از مجموعه قصه‌ی منتشر نشده «هزاربیشه»

بیژن بیجاری
بیژن بیجاری

سلام ثُری جون دختر ِعزیزتر از جُونم آره بازم منم همون مامان مرضی مادرت خُب معلومه شناخته‌ای از صدام از همون تا گفتم سلام ثُری آره پس بازم نمی‌خوای جواب بِدی به این تلفن مادرت حالا هم که ساعت از دهِ شب گذشته باشه آخه من خوب می‌دونم پیغامگیرِ تلفون خونه‌ات داره این حرفای من رو ضبط می‌کنه و تو هم داری می‌شنوی صدای من رو ثُری جون چی بِگَم دخترم آدم اَگه ده تا پدرم داشته باشه می‌شنوی امّا فقط یه مادر داره خُب باشه جواب نده امّا من مطمئن‌م که همین حالا تو داری می‌شنوی صدای مَن رو از تلفن خونه خُب جواب نده امّا فقط خواسم بِگَم قُوقُولی قُوقُو باز این از خبرِ بازم قُوقُولی قُو قُو و خبر بدتر رو هم بِگم که اون خروسِ ِبی‌محل برگشته آره فقط خواستم بِگَم باز که ثُریا خانوم آره تازّه چن ساعته که در اومدم از اون قفسی که تو و شوهرجونت چِل و پنج روز پیش من رو چِپونده بودین توش خبر بَد

بیژن بیجاری

بیژن بیجاری، در تیر ماه ۱۳۳۰ در حاشیه زاینده رودِ اصفهان زاده شده. دیپلم ادبی‌اش را از دبیرستانِ ” ادب” گرفته و بعد، از سال ۱۳۴۸ شده دانشجوی “زبان و ادبیّات فارسی” در مدرسه عالی ادبیّات در تهران. و ۴ / ۵ سال بعد شده مشاورِ فرهنگیِ دکتر احسان نراقی، رییس” موسسه‌ی تحقیقات و برنامه‌ریزیِ علمی و آموزشی (از خرداد ۱۳۵۶). پیش از آن، آثاری از بیژن بیجاری ــ از سال‌های۱۳۵۱ به بعد ــ در نشریاتی نظیری ” نگین”، ” فردوسی”، ” ماهنامه ایران” و… و، از ۱۳۵۷ و بعد از آن نیز، در نشریاتی مثلِ ” آدینه”، ” دنیای سخن” و… که همه توقیف و بسته شدند در ایران، و نیز نشریات خارج از کشور، همچون ” شهروند”، ” آرش”، ” فصلنامه باران”، “بررسی کتاب” و… ــ منتشر شده است. بیش از چهار سال در جلساتِ داستان‌خوانیِ “پنجشنبه‌ها” حضور داشته ــ از ۱۳۶۳/۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸. از امضا کنندگانِ متنِ ۱۳۴ نویسنده و نیز از شرکت کنندگان جمعِ مشورتی (از زمستان ۱۳۷۳) تا آستانه‌ی خروج از ایران (مهرماه ۱۳۷۷)، و از مسافرانِ آن اتوبوسِ منحوس ارمنستان هم بوده و نیز، از امضا کنندگان متنِ پیش‌نویسِ اساسنامه‌ی کانون نویسندگان ایران…. آثار منتشر شده‌اش ــ به صورت کتاب، این‌هاست:

ــ عرصه‌های کسالت (مجموعه‌ی پنج قصّه‌ی کوتاه). انتشارات نیلوفر، تهران: دی ماه۱۳۶۹، ۱۲۴ صفحه.

ــ پرگار (مجموعه‌ی هفت قصّه‌ی کوتاه). نشر مرکز، تهران: ۱۳۷۴، ۹۴ صفحه.

ــ تماشای یک رؤیای تباه شده (رمان). نشر مرکز، تهران: ۱۳۷۷. ۱۹۷ صفحه.

ــ باغ سُرخ (رمان). نشر مرکز، تهران: ۱۳۷۷. ۱۰۱ صفحه.

