانند سربازی مسلح و مبارزی خستگی‌ناپذیر به ستیز با دست نشاندگان رژیم ستم شاهی پرداخت.

در اولین کار گروهی همراه دوستانش به پایگاه کهک قم حمله کرد و بعد از خلع سلاح ماموران، اسلحه هایشان را به غنیمت گرفت و از این نظر تا حدودی غنی شد.

سال ۱۳۵۵ در سن ۲۲ سالگی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج هم اکنون دو فرزند به‌نام‌های سمیه و محمدجعفر می‌باشد که از خود به یادگار نهاده است.

در اوج‌گیری انقلاب اسلامی همواره با مأموران دست نشانده رژیم پهلوی درگیر می‌شد و چنان متهورانه و شجاعانه بساطشان را بر هم می‌ریخت که هیچکس را توان مقابله با وی نبود. از خم کوچه‌ها، از پناه مغازه‌ها، از فراز بام‌ها، از برآمدگی جدول‌های خیابان‌ها یک تنه به صفوف گاردی‌ها می‌تاخت و جمع‌شان را می‌پراکند و جسورانه بعد از انجام عملیات از میدان می‌گریخت.

یک بار دوستانش به وی اطلاع دادند که افسری که دستانش به خون ده‌ها نفر از مردم قم آلوده است شناسایی و در حال حاضر جهت گذراندن مرخصی به مشهد مسافرت کرده است بلافاصله خانواده را سوار اتومبیلی کرد و راهی مشهد شد در آن‌جا ضمن تماس با یکی از افراد گروهش با دریافت اسلحه‌ای نقشه اعدام آن خائن را طرح‌ریزی کرد و هنگام بازگشت، با ماشین خود جاده را به روی افسر مزبور بست و دوست مسلحش با سلاح آتشین‌اش مغز خود فروخته افسر گاردی را از هم پاشید و بعد از عملیات هر دو منطقه را ترک کردند. با پیروزی انقلاب و شروع توطئه‌های ایادی شرق و غرب جهت کوتاه ساختن دست پلید جهانخواران و ایادی شان که در گنبد آشوب بپا کرده بودند داوطلبانه به‌سوی آن دیار بار هجرت بر بست و مدت‌ها در آن سرزمین از دین و شرافت اسلامی امت شهید پرورش دفاع نمود. در غائله کردستان نیز حاضر بود و همپای برادران مسلمان و انقلابیش در سنگرهای جهاد و شهادت به سرکوبی اشرار مسلح کومله و دمکرات پرداخت و ماه‌هایی از عمرش را در آن ولایت گذراند.

او مجاهدی سخت کوش و پر تحرک بود و برای مبارزه حد و مرزی قائل نبود لذا از همین رابطه چند بار به خارج از کشور جهت انجام مأموریت و اعدام باقیماندگان خاندان سلطنتی از جمله ناخلف اشرف پهلوی اعزام گردید.

با شروع جنگ تحمیلی‌گویی او کار دیگری جز رسیدگی به امور جنگ نداشت و دو سال آخر عمرش را بی وقفه و مستمر در خدمت به جنگ گرفت و در جبهه‌ها حماسه آفرین بود و نیرو بخش… شهید سید‌عبدالله برقعی بعد از یک عمر تلاش و ایمان سرانجام در دوم فروردین ماه ۱۳۶۱ در عملیات فتح‌المبین به فوز عظیم شهادت نائل گشت» [3]

مستقیمی‌تهرانی که به تازگی از عملیات تروریستی پاریس بازگشته بود، این بار برای انجام عملیات تروریستی با پاسپورت جعلی همراه با تیمی دیگر به عنوان بازرگان روانه لندن شد.

گفته می‌شود او عملیات ترور بختیار در پاریس را نیز در برنامه داشت. ظاهراً قرار بود بختیار را در یک ملاقات به قتل برسانند و عمرش وفا نکرد. هرچند دوماه بعد انیس نقاش در یک اقدام کور تروریستی تلاش کرد وارد آپارتمان بختیار شود و در اثر شلیک وی یک پلیس و یک عابر پیاده به قتل رسیدند.

نگاهی به پرونده‌ی تروریست‌های لندن

روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۹، بمبی در هتل کوئینز گاردن در مرکز لندن منفجر شد که منجر به کشته شدن غلامحسین مستقیمی‌تهرانی ۴۴ ساله و دستگیرشدن دو همراه وی، عبدالله نوری‌پور ۲۷ ساله و محمدرضا طبری آبکوه ۲۸ ساله[4] شد. از قرار معلوم بمب در دست مستقیمی‌تهرانی منفجر شده بود چرا که بدن او متلاشی شده بود.

