اگر نویسنده، هنرمند، فعال سیاسی یا اجتماعی هستید و هفتهای دوبار اسم خود را در Google جستجو میکنید؛ اگر از ژیژک نقل قول میکنید، بدون آنکه آثارش را خوانده باشید، اگر رادیکال هستید اما فقط در توئیتر، اگر مدیوم هنری پرفورمنس را برای بیان رنج بشری ترجیح میدهد؛ اگر گمان میکنید مبارزه برای نجات پانداها و یخهای قطبی همسنگ مبارزهی طبقاتی است؛ شما یک «بوبو» هستید.
این تعریف نمایش «دیکتاتوری کول» به کارگردانی مارکو لایرا است از واقعیت فراگیر «بوبو بودن» در دوران خودشیفتگی عمومی.
«شب نخستین روز ماه مه، روز کارگر، در حالی که جنبشی اعتراضی در خیابانهای سانتیاگو شکل گرفته، گروهی از نخبگان فرهنگی جمع شدهاند تا نامزدی یکی از دوستانشان را برای مقام وزارت فرهنگ جشن بگیرند و…»
«دیکتاتوری کول»، تولید گروه La Re-Sentida از شیلی، یکی از ویژهترین نمایشهای حاضر در هفتادمین دورهی جشنوارهی آوینیون بود. «یک عکس هولناک از دوران کنونی که زمانهی فاشیسم تصاویر، سلطنت “من” و مصرف، و روزگار امکانناپذیری احساسات واقعی است.» تئاتری بزن و بکوب و پرسروصدا درمورد کالایی شدن مقاومت و اعتراض، ملهم از «مردمگریز» مولیر و «زیباییشناسی مقاومت» پیتر وایس؛ نمایشی که موضوع نقد آن، بنابر آنچه بازیگران آن میگویند، شامل خود این گروه تئاتر نیز میشود.
شیلی کشور دیکتاتوریها است؛ از دیکتاتوری نظامی پینوشه تا دیکتاتوری اقتصادی نئولیبرالیسم که اولی جز میانجی و پیشدرآمدی برای دومی نبود. واقعیت هولناکی است شکاف طبقاتی در جامعهی شیلی که هنوز در آن، بر مبنای رنگ پوست، روابط کاستی حاکم است؛ نمایش «دیکتاتوری کول» داستان اقلیتی از هنرمندان و روشنفکران در همین جامعه است که آثارشان از جمله در مورد کودتا و بومیهای ستمدیده به مراکز اصلی بازار جهانی فرهنگ راه یافته است.
اریک پرنس، در minority nomad مینویسد از پنج چیز در پایتخت شیلی بیش از هرچیز دیگری متنفر است: راننده تاکسیها، ترافیک و شلوغی، قیمتها، وندالیسم، و در نهایت، هیپسترها و بوبوهای سانتیاگو. سانتیاگو، با توجه به خصایص نفرتانگیزش باید جایی شبیه به تهران باشد؛ تهرانی که در سالهای اخیر گروهی مشابهی از اهالی فرهنگی و هنر را، در همزیستی با ایدئولوژی رسمی، و همزمان با رشد فرهنگ گالریگردی، تکثیر قارچگون مؤسسات فرهنگی، و افزایش تعداد دانشجویان فرنگ درس خوانده و… در خود پرورش داده است.
بوبو بودن
واژهی بوبو، ترکیبی مخفف از بورژوا و بوهمی، اولین بار توسط دیود بروکز در «بوبوها در بهشت: طبقه بالای جدید و چگونه آنها به اینجا رسیدند (۲۰۰۰) برای توصیف بخشی از بورژوازی نیویورکی با سبک زندگی بوهمی و مطابق مد جعل شد و خیلی زود در فرانسه به جای واژهی فراموش شدهی دوران میتران، «چپ خاویار»، بر سر زبانها افتاد.
ارجاع بروکز به طبقات متوسط رو به بالای فرهیختهای است که در محافل فرهنگی و مهمانیهای هنری حامل ارزشهای رادیکال و چپ اند، اما ساعت زیستیشان با ریتم بازار تنظیم شده؛ موجوداتی همزمان شورشی و کلبیمسلک؛ همانها که کموبیش باسواد اند و اهل رقابت در بازار موفقیت، اما برخلاف یاپیهای (Yuppie ) خشک و عصا قورت دادهی بورس، «کول»، و متفاوت به نظر میرسند.