ــ قصّه‌های مکرّر (مجموعه‌ی شش قصّه‌ی کوتاه). نشر مرکز، تهران: ۱۳۸۰. ۶۰ صفحه.

ــ خانه‌ی آخر (مجموعه‌ی پنج قصّه‌ی کوتاه). نشر باران، سوئد: ۱۳۸۷ (۲۰۰۹). ۸۶ صفحه.

تجدید چاپ:
ــ دو کتاب: تماشای یک رؤیای تباه شده؛ باغ سُرخ (دو رُمان). تهران: آموت. ۱۳۹۶. ۳۲۰ صفحه
ــ سه کتاب: عرصه‌های کسالت؛ پرگار؛ قصّه‌های مکرر (سه مجموعه قصّه‌ی کوتاه). تهران: آموت. ۱۳۹۶ ۲۷۲ صفحه

این بود و دیگه چی بگَم عجب آره یه خروس هم داره قُوقُولی قُو می‌کنه اینجا هم می‌خوای باز مثِ بچه‌گی‌ات اَدای مرضیّه رو در بیارم و بخونم برات که آره مِی‌زده شب چو ز میکده باز آیم بر سرِ کوی تو به نیاز امّا من همیشه خروسِ بی‌محل بوده‌ام اتفاقّن بر سر کویِ شما ثُریا خانوم سرِ کوی تو یکی به نیاز نیامده‌ام خانوم امشب می‌دانی خانوم دل‌داده‌ی رهگذرم فقط و از خودم هم بی‌خبرم برای همین شده‌ام همان خروسِ بی‌محل و بَد وقت هم می‌خونه این مامان مرضیِ شما این خروس بی‌محل آخه ساعت ده یازده شب کجا و کَلّه‌ی سحر کجا بگذریم امّا خبر خوش کاش نوار این انسرینگ ِ تلفنِ خونه‌تون تموم نشه آخه بذارین آخه یه بار هم این مامان مرضی هم حرف‌هاشو تموم و کمال بگه و تو و اون شوهرِ وکیل‌تم بشنوین که آره ثُریا خانوم خُب نوش جان به کوریِ چشمِ اون آقای وکیل و تو امّا گفتم که از احوالتِ مادرت خواسته باشی نخواهی هم به دَرَک آره راستش اینه من خیّلی خوبم بخصوص همین اَلآن خوبم و جایم هم خیلّی مطمئنه نشستم توی پارکینگِ اون کازینوی نزدیکِ خونه‌ی بابک جونم روی یک نیمکت ِ سیمانی نمی‌گم خونه‌ی تو خونه‌ی بابک آره نشستم نزدیکِ خونه‌ی بابک چون اونجا خونه‌ی بابکه نه تو و اون آقای وکیلِ شوهرت بغلی‌ام هم رو دارم راستی ثُری می‌شنوی این صدای ساز و این زنی که داره صداش پخش می‌شه توی این شبِ پُرستاره همراه صدای این شُرشُرِ آب فواره‌های وسطِ این پارکینگ این خانمه عجب صدای خوبی داره مثِ مرضیّه‌ی خودمون و چه می‌چسبه این صدا حالا و همراهِ صدای این آبِ فواره‌ها و توی این شبِ پُر ستاره‌ی اینجا دارم به آسمون نیگا می‌کنم گفتم ستاره عجب شبِ پُر ستاره‌ای راستی می‌دونی ثُری من و پدرت که حالا تو و اون شوهرت دارین کیف می‌کنین با باقی‌مانده‌های عیش و نوش‌ش تصمیم داشتیم اسمِ تو رو بذاریم ستاره این خواننده‌هِ هم هِی داره می‌خونه که هِلو ایتزمی و خُب آره سلام ثریا خانوم این منم آره این منم ثُریا خانم بازم گوشی رو بر ندار باشه امّا گوش بده آره این منم مامان مرضی و دُرُست همون جایی‌ام هسم که بودم چِل و پنج روز پیش والبتّه حالا نه توی خونه‌ی شما آره نشستم اینجا روی این نیمکت و تُوی این پارکینگِ کازینویی هسم که سلام و بازم سلام آره و حالم هم عالیه یه شبِ پُر ستاره و یه صدای شُرشُرِ فواره‌ی