طبری آبکوه نیز در این حادثه به شدت آسیب دید و چشم‌اش کور شد. به گزارش پلیس لندن نفر چهارم که ظاهراً بایستی فرمانده تیم باشد توانست از صحنه بگریزد. هرچند خانواده‌ی مستقیمی‌تهرانی مدعی بودند که اعضای تیم ۵ نفر بوده‌اند. پلیس همچنین در محل حادثه یک بمب عمل نکرده دیگر کشف کرد. این افراد اعضای جوخه‌ی اعزامی نظام ولایی برای قتل و کشتار مخالفان ایرانی بودند. نوری‌پور، به گفته خودش، قبلاً در ایران پاسدار بوده و طبری آبکوه هم کارمند سفارت ایران در لندن بود. سفارت رژیم از ارتباط با اتهامات علیه این گروه اعلام برائت کرد و درخواستی هم برای طرح مصونیت دیپلماتیک طبری آبکوه برای آزادی وی ارایه نکرد. تحقیقات پلیس همچنین نشان می‌داد که متهمان در زمان وقوع انفجار، تلفنی مشغول صحبت با بخش فرهنگی سفارت ایران بوده‌اند. نوری‌پور در بازجویی‌ها به دروغ عنوان کرده بود که خواهرزاده مستقیمی‌تهرانی است و دایی او در ایران صاحب یک گاراژ و از دوستان غلامعلی افروز کاردار و محمدمهدی سازگارا رایزن فرهنگی سفارت ایران در لندن است و به این دلیل با سفارت تماس داشته‌اند.

وزارت خارجه جمهوری اسلامی در نامه‌ی رسمی ۶ خرداد ۱۳۵۹ خود به سفارت بریتانیا، از مستقیمی‌تهرانی به عنوان فردی که «اخیراً برای امور بازرگانی وارد بریتانیا شده و بر اثر انفجار یک بمب در محل اقامتش شهید شده» یاد کرد. وی ۱۳ روز قبل از انفجار، تحت پوشش بازرگان با پاسپورت جعلی و نام حسین ناصری وارد لندن شده بود.

تروریست‌های دستگیر شده نیز بر اساس سناریوی نظام اسلامی خود را قربانی تروریسم جا زده و مدعی شدند که این بمب توسط مخالفان جمهوری اسلامی و به قصد کشتن آن‌ها در محل اقامت‌شان کار گذاشته شده بود. در سال‌های بعد هم هرگاه تروریست‌های رژیم چنین دسته‌گل‌هایی آب می‌دادند از همین حربه استفاده کرده و مدعی می‌شدند که اسیر توطئه‌ی ضد‌انقلاب شده‌اند. [5]

پس از پیشرفت تحقیقات اولیه از دو تروریست زندانی و چندین مرحله پی‌گیری، سفارت بریتانیا در تهران روز ۱۰ تیر ۱۳۵۹ یادداشتی به وزارت خارجه ارسال و ضمن تأکید بر جعلی بودن گذرنامه مستقیمی‌تهرانی، خواهان اعلام رسمی هویت وی شد.

پلیس در اموال نوری‌پور تکه کاغذی پیدا کرده بود که شماره پلاک خودرو «یوسف رجبی» یک افسر بازنشسته هوادار شاه در آن نوشته شده بود. به گفته رجبی او و دوستش اردشیر شجاعی یک گروه هوادار سلطنت در لندن را اداره می‌کردند.

گمان دیگر پلیس لندن این بود که این عده برای انتقام جویی از اشغال سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن و کشتن دو دیپلمات ایرانی مأموریت داشته‌اند که علیه اهداف عراقی در بریتانیا دست به اقدام انفجاری بزنند.

نقشه‌کشی برای رهایی تروریست‌ها

پس از برملا‌شدن طرح‌های تروریستی نظام اسلامی، مقامات قضایی و امنیتی بلافاصله دست به‌کار شدند تا هر طور شده تروریست‌هایشان را از زندان نجات دهند. آن‌ها چاره‌ی کار را در فشار روی جامعه‌ی مسیحی وابسته به کلیسای انگلیس یافتند.

