نوشتهای که در زیر میخوانید ما را با رزم و تلاش یک زن متجدد و مسئول افغانستانی آشنا میکند. این یک زندگینامه خودنوشت است و حکم سندی را دارد که مینماید یک زن تحصیلکرده افغان که به “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” پیوسته بود چه سیر و سرنوشتی داشته و به مسائل کشورش، به ویژه به مسائل زنان، چگونه مینگرد.
عادله بابا از زنان پیشرو افغانستان است و برای پیشرفت کشور و برقراری عدالت و آزادی و برابرحقوقی در آن مبارزه کرده است. او عضو فعال حزب دموکراتیک خلق افغانستان و به موازات آن عضو موثر سازمان دموکراتیک زنان افغانستان بوده است. عادله بابا درسالهای برقراری جمهوری دموکراتیک افغانستان، مسئولیت شعبه روابط بین المللی سازمان زنان افغانستان رابرعهده داشته است.
رقیه دانشگری که با اودوستی دیرینه دارد، به سراغ اورفته و از اوخواسته است که زندگی نامهاش رابه دست نشر بسپارد. دانشگری مینویسد:
«با عادله بابا از زنان پیشرو و مبارز افغانستان، درسالهای نخستینِ دوری از ایران آشنا شدم. از سال ۱۳۶۲هـ.ش. که به افغانستان مهاجرت کردم تا سال۱۳۶۹ که مجبور به ترک افغانستان شدم با عادله بابا در ارتباط بودم.
او ترکیب دلنشینی از کنش و منش یک زن دانا، مبارز و آرمان خواه را با رفتار و کردار مهربانانه یک مادر و یک زن دلسوز و مددکار در وجود خود گرد آورده است، با همه دشواریهایی که جسم او بر اثر ابتلا به بیماری مزمن و توان فرسایی تحمل میکند.
این نوشتار برپایه زندگینامهای است که عادله بابا خود نوشته و به دست من سپرده است. برای ویرایش و پیرایش نوشته و انتشار آن با اوگفتوگوها داشتهام. با این اندیشه که فروتنی این دسته ازانسانها و وسواس آنها در پرهیز از خودستایی وخودنمایی، تنها موجب ناشناخته ماندن نقش و تاثیرشان درجامعه نمیشود، بلکه دنیای ما را نیز از تجارب تلخ و شیرین زندگی آنان بی بهره میگذارد. سرانجام باموافقت او و دختران گرامیاش، برآن شدم که زندگینامه این زن دلیر و دانا را به دست نشر بسپارم.»
زادبوم و سیر زندگی
نام من عادلهبابا جمشیدزاد مرید است. درخانوادهای مرفه و پراولاد از اهالی قریه کمری ولسوالی بگرامی به دنیا آمدهام، به تاریخ۳۱/۴/۱۳۲۵ (۲۲/۷/۱۹۴۶). مادرم که زنی پرتلاش در امور زندگی خانوادگی خود بود، نقش مؤثری در تربیت ۱۴ فرزند خود برای کسب دانش و پیمودن راه پیشرفت شغلی و اجتماعی و نیز آشنایی آنها با افکار ترقی خواهانه زمانه خود، داشته است. پدرم فردی روشن بین و باورمند به ضرورت ترقی اجتماعی بود که همواره به آینده کشورش میاندیشید و برای ساختن جامعهای بهتر در کارهای اجتماعی و فرهنگی سهم میگرفت. او از زمره مردانی بود که درجامعه سنتی افغانستان به ضرورت تامین حقوق زنان، احترام به مقام زن و کرامت انسانی او پایبند بود و باور خود در رفع تبعیض میان زنان و مردان را درخانواده و در تربیت دختران و پسران خود ساری و جاری میکرد. او این روشن بینی را از پدر خود جمشیدخان کمری و ارکه سهمی در پیشبرد اقتصاد و سیاست افغانستان داشت، کسب کرده بود. نام جمشیدخان درکتاب “افغانستان در مسیر تاریخ” به قلم میرغلام محمدغبار ثبت است.
من از مکتب زندگیام، از خانواده بزرگ کشورم و تجربههای کارم با انسانهای بزرگی از هر گوشه این جهان، آموختم که همیشه سئوال در برابر خود بگذارم و برای پاسخ به آنها بیاموزم و باز هم بیاموزم.
من پنج سال بیشتر نداشتم که در سال۱۳۳۰خورشیدی، درشرایطی که تحصیل دخترها در افغانستان بامشکلات وموانع جدی روبروبود،براثر کوشش بیدریغ مادرم وپشتیبانی پدرم، در مکتب مستوره غوری درکابل ثبت نام شدم. دوره دبیرستان را در لیسه عالی مکتب دختران به نام لیسه زرغونه درکابل میگذرانم. پس ازکسب مدرک دیپلم وارد فاکولته اقتصاد در پوهنتون کابل میشوم. درآن سالها دانشگاه کابل با دانشگاههای کشور آلمان رابطه فرهنگی داشت و پروفسورهایی از دانشگاه کلن برای تدریس در دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل به افغانستان سفر میکردند. رابطه با این اساتید، امکان تحصیل درخارجه را برای دانشجویان علاقهمند فراهم میکرد. نیز درگشودن چشم اندازهای نوین در زندگی من اثرگذار بود. در دومین کلاس دانشکده اقتصاد بودم که تصمیم به تغییررشته میگیرم و تحصیل در رشته طب را برمی گزینم. علاقه زیادی به آموختن و اشتیاق به پیاندازی یک زندگی مدرن در خانواده و جامعه داشتم. از همین لحاظ فکر سفر به خارجه و ادامه تحصیل در مراکز علمی پیشرفته را در سر داشتم. سرانجام به یاری مادر و پدرم و نیز همیاریهای دانشگاه کابل بار سفر به لبنان میبندم. رشته طب را در دانشگاه آمریکایی بیروت پی میگیرم. اما کنجکاوی در آزمودن راههای تازه زندگی، حوصله ادامه تحصیل در رشته پزشکی را از من میگیرد. پس از دو سال به وطن باز میگردم.
