اکبر فلاحزاده – عکسی که عکاس آلمانی کای لوفلباین (Kai Löffelbein) از یک پسربچه زبالهگرد گرفت، بهترین عکس سال یونیسف شد.[۱]
این عکس از قبرستان زبالههای وسایل الکترونیک در کشور آفریقایی غنا گرفته شده که بزرگترین قبرستان دنیا برای تلانبار کردن هرجور خرت و پرتی است: وسایل الکترونیکی کهنه یا درب و داغان، کامپیوترهایی که دل و رودهشان را در آوردهاند، یخچالها، ماشینهای ظرف یا لباسشویی که موتورشان سوخته، موتورسیکلتهایی که زهوارشان در رفته است.
بیشتر این وسایل از آمریکا و اروپا صادر شدهاند، چون بازیافتشان وقتگیر و گران است. به علت سفت و سخت بودن قوانین و مقررات حفظ محیط زیست نمیشود این مواد را در آمریکا و اروپای غربی دفن کرد و از شرشان خلاص شد. این وسایل پر از مواد آلاینده و حاوی فلزاتی خطرناک مانند سرب، کادمیوم و جیوه هستند که پدر محیط زیست را در میآورند.
وسایل الکتریکی در ابعاد میلیونی تولید میشوند و به علت رشد و پیشرفت سریع تکنولوژی مدام اجناس جدید و بهتر به بازار میآیند. چون کهنهها زود “دلآزار” میشوند، اما مشکل این است که به این آسانیها نمیشود از شر کهنهها خلاص شد: سوزاندنشان هوا را آلوده به گازهای سمی خطرناک میکند و دفنشان سفرههای آب زیرزمینی را مسموم میکند.
سادهترین کار، صدور آنها به جهان سوم است. این کار از دو راه صورت میگیرد: یک راهش این است که گاهی وسایل برقی مستعمل را با وسایل نو قاطی میکنند و تحت عنوان کمکهای بشر دوستانه به کشورهای فلکزده اهدا میکنند و منت هم سرشان میگذارند. یک راه دیگر هم اینکه آنها را جهت بازیافت سوار کشتی میکنند و به کشورهای فقیر میفرستند. البته گیر قانونی این کار معاهده بینالمللی سال ۱۹۸۹ است که صدور این مواد را محدود و منوط به رضایت کتبی کشورهای واردکننده میکند، اما این رضایت خیلی ساده یا با رشوه اخذ میشود.
این وسایل با دخالت مستقیم یا غیر مستقیم دولتها و دخالت انواع و اقسام باندها و دلالها و مالخرها در کشورهای فقیر تلنبار میشود. اینجاها دیگر کسی اهمیت نمیدهد به اینکه هوا آلوده یا زمین مسموم میشود، همین که با تعمیر و فروش آنها لقمهنانی گیر اهل و عیال بیاید کافی است.
به محل جمعآوری و دفن اینجور زبالهها، میگویند: “قبرستان زبالهها”. یکی ازاین قبرستانها در شهر تایژو (Taizhou) چین است. وسایل مستعمل برقی از اروپا و آمریکا به اینجا میآید. آت و آشغالهایش درجا دفن میشوند. به درد بخورهایش اما بار کامیون میشوند و به جاهای دیگر چین میروند تا با دست کارگر ارزان و وسایل ارزانتر تعمیر یا بازیافت شوند و انبوه انبوه فروخته شوند به کشورهایبیچارهکه مشتری پروپاقرص اجناس ارزان هستند.
بیشتر این وسایل از آمریکا و اروپا صادر شدهاند، چون بازیافتشان وقتگیر و گران است. به علت سفت و سخت بودن قوانین و مقررات حفظ محیط زیست نمیشود این مواد را در آمریکا و اروپای غربی دفن کرد و از شرشان خلاص شد.