اواخر تیرماه ۱۳۵۹ علی‌اصغر بهزادنیا[6] معاون وزیر ارشاد ملی که به نهضت‌آزادی و ابراهیم یزدی نزدیک بود و توسط بنی‌صدر به ریاست جمعیت هلال احمر رسید، در یک مصاحبه در راستای سناریویی که دوایر امنیتی رژیم طراحی کرده بودند، صریحاً به مسئولان مؤسسات مختلف مسیحی به خصوص کلیسای انجیلی ایران (وابسته به کلیسای انگلیکن) هشدار داد تا از دخالت در امور سیاسی خودداری کنند. پس از آن نیز مدرسه میسیونری اندیشه در تهران رسماً تعطیل اعلام شد. [7]

۸ مرداد ۱۳۵۹، مسئولان وزارت خارجه جمهوری اسلامی از طریق سفارت بریتانیا به مارگارت جین وادل منشی بریتانیایی ۵۸ ساله اسقف کلیسای انجیلی در اصفهان که در اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹ مورد سوءقصد نیز قرار گرفته بودند گفتند که برای صدور اجازه خروج او از ایران لازم است به اصفهان، محل خدمتش در کلیسای انجیلی، عزیمت کرده و به چند سوال دادستانی انقلاب اصفهان پاسخ دهد. صبح روز ۸ مرداد جین وادل در معیت ردوی به اصفهان رفت، ولی بلافاصله دستگیر و زندانی شد.

مرتضی اشراقی
مرتضی اشراقی

۱۵ مرداد ۱۳۵۹ در پی سناریوسازی نظام ولایی، دستگاه قضایی یک کشیش هندی تبار بریتانیایی کلیسای انجیلی ایران، وابسته به کلیسای انگلیکن به نام پل هانت را تحت تعقیب قرار داد.

۳۰ مرداد ۱۳۵۹، ردوی برای دیدار با وادل به اصفهان عزیمت کرد. ولی مرتضی اشراقی دادستان وقت انقلاب اصفهان که در سال ۶۵ دادستان انقلاب اسلامی تهران شد و توسط خمینی به عضویت هیأت کشتار ۶۷ درآمد، به دلیل پایان نیافتن مرحله بازجویی، اجازه این دیدار را نداد و تنها پس از اصرار فراوان ردوی اجازه داد تا به صورت کتبی سوالات خود را از منشی زندانی کلیسای انجیلی پرسیده و جواب کتبی دریافت کند.

علی‌اصغر بهزادنیا معاون وزیر ارشاد ملی که در جریان این سناریو‌سازی سخنگویی توطئه‌گران را به عهده ‌داشت، در تاریخ ۴ شهریور طی یک مصاحبه مطبوعاتی، ضمن ارایه چند نامه و ایراد اتهامات سنگین به هانت و دیگر اعضای کلیسای انجیلی چنین گفت: «در یک نامه که اخیراً در یک کلیسای انگلیکن کشف شده به تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۵۹، پل هانت یک کشیش انگلیسی که سال‌ها به عنوان جاسوس فعال بوده، به یک افسر پنتاگون نوشته و ضمن تأیید دریافت ۵۰۰ میلیون دلار پول نقد از سازمان سیا تشکر کرده است. وی در نامه‌ی خود به افسر پنتاگون خبر داده که قادر بوده این پول را بین افسران نیروی زمینی، نیروی هوایی، رهبران بهایی و ضد‌انقلابیون توزیع کند. او همچنین به افسر پنتاگون اطلاع داده که اقدامات مقدماتی برای انجام یک کودتا شامل بمباران اقامت‌گاه امام [خمینی] و مناطق راهبردی در قم و تهران انجام شده است.

نامه‌های کشف و ارایه شده در این مصاحبه مطبوعاتی امضای کشیش هانت و کشیش رزم آرا را در پای خود داشت.

دکتر علی بهزادنیا در لندن
دکتر علی بهزادنیا در لندن

معاون وزیر ارشاد ملی در ادامه این مصاحبه عنوان کرد: «در نامه هانت به دیدار او با جان گراهام سفیر بریتانیا، شش افسر نیروی هوایی، گروهی از افراد نیروی زمینی و یک برنامه ریز سازمان سیا اشاره شده است. او [هانت] گفته که این افراد ۳۰۰ کیلوگرم ماده منفجره تی‌ان‌تی و تعدادی فیوز از جان گراهام دریافت کرده‌اند. او بر دشواری‌های وظیفه‌اش تأکید کرده، ولی گراهام او را تشویق کرده است. هانت همچنین گروهی از جاسوسان بین‌المللی مرتبط با سیا، موساد اسراییل و پیروان ایرانی آنان را معرفی کرده که با پروژه کودتا همکاری کنند.» [8]