در همان دوره است که درسال۱۳۴۵ (۱۹۶۶) با کاپیتان سید بابا از خلبانان به نام افغانستان ازدواج میکنم. ازدواج ما برپایه عشق و تفاهم بود. درفاصله چهارسال پس از ازدواج دارای سه دختر میشویم. چهارمین فرزند ما نیز که دوازده سال پس از ازدواجمان به دنیا میآید، دختر است. درآن سالها و دههها پس از آن دخترکشی درمرحله جنینی یعنی هنگامی که دررحم مادر هستند، در کشور همسایه هندوستان و نیز کره جنوبی امری رایج بود. درافغانستان و پاکستان و ایران و کشورهای عربی نیزدخترزایی ننگ بود و با نفرت و دوری و جدایی از زن “دخترزا” رو به رو میشد. سخت جانی سنتها، عقب ماندگی فرهنگی و بیسوادی وکم دانشی در امور طبیعی، “گناه” دختر بودن نوزاد را از آن زن میدانست و چتر حمایت خود را بر سر مرد باز هم گسترده تر میکرد. پیامدهای مردپروری و زن کشی در این جوامع که به افزایش روزمره تعداد مردان وکاهش روزافزون زنان منجر میشد، باز دامنگیر زنان بود. یک زن برای ارضای جنسی ده مرد وجود داشت وراه آن قاچاق و خریدوفروش زنان ازکشورهای مجاور و یا فروش زنان محلی به دهها مرد بود. این خشنترین جلوههای تبعیض جنسیتی در این کشورها است. اما تبعیض در همه پهنههای زندگی زن و مرد است که به پدید آمدن جنایات دهشتناک در دایره تن ور وان، و حقوق و کرامت زنان این کشورها منجر میشد و میشود.
در چنین شرایطی و در کشور قبیلهای و سنتی افغانستان، زنان و مردانی بودند که با این سنتها مبارزه میکردند. همسرمن سیدبابا هم از آن مردانی بوده نه تنها از دختر بودن فرزندانش ناخشنود نبود، بلکه راه تجدد و پیشرفت رابه روی آنها گشود. همسرم به مقام مادر و زن ارزش و احترام عمیق داشت. او از تساوی حقوقی در خانواده حمایت مینمود. هم اکنون هر کدام از چهار دختر ما در رشتههای پزشکی و اقتصاد و زبان و ادبیات از سرآمدهای محیطهای کار خود در کشورهای آلمان، سویس، انگلستان و آمریکا هستند.
راه ارتباط انسانها با همدیگر، گفتوگو و تبادل فکر و اندیشه است. اگر این رابطه قطع شود، هیچ انسانی و هیچ جامعهای زندگی سالمی نخواهد داشت.
من که خود با داشتن مادر و پدری روشنفکر، ازکودکی با افکار تجددخواهی و نوجویی آشنابودم، به موازات وظایف مادری درعرصههای سیاسی و اجتماعی نیز فعالیت میکردم. و در جستجوی راهی برای توسعه و پیشرفت کشورم، عضویت در حزب دموکراتیک خلق افغانستان را برگزیدم. این حزب در ماه جدی (دی) ۱۳۴۳ (ژانویه ۱۹۶۵) تاسیس شده بود. در همان سالها بهترین و ضروریترین زمینه کار حزبی را در چالش برای تامین و حفظ حقوق زنان یافتم و در سال ۱۳۵۱ (۱۹۷۲) به عضویت سازمان دموکراتیک زنان افغانستان در آمدم. مشوق ومعرف من برای عضویت دراین سازمان،همرزم بزرگوارم ببرک کارمل بود. سازمان دموکراتیک زنان افغانستان نخستین نهاد مدنی زنان افغانستان است که وابسته به حزبی چپگرا اما مستقل از دولت در عقرب (آبان) ۱۳۴۴ (نوامبر۱۹۶۵) با حضور عدهای از زنان تحصیلکرده و آگاه افغانستان تشکیل یافته بود. بنیانگذاران سازمان عبارت بودند از: دکتر آناهیتا راتبزاد (رهبرسازمان)،ثریاحریف (پرلیکا) معاون دکترراتب زاد، جمیله کشتمند(بدخشی)،حمیده شیرزی،کبرا علی و مومنه بصیر.
من درادامه مبارزات خود درسازمان دموکراتیک زنان افغانستان، مسئولیتهای معینی در آن سازمان برعهده گرفتم. از آن جمله است مسئولیت شعبه روابط بین المللی. برای پیشبرد کارهایم در دهات و شهرستانهای دور افتاده افغانستان، تصمیم گرفتم که رانندگی بیاموزم. در آن سالها یگانه زن افغان بودم که گواهینامه رانندگی گرفتم و ماشین راندم. پس از تسلط به رانندگی بدون هراس از اقدامات تجدد ستیزانه نیروهای واپس گرا، به دورترین نقاط کشورم سفر کردم. از این راه ارتباط من با زنان شهرستانها و روستاها در ایالات مختلف افغانستان برقرار گردید.
کاپیتان سیدبابا نیز نه تنها در زمینه مسایل خانوادگی و نگاه به زن و حقوق و مسایل او، انسان پیشرویی بود، که درمسایل سیاسی-اجتماعی و تخصص کاری خود از افراد مؤثر و محبوب افغانستان به حساب میآمد. او خلبانی برجسته بود و در پست ریاست شرکت هوایی “آریانا”ی افغان، دارای ایده و اندیشه نو. او همچنین از چهرههای محبوب دنیای ورزش افغانستان بود که آوازه کشور خود را در رشته وزنه برداری به بازیهای المپیک سال۱۹۶۰ (۱۳۴۹) در ژاپن، کشاند. درمقام قهرمان ورزش دروزنه برداری، ازسوی دولت افغانستان درالمپیک آن سال شرکت نمود وموجب سربلندی کشورش درآن المپیک جهانی شد. کاپیتان سیدبابا، در مارس۱۹۸۳دردفتر کار خود بر اثر گلولهای جانش را ازدست داد. چگونگی مرگ نابه هنگام او هنوز برای من روشن نیست. از او نام نیک در تاریخ افغانستان به جا مانده است.
