روز اول مهر، اگر مثل امسال تعطیل نباشد، قاعدتا روزی است که بیش از یک میلیون کودک ایرانی در سرزمین پهناوری چون ایران، اولین روز مدرسه خود را آغاز میکنند. والدین از اینکه فرزندانشان وارد مرحله جدیدی در زندگی شان میشوند خوشحالاند و شاید به همین خرسند باشند که فرزندشان امکان رفتن به مدرسه را دارد. ولی پرسشی وجود دارد که شاید کمتر کسی آن را مطرح میکند: “هدف از آموزش در سیستم آموزشی ایران چیست؟ و زمانی که آموزش با پرورش ترکیب شده است، باید بدانیم منظور از پرورش چیست؟
جای بسی تاسف است که با گذشت ۵۱ سال از انتشار “کند و کاوی در مسائل تربیتی ایران” نوشته صمد بهرنگی، به مسئله سیستم آموزشی اهمیت لازم داده نمیشود و روشنفکران ما وقت کافی برای مطالعه در این زمینه صرف نمیکنند.
اگر فرض را بر این بگذاریم که “آموزش و پرورش” را به عنوان مترادف واژه پداگوژی برگزیدهاند که واژهای یونانی است به معنی دانشِ آموزشِ رشد تواناییها، مهارتها و دانستهها به دیگری، یا به به زبان ساده به این معنی است که “چگونه به دیگری بیاموزانیم”، به ناچار منطقیترین پرسشی که در برابر این گزاره به ذهن میرسد این خواهد بود که چه چیزی باید آموزش داده شود و برای چه.
کودکانی که امروز وارد دبستان میشوند، دوره ابتدایی را که به پایان بردند، چه آموختهاند و آنچه که آموختهاند به چه کارشان میآید و این آموختهها چه کار بردی در جامعه دارد؟ آیا یاد گیری الفبا و توانایی خواندن و نوشتن، تنها هدف آموزش است؟ اگر چنین است، تفاوت مدرسه و کلاس “پیکار با بیسوادی” چیست؟ آیا هدفهای دیگری به غیر از سواد آموزی در برنامه آموزش کشوری وجود دارد؟
سواد ارتباطگیری
سیاست آموزشی در هر کشوری همچون آینهای است که ساختار سیاسی آن کشور را در خود منعکس میکند. این سیستم سیاسی کشور است که تصمیم میگیرد نسل آینده را چگونه تربیت کند و چه آموزشهایی را به آنها بدهد که بتوانند در آینده جامعه را بر راهی که سیاستمداران تشخیص دادهاند به پیش ببرند، به زبانی دیگر آموزش کودکان تضمین ادامه حیات جامعه در آینده است، آنگونه که سیاستمداران برنامه ریزی میکنند.
کودکی که امروز اولین روز مدرسه را در کلاس اول دبستان آغاز میکند تنها سواد آموزی را آغاز نمیکند، او همزمان وارد روابط اجتماعی میشود، از طرفی باید بیاموزد که چگونه با همکلاسیهای خود رابطه برقرار کند و در این کُنِش اجتماعی میآموزد که چگونه جایگاه خود را در روابط اجتماعی بیابد. او در فرایند یادگیری روابط اجتماعی میآموزد که چه مقرراتی در مدرسه حاکم است و او چگونه باید با این مقررات کنار بیاید. آیا باید خود را با مقررات تطبیق دهد، سرپیچی کند، یا ریا ورزی کند و خود را موافق آنها جلوه دهد؟
کودکی که تا روز قبل در چهار چوب روابط خانوادگی خود را مجاز میدانست که قهر و ناز کند و یا با خواهر و برادرانش به لجاجت بپردازد و خود را محق میدانست که برای بر آورده کردن خواستههای خود گریه کند و یا به مادرش پناه ببرد، به یکباره باید در کنار تعداد زیادی کودک هم سن و سال خود بر مبنای مقررات تعیین شده در یک همزیستی ناخواسته به سر ببرد، و این نخستین گام برای اجتماعی شدن کودکی است که هنوز خود محور است و خود را مرکز جهان تصور میکند. پرسش این است که او برای پذیرش کدامین روابط اجتماعی باید تربیت شود. اگر بخش سواد آموزی قابل لمس است و میتوان نتایج مشخص آن را اندازه گیری کرد و با دادن نمره میزان یادگیری کودک را در درسهای مختلف نمایان کرد تا در آینده حوزه استعداد او مشخص باشد، بخش فراگیری روابط اجتماعی فرآیندی پیچیده است و جوانب پوشیده فراوانی دارد.
نظام آموزشی
در جامعهای که بر مبنای اصول دموکراتیک بنا شده، سیستم آموزشی این سیاست را پیش میبرد که نسل آینده، دموکراسی را پاس بدارد و مهارتهای لازم را برای اداره امور کشور و گرداندن چرخه تولید فرا بگیرد. در یک نظام غیر دموکراتیک هدف، پرورش نسلی است که بدون چون و چرا از اوامر پیروی کنند و اطاعت قدرت را به جا بیاورند. برای شکل دادن به ذهنیتی فرمانبردار، ترکیبی از ایدئولوژی با به کار گیری متون درسی در این راستا، و ایجاد ساختاری هرمی در مدیریت مدرسه، کودک را به سمت تبدیل شدن به موجودی سلطه پذیر سوق میدهند. کودک باید بپذیرد که آموزگار همه چیزدان است و همیشه حقیقت در نزد اوست و نظام مدرسه مقدس است. پرسش گری به معنی گستاخی و بی ادبی خواهد بود و شک کردن در صحت آنچه مدیران امر میکنند بدون شک گناهی نابخشودنی به حساب خواهد آمد.