بعید می‌دانم هیچ عقل سلیمی ادعاهای فوق را بپذیرد اما چهره‌ی مورد اعتماد «نهضت‌‌ آزادی» که کاندیدای مجلس شورای اسلامی این «نهضت» نیز بود در انجام وظیفه‌ی خود از بیان هیچ ادعای دروغی خودداری نمی‌کرد. وی که سال‌ها در آمریکا زندگی و طبابت کرده بود بایستی حدس می‌زد که جزئیات طرح کودتا را در نامه‌ی فدایت شوم یک کشیش برای مقام پنتاگون نمی‌نویسند و به شرح ماجرای محرمانه با ذکر جزئیات نمی‌پردازند!

دکتر بهزاد‌نیا که مفسر قرآن نیز هست تا این لحظه از مشارکت در این پروژه‌ی غیرانسانی پوزش‌ نخواسته و نسبت به ظلمی که در حق دستگیر‌شدگان مسیحی و رهبران بهایی روا داشتند عذر تقصیر نخواسته است، اما همچنان در آمریکا و انگلستان در تفسیری که از قرآن می‌‌کند از چهره‌‌ی انسانی مسیح و مسیحیت می‌گوید. [9]

نظام اسلامی برای محکم‌کاری سه بریتانیایی دیگر به نام‌های آقا و خانم کولمن زوج شاغل در کلیسای انجیلی و یک تاجر بریتانیایی به نام اندرو پایک نماینده شرکت هلندی خدمات هلی‌کوپتری (Helico-Tech Aviation Services) را نیز به اتهام جاسوسی و تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی، دستگیر کرد.

پس از آن که اسدالله لاجوردی سکان دادستانی انقلاب اسلامی مرکز را به عهده گرفت، در مهرماه ۱۳۵۹ دستگیر‌شدگان جملگی از اصفهان به تهران منتقل شدند و در اختیار لاجوردی قرار گرفتند و پیگیری بقیه ماجرا به او سپرده شد.

همچنین دولت اسلامی از چهار کشیش ایرانی دیگر، به نام‌های سر اسقف حسن دهقانی‌تفتی، اسقف ایرج متحده، کشیش شریفیان و کشیش خلیل رزم آرا نیز به عنوان جاسوسان بریتانیا نام برد.

در ادعانامه‌ی نظام ولایی عنوان شده بود، متحده که اصلاً یهودی است برای دریافت تعلیمات جاسوسی به اسراییل و بریتانیا سفر کرده است. متحده چند روز قبل از اعلام اتهامات جاسوسی و براندازی علیه کلیسای انجیلی، و شریفیان نیز بعداً توسط نیروهای سپاه پاسداران دستگیر شده بودند.

روابط ایران با کلیسای انگلیکن در اوایل سال ۱۳۵۹ پس از خروج حسن دهقانی‌تفتی، [10] و خانواده‌اش از ایران تیره شده بود. دهقانی‌تقتی در اکتبر ۱۹۷۹ به همراه همسر بریتانیایی‌اش مارگرت در اتاق خواب منزل‌شان در اصفهان مورد حمله مسلحانه افراد وابسته به دادگاه انقلاب اصفهان قرار گرفته بودند.[11] در این حادثه مارگرت که فارسی را سلیس حرف می‌زند از ناحیه‌ی دست زخمی شد و اسقف دهقانی‌تفتی به طرز معجزه‌آسایی از مهلکه نجات یافت.[12] بهرام ویلیام دهقانی‌تفتی پسر آن دو نیز در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران مورد حمله باندهای سیاه وابسته به دادستانی انقلاب اسلامی قرار گرفته و به انتقام از پدرش به ضرب گلوله کشته شد. [13]

در اردیبهشت ۵۹ که مصادف بود با حادثه‌ی طبس و هیاهوی ضد‌امپریالیستی و ضد‌آمریکایی متأسفانه هیچ‌یک از نیروهای سیاسی اعتراضی نسبت به ترور بهرام دهقانی نکردند.

کلیسای انگلیکن و دهقانی‌تفتی بلافاصله در واکنش به اتهامات مطرح شده از سوی ایران علیه کشیش هانت، دستگیرشدگان و کلیسای انجیلی ایران بیانیه‌هایی صادر کرده و همه اتهامات وارده از سوی مقامات جمهوری اسلامی را تکذیب کردند.