پس از آن به تنهایی تربیت فرزندانم را بر عهده گرفتم که درشرایط جنگی حاکم بر کشور کار سادهای نبود. اما یاد همسرم و اثرشخصیت او در زندگی من مانند یک قوه دینامیک تاکنون به من نیرو میبخشد. این انرژی، همواره مرا در تربیت طفلهایم و پیشبرد امور زندگی یاری رسانده است. برای گرداندن زندگی و فراهم آوردن شرایط بهتری برای دخترهایم جهت ادامه تحصیل آنها، باهمه دشواریهای زندگی پس از فوت همسرم و شرایط بحرانی جامعه، پس از سالها دوری از درس و دانشگاه، تصمیم به ادامه آموزش علمی گرفتم. این بار رشته تعلیم و تربیت را برای ادامه تحصیل برگزیدم و در دانشکده تعلیم و تربیت، رشته پداگوژی نام نویسی کردم. تحصیل در آن رشته که با همکاری استادها و پروفسورهای آمریکایی و استادها و مترجمهای مجرب افغانی اداره میشد، زمینه ساز فراگیری زبان انگلیسی در جنب رشته تحصیلیام شد. پس ازیک سال آموزش زبان انگلیسی و تعلیم و تربیت، وارد دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل در رشته انگلیسی شدم. و پس از گذراندن بخشی از سالهای جوانی خود در آموزش رشتههای گوناگون، سرانجام درسال ۱۳۶۶ (۱۹۸۷) موفق به گرفتن دیپلم در رشته زبان و ادبیات انگلیسی شدم. همزمان کار هم میکردم. پس ازمدتی تصمیم گرفتم فلسفه بیاموزم و نیز بر دامنه و عمق دانش خود در زبان انگلیسی بیافزایم. به همین منظور به مدت شش ماه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل در رشته فلسفه و علوم طبیعی به آموزش مشغول شدم و با نمرات عالی این دوره را به پایان رساندم. همزمان در دورههای زبان انگلیسی سازمان ملل متحدبه نام U. N. D. P شرکت میکردم. پس از چندماه تلاش و آموزش به زبان و ادبیات انگلیسی مسلط گردیدم و از این توانایی خود به سود پیشبرد اهداف سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، در شناساندن مسائل و آرزوهای زنان افغان به دنیا و نیز مشکلات حاکم بر کشورم بر اثر جنگ و ویرانی، سود جستم.
سالهای چالش برای پیشرفت
من و بسیاری از زنان مبارز افغان که عضو سازمان دموکراتیک زنان افغانستان بودیم برای راهیابی جهت رفع و یا کاهش تبعیض جنسی در کشور خود رایزنی و کوشش دائم داشتیم. ما که میبایست در گام نخست توانمندسازی خود را از راه آموختن و دانشاندوزی دنبال میکردیم، میکوشیدیم تا از آموزههای خود در زندگی خانوادگی و اجتماعی خویش بهره بگیریم. ما با پیامدهای فاجعهبار مردسالاری و سیطره احکام و سنتهای زنستیزانه در جامعه خود آشنا بودیم. سرنوشت زنان افغان اسفبار بود و بیدادگری در حق آنها هم از سوی مردان و هم از سوی قوانین کشوری پیش از انقلاب ثور دهشتناک و بیمرز. این واقعیت تلخ گروه کثیری از زنان آزاداندیش و بشردوست افغان را بر آن داشته بود که پیکار بر ضد آنهمه ستم و تبعیض را در اولویت مبارزات آزادیخواهانه خود قرار دهند.
از زندگی و مبارزه برای انکشاف و بر ضد نیروهای عقبگرا هم آموختم که احترام به انسان از احترام به تساوی حقوق زن، مادر و کودک و اعتقاد به سعادت خانواده آغاز میشود. و خانواده اولین جایی است که میتواند پایه احترام به زن باشد. در این راه اهمیت اول باید به آموزش و فرهنگ داده شود. تبادل افکار و تجربهها برای توسعه و پیشرفت فرهنگ بسیار ضرور است. در یک جامعه بسته که آزادی برای بیان و فکر و تبادل آن میان انسانها وجود ندارد، همه شریانهای آن جامعه خشک میشود. چنین جامعهای میمیرد.
معصومه عصمتی، محقق مسایل زنان در افغانستان مینویسد: “افغانستان یکی از همان اجتماعی است که تاهنوز هم…… برای محققین امروز نمونههای از زندگی دیروز را عرضه میدارد.” او در کتاب خود به ضرب المثلی قدیمی اشاره دارد که میگوید “در بین قبیله بی قوم و در بین قوم بیبرادر و در بین برادران بیپسر نباشی”. معصومه عصمتی آن ضرب المثل را بیانگر موقعیت فرودست زن در افغانستان میداند و مینویسد: “تولد دختران را اگرچه مایه سرافکندگی میدانستند و هنوز هم در قراء و قصبات حتی در شهرها درباره تولد دختران عین عقیده موجود است مگر در موارد ذیل از دختران به حیث میانجی و وسیله تحکیم روابط استفاده میکردند و تا هنوز هم میکنند.
۱- اگر بین دو خانواده یا دو قبیله و یا دو قوم خصومتی ایجاد میگردید که خطر قتل و قتال از آن متصور بوده در آن صورت راه آشتی بین طرفین متخاصم دختر یا دخترانی را به ازدواج پسری و یا پسران طرف مقابل میدادند که هنوز هم در قراء و قصبات جامعه ما دوام دارد.