آب و یه صدای قشنگِ یه خانمی که به انگلیسی می‌خونه ایتز می‌یه بابایی هم اُن‌طرف‌تر نشسته رو یه نیمکت و داره با کامپیوترش که گذاشته رو زانو‌هاش داره وَر می‌ره با کامپیوترش شکل و شمایلش‌م عینِ خودِ ما ایرونی‌هاس داره یه چیزهایی تایپ می‌کنه انگار و هِی سیگار پشتِ سیگار آره ثُریا خانوم مِی زده شب از سرِ کوی تو همون‌طور که حتمن از لحنِ صدام فهمیده‌ای فهمیده‌ای آره حالم عالیِ عالیه حالم بذار فقط یه قُلُپِ دیگه آخی آه هوا هم داره بدجوری سرد می‌شه‌ها آهان می‌گفتم که گفتم که آره همون جایی هم هسم که آره من‌رو قُنداق‌پیچم کردین و فرستادینم توی قفس باشه امّا فعلن اینا رو وِل کُن راستی راستی چه خوبه که هنوز این نوار پیغامگیرتون تمومی نداره‌ها خلاصه بعد از قفس تا حالا چن بار زنگ زدم و تو هم برنداشتی گوشی رو مثِ حالا خب فکر کرده بودم زودتر خبرت کنم که من خوبم و قُوقُولی قوقو و اگه دلت خواست به مادرت یه زنگی بزنی دخترم تا مطمئن شم تو مادرت رو هنوز فراموش نکرده‌ای همین باشه و از همه مهمتر ثُری جون دوستم هم نداری خُب نداشته باش می‌فهمم امّا نمی‌خوام باور کنم که فراموشمم کرده‌ای تلفن کرده بودم که آره فقط خواستم بِگَم اَگه دلت خواست نخواست هم البتّه به قول پدرِ مرحومت به اون  تخمِ مرغ ِ بزرگِ قٌوقُلی ببین ثُری خانم از شوخی گذشته راستش من همه‌ی نامهربونی‌ها رو بخشیده‌ام چون چارّه‌ای هم نداشته و ندارم تو تنها دخترم تنها بچه‌ام هسی می‌شنوی بیا واین دفعه تو مادری کن دخترم یه زنگی بزن به این سلفونِ لعنتیِ من زنگ هم نزنی باشه اِشکالی نداره مثِ همیشه بخصوص که مطمئن‌م عمدن این دفعه جواب تلفنِ من رو نمی‌دی و به سفارشِ ناپدریِ بابک باشه امّا من فقط خواستم این خبر رو بِدَم به تو و همون شوهرت که به کوریِ چشمِ هرکه نتواند دید من عالیِ عالی‌ام آره ثُری خانوم آره ثریا خانوم آره تنها بچّه‌ی مامان مرضی دخترم ثُری جونم من خوبم از تو و شوهرت هم دلگیر نیستم همین نگران هم نباش من دیگه قرار نیس وَبالِ گردنِ شماها باشم و اگه هم باز تلفنم رو جواب نَدی به دَرَک راستش حالا دیگه می‌دونم بازم جواب نمی‌دی به مادرت چون اگه قرار بود جواب بِدی آره تا حالا فهمیده بودی که مادرته که داره زنگ می‌زنَه به تو اونم بعد از چِل و پنج روز و گوشی رو برداشته بودی مهم هم نبود چی بِگی من که می‌دونی این‌طور وقتا اصلن حرف‌ها رو نمی‌شنوم فقط صداها رو می‌شنوم نمی‌شنیدم حرف‌هات رو فقط صدات رو می‌شنیدم و دلم روشن می‌شد که نشد اِشکالی نداره ثریا خانم به هم می‌رسیم فقط یادت باشه که هرچه هم بکنی تو هنوز بزرگترین عشقِ مادرِ بگو مادرِ مَست‌ات هسی من فقط می‌خواسم صدات رو بشنوم و همین اگه نه خُب جواب نمی‌دی باشه به دَرَک حالا تلفن می‌کنم به بابک