وزارت خارجه بریتانیا نیز پس از مشورت با بخش حقوقی خود با ارایه دلایلی نامه‌های افشا شده از سوی دولت جمهوری اسلامی مبنی بر ارتباط مالی و عملیاتی مسئولان کلیسای انگلیکن در ایران با سازمان سیا را جعلی اعلام کرد. دولت بریتانیا همچنین اتهام جاسوسی به اعضای دستگیر شده و تحت تعقیب خود را «بی اساس و بر مبنای مدارک ساختگی» عنوان کرد. [14]

معامله با دولت انگلیس

با توجه به افتضاحی که بر سر جعل اسناد و مدارک و نامه‌های مربوطه به وجود آمده بود، نظام اسلامی از دنبال کردن سناریو دست‌برداشت و کوشید به گونه‌‌‌ی دیگری موضوع را پیگیری کند. بهشتی در دیدار با یوران باندی سفیر سوئد و حافظ منافع بریتانیا در تهران تصریح کرد که «مدارک اولیه اعلام شده سال گذشته (توسط معاون وقت وزارت ارشاد ایران) به عنوان سند جاسوسی آن سه زندانی بریتانیایی، فاقد اعتبار برای اثبات اتهام جاسوسی آنان است و تکلیف آنان در روزهای آینده معلوم خواهد شد. در این دیدار بهشتی خواهان خوش‌رفتاری با ایرانیان زندانی در زندان‌های بریتانیا و صدور اجازه بازگشت بقایای جسد تقریباً متلاشی شده غلامحسین مستقیمی‌تهرانی، فرد کشته شده در حادثه بمب‌گذاری سال گذشته در لندن به ایران شد.» [15]

یک روز بعد از این دیدار نیز لیف لیفلند معاون وزارت خارجه سوئد که برای بررسی روابط تهران و استکهلم و همچنین روند آزاد‌سازی زندانیان عضو کلیسای انگلیکن به ایران آمده بود، ضمن دیدار با بهشتی با هاشمی رفسنجانی، رییس مجلس و محمدکریم خداپناهی، کفیل وزارت خارجه و علیرضا نوبری، مدیرکل بانک مرکزی ایران دیدار و گفت‌وگو کرد تا از عملی شدن آزادی زندانیان بریتانیایی اطمینان حاصل کند. [16]

دستگیرشدگان به جز اندرو پایک، دو هفته بعد به مناسبت ۲۲ بهمن ۱۳۵۹ با واسطه‌گری تری‌ ویت آزاد شدند.

پس از آزادی اعضای کلیسای انگلیکن، لاجوردی و مسئولان قوه قضاییه در آستانه‌ی ایام کریسمس و سال نو مسیحی، پس از یک دوره طولانی ممانعت از ملاقات اندرو پایک با اعضای خانواده‌اش و نمایندگان دولت بریتانیا، ضمن صدور اجازه دیدار اعضای خانواده پایک با او، موارد اتهامی او را نیز از اتهام سنگین جاسوسی به اختلاس، فساد مالی و قاچاق ارز کاهش دادند.

آن‌ها می‌خواستند به این ترتیب آمادگی خود را برای معامله با دولت انگلیس بر سر تروریست‌های‌ اعزامی‌شان نشان دهند.

در همین اثنا محمد پسر بزرگ حاج غلامحسین برای شناسایی و تحویل جنازه‌ی پدرش به لندن رفت. جنازه‌ قابل شناسایی نبود چرا که دست و صورت وی متلاشی شده بود و محمد از روی انگشتان پای پدرش که به هم چسبیده بودند او را شناخت.

محمد که در آمریکا مشغول تحصیل بود، ۴۸ ساعت پس از انفجار لندن از ترس این که مبادا به خاطر اقدام تروریستی پدرش مورد پیگرد قرار گیرد، سراسیمه به همراه همسرش با به‌جا گذاشتن مال و اموال‌شان در آمریکا به ایران بازگشتند.

با جدی شدن محاکمه نوری‌پور و طبری آبکوه در اردیبهشت ۱۳۶۰، دولت جمهوری اسلامی تلاش‌هایی را برای کمک به آن‌ها آغاز کرد. بهشتی رئیس شورای عالی قضایی یک وکیل ایرانی به نام دکتر عبدالله پوستی را منصوب کرد تا با وکلای تسخیری تروریست‌ها همکاری کند. معلوم نبود چرا برای چند شهروند ایرانی که ظاهراً ربطی به سفارت و دولت جمهوری اسلامی نداشتند بالاترین مقام قضایی و رهبر حزب اصلی حاکمیت وارد میدان شود.

رضا تقوی، رییس اداره سوم وزارت خارجه نیز از رئیس دفتر حفاظت منافع بریتانیا خواست «به هر طریقی که ممکن است بخش فارسی بی‌بی‌سی از این محاکمه دور نگه داشته شود.» عاقبت به درخواست دیوید میرز رئیس بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا، بی بی سی پوششی به دادگاه تروریست‌ها نداد.

محاکمه دو ایرانی متهم از ۱۵ اردیبهشت در دادگاه عالی لندن آغاز شد و چندان پوشش خبری نیافت. پس از حدود دو هفته محاکمه، طبری آبکوه تبرئه و نوری‌پور به یازده سال زندان محکوم شد و پس از چند سال از بریتانیا اخراج و به ایران بازگشت. اندرو پایک در بهمن‌ماه۱۳۶۰ از زندان آزاد شد. [17]

نحوه‌ی برخورد با تروریست‌های رژیم که در آلمان و فرانسه و انگلستان و اتریش و… دستگیر شدند از انیس نقاش و عبدالله نوری‌پور گرفته تا وکیلی‌راد و کورش فولادی و کاظم دارابی و محمد صحرارودی را مقایسه کنید با نحوه‌ی برخورد با تروریست‌های عراقی تا متوجه امتیازهایی که غرب به نظام ولایی در ۴ دهه گذشته داده است شوید.

فوزی بداوی‌نژاد تنها بازمانده گروه تروریستی ۶ نفره عراقی که به سفارت جمهوری اسلامی در لندن حمله کردند در بهمن ۱۳۵۹ به حبس ابد محکوم شد و پس از تحمل حدود ۲۸ سال زندان، در سال ۲۰۰۸ با حکم وزیر کشور بریتانیا آزاد شد. هیچ‌یک از تروریست‌های نظام اسلامی در طول ۴۰ سال گذشته در هیچ‌یک از کشورهای اروپایی با چنین دوران زندانی مواجه نبوده است.

میراث مستقیمی‌‌تهرانی و سرانجام خانواده‌اش

زندگی غلامحسین مستقیمی‌تهرانی چه در دوران میخوارگی و الواطی و چه در دوران شریعتمداری و اسلام‌پناهی، آینه‌تمام نمای نظام ولایی و اراذل و اوباش آن است. کسانی که با به قدرت رسیدن در ایران نکبت را حاکم کرده و ضمن برپایی نظامی برپایه فساد و غارت و چپاول، جامعه را نیز به انحطاط و قهقرا کشاندند.

مستقیمی‌تهران همچنین تجسم عینی جمله معروف خمینی بود که بارها تکرار کرد: «ما هرچه داریم از اسلام است.» یک جوان فقیر دروازه دولاب به هنگام مرگ متجاوز از ۳۰ میلیون تومان پول نقد (به ارزش آن زمان)، خانه مسکونی، ملک تجاری/گاراژ، چندین خانه و ویلا در شمال، دماوند، و تهران برای فرزندان خود به ارث گذاشت. با این حال او آنقدر خوش‌شانس نبود که همچون انیس نقاش و اکبر خوش‌کوشک و… از برکات عملیات‌ تروریستی بهره‌مند شود و هم‌ اکنون در گوشه‌‌ی نیمه متروکه‌ای از قبرستان «باغ بهشت» در قم مدفون است. معلوم نیست چرا تاریخ «شهادت» وی را روی سنگ قبرش دوماه دیرتر نوشته‌اند.

بازماندگان وی علیرغم آن‌که در رفاه و آسایش زندگی می‌کنند، نقشی در ارکان اداری و یا نظامی جمهوری اسلامی ندارند. برادر ارشد وی که چند سال پیش درگذشت اوایل انقلاب با ورود به کمیته و سپاه و مصادره یکی از ویلاهای اشرف پهلوی خیلی زود به مشروطه اش رسید و بعد هم سرگرم کاسبی و فعالیت‌های اقتصادی شد.

محمد و حسن پسران حاج غلامحسین، راه پدر را می‌روند و در حال حاضر در خیابان خاوران، ایستگاه آقانور، در گاراژ و تعمیرگاه تهرانی، که بیش از ده هزار متر وسعت دارد به تولید اتاق وسایل نقلیه و تعمیر کمپرسی مشغول هستند و وضع مالی بسیار خوبی دارند.