۲-… مورد دومی که دختران را مورد استفاده قرار میداند و بیشتر متوجه فقرا و اقشار ناتوان جامعه میگردید همانا بدل کردن دختر بود. به این معنی که پدری دختر خود را به پسری میداد و در مقابل دختر او را به خود و یا به پسر خود به زنی میگرفت. زیرا در غیر آن باید در مقابل زنی که به خود و یا پسرخود میگرفت، یک مقدار پول بهعنوان طویانه میپرداخت.. “
پس از انقلاب ۷ ثور (اردیبهشت) ۱۳۵۷در افغانستان که به قدرت گرفتن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، اعلان جمهوری دموکراتیک در افغانستان و روی کار آمدن دولتی چپگرا در این کشور انجامید، قانون اساسی تازهای در سال۱۳۵۹ تدوین گردید. در آن حقوق زنان در همه عرصههای زندگی سیاسی و اجتماعی برابر با مردان به رسمیت شناخته شد و افق تازهای به روی زنان افغانستان گشوده شد. برنامهریزی و اجراییکردن سوادآموزی به زنان مورد توجه ویژه قرار گرفت. کوشش برای راهیابی به سوی کاستن از قدرت سنتهای جاری و مردسالاری، خشونتهای خانگی و نابرابریهای پردامنه در حق زنان آغاز گردید. اما در درازای ۱۴ سال حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، اجرای برنامههای این حزب در بهبود شرایط زندگی زنان، اینجا و آنجا با مقاومت و عناد و سرپیچی روبرو میشد. ناکارایی مقطعی و یاجغرافیایی پارهای از دستورالعملهای حزبی و دولتی به ویژه در زمینه مسایل خانوادگی و در مبارزه بر ضد خشونتهای خانوادگی و نیز سوادآموزی به دختران و زنان بیشتر به دیده میآمد. این ناکامی هم از ساختار فرهنگی جامعه برمیخاست که متکی به سنتها و باورهای مذهبی، قومی و عشیرتی بود و هم از ناهمخوانی برنامههای حزب ما با واقعیتهای جامعه. حضورنظامی –سیاسی و فرهنگی شوروی سابق در افغانستان نیز از عوامل مهم کماعتمادی مردم به برنامههای حزبی و دولتی خودی بود.
سازمان دموکراتیک زنان افغانستان نیز از همان بدو پیدایش وابسته به حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. از همین رو بیشتر زنانی که در عضویت آن سازمان بودند و مسئولیتهایی به عهده داشتند، از اعضای همان حزب بودند که از دو شاخه تشکیل میشد. شاخه پرچم به رهبری ببرک کارمل و شاخه خلق به رهبری نورمحمد تره کی. رهبری این سازمان را دکتر آناهیتا راتبزاد بر عهده داشت که از پیشگامان دفاع از حقوق زنان در افغانستان بود و از چهرههای اصلی شاخه پرچم در حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
پس از تدوین قانون اساسی نوین در افغانستان و پیریزی برنامههای مربوط به حقوق و آزادیهای زنان، صدها زن که پیکارگران جدی در راه آزادی و برابر حقوقی زنان بودند، اجرای قوانین ضد تبعیض و نابرابری در حق زنان افغانستان را بر عهده گرفتند. ازآن جملهاند زندهیاد دکتر آناهیتا راتبزاد، جمیله کشتمند، شفیقه رزمنده، جمیله ناهید، سهیلا شیرزی، جمیله پلوشه و… من مسئولیت شعبه روابط بین المللی سازمان دموکراتیک زنان افغانستان را از سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۸) بر عهده داشتم. طی سال های مسئولیتم دراین شعبه برای برقراری ارتباط میان سازمانهای مدافع حقوق زنان در کشورهای مختلف با این سازمان و نیز جلب همیاری زنان پیشرو جهان با زنان افغانستان، کوشش میکردم.
یکی ازخاطرات خوب من مربوط است به همکاری سازمان دموکراتیک زنان افغانستان با شعبه زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در کابل. این همکاری درفاصله سالهای ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۹ خورشیدی که عدهای از زنان و مردان فدایی مهمان کشور ما بودند، صورت میگرفت. ما همچنین از همکاری با زنان عضو حزب توده ایران که آنها هم در همان دوره مهمان ما بودند، بسیار خشنود بودیم. به یاد دارم که در نهمین کنگره جهانی زنان در مسکو، هیاتهای نمایندگی زنان از طرف دولت افغانستان و سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و حزب توده ایران به همراه هم شرکت کردند. این کنگره در هفته نخستین ماه سرطان (تیر) ۱۳۶۶به ریاست فرید ابراون “رییس فدراسیون دموکراتیک زنان جهان” و با شرکت ۲۸۰۰ نماینده زن از کشورهای مختلف جهان در مسکو برپا شد. شعار آن “پیش به سوی سال ۲۰۰۰ بدون سلاح هستهای” بود. هیاتهای نمایندگی سازمان دموکراتیک زنان افغانستان و شعبه زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) با مسئولیت رفیق رقیه دانشگری و نیز زنانی که از سوی حزب توده ایران در آن کنگره شرکت داشتند، توانستند با طرح مسایل عاجل و مبرم زنان ایران و افغانستان، و نیز ضرورت برقراری صلح دراین دو کشور، توجه، همدلی و همیاری نمایندگان زنان در کشورها و قارههای مختلف جهان را جلب نمایند.
باید بگویم در زمان کار به حیث مسئول شعبه روابط بین المللی سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، نظر به تحکیم روابط با ۱۳۲ سازمان ملی و بین المللی در پیوند با سازمان دموکراتیک زنان افغانستان و همچنین شرکت در تعداد قابل ملاحظهای ازکنفرانسها، کنگرهها و سمینارهای بین المللی زنان، تجارب عملی بسیاری کسب نمودم. در جریان این دیدارها و مذاکرات و گفتوگوها، با زندگی، مسایل و مبارزات زنان جهان آشنا شدم و تجارب بسیار مثبتی از تلاش آنها برای حل مشکلات و رفع تبعیض در حق زنان آن کشورها بهدست آوردم.
اینجانب نیز پیوسته صدای زنان و خانوادهها و کودکان افغانستان را به حلقهها و جریانات زنان جهان انتقال میدادم. و از همبستگی جهانی سازمانهای زنان به کشورم افغانستان مستفیذ میگردیدم.
از جمله گردهماییهای بین المللی که من به نمایندگی از سازمان دموکراتیک زنان افغانستان در آنها شرکت کردهام، عبارتند از:
-کنفرانس مقدماتی دهه زنان ملل متحد در وین مرکز اطریش در سال۱۹۸۴.
– سمینار منطقهای آسیا و آفریقا از طرف سازمان ملل متحد پیرامون مسئله زنان در سال ۱۹۸۴ در عدن.
-کنفرانس دهه زنان ملل متحد در سال ۱۹۸۵ در کنیا مرکز نایروبی. این کنفرانس که جزو بزرگترین و پرشرکتکنندهترین کنفرانسهای مربوط به زنان بود، سومین کنفرانس سازمان ملل متحد پیرامون مسایل زنان محسوب میشود. عنوان این کنفرانس “کنفرانس جهانی بازنگری و ارزیابی دستاوردهای دهه زنان ملل متحد: تساوی، توسعه و صلح” بود. در دهه مورد ارزیابی، جنبشهای زنان در جهان موفق شده بودند تساوی جنسیتی را در بسیاری از کشورها به دولتهای مربوطه بقبولانند.