بوبو، هیپستر (hipster)، یاکی (yuccie) و… برچسبهای متفاوتیاند که با کمی اختلاف همگی به یک چیز اشاره دارند؛ سبک زندگیای که یک پا در زندگی به اصطلاح خلاق بوهومی/اروپایی دارد و پای دیگر در قلمرو جاهطلبی بورژوایی/آمریکایی ترقی و موفقیت.
تا آنجا که به خصوصیات ظاهری و رفتاری مربوط میشود، هیپستر سیمایی کول و متفاوت است که هیچ چیز او جدید نیست، و همه چیز در او محصول سرهمبندی، مونتاژ و بریکولاژ است ( گیاهخواری، موزیک آلترناتیو، فرهنگ هندی-بودایی، limited edition، محصولات bio، ریش، خالکوبی، عینک و…)؛ کلاژی که البته در پس آن حجم انبوهی از خودشیفتگی و بدهبستانهای اقصادی پنهان شده است.
لیکن نه به سادگی ترکیب این عناصر فرهنگی که چگونگی مواجهه با این عناصر است که یک هیپستر را هیپستر میکند؛ رابطهی یک هیپستر با ابژههای میلش (با آنچه مصرف میکند) همواره طعنهآمیز، پرفورماتیو و نمایشی است. او همان نقابی است که خودشیفتگی، هویتگرایی، و جنون مصرفش را در پس آن پنهان میکند. چرخهی معیوب انتخاب را در سبک زندگی بوبو را اینطور میتوان خلاصه کرد: آنچه بوبو بودن به ارمغان میآورد، یعنی «آزادی مطلق انتخاب» (پوشش، کدهای رفتاری و …) را اگرچه نمیتوان با پول خرید، اما این آزادی و انتخاب تام دست آخر جز آزادی در خرید و انتخاب بازار نیست.
در چارچوب ملاحظات اجتماعی-اقتصادی زندگی شهری، بوبوها قبل از هر چیز عاملان فرایند اعیانسازی (gentrification) اند. این اصطلاح را اولین بار روث گلس برای توضیح هجوم بخشهایی از طبقهی متوسط به بالا به محلات قدیمی و نوسازی و تغییر در فضای فرهنگی آنها به کار برد. ماجرا این طوری است که حضور ساکنان جدید و بوبو در مناطق مرکزی شهر (همان جاهایی که انتخاب پولدارها برای سکونت نیست) باعث افزایش کرایهها و هزینههای زندگی در محله شده به گونهای که ساکنان سنتی آن (غالباً سیاهها، مسلمانها و …) دیگر توانایی پرداخت هزینهها را ندارند و در نتیجه از محله تبعید شده و به مناطق حاشیهایتر رانده میشوند؛ اتفاقی که حالا نه فقط در نیویورک، لندن و برلین که در قاهره و پکن هم در حال رخ دادن است.
سرمایهداری، پس از مه ۶۸
در کتاب «روح جدید سرمایهداری» بولتانسکی و شیاپللو، سه مرحله یا روح متفاوت سرمایهداری را از هم تفکیک میکنند: سرمایهداری قرن نوزدهمی که شخصیت کلیدی آن بورژوای صاحب کسب و کار است؛ همان پرومتهای که چرخ کارخانهها روی شاخ او میچرخد؛ سپس، فاز دوم در نیمهی اول قرن بیستم، در فاصلهی سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰، که قهرمان آن مدیر شرکتهای بزرگ و بورکراتیک متمرکز است. و در نهایت، روح جدید سرمایهداری، پس از بحران ۱۹۶۸که دوران مدیرانی است با انعطاف و تحرک و خلاقیت بیشتر؛ کسانی مثل بیل گیتز یا «بن و جری» (بنیانگذاران Ben & Jerry’s) که ظاهراً با اقتدار بروکراتیک میانهای ندارند.
هیپسترها و بوبوها فرزندان همین دوران جدید اند؛ دوران تحرک و شبکه، که به زعم نویسندگان «روح جدید سرمایهداری»، در همان بستری رشد کرد که ارزشهای چپ مه ۶۸ ایجاد کردند. اهمیت دوران جدید در همین است، یعنی در پوستاندازی سرمایهداری مطابق با الگویی که قرار بود آلترناتیو آن باشد.
بنابر آنچه بولتانسکی و شیاپللو مینویسند، از بدو شکلگیری نظام سرمایهداری، خواست آزادی، نفی عدم اصالت، مخالفت با خودپرستی، و اعتراض به فقر و نابرابری، چهار مضمون اصلی نقد سرمایهداری بودهاند. تجلی اولیه دو مضمون نخست را در محیطهای بوهمی انتهای قرن نوزدهم میتوان دید و نمود دو مضمون آخر را نزد جنبشهای کارگری؛ نویسندگان جفت اول را «نقد هنری» و جفت دوم را «نقد اجتماعی» سرمایهداری مینامند. پس از مه ۶۸، سرمایهداری با درونی کردن انتقادهای هنری از خویش موفق میشود مضمونهای عدم اصالت و اقتدارگرایی و نفی خلاقیتهای فردی در بازار و… را میانجی و موتور رشد و پویایی خود قرار دهد.
ناگهان سرمایهداری «کول» میشود: ساختار سلسله مراتبی کار حالت انعطافپذیرتری به خود میگیرد؛ و حدی از خلاقیت و خودآئینی فضای تولید را تلطیف میکند؛ کنترل در کارمندان (که حالا در رویای مدیر و رهبر خویش سهیم شدهاند) درونی شده و نسبت به مشتری بیرونی میشود («مشتری پادشاه است»). واحدهای کنترل کیفی برای رفع جدایی تیلوری میان طراحی و اجرا به میدان میآیند؛ و مفهوم «شبکه» که پیشتر در تداعی با جرم و جنایت معنا پیدا میکرد، به نمادی از پیشرفت و اقتدارزدایی بدل میشود و….
از جمله نتایج این تغییر فاز در سرمایهداری، شکلگیری نظامی مبتنی بر اصل «کارنامهی کاری» (career) است. کارنامهی کاری یا در واقع پیوستاری از پروژهها که موفقیت فرد (میزان حقوق و منزلت اجتماعی او و…) به آن وابسته است؛ مطابق با این اصل، زندگی سفری خواهد بود از کودکی تا مرگ شامل مراحل متوالی و بیپایان آموزش و کار.
در سطح فردی، «کارنامهی کاری» جزم مقدس روحیهی جدید سرمایهداری است.
میتوانید رادیکال باشید و به مارکس ارجاع دهید، پرفورمنس تابوشکن اجرا کنید، و همه چیز و همه کس را مسخره کنید، تنها خط قرمز «کارنامهی کاری» خودتان است. از این منظر، سبک زندگی «بوبو» را میتوان امکانی برای رفع تناقضات احتمالی ترکیب روحیهی اعتراضی با جزم «کارنامهی کاری» در زندگی روزمره برشمرد؛ کارنامهی که در رقابت با دیگران به شکلی خلاقانه و منحصربه فرد باید آن را ساخت و همچون نردبانی از آن بالا رفت.
ریشت را بتراش، و جهان را نجات بده!
مردم غالباً بوبوها و هیپسترها را دوست ندارند، کمتر کسی را پیدا میکنید، خودش را هیپستر معرفی کند. آنها نفرتانگیز اند و فضای مجازی پر است از مطالب ضد-هیپستری (ن.ک. برای مثال به Being a Dickhead’s Cool )
احساسات ضد-هیپستری سرچشمههای مختلفی دارند، از محافظهگرایی ارتجاعی تا چپ رادیکال. طبیعی است که بازار به این احساسات و ناخرسندیها بیتفاوت نباشد. تبلیغ اسمیرینف، با شعار «غیرضروریها را فیلتر کن، و چیزهای خوب را نگه دار»، کمپین تبلیغاتی Hipstervention ریشتراش بیک با شعار «صورتت را بتراش، دنیا را نجات بده» ، یا تبلیغ سامسونگ علیه آیفون، از جمله استفادههای تبلیغاتی از احساسات ضد-هیپستری اند.
نمایش «دیکتاتوری کول»، محصول گروه La Re-Sentida نیز کولاژی است از همین احساسات ضد-هیپستری. «اگر جنبههای کاذب و نمایشی این سبک زندگی را از آن بگیریم، چه چیز از آن باقی میماند؟» نقدی از موضع چپ به کلبیمسلکی و ریاکاری بوبوها که البته در محتوا، لحنی ضد روشنفکری و هوموفوب به خود میگیرد، و در فرم، نظر به زیباییشناسیاش، در دام همان چیزی میافتد که نقد میکند.
پاسخهای نمایش به اندازهی سؤالهایی که طرح میکند امیدوارکننده نیست؛ به میزانی که نمایش در جستجوی هستهای سخت، خالص و رادیکال از چپ در سرآغازهای آن به عقب بازمیگردد، حالتی تصنعی، خیالی و کاذب پیدا میکند. و درنهایت، نقد نظام نمایش به شکلی پارادوکسیال به نمایشی دیگر ختم میشود.