کودکی که قدم به دنیای دبستان میگذارد، وارد روابط پیچیده و چند گانهای میشود که از پیش برای او معین شده است. رابطه مستقیم با آموزگار خود در کلاس، رابطهای با واسطه است با سیستم آموزشی. آموزگار، خود در چهار چوب قوانینی که او را استخدام کرده است، محصور است و بر مبنای ضوابطی که قانون گذاران به تصویب رساندهاند انجام وظیفه میکند. ممکن است او شخصا با آنچه اموزش داده میشود موافق نباشد، ولی در شرایطی غیر دموکراتیک حق آزادی بیان را از او سلب کردهاند و او به دلایل شخصی و در واقع عمومی (ترس از آینده، هزینههای زندگی و …) از قوانین سر پیچی نمیکند. این امکان هم وجود دارد که آموزگار خود از معتقدان به نظم غیردموکراتیک باشد و با ایمانی کامل فرامین را به اجرا بگذارد و از کودکان نیز بخواهد که بدون چون و چرا از او اطاعت کنند.
سوی دیگر رابطهها در غیاب مسئولان آموزشی، رابطه بین شاگردان است که میتواند خارج از کنترل مسئولان به سویی برود که خواست مسئولان نباشد و نطفههای خود آگاهی و اعتراض در بین کودکان شکل بگیرد و یا اینکه کودکانی باشند که با الگو قرار دادن نظم موجود تلاش کنند تا دیگر دانشآموزان را تحت سلطه خود در آورند و باجخواهی کنند.
به غیر از متون آموزشی و ساختار مدیریت، بنای مدرسه نیز نقش مهمی در القای سیاست آموزشی دارد. اقتدار گرایان عظمتطلب با ایجاد نظم خاصی تلاش میکنند تا مدرسه را به پادگان تبدیل کنند و از کودکان سربازان کوچکی بسازند که با شنیدن صدای سوت مدیر، خبر دار میایستند و با فرمان او به کلاس میروند. حضور هر روزه ناظم با رفتاری چون میرغضب در صف صبحگاحی تنها برای نهادینه کردن باور به قدرت و تنبیه شدن در صورت نافرمانی است.
در جامعهای که بر مبنای اصول دموکراسی بنا شده باشد، روابط دموکراتیک در مدرسه نیز حاکم خواهد شد. انتخاب نمایندگان خانوادهها در شورای مدرسه، حضور فعال اتحادیه آموزگاران در سیاستگذاریهای آموزشی، برنامه ریزی آموزش با توجه به نیازهای جامعه و آینده کودکان همگی در این جهت گام برخواهند داشت که کودکان هم زمان با آموختن متون درسی و مهارتهای فنی، از نظر شخصیتی، مستقل و پرسشگر تربیت شوند. کودکانی که بیاموزند به عنوان شهروند حق دارند آزاد زندگی کنند و موظفند به آزادی دیگران نیز احترام بگذارند.
مسائل پایدار تربیتی ایران
صمد بهرنگی در کتاب “کند و کاو” خود پرسشهای بنیادی و در بسیاری از موارد، پرسشهای درستی را در رابطه با آموزش و پرورش ایران مطرح کرد، مسائلی که همچنان حل نشده باقی ماندهاند و هنوز با گذشت بیش از پنجاه سال باید به همان مسائل پرداخت. بیست و دو سال بعد از انتشار کتاب “کند و کاوی در مسائل تربیتی ایران”، عباس کیارستمی فیلم “مشق شب” را میسازد که در کنار دیگر فیلمهای او چون “اولی ها” نظام آموزش و پرورش را در تصویری کلوزآپ میشکافد تا من و شما این زخم چرکین را ببینیم.
تنبیه بدنی، ترس از آموزگار و تلقین ایدئولوژی اصول بنیادی آموزش و پرورش ایران را تشکیل میدهد، تا کودک یاد بگیرد که هر اعتراضی که فروخورده شود ممد حیات است و چون به تمجید تبدیل شود مفرح ذات. هدف تربیت انسانهایی است که در تقدس نظام شک نکنند.
اما چه باید کرد؟ نظام آموزشی را باید به نقد کشید و جامعه را تشویق کرد به این مسئله بهای لازم را بدهد، تا طرحی نو در انداخته شود. در رابطه با نظام آموزشی ایران هزاران پرسش وجود دارد که باید مطرح شوند و برای هر یک از این پرسشها نیاز به بررسی و بحثی همه جانبه وجود دارد. شاید بنیادیترین پرسشی که نه در گذشته و نه امروز مطرح شده است این است که: چه نیازی به تفکیک جنسیتی در مدارس وجود دارد؟