– کنفرانس زنان دموکرات جهان در پراگ مرکز چکسلواکی درسال۱۹۸۵.
– کنفرانس بین المللی زنان درکابل درسال۱۹۸۷ به ریاست ثریاپرلیکا که درآن نمایندگان نهادهای ملی وبین المللی از ۲۱ کشورجهان شرکت داشتند.
و چند کنفرانس و اجلاس منطقهای و محلی دیگر، از جمله کنفرانس زنان افغانستان در کابل درسال۱۹۸۰باحضورنمایندگان هیئت هاوسازمانهای مختلف زنان منطقه وجهان.
در این گردهماییهای بین المللی، سخنرانیهای خود را به زبان انگلیسی ایراد میکردم. مسایل و مشکلات زنان افغانستان را نیز در جلسات پیرامونی به انگلیسی با شرکتکنندگان در آن جلسات در میان میگذاشتم. شنوندگان که اکثراً انگلیسی زبان و یا آشنا با این زبان بودند، وقتی از طرف یک زن افغان ویژگیهای مشکلات زنان افغانستان را به زبان انگلیسی میشنیدند، بیشتر به مسایلی که طرح میکردم، توجه و علاقهمندی نشان میدادند. در آن جلسات همچنین راه حلهایی را که سازمان دموکراتیک زنان افغانستان برای غلبه بر مشکلات و تبعیض و رفع گام به گام ستم جنسی در بین اقوام گوناگون افغانستان در نظر داشت، مطرح میکردم و هماندیشی و همکاری نمایندگان حاضر را با سازمان زنان افغانستان خواستار میشدم. تلاش برای بازتاب هرچه گستردهتر مسایل زنان افغانستان در مطبوعات و رسانههای عمومی با چاپ عکسهای گویا از زوایای زندگی زنان افغانستان و مصاحبههای زنده با آنان، به جلب توجه هرچه فزونتر افکار بشردوستان و فمینیستها و مدافعان حقوق زنان درجهان میانجامید.
اینجانب در کنار چالشهای بین المللی خود برای جلب افکار ساکنان این جهان به فجایع جاری در کشورم و بهویژه در زمینه مسایل و مشکلات زنان، ازتکاپو برای برقراری ارتباط نزدیک و شخصی با زنان داخل کشور غافل نبودم. رابطه من با حلقههای زنان و دختران جوان در مبارزه علیه بیسوادی و جذب زنان بهخاطر آشناشدن آنها با سواد و درک روشن از تساوی حقوق انسانها و تساوی حقوقی در خانواده و حمایت بهتر از کودکان، بسیار قابل ارزش و پرمسئولیت بود. این کار را بهویژه در کابل، جلال آباد، لغمان و پروان در شمال کشور پیش میبردم. در سفرهای مکرری که در داخل کشور به مناطق مختلف از جمله پنجشیر، تکاب، پل چرخی، خوست، پکتیا، لوگر، قندهار، غزنی، نیمروز و فراه میکردم، همیشه تماس از نزدیک با زنان محلی داشتم. مشکلات و آرزوهای آنها را از زبان خودشان گوش میکردم. با زنان هدایتگر و دانای محلی به مشوره مینشستم. و از تجربه آنها برای انجام کارها بسیار استفاده میبردم.
سفر به نقاط مختلف داخل و خارج کشور و تغییر و تحرک و ارتباطگیری با انسانها، همواره سئوالهای تازهای برای من پیش آورده است. درسی که اینجانب از همه سفرها و روابطم با مردم کشورهای مختلف و مردم نواحی گوناگون کشورم افغانستان گرفتهام این است که احترام به انسان، احترام به تساوی حقوق مادر و کودک و سعادت خانواده و احترام به آموزش و فرهنگ، از راه مبادله افکار، بیان نظرات، گفتوگو و انتقال تجارب، ممکن میگردد.
پیکاربرای صلح
افغانستان در پنج دهه اخیر گرفتار جنگی شده است که گویی پایانی برآن متصور نیست. زندهیاد دکتر نجیب الله رئیس جمهور این کشور در سالهای ۱۳۶۶-۱۳۷۱ (۱۹۸۷-۱۹۹۲)، کشورش را “زخم خونین سیاره ما” نامید. او با اعلام آشتی ملی طرفین جنگ را به مصالحه خواند. اما جنبش صلحخواهی در افغانستان پرطرفدار نبود. با آن که مردم از جنگ و پیامدهای فاجعهبار آن جانشان به لب رسیده است و از جنگافروزان بیزارند، اما به دلیل بیاعتمادی به دولتمردان و سیاستپردازان، به ادعاهای آنها درباره ضرورت برقراری صلح در کشور بیاعتنا هستند. به همین دلیل صدای صلحخواهان واقعی هم به ویژه درسالهای پیشین گوش شنوا نداشت. امروز هم که عدهای از شهروندان افغانستان در اواخر ماه جوزا (خرداد) ۱۳۹۷، با یک راهپیمایی طولانی در روستاها و شهرهای این کشور، جنبشی برای صلح آغاز نمودند، صداهای زیادی به آنها نپیوستند.
در سه دهه پیش سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، کوشش برای فراهم آوردن زمینههای صلح در کشور را جزو برنامههای خود داشت. در این میان نقش زنان پیشرو و ترقیخواه در دفاع از صلح برجسته و نمایان بود. من هم به دلیل موقعیت و نوع مسئولیتی که در سازمان زنان داشتم و هم به دلیل باور و علاقه شخصیام به برقراری صلح که آن را لازمه پیدایش و ادامه زندگی نسلی سالم و شاداب، استواری خانوادهها و رشد فرهنگ و دانش میدانم، در پیکار به خاطر صلح خستگیناپذیر فعالیت میکردم.