جون‌م این نوه‌ی عزیزِ مامی مرضی جونش همون بابی جونم که همیشه و بیش از همه‌ی شماها نگرونِ من بوده و مث من از اون ناپدریِ وکیلش اُق آره اُق خودت هم که خوب می‌دونی و اون آقای وکیل‌م بهتر از همه فقط یادت باشه اون هفت‌تیرِ لعنتیِ شوهرت رو یه جای مطمئنی قایم کنی بابک جونم هم مثِ من دیوانه‌س می‌دونی که شاید باز بابکم در یکی از اون خوابگردیِ‌های شبانه‌اش بیاد سراغش باز و نصفِ شبی بگرده ببینه کدوم غریبه اُمده توی خونه و با همان هفت‌تیر می‌دونی که بابک‌مون مثِ پد بزرگِ مرحومش خواب‌گَرده و میانِ خواب و بیداری راه می‌اُفته تو خونه و دنبالِ غریبه‌ها می‌گرده و آره من خودم بهتر از تو حتّا می‌دونم چه قلبِ پاکی داره این پسر امّا به هرحال آدمِ خواب خوابه دیگه چه خوبه راستی راستی که این پیغام‌گیره هنوز داره ضبط می‌کنه‌ها آره می‌خواستم بِگَم تا یادم نرفته از شوهرجونت بپرس که خواب‌گردیِ ناپسریِ جَوونِ آدم خطرناکتره تو خونه یا مستیِ مادر زن هان و تموم حالا هم دیگه باید زحمت رو کَم کنم ثریا خانوم خدا حافظ نه هنوز نه بازم یه قلپ دیگه سلام ثُری جُونم آخه بدجوری هوا داره سرد می‌شه اینجا آره حالا بهتره به این نوه‌ی عزیزم تلفن کنم شاید دستِ‌کم اون جوابِ تلفنِ مادربزرگش رو بده از اون اتاقِ بغلی گور بابای هرچی آدمِ بی‌معرفته قُوقُولی قُو و خداحافظ ثریا خانوم تا سَرِ پُلِ صراط خُب این‌هم از این سلام بابی جان این من هسم سلام منم مامان مرضی همون قوقُولی قُوقُوی ناپدری‌ات شب بخیّرعزیزِ دلِ مامی مرضی ثُریا خانوم گوشی تلفن خونه رو برنداشته وایساده پا انسرینگ ماشین گوش کرده حرفام رو امّا گوشی رو برنداشته فقط گوش کرده شاید هم گریه هم کرده باشه امّا بازم به همان تخمِ مرغِ بزرگ پدر بزرگِ مرحومتان خُب حالا دارم زنگ می‌زنم به سلفونِ تو خُب حتمن دیده‌ای اسم یا شماره تلفنم رو آره آره پس تو هم نمی‌خوای جواب بِدی باشه بابک کجایی پسرم که تو هم جوابم رو نمی‌دی خُب ببین بابی من تازّه چند ساعتی هس که آزاد شده‌م از قفسی که مادرت و اون شوهرِنامردش برایم ساخته بودن فعلن هم حالم خوبه و در پارکِینگِ همین کازینوی نزدیک خونه‌ی شماها نشستم رو یه نیمکتِ سیمانی و دارم به موسیقی و صدای فواره‌های آب گوش می‌دم و البتّه لبی هم تَر می‌کنم از این بغلی‌ام خلاصه دل تنگِ صدای تو بودم همین یگ گاز بدهی به ماشین‌ت ده دقیقه بعدش اینجا هسی من‌هم همون‌طور که حتمن از لحنِ صدایم فهمیده‌ای مثل همیشه عالیِ عالی هس حالم آقا نه تو هم جوابم رو نمی‌دی باشه به قولِ آن پدربزرگِ مرحومت به‌تخمِ بزرگِ مُرغم امّا اگه توی این یکی دو ساعتِ بعدی دلت خواست و یا اگه مامان جونتون اجازّه دادن و خودِ حضرت‌عالی هم وقت کردین یه زنگی بزن به من کار بخصوصی هم ندارم