در یک کلام، نمایش «دیکتاتوری کول» را میتوان گواهی دانست بر اینکه ابهامات مندرج در برچسبهایی مثل هیپستر و بوبو را به سادگی نمیتوان به نفع نوعی هویتگرایی با پلاک و عنوان چپ رادیکال رفع و مصادره کرد؛ به خصوص آنجایی که این چپگرایی هویتی محتوایی ضد زن، یا ضد آزادی فردی به خود میگیرد، یا به شکلی پرشور و نمایشی بیان میشود.
برخلاف ادعای نمایش، خواست آزادی فردی و آزادی جنسی ضروتاً در منطق نئولیبرالیسم حل و جذب نمیشود؛ و هر فمینست، فعال LGBT، و طرفدار محیط زیستی و …را به سادگی نمیتوان بوبو قلمداد کرد. مگرنه اینکه بسیاری از روشنفکران روشنگری رادیکال و انقلابیون انقلاب فرانسه به صراحت طرفدار حقوق زنان بودند؟ آیا فرانسوا پولن دلابار را هم که در قرن هفدهم نوشت «ذهن جنسیت ندارد» باید بوبو به حساب آورد؟ با این حساب، حتماً مونتینی هم پست مدرن است!
ارجاع به تفاوت غالباً ابهامآمیز دو واژهی فرانسوی Libertaire و Libertarien، لیبرتر و لیبرتارین، شاید بتواند به روشن شدن بحث کمک کند. در حالی که یک لیبرتارین بر اصل آزادی فردی همچون حقی طبیعی و جزمی تأکید دارد، یک لیبرتر علیرغم اصرار بر مقاومت علیه هرگونه اقتدار، تحقق آزادی فردی را مستلزم فردگرایی نمیداند. تفاوت دو موضع در اصلِ برابری و امر اشتراکی است. بدون به رسمت شناختن تفاوتی از این دست، نقد فردگرایی حاکم در دوران سرمایهداری متأخر میتواند خود به بازتولید اشکال مضاعفی از اقتدار و سلطه منجر شود.
هیپسترها تنفربرانگیز اند، اما نقدهای رایج فرهنگ هیپستر هم چندان خوشایند نیست.
در شرایطی که شبح خودشیفتگی، جنون نمایش و وسواس هویت بر چهارراههای فرهنگ و سیاست در سرتاسر جهان سایه انداخته، بسیار تأسف برانگیز خواهد بود اگر منتقدان این شبح خود مرتجع باشند!
جشنواره تئاتر آوینیون:
«شنیدن»: تئاتر یعنی تحقق بالقوگی
پاراگراف آخر مشخصا حمله به نادر فتوره چى بود واتفاقا خيلى هم درسته.
ايشان اگر چه كه يكى از تواناترين نويسندگان حاله حاضره ايرانه، اما متاسفانه لحن تند و و از بالايى به مخاطب داره و فكر مى كنم آقاى كيانپور در سطرهاى پايانى به مقاله بسيار مهم فتوره چى جواب داده!!
بوبوها در كارگاه ساختماني: روايتى از تجربه شهرى در دهه ٩٠
سوسو/ از بيرون / 31 July 2016
دوست گرامی مترجم و نویسنده محترم
کاش به منبع اصلی بیشتر اشاره میکردید و مطالب اقتباس شده از نوشتار اصلی را با علامات سجاوندی مشخص میکردید.
محسن بهزاد کریمی / 31 July 2016
جمعش كن بابا. اين انگ زدن به ملت و اون فتوره چى باب كرد. اشكالش چيه مردم بوبو باشن اصلن؟ به شماها چه؟ عجب كيرى افتاديم.
بهرنگ.ر / 31 July 2016
آقای محسن بهزاد کریمی! مقاله به هدف زده است! و شما می خواهید کم اعتبارش کنید. شما پهلوی چی های بی سواد و ناخوانده ملا، بهتر است بروید کمی اخلاق سیاسی را ارج بگذارید. من به فیس بوک شما رجوع کردم و از اعتباراتی چون مرکز تحقیقات اپوزوسیون !!!!!! کیهان سلطنت طلب و مدال های حلبی سکولاریسمی که به خودتان داده اید دانستم هیچ ***نیستید و دارید ***بازی می کنید!!! خجالت دارد آقا. به شما مشکوکم.
مرضیه حق وردیان / 31 July 2016
اینطور به نظر میاد که مقاله ترجمه است و اسمی از نویسنده اصلی برده نشده! متن هم ویرایش نشده و شلخته است.
سایه / 03 August 2016