کوششام بر آن بود که در قدم نخست از آثار و پیامدهای فاجعهبار جنگ در زندگی خانوادههای افغان و به ویژه خانوادههای تهیدست شهری و روستایی، در پیش چشم جهانیان پرده بردارم. و فریاد رنجآلود زنان و کودکان را به گوش انسانهایی برسانم که دل در راه انسانیت و مدنیت داشتند. در این کارزار از فراهم آوردن زمینههایی برای کمکهای خرد و کلان به مردم آسیبدیده از جنگ و فقر و ویرانی نیز رویگردان نبودم. در خلال سفرهای پیدرپی رسمی خود به کشورهای آسیایی، اروپایی، آفریقایی و آمریکایی، در سودای آن بودم که نه تنها اقدامات عملی نهادها و سازمانهای بین المللی را برای پایاندادن به جنگ در افغانستان خواستار شوم، بلکه ازکمکهای آنها در زمینههای دارورسانی، پزشکی، غذایی و دیگر نیازمندیهای جنگزدگان و تهیدستان افغانی بهره بگیرم. حتی بخشی از وقت خود را در سفرهای خانوادگی و غیردولتی که به کشورهای مختلف داشتم، به این امر اختصاص میدادم. از جمله فایدههای سفرهای رسمی اینجانب به خارجه و شرکت در کنفرانسها و جلسات مختلف، آن بود که در فعالیت جمعآوری و توزیع کمکها و اموالی که از جانب سازمان ملل متحد در اختیار ما قرار میگرفت، سهم بگیرم. من خود در جمعآوری و توزیع کمکهای صلیب سرخ (هلال احمر) در میان خانوادههای بیبضاعت و جنگزده در کابل و دیگر ولایات کشور از جمله در فراه و نیمروز و ایالتهای خوست و پکتیا شرکت مستقیم داشتم. این کمکها مایه مسرت و خوشنودی بسیار بود و از درد و اندوه خانوادهها کم میکرد. نتایج مثبتی که اینجانب از این کارها میگرفتم آن بود که برای بهبودبخشیدن به وضع اسفناک مادران و کودکان در شرایط جنگی نباید تا برقراری صلح، صبرکرد. برای کاستن از درد و بیماری و تنرنجوری و گرسنگی مردم، هر قدم کوچکی، عملی انسانی است. همین را در سفرهای خانوادگی خود نیز که به همراه همسر و کودکانم انجام میدادم، در نظر داشتم. نتایج مثبتی که از این کارها بهدست میآوردم، مرا به ادامه راه و بخصوص در برقراری پیوند با مردم بیپناه و آواره و گرسنه و زخمدیده تشویق میکرد.
یکی ازاثرگذارترین چالشهای من برای برقراری فوری صلح درکشورم و پایان بخشیدن به ادبار و نکبت ناشی از جنگ در زندگی مردم افغانستان، شرکت در کنگره جهانی صلح در کپنهاگ است. این کنگره که به مناسبت سال جهانی صلح از ۱۵ تا ۱۹ اکتبر ۱۹۸۶ (۵-۶ مهر ۱۳۶۵) در کپنهاگ مرکز دانمارک، برگزار شد، یکی از بزرگترین گردهماییهای ضدجنگ در آن سالها خوانده شد. در آن کنگره “بیش از ۱۰۰۰ جنبش ضد جنگ، نزدیک به ۶۰ سازمان بین المللی و بیش از ۲۳۰۰ نماینده شرکت داشتند. ” شعاراین کنگره “برای حفظ صلح و آینده بشریت” بود.
در آن کنگره هیئتهایی از طرف دولت افغانستان و نیز سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) شرکت داشتند. ریاست هیئت افغانستان را دکتر آناهیتا راتب زاد بر عهده داشت و اینجانب به حیث مسئول شعبه روابط بین المللی سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، عضو آن هیئت بودم. سرپرستی هیئت نمایندگی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) با رفیق مهدی فتاپور بود. رفیق رقیه دانشگری نیز برای شرکت در کمیسیونهای مربوط به صلح و حقوق زنان جهت طرح نیاز مبرم ایرانیان به صلح و پایانبخشیدن به جنگ ایران و عراق، در آن هیئت حضور داشت.
کنگره با پیام تلویزیونی خاویر پرزدوکوئیار دبیر کل وقت سازمان ملل متحد آغاز به کار کرد و پس از آن سخنرانی لافونگ رییس کنگره، همگان را تحت تاثیر قرار داد. او از جمله گفت:
“… سلاحهای هستهای چیزی فراتر از سلاحهای جنگی هستند… سلاحهای هستهای ابزاری برای نابودی نوع بشر و تمدن و حیات بر روی سیاره ما هستند… به درستی گفته شده است که ما اولین نسلی هستیم که به این توان بالقوه برای نابودی زندگی به روی کره زمین دست یافتهایم. سرنوشت بشریت بر لبه پرتگاه قرار گرفته است. انتخاب مرگ و زندگی در مقابل جهانیان قرار گرفته است… “
در آن کنگره اینجانب با استناد به دلایل و مدارک و با نشاندادن عکس و فیلم و اسناد، ناعادلانه بودن جنگ در افغانستان را که از سوی قدرتهای بزرگ حمایت میشد، افشاکردم. شاهد زندهای نیز به ابتکار خویش با خود به همراه برده بودم. پسر خردسالی که دست و بازوی راست خود را بر اثر انفجار مین از دست داده بود. شنیدم که آن سخنرانی که از صمیم قلب و پرشور و پراندوه بیان کرده بودم، اثر تکاندهندهای بر حضار داشته است. از سوی کمیته بررسی مسائل صلح در آن کنگره آن سخنرانی که مدلل و مستند و به زبان انگلیسی در دفاع از صلح عاجل در افغانستان بیان شده بود، بسیار مثبت ارزیابی شد. خوشحال بودم که با سخنانی که از اعماق وجودم بر زبانم جاری شده بود، اعتماد و احترام شنوندگان را نسبت به مردم و حکومت مردمی افغانستان برانگیخته بودم. در آن روز هیئت ما توانست توجه هزاران زن و مرد شرکتکننده در کنگره را نسبت به سرنوشت زنان و مردان و کودکان میهنام که سالها در زیر موشک و خمپاره، هستی میباختند، بهطور جدی و کارسازی جلب نماید. در آن کنگره، تلاش ما زنان افغان برای طرح و بررسی موضوع جنگ و صلح در افغانستان، موجب گشت تا رسیدگی به خواست هیئت نمایندگی افغانستان، به یکی از دستورهای عاجل و مهم کمیسیونهای صلح و حقوق بشر آن کنگره تاریخی بدل شود. پس ازبازگشت ازکنفرانس، کوشش هیئت نمایندگی ما وت لاش من برای صلح درافغانستان مورد تقدیر کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وشخص ببرک کارمل، رئیس جمهور کشور قرار گرفت. حزب آن چالش بزرگ وموفقیتآمیز را سرآغازی برای پیشبرد امر صلح درافغانستان تلقی کرد. اما علیرغم دستاوردهای بزرگ دولت وقت افغانستان در کنگره جهانی صلح دانمارک که به همت ما زنان افغانی کسب شده بود، صلح در کشور بلادیده افغانها برقرار نشد.