طاهره، مؤسسه فرهنگی قرآنی کارگاه سبز تهران به نام «سمن» را اداره می‌کند که در زمینه‌های مذهبی، هنری و ورزشی فعال است. وی که صدای خوبی دارد هر از چندی برخلاف وجه عبوس پدر با برگزاری کنسرت‌های زنانه ترانه‌های قدیمی را بازخوانی می‌کند و شادی می‌آفریند.

با آن‌که نه حاجی و نه «اهل منزل» اهل درس و مدرسه نبودند، فرزند آخر وی مریم مستقیمی‌تهرانی، به کمک رانت‌های رایج و گسترده در جمهوری اسلامی، با استفاده از سهمیه خانواده شهید در رشته پزشکی مشغول تحصیل شد و هم‌اکنون متخصص پوست و مو است. مطب او واقع در خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد، روبروی ایستگاه متروی شریعتی جنب پمپ بنزین، کوچه شواری است. ویدیوهای کوتاه آموزشی وی در باره واریس و یا چگونگی لیزر کردن پوست در اینترنت موجود است.

خانواده‌ی مستقیمی‌تهرانی از وضعیت مالی بسیار خوبی برخوردارند و هرساله سفرهای متعدد به مالزی و تایلند و ژاپن و امارات و ترکیه و اروپا کرده و خریدهایشان را نیز همان‌جا می‌کنند. اعضای این خانواده پس از انقلاب در منطقه‌ی دروس تهران زندگی می‌کنند.


پانویس‌ها

[1]   اسدالله مثنی، یکی از اعضای بخش اطلاعات سازمان مجاهدین، روابط نزدیکی با مستقیمی‌تهرانی داشت و حتماً اطلاعات بیشتری از او و زندگی شخصی‌اش دارد. مثنی همراه با برادرانش در مدرسه‌ی علوی فعال بود. او بنا به شهادت بسیاری از جداشدگان سازمان مجاهدین در قرارگاه اشرف در عراق، بازجو و شکنجه‌گر شد. سه برادر وی به نام‌های مرتضی، علی و مصطفی اعدام شدند. مادرش فردوس محبوبی به همراه خواهر کوچکش فاطمه مثنی که ۱۳ ساله بود به مدت ۴ سال در دهه‌ی ۶۰ زندانی سیاسی بودند. فاطمه هم‌اکنون نیز به همراه همسرش حسن صادقی بیش از ۶ سال است که زندانی هستند. دو عروس این خانواده یکی در درگیری کشته شد و دیگری به همراه کودکانش سال‌ها زندانی بود.

[2][2]   فارس‌نیوز

[3]   سایت مسجد شفا

[4]   نظام اسلامی در سال ۱۳۹۶ به شیوه‌ی مألوف خود کتابی با عنوان «سی‌سال سکوت به خاطر…. (بخشی از خاطرات جانباز شصت‌درصد و آزاده‌ای که از دوران انفرادی خود در انگلستان سخن می‌گوید» انتشار داد و کوشید تروریست مزبور را همچون سوژه‌های دیگر قربانی جلوه دهد. مؤلفان این کتاب که ۱۳۲ صفحه است محمدرضا طبری‌آبکوه و معصومه محلوجی‌زاده‌مهابادی هستند. کتاب خاطرات کاظم دارابی دیگر تروریست نظام اسلامی نیز در سال ۱۳۹۷ تحت عنوان «من نقال قهوه‌خانه میکونوس هستم» توسط کتاب‌سازان نظام اسلامی انتشار یافت.

