« فقط خوش باش.»

این چیزی بود که پدر و مادر آرتا دوبروشی به او و برادرش می‌گفتند.

Home refugee fim

«آنها هر روز می‌گفتند: نگران هیچ چیز نباش و فقط خوش باش.» زندگی در منطقه جنگی، چنین نگرش غیرمعمولی را برای آنها ایجاد کرده بود. اما با وجود جنگ و  پناه بردن به اردوگاه‌های پناهندگان، پدر و مادر آرتا هرگز شادی، امید و نگاه مثبت به زندگی و آینده را از دست ندادند.

«با هرچیزی که رو به رو می‌شدیم، والدینم می‌دانستند که باید بچه‌ها را امیدوار، شاد و سرزنده نگه دارند.»

اما  این کار به اندازه گفتنش آسان نبود و حالا هم برای میلیون‌ها پناهجوی شبیه خانواده آرتا در کوزووی سال‌های ۱۹۸۰ تا ـ۱۹۹۰ که مردمش همواره در خطر هستند یا از اثرات آن رنج می‌برند آسان نیست.

«زندگی روال عادی خودش را داشت که ناگهان مجبور می‌شدیم از تعقیب پلیس فرار کنیم. گاز اشک آور بود که وارد کلاس درس می‌شد. بارها مجبور شدیم خانه را ترک کنیم و جای دیگری زندگی کنیم چون خانه دیگر جای امنی نبود. یادم می‌آید زمانی که از این موقعیت ناراحت می‌شدیم به این فکر می‌‌کردم که: اگر آن آدم‌هایی که در آزادی زندگی ‌می‌کنند می‌دانستند بر ما چه می‌گذرد، حتما به کمک ما می‌آمدند.»

آرتا امروز بازیگر یک فیلم تحسین شده است اما او هرگز خاطره جنگ و آن اطمینانی را که به مردمان آزاد داشت -که اگر می‌دانستند، دست به عمل می‌زدند- هرگز فراموش نمی‌کند؛ چیزی که باعث شد او فیلم «خانه» را بسازد؛ فیلمی که در هفته‌های گذشته در لندن به نمایش درآمد. فیلمی بر مبنای باور آرتا که فکر می‌کرد اگر مردمان خوشبخت به زندگی مردمان بخت برگشته نگاه کنند، همه چیز عوض خواهد شد.

فیلم خانه، داستان سرنوشت یک خانواده با دو فرزند است که مجبور به ترک خانه شده‌اند. آنها به قاچاقچی‌ها پول می‌دهند تا با قایق فرار کنند، بچه‌ها با یک قایق و والدین با قایقی دیگر. سرشار از ترس و خشونت.  زن و شوهری که کودکان شوکه شده را از میان سرزمین و خرابه‌های جنگی عبور می‌دهند و مجبور به دویدن از میان از معرکه جنگی می‌شوند. آنها در انتها خسته، کثیف و گرسنه دور یک آتش در اردوگاه پناهجویان دور هم جمع می‌شوند.

این روایت آشناست، اما اینجا یک گره وجود دارد: این خانواده سوری یا افغان نیستند، آنها انگلیسی هستند. یک خانواده اروپایی که فرزندانشان را داخل یک قایق و ماشینی گذاشته‌اند و از میان سربازان سلاح به دست از میان دشت ها عبور می‌کنند و در میان آشغال ها به دنبال غذا و لباس هستند. چیزی شبیه فیلم «نجات کودکان» که  ‌چند سال پیش در اینترنت دست به دست می‌شد. توصیفی از همه آن چیزی است که در سوریه اتفاق می‌افتد اما ابن بار در لندن. اما برای یک انگلیسی خیلی اضطراب آور است که همه اینها برای مردمی اتفاق بیفتد که انگلیسی حرف می‌زنند.

این ماجرا نمی‌تواند برای شما اتفاق بیفتد؟ آرتا می‌گوید بله می‌تواند: همه ما هرکاری می‌کنیم تا فرزندانمان را در امنیت نگه داریم. تفاوت یک خانواده پناهجو و خانواده یک اروپایی و خانواده شما فقط در «شانس و اقبال» است.

«هیچ کس نمی‌خواهد خانه‌اش را ترک کند ـ ما هم هرگز نمی‌خواستیم خانه‌مان را ترک کنیم. تا جایی که امکان داشت در  پریستینا ماندیم. در میان همه ناآرامی‌ها و کشمکش‌ها ماندیم. اما در سال ۱۹۹۷ شرایط بسیار سخت شد. مردم قتل عام می‌شدند و خانواده‌ام شرایط را واقعا خطرناک می‌دیدند؛ خطرناک تر از هر وقت دیگری. ما نمی‌خواستیم آنجا را ترک کنیم ـ این کار سختی بود. اما در نهایت من به همراه مادر و برادرم رفتیم و پدر و عمو و مادربزرگ ۸۰ ساله‌ام ماندند. به مقدونیه رفتیم و مدتی در یک اردوگاه ماندیم. نمی‌توانستیم منتظر بازگشت به خانه باشیم.»