روزهای شکست
پس ازکودتای نافرجام جنرال شهنوازتنی در بهار سال ۱۳۶۹ (مارس۱۹۹۰) علیه دکتر محمد نجیب الله که پس از ببرک کارمل رهبری شاخه پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سپس ریاست جمهوری افغانستان را بر عهده داشت، اوضاع در افغانستان بحرانیتر از همیشه شد. من به مانند هزاران هموطن دیگرم بهناگزیر کشورم را ترک کردم و به همراه دختران خود در مسکو مستقر گردیدم. پیش از آن دو دخترم درمسکو بورسهای تحصیلی گرفته بودند و دو دختر خردسال دیگرم در کابل همراه من زندگی می کردند. پیش از ترک کشور که درسال۱۹۸۷(۱۳۶۶) نمایندگی پوهنتون کابل د روزارت خارجۀ کشور را برعهده داشتم، براثربحران و وخامت روزافزون در زندگی سیاسی و اجتماعی افغانستان، پست خود در وزارت خارجه را ترک کردم. درفاصلۀ سال های ۱۹۸۹تا ۱۹۹۲که دراتحاد جماهیرشوروی سابق زندگی می کردم، برای تامین هزینه های تحصیلی فرزندانم، به استخدام شرکت هوایی آریانای افغان درآمدم و نمایندگی آن را در شوروی به عهده گرفتم.
پس ازخروج ارتش شوروی ازافغانستان و ورود مجاهدین به کشور که سالها علیه دولتهای چپگرای حاکم برافغانستان میجنگیدند، زندگی برزنان دشوارترازهمیشه شد. بسیاری از زنان ازمشاغل کنار گذاشته شدند. سنگسار زنان و اعدام آنهاد رکوچه وخیابانها به راه افتاد. خانههای زنان ومردان ترقیخواه کشور مورد هجوم نیروهای عقبگرا قرارگرفت. خانۀ ما هم در کابل از این تهاجم بی نصیب نماند. درآن یورش، خانۀ ما و همۀ اسناد و مدارک مربوط به زندگی شخصی و سیاسی من به تصرف آن افراد درآمد. تلاش من برای بازپس گرفتن آن اسناد بینتیجه ماند.
باید بنویسم که در پهلوی فعالیتها و انجام کار سازمان دموکراتیک زنان افغانستان چه در داخل کشور و چه در عرصه جهانی، وظایف خانوادگیام به حیث یک زن و یک مادر، همیشه در مرکز صقل زندگی خانوادگی من قرار داشت. و در این میان تربیت سالم کودکانم برای من اهمیت بسیار زیادی داشت و برای آن برنامه مخصوص داشتم. برای آشناکردن فرزندانم با مسایل اجتماعی، در بسیاری از سفرهایم آنها را همراه خود میبردم. زمانی که پدر محترمشان زنده بود، تمام کارهای مربوط به فرزندانمان را با هم انجام میدادیم. پس از آن باید جای خالی پدرشان را هم که در زندگی عاطفی و تربیتی آنها نقش بسیار مثبتی داشت، پر میکردم. خوشبختانه توانستم از عهده کار برآیم. و حالا از دیدن سعادت و موفقیت آنها بسیار راضی و خوشوقت هستم.
دو دخترم در رشته پزشکی موفق به دریافت تخصص زنان و مغز و اعصاب شدند و یکی دیگر به حیث ماستر زبان و ادبیات آلمانی و چهارمی در رشته اقتصاد، در کشورهای آمریکا، انگلستان، سویس و آلمان مشغول کار هستند. زندگی خانوادگی آنها آرام و سعادتآمیز است و کودکان شاد و سالمی دارند. آرزویم برای فرزندان وطنم هم این است که روزی در آرامش و صلح زندگی کنند. برای صلح همیشه باید مبارزه کرد. آزادی و صلح و آبادی برای افغانستان و ایران، برای مردم ما و شما، بزرگترین آرزوی من است.
در آن دوره که هرکدام از دخترهای من تحصیلات خود را در دبیرستانها و دانشگاههای مسکو میگذراندند، خبرهای ناگواری از افغانستان به ما میرسید، اما ما نومید نمیشدیم. تلاش میکردم امید را در دل فرزندانم زنده نگه دارم. بهنظر من داشتن امید به فردای بهتر، زیباترین حس بشری است و احساس مسئولیت در برابر انسانها و جهان امروزی برای ساختن جهانی بهتر، مهمترین وظیفه هر فرد آگاه است. ما در برابر شکست، مقاومت کردیم. در آن روزهای سخت، من و فرزندانم هرگز یاریرسانی به همرزمان افغانی و ایرانی خود را نیز فراموش نکردیم. رفقای ایرانی ما که زمانی مهمان مردم و حکومت دموکراتیک افغانستان بودند، مانند خود ما ناچار از ترک افغانستان شده بودند. برخی از آنها به اروپا و برخی دیگر به تاشکند و مسکو مهاجرت کرده بودند. چند تن از آنها را در مسکو ملاقات کردم. ما با هم در افغانستان روابط صمیمانهای داشتیم. یکی از آن رفقای عزیز در مسکو به دلیل بیماری و حوادثی که برایش پیش آمده بود، حال خوبی نداشت. دخترهای من که به دلیل جوانی زودتر با محیط آشنا شده بودند و به زبان روسی تسلط داشتند مرا یاری رساندند تا هر کمکی که از دستمان برمیآمد در حق آن رفیق گرامی مضایقه نکنیم.