[5]   روز ۲۲ آذر، ۱۳۶۰  بمبی در داخل یک دستگاه خودرو داتسون سفید، متعلق به فردی به نام محسن غفوری، در مرکز لندن منفجر شد. بر اثر این انفجار دو نفر از سرنشینان خودرو، یک ایرانی به نام امیرهوشنگ امامی و یک بحرینی به نام محمدعلی حسن طاهر کشته شدند و کوروش فولادی به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل شد. فولادی در آن زمان ۱۸ سال و هشت ماه داشت. او تا ۹ ماه قبل از این حادثه دربان ساختمان کنسولگری ایران در لندن بوده که در آن زمان از کار اخراج شده بود. چند روز قبل از حادثه نیز وزارت کشور بریتانیا طی نامه‌ای عدم تمدید اجازه اقامت فولادی در بریتانیا را به اطلاع او رسانده بود. فولادی هفت ماه قبل از این حادثه نیز در یک درگیری در هایدپارک کرنر به دلیل تهدید افراد دستگیر و محکوم برای مدتی به زندان نوجوانان فرستاده شده بود. او بعدا محاکمه و متهم به مشارکت در فعالیت‌های تروریستی و به ۱۲ سال زندان محکوم شد. فولادی هفت سال و هشت ماه در زندان‌های مختلف بریتانیا زندانی بود و در ۱۹ شهریور ۱۳۶۸ آزاد و به ایران بازگشت. فولادی در بازگشت عنوان کرد که بمب منفجر شده توسط افرادی دیگر و به قصد ترور او و دوستانش در خودرو آنان کار گذاشته شده و در مدتی که در بازداشت بوده مورد شکنجه و بدرفتاری مداوم واقع شده است. وی که در باند رفسنجانی بود، به نمایندگی مجلس شورای اسلامی رسید.

[6]  وی اولین پزشکی بود که پس از ترور رفسنجانی بر بالین او حاضر شد و روزی دوبار به معاینه او می‌رفت. او همچنین پیش از انقلاب در نجف دکتر خمینی بود و در پاریس و پس از انقلاب در قم اولین دکتری بود که بر بالین او شتافت. وی تا روزی که در ایران بود هفته‌ای دو شب در دربند و جماران از خمینی و قلبش مراقبت و «پاسداری» می‌کرد. وی همچنین کسی بود که دکتر ایرج فاضل را با هلی‌کوپتر برای نجات خامنه‌ای پس از انفجار در مسجد ابوذر فرستاد. (منبع)

[7]   زمانه

[8]   زمانه

[9]   Youtube

[10]   وی چهاردهم ماه مه ۱۹۲۰ میلادی به دنیا آمد و در ۲۲ آوریل ۲۰۰۸ چشم از جهان فروبست. زادگاهش دهستان تفت در نزدیکی یزد بود و آرامگاهش کلیسای اسقف‌نشین وینچستر. در سال‌های ۱۹۶۱ الی ۱۹۹۰ عهده‌دار  دایره اسقفی ایران بود و از سال ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۶ به‌طور همزمان سراسقفی کلیسای اسقفی در اورشلیم و خاورمیانه را نیز بر عهده داشت.

[11]   باندهای سیاه وابسته به سپاه پاسداران که توسط محمد عطریانفر مسئول اطلاعات سپاه اصفهان اداره می‌شد همراه با فتح‌الله امید نجف‌آبادی حاکم شرع و احمد سالک  فرمانده سپاه اصفهان و … در ترورهای این شهر در سال ۱۳۵۸ دست داشتند.

[12]   Youtube

[13]   بهرام ویلیام دهقانی در مهر ۱۳۳۴ در اصفهان به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۴۷ راهی انگلیس شد و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۷۳ در دانشگاه آکسفورد پذیرفته شد و پس اخذ مدرک لیسانس در رشته‌های سیاست، فلسفه و اقتصاد به امریکا رفت و در سال ۱۹۷۸ با مدرک فوق‌لیسانس در رشته اقتصاد از دانشگاه جورج واشنگتن فارغ‌التحصیل شد.

بهرام در تابستان ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و در کالج دخترانه‌ی دماوند به‌تدریس اقتصاد و ادبیات نمایشی مشغول شد. در دیماه  ۱۳۵۸ قصد سفر به انگلیس را داشت اما در فرودگاه به او گفته شد که اسمش در “لیست سیاه” است و اجازه‌ی خروج از کشور را ندارد. در دادگاه انقلاب اصفهان که توسط مرتضی اشراقی اداره می‌شد به او گفته شد که «با خودت مشکلی نداریم، اما پدرت دردسر ایجاد می‌کند. به او بگو اموال کلیسا را به ما تحویل بدهد.» چندی بعد، از مسافرت او به انگلیس جهت شرکت در مراسم ازدواج خواهرش نیز جلوگیری شد. روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۹، درحالی‌که بهرام از تدریس در کالج دماوند بازمی‌گشت، چند نفر اتومبیلش را متوقف کرده، او را به یکی از خیابان‌های خلوت حوالی زندان تهران بردند و وی را در اتومبیل خودش به‌ضرب گلوله از پای درآوردند.

[14]   زمانه

[15]   پاریسنه

[16]   تاریخ ایرانی

[17]   نیویورک تایمز


از همین نویسنده