بزرگترین قبرستان در کشور غناست و اسمش اگبوگبلوشی (Agbogbloshie) است. عکاس آلمانی عکس منتخب را در این مکان گرفته است. اینجا به نوشته اشپیگل، بچههای پاپتی در میان انبوه آت و آشغالها دنبال چیز به دردبخور میگردند تا در بازار مالخرها آب کنند. اینجا حاشیه یک حلبیآباد در حومه آکرا پایتخت غناست. کشوری که زمانی “ساحل طلا” نام داشت، اما طلاهایش مال استعمارگران بود و مردمش بردگی میکردند. غناییها از سال ۱۹۵۷ کشور مستقل شدند و رهبر ملیشان قوام نکرومه آنجا را جمهوری اعلام کرد، اما دولت او مستعجل بود. بعد از او کشور دستخوش بحران شد و کودتا پشت کودتا و جنگهای قبیلهای نفس کشور و جان مردم را گرفت.
غناییها مثل خیلی از کشورهای آفریقایی اقتصادشان از راه فروش منابع طبیعیشان میچرخد، اما ناگفته معلوم است که با این کارها چرخ زندگی همه مردم نمیچرخد و آنها برای سیر کردن شکمشان باید به کارهای پست و پرمشقت دست بزنند. به نوشته اشپیگل هرچند که بر اساس معاهده سال ۱۹۸۹ ارسال زبالههای وسایل برقی به کشورهای غیر اروپایی ممنوع است، با این حال سالانه فقط از آلمان صدهزارتن خرت و پرت برقی به کشورهای جهان سوم فرستاده میشود. بعضی از این آت و آشغالها را با وسایل دست دوم قاطی میکنند و تحت عنوان کمک به توسعه صادر و به عبارتی به جهان سوم قالب میکنند.
امسال عکس سال منتخب یونیسف (صندوق کودکان ملل متحد) به همین موضوع مربوط است. اینبار نخست است که یک عکاس آلمانی جایزه یونیسف را میبرد. عکس او نوجوانی را در وضعی محقر نشان میدهد. او دمپایی پاره به پا و لباس ورزشی به تن دارد و یک تلویزیون درب و داغان را سر دست گرفته و دود غلیظی پسزمینه را پوشانده است. عکاس به اشپیگل میگوید: “روز چهارم یا پنجم بود که در آن حوالی پرسه میزدم و دنبال سوژه میگشتم که یکباره چشمم به این پسر خورد. به هم لبخند زدیم و او مرا که دید، تلویزیون را به زمین پرت کرد و دوباره آن را برداشت و سر تا پایش را برانداز کرد و باز پرتش کرد. این عکس را ساعت ۱۴.٢٧ دقیقه و ۱۱ ثانیه گرفتم و این لحظه از زندگی را ثبت کردم.”
کمتر روزنامهنگاری جرئت میکند به این محل بیاید، بس که کثیف و آلوده است. روزنامهنگاران به این جا “آستانه دوزخ” میگویند. من ابتدا نمیدانستم این حرف چه معنی دارد، اما وقتی به اینجا رسیدم منظورشان را فهمیدم. بوی دود و لاستیک اینجا همهجا پیچیده است. بچههای آشغال گرد که نمیتوانند پیچ و مهره دستگاهها را باز کنند آنها را آتش میزنند تا به مس یا چیز به دردبخور دیگری دست پیدا کنند. کابلها و لاستیکها را هم آتش میزنند. اینجا بزرگترین آشغالدانی دنیاست.
اگبوگلوشی پر از گازهای سمی و دود است. دود آدمهای پاپتی را موقع ورود به این محل میبلعد و آنسوتر با یک تلویزیون شکسته در بغل به بیرون تف میکند. محققان دانشگاه سازمان ملل (UNU) در زمین شنی این آشغالدانی حجم متمرکزی از فلزات سنگین اندازهگیری کردهاند که پنجاه بار بیشتر از حد معمول است.
بیشتر بچههای کمسن و سالی که اینجا پلاسند از حلبیآباد مجاور همین آشغالدانی به اینجا میآیند. دورتر قبلاً رودخانهای بود که پر از ماهی بود، اما حالا پر از لجن شده و آت و آشغالها در آن شناورند. به نوشته اشپیگل بچههایی که اینجا کار میکنند از راه فروش خرت و پرتها بهطور میانگین ماهانه ۲۰ دلار گیرشان میآید. این هم پول تو جیبی نیست، خرج یک خانوار است.
اینجا بس که آشغالگرد زیاد است، خردهفروشها هم برای فروش سبزی و میوه و آب بساطشان را پهن می کنند. یک سلمانی سیار هم هست. چوپانها هم گاهی سر و کلهشان پیدا میشود و گله را برای چرا به میان خرت و پرتها میفرستند.
عکاس آلمانی از دیدن این صحنهها منقلب شده است. او حتی مدتها بعد از سفر به اشپیگل میگوید: “هنوز هم با دیدن عکسهایی که آنجا گرفتهام بوی دود و پلاستیک دماغم را میآزارد. روزهایی که آنجا بودم وقتی شب به خانه میآمدم تمام پوستم مثل قیر سیاه بود.”
کای لوفل باین با خیلی از بچههایی که آنجا در پی کسب روزی بودند حرف زده است و بچهها از رؤیاهایشان گفتهاند؛ از اینکه میخواهند تحصیل کنند؛ از اینکه آرزو دارند آن آشغالدانی و حتی آفریقا را برای همیشه ترک کنند و برای زندگی به جای دیگری کوچ کنند. عجیب اینجاست که کای لوفلاین دیگر آن پسربچهای را که یکروز در ماه سپتامبر عکسش را گرفت، ندیده است.
منبع:
۱ – اشپیگل
به معنی واقعی کلمه از خوندن این نوشته لذت بردم . اگرچه باید اینم بگم که موضوعش خیلی غمگین کننده بود. اما حس نوع دوستی رو در انسان زنده می کنه .
سیمین / 19 January 2012
خیلی مطلب جالبیه . عکس هم تکان دهنده است.
راستی که در دنیا چه خبرهاست که ما بی خبریم. نامردها آشغالهایشان را می فرستند به جهان سوم، تازه منت هم سر جهان سومی های بیچاره می گذارند.
motekalem / 30 December 2011
منظورتان از بچههای آشغالگرد همان بچه های زباله گرد است!! فکر نمی کنید معادل بهتری است؟
Anonymous / 30 December 2011
عکس عالی، متن عالیتر.به قدری روان و گیرا نوشته شده، که آدم از چند بار خواندنش هم خسته نمی شه .
کاربر مهمان / 30 December 2011
همین من و شما که دوربین و موبایل و تلهوزیون و کامپیوتر جدیدی میخریم که بهش نیازی نداریم٬ همین رادیو زمانه که جایزه نظر سنجیاش «آیپد» هست٬ همه ما مسئولیم! این من و تو هستیم که این آشغالها رو تولید می کنیم.
ساناز / 31 December 2011
با سلام و سپاس از شما برای این گزارش
من در مناطق حاشیه ای و پایین شهر زیاد رفت و آمد دارم، روزی نیست که این جور کودکان بی چاره را نبینم و از خودم خجالت نکشم! اغلب کیسه هایی به بزرگی 2 برابر خودشان و خیلی چرک و سیاه و پر از قوطی و بطری نوشابه و پلاستیک و… این جور اشغالها بر دوش، از یک سطل زباله به سطل دیگر می روند، بی چاره از بس کوچک هستند مجبوراند که از سطلها بالا بروند و داخل آنها بپرند و محتویاتشان را بگردند. یکبار من ندانسته کیسه ای را از دور داخل یکی از این سطل ها انداختم… همینکه کیسه افتاد صدایی بلند شد که :آخ… آخ سرم…! من هم که تعجب کرده بودم و نزدیک رفتم دیدم که یکی از همان بچه ها داخل سطل بوده و کیسه توی سرش خورده بود… خیلی ناراحت شدم، معذرت خواهی کردم و خواستم پولی به او بدهم.. اما قبول نکرد که نکرد! این خیلی برای من تعجب انگیز بود!!
لطفا از بچه های زباله گرد ایران هم گزارشی تهیه کنید.
کاربر مهمان / 31 December 2011
جالب تر از مطلبتان و عکس مربوطه اینست که بدانیم ایا به این کودک زباله گرد پولی هم بابت عکسی که از او گرفته شده پرداخت شده است یا نه!
اگر جواب منفی است باید به ان عکاس هم حالی کرد که مشهورشدن شما به قیمت عمر و وقت یک انسان بی خبر است.
کاربر مهمان / 01 January 2012