ما نه تنها همه آن رفقا را گرامی میداشتیم، بلکه به همه مردم ایران احترام میگذاشتیم. به فرهنگ غنی، تاریخ باستانی و مردم مهماندوست و غریبنواز ایران علاقه ویژه داشتیم و داریم. این علاقه و احترام و مهماننوازی در حق ایرانیهای مقیم افغانستان و دیگر مهمانان، ریشه در فرهنگ و رفتار اجتماعی مردم افغانستان دارد. مهربانی، مددرسانی، مهماننوازی و پشتیبانی از غریبان و پناهندگان در وطن من، امری عادی و رایج بوده و هست. مردم سادهزیست و سادهاندیش و سادهکردار این کشور بلادیده که هنوز در چنبره مناسبات پیچیده اقتصادی گرفتار نیامدهاند، لقمه نانی به کف میآورند و با مهمانان خود تقسیم میکنند. این رفتار بسیار عادی هر افغان بوده و تا هنوز هم هست. از زن و مرد و پیر و جوان. از همسایه و دستفروش و اتوبوسران و نانوا. دریغا که همان روزها پناهجویان افغانی در ایران، به آتش جمهوری اسلامی میسوختند. آنها در پی لقمه نانی به بیگاری کشیده میشدند، هویتشان به رسمیت شناخته نمیشد و فرزندانشان از تحصیل محروم میماندند.
من و فرزندانم و هزاران خانواده آواره افغان در شوروی سابق نیز به آرامش نرسیدیم. در همان سالها دگرگونیهای سیاسی عمیقی در شوروی رخ داد. اوضاع نابهسامان حاکم بر آن جغرافیای وسیع، زندگی را بر خانوادههای ما دشوارتر کرد. امکان ادامه زندگی کمدغدغه و پیشرفت فرزندان در تحصیل نامیسر گردید. ما سرانجام مانند هزاران تن از همرزمان خود، شوروی را نیز ترک کردیم و ناگزیر از مهاجرت به آلمان شدیم. شرکت هوائی آریاناافغان به رسم قدردانی ازخدمات من،یک بورس رسمی برای فراگیری زبان دراین کشوردراختیارم گذاشت. از همان آغاز ورود به آلمان-ایالت Hessen- به آموختن زبان آلمانی پرداختم و در مدت کوتاهی به کاریابی در این کشور اقدام کردم. پس از فراگیری کامپیوتر و آشنایی اولیه با زبان آلمانی به استخدام اداره خدمات اجتماعی (سوسیال) در شهرداری ناحیه زندگی خود درآمدم. و تا زمانی که بیماری قلبی به سراغم نیامده بود، شبانه روز در تلاش گذران زندگی و فراهمآوردن بهترین شرایط تحصیلی برای دخترهای خویش بودم. هرچند که پیش از آن نیز از دردهای مفصلی، حساسیت غذایی و بیماری رودهای مزمن رنج میبردم. درتاریخ ۱۵/۱۲/۱۹۹۹ ناگزیر از جراحی باز قلب شدم و از آن پس بیماریهای دیگری نیز بر آن افزوده شد. متاسفانه دیگر از تحرک لازم و کار باز ماندم.
حاصل تجربههای من در پیکار برای صلح و آزادی، و تامین حقوق زنان و کودکان، چنین است:
من از مکتب زندگیام، از خانواده بزرگ کشورم و تجربههای کارم با انسانهای بزرگی از هر گوشه این جهان، آموختم که همیشه سئوال در برابر خود بگذارم و برای پاسخ به آنها بیاموزم و باز هم بیاموزم. در جریان بیماری سخت جسمانیام نیز با فلسفه جدیدی آشنا شدم. فلسفه تعادل و توازن. فهمیدم که برهمخوردن این تعادل و توازن در جسم انسان، قوای او را نابود میکند. وجود تعادل و توازن در زندگی و جامعه هم به سلامت آن جامعه کمک میکند. فهمیدم که شریانهای زندگی در جامعه هم مانند شریانهای بدن انسان باید در ارتباط مداوم با هم باشند. راه ارتباط انسانها با همدیگر، گفتوگو و تبادل فکر و اندیشه است. اگر این رابطه قطع شود، هیچ انسانی و هیچ جامعهای زندگی سالمی نخواهد داشت.
از زندگی و مبارزه برای انکشاف و بر ضد نیروهای عقبگرا هم آموختم که احترام به انسان از احترام به تساوی حقوق زن، مادر و کودک و اعتقاد به سعادت خانواده آغاز میشود. و خانواده اولین جایی است که میتواند پایه احترام به زن باشد. در این راه اهمیت اول باید به آموزش و فرهنگ داده شود. تبادل افکار و تجربهها برای توسعه و پیشرفت فرهنگ بسیار ضرور است. در یک جامعه بسته که آزادی برای بیان و فکر و تبادل آن میان انسانها وجود ندارد، همه شریانهای آن جامعه خشک میشود. چنین جامعهای میمیرد.
من به حیث یک عضو جامعه و باشندهای در طبیعت، به امر خودگردانی دراجتماع باوری عمیق دارم. این باور را از انتظام طبیعت به دست آوردهام که خودگردان است، نه وابسته به جایی است و نه انرژی خود را از جایی می گیرد. در جامعه انسانی هم، تودههای مردم از همۀ قشرها و طبقات زحمتکش و سازنده، ازهمۀ فرهنگها، نژادها، اقوام، ادیان و جنسیتها گردانندۀ جامعه هستند. امر دموکراسی، ارادۀ متشکل این مردم در ادارۀ جامعه است. تنها این اراده است که می تواند کشورما افغانستان راهم به خودگردانی برساند.
به امیدروزی که همه انسانهای روی زمین روز خوش داشته باشند و در صلح و آزادی زندگی کنند.
برای مردم ایران و افغانستان آرزوی زندگی در جامعهای آزاد از هرگونه تبعیض و نابرابری دارم. برای همرزمان ایرانی و افغانیام، پیروزی در پیکار بر علیه رژیمهای فاسد حاکم بر دو کشور و دستیابی به دموکراسی، صلح، آزادی و برابری میخواهم.
عادله بابا جمشیدزادمرید
۳۱ماه سرطان (تیر) ۱۳۹۴برابر با ۲۲ جولای ۲۰۱۵