«بعد از چندین ماه برگشتیم و من به یاد دارم که این کار چقدر خطرناک بود. رفت و آمد و جابه جایی آسان نبود و پدرم در مکان دیگری زندگی می‌کرد. یکی از تاثیرگذارترین لحظات عمر من وقتی بود که دوباره همدیگر را ملاقات کردیم، ما نمی‌دانستیم بر او چه گذشته است. این چیزی است که در جنگ رقم می‌خورد. هیچ کس آن را انتخاب نمی‌کند. این برای پناهجوهای فرار کرده از جنگ عادی است اما نه به این دلیل که آنها انسان‌هایی متفاوت هستند. آنها فرقی ندارند. آنها شبیه من و شما هستند.. .»

arta-dobroshi
آرتا دوبروشی

آرتا ۳۶ ساله است و  می‌گوید این تجربه خود اوست که در هر دو سو بوده است؛ تجربه‌ای که او را به ساخت این فیلم هدایت کرده: «من نیمی از زندگی‌ام را پناهجو بوده‌ام و نیم دیگری از زندگی‌ام را مثل هر انسان آزاد دیگری زندگی کرده‌‌ام و همین انگیزه ساخت این فیلم بود.»

باور قلبی او این است که آدم‌ها می‌خواهند به هم کمک کنند: «اگر شما کسی را در خیابان ببینید که نیازمند کمک است، هرکاری که از دست‌تان بر بیاید می‌کنید. این کاملا طبیعی است. این بخشی از غریزه انسانی ماست. اگر به بچه‌ها نگاه کنید متوجه می‌شوید که آنها چقدر راحت کمک می‌کنند. و من فکر می‌کنم ما با ترس بزرگ می‌شویم و ترس مانعی است برای پیروی از غرایز.»

آنچه که پناهجو‌ها به آن نیاز دارند همدلی و همراهی است. آرتا می‌گوید :«آنها نیاز به توجه و مراقبت دیگران دارند. آنها نیاز به امید دارند. توضیح این مساله واقعا برای من دشوار است که چه تفاوتی در زندگی ایجاد می‌شود اگر وقتی در یک اردوگاه پناهندگی هستید، بفهمید دیگران به شما فکر می‌کنند و می‌خواهند کمک‌تان کنند… یک بار  ریچارد گی یر به اردوگاه ما آمد. من یادم است که به جایی که او بود رفتم اما به‌خاطر جمعیت نتوانستم او را ببینم. اما شما نمی‌دانید که دانستن این که او به اردوگاه آمده چقدر برایم انرژی بخش بود. مردم آزاد نمی‌دانند که فکر، توجه و مراقبت‌شان چه تاثیری بر پناهجویان دارد. به معنای واقعی کلمه این نجات زندگی است، چون باعث می‌شود شما به عنوان یک پناهجو امید را در قلب‌تان احساس کنید.»

آرتا به یاد می‌آورد که در کوزوو  همیشه همراه خانواده‌اش فیلم تماشا می‌کرد. او این کار را عادی می‌دانست اما وقتی بزرگ‌تر شد فهمید که خانواده‌اش معتاد به تماشای فیلم هستند: «من از مادرم پرسیدم و او جواب داد: این کار به خاطر پرت کردن حواس شما بود. والدینم نمی‌خواستند ما در تمام لحظات نگران جنگ باشیم.»

تماشای آن فیلم‌ها عشق به بازیگری را رشد داد و آرتا به حرفه بازیگری روی آورد. یکی از برادران آرتا هم کارگردان است: «خانواده‌ام هرگز نگفتند تو نمی‌توانی. در سخت‌ترین شرایط و لحظات آنها همیشه می‌گفتند بله و تو می‌توانی یک هنرپیشه هالیوود باشید ـ البته که یک روز آنچه که می‌خواهی را به دست می‌آوری.»

 هنر برای آرتا این امتیاز را داشته است که داستان پناهجویان را روایت کند و به آن معنا و مفهوم بدهد: «بزرگ‌ترین امید من این است که در ۱۰ ، ۲۰ یا حتی ۴۰ سال آینده، فرزندان یا نوه‌های ما بگویند: می‌توانی تصور کنی؟ زمانی بوده که آدم‌های آزاد به پناهجوها کمک نمی‌کردند! اما همچین دوره‌ای واقعا وجود داشته است.»

گاردین