به جونِ عزیزت عزیزم فقط دلم می‌خواس صدات رو بشنوم فدای روی ماهِ تو یه پارچه آقای گُلم بابک خان وقت کردی یه زنگی بزن به مامان مرضی‌ت به خدا قسم کاری هم ندارم نداشتم نه با مادرت و نه اون مردک و شاید بعد از این با تو هم می‌شنوی بابک آره با تو هم حرفی خدا نکنه داشته باشم حرفی ندارم با شماها چرا صدای من رو نمی‌شنوین من فقط فکر می‌کردم فقط فقط باید صدایِ شماها رو می‌شنیدم آره دلم می‌خواس صداهاتون رو می‌شنیدم حتّا اگه فحشم می‌دادین حتّا هرچی خُب نشده که بشه باز به قولِ اون مرحوم حواله‌تون می‌دم به همون تخم بزرگه‌ی مرغِ فعلن دارم می‌رَم یه سیگار قرض بگیرم از این آقایی که معلومه پاک‌باخته‌تره از من انگاری و نشسه و هنوز و همین‌طور داره هِی همین‌طور با کامپیوترش وَر می‌ره و هِی سیگار پُشت سیگار البته که می‌چسبه خیّلی سیگار همراهِ شنیدنِ این موسیقی و صدای فواره‌ی آب و کشیدنِ یه سیگار اونم بعد از چل و پنج روز وَه و بَه بَه گفتم که اون آقاهه و کامپیوترش برزانو هم هس اونجا رو به رو هِی پُک می‌زنَه به این سیگارِ خوش‌بوش و داره مثِ من حتمن به این موسیقی و صدای آبِ فواره‌ها گوش می‌کنَه آره بابک جون می‌خوام بِرَم جلوش وایسم و بِگم می‌گم هِلو سلام ایتز می‌سلام این منم همزادِ مرضی بعد نیگا می‌کنم ببینم فارسی هم می‌دونه یا نه فرقی هم نمی‌کنه هِلو ایتزمی آره من دارم می‌رم از این بابا که نشسته رو اون نیمکتِ اون‌طرفی دارم می‌رم تا یکی از اون سیگارای خوش‌بوش رو قرض بگیرم آخه شاید تو نوه‌ی عزیزمامان مرضی ندونه آره نمی‌دونی چه کیفی داره بعدِ چهل و پنج روز آدم بشینه توی یه پارکینگِ دِل‌وازِ یه کازینو و وَصفِ حالِ خودش رو بُو کُنه ببینه بشنوه هِلو ایتز می‌ومن‌م نشسه باشم رویِ یه نیمکتی سِمنتی که هِی هم داره یخ‌زده‌تر می‌شه توی همون پارکینگِ نزدیکِ کازینوی نزدیکِ خونه‌ی شما و اونطرف‌تر هم یه آقایی شبیهِ مردهای ایرانی نشسته باشه و چه پُک‌های عمیقی می‌زنَه به این سیگارِ خوش‌بوش باشه گورِ بابای همه چیز باید بِرَم یه سیگارقرض بگیرم از این آقا باداباد نه مِرسی آتیش دارم خودم و حالا هم برگشته‌ام و نشسه‌م رو همون نیمکت و چه سردتر شده این نیمکت یه الوار یخ انگار پس باز یه قُلُپِ دیگه و حالا هم اوّلین پُک به سیگار بَه بَه به سلامتیِ کی کی راستی راستی هیشکی بَه بَه وحالا باز دل می‌دم به کاش باز بخونه این خانوم باز هِلو ایتزمی بَه بَه نَخونه هم مهم نیس من رو همین صدای فواره‌های آب بسه امشب و خاطره‌ی همین عطرِ دودِ خوشبو شب شما حضرتعالی هم بخیّر آقای بابک خان چه کیفی داره این دودِ خوش عطر و بو بَه بَه به سلامتیِ همین شُرِشُرِ آبِ فواره فواره فواره‌ها

داستان دیگری از مجموعه منتشر نشده «هزار بیشه» بیژن بیجاری: