تروریسم دینی، رتیل غولآسایی است که در بیشه زهد و زهدگرایی زاده و پرورده میشود. در همانجاست که هر گونه واکنش تروریستی رانه و نیروی خود را تامین میکند و چون پروار شود، از شدت پرواری به انفجار میگراید.
انسان میخواهد نیک باشد و از همین رو، به ورطه بدی میافتد اما این نیک بودن را چگونه به احکام خود بدل میکند: نخور! نرقص! نکن! نباش! گوشانت را به روی موسیقی و چشمانت را به روی زیبایی بربند! خلاصه آنکه به این جهان فانی دل مبند که هر چه هست در سرای باقی است. اما ای کاش تنها دل نَبَستن بود: آنها مجاهد و مجاهده میخواهند و بیش از همه خواهان «جهاد اکبر»اندـ و این سرچشمه جهادهای اصغری است که تروریسم یکی از جلوههای آنهاست.
این زهدگرایی را امروزه هرکس به روش خود بر زبان میراند. برای نمونه، رهبر حاکم بر ایران آن را به «اقتصاد مقاومتی» تعبیر میکند اما این تعبیر زمانی خطرناک میشود که به سیاست جامعه استعلا مییابد بیآنکه چنین روش اقتصادیای برای جامعه ایرانی هرگز ضرورت داشته باشد.
او دغدغه به کلی شخصیاش را به کل جامعه ایرانی بسط میدهد و خطر همین جاست، خطری که ناگزیر با خطر تروریسم همزاد میشود زیرا اقتصاد مقاومتی یا هر چیز دیگرِ مقاومتی یعنی ایستادن در برابر وفور و فراخی، یعنی برجستن از فراز قانون و سرانجام یعنی در کار آوردن ترور به مثابه روش اداره و احاطه بر امور!
رهبر ایران میخواهد سرنوشت ریاضتی و دشوار پیشین خود و خانوادهاش را تا حد سرنوشت جامعه ایرانی بگستراند و این عین کینتوزی است: هنگامی که گرایشهای زاهدانه به سیاست بدل میشوند، رتیل سیاهِ آکنده از هلاهلِ کینتوزی از چنبر خود برون میجهد و از بیشه خود فرامیرود و این آغاز تروریسم است. به زبان دیگر، هر تروریستی جز این نمیخواهد که سرنوشت کودکی، خانوادگی و تاریخی خود را به سرنوشت جهان و جامعه انسانی استعلا دهد و این انتقام نهانی اوست.
برخلاف آن دیدگاهی که خاستگاه تروریسم را مدرنیت درمییابد، تروریسم هرگز برآمدهای از مدرنیت نیست، بلکه برآمدگاهش معطوف به آن لمحه زیاده کهنی است که قافله بزرگی از بشر از سر سوءتفاهمی بنیادی راهش را از راه زندگی گسست و در راه زهد و ریاضت گام گذاشت و آن را به فرهنگ و سیاست خود بدل کرد.
چهره این بشر و بشریت را همواره در تاریخ بسیار در هم کشیده، انتقامجو و آکنده از نیروی خشم و خشونت مییابیم، چهرهای که اغلب، با نقاب شیخویت، معنویت و فضیلت در فرهنگ و تاریخ خود را نمایان میسازد چرا که قاطبه بشری به تدریج باور کرد که فرزانگی، معنویت و فضیلت همانا در انکار میل و در ستیز با آهنگ زندگی است و از این رو، هر آن کسی که با خود و با زندگی بیشتر سرناسازگاری میگذاشت، مشروعیت، قداست و اقتدارِ افزونتری مییافت.
داستان از این قرار است: انسان باشندهای است که ناگزیر باید زندگی خود را توجیه کند و معنایی برای آن بتراشد و به ویژه گرسنگیها، دردها و درماندگیهایش را باید پر ثمر و معنادار تعبیر نماید تا بدین طریق آنها را تاب آورد. بنابراین او از همان نخستین لمحات زندگی در این راه نادرست گام نهاد تا از رنجها و ناکامیهای خود ارزش بیافریند:
من اندک میخورم پس خوب هستم! من جماع نمیکنم، پس انسان والاتری هستم! در همان حالی که حقیقت جز این بود: او امکان خوردن، آشامیدن و جماع را به اندازه کافی نداشت اما میبایستی این دسترسناپذیری را برای خود تحملپذیر میساخت، پس از ناکامی خود حکم اخلاقی و الهی برآورد. او برای سنجش میزان این ناکامی معیاری هم در پیش روی خود داشت: طبقه فرادست یا گروه اجتماعی مرفهی که به همه آن لذتهایی دسترسی داشت که از او به مثابه بخش عظیم انسانی، دریغ شده بود: او زهد را برگزید تا فقر را در خود باژگونه سازد اما سپس این زهد به مثابه فقر درونیده، به رانه و نیروی کین او بدل شد. او به زهد ناگزیر شده بود و اینک آرزو میکرد که بتواند همه نازاهدان (بیتقوایان) یعنی زیادخورها و مرفهین بیدرد را به درد و به سوءتغذیه خود مبتلا کند. -و امروزه -به لطف جهانی شدن- غربیها جای بیتقوایان و مرفهین بیدرد پیشین را در ذهن او گرفتهاند!
ساز و کار چنین است: زهد در برابر سَیَلان و وفورِ زندگی مانعی عامدانه و لجوجانه ایجاد میکند و این خود امکانی فراهم میآورد تا تروریسم به مثابه یک رفتار سیاسی از بطن زهد زاده آید چندان که خواهان نابودی هر آن چیزی و هر آن کسی شود که از برکات زندگی بهرهای دارد. -آن زاهد ناگزیرِ نهان در انسان، میگوید: دیگی که برای من نجوشد، میخواهم سر سگ در آن بجوشد! ـو این احساس نهانی و نهایی هر تروریستی است.
تروریستها حتی خود را نیز به مثابه زندگی نمیتوانند تاب بیاورند و از همین روست که آنها قادرند خود را منفجر کنند زیرا هدف آنها نابود کردن زندگی است. حال چه اهمیت دارد که این زندگیِ خود آنهاست یا زندگیِ کسانی است که به زعم آنها مظهر فساد و تباهی اخلاقی و بیدینیاند! ـیک تروریست چنان سر در چنبر آرمان زاهدانه خود فرو میبرد که دیگر از دیدار، احساس و لمس زندگی عاجز میشود و این عجز او را به آن کار بس هولناک توانا میسازد؛ به ویژه آنکه مرض زهد وقتی که شدت یابد، آدمی دچار احساس تکلیف هم میشود و چنان است که گویی با شلیک به دیگران و انفجار خود، عالمی را از ظُلام و ظَلام و ظِلام رهایی بخشیده است.
تروریسم، موضوعی مردانه
قاعده حذف، قاعدهایست به شدت مردانه. اما این بدین معنا نیست که زنانی یافت نمیشوند که خود را منفجر نکنند!
زنانی هستند که بازویی عاریتی از خود به نمایش میگذارند تا نشان دهند از توانِ مردانه، آنها نیز بهرهای دارند بیخبر از آن که این تقلید ارزش و رفتار مردانه، فرجامش جز تروریسم به مثابه تفکری رقابتی و تخاصمی که با ساز و کار حذف عمل میکند، نیست.
قاطبه زنان در طول تاریخ تلاش نکردهاند از فقر و فلاکت و از درهای بسته ارزش بسازند بلکه آنها اغلب حتی در بدترین شرایط نیز راهها و نقبهایی به زندگی زدهاند و زندگی را رونق بخشیدهاند. این همان بزنگاهی است که ما را باید نخست به احترام و سپس به اندیشیدن وادارد: در دنیای زنانه آن چیزی در شمارِ ارزش و ارزندگی است که راهی به زندگی میگشاید، اما در زهدگراییِ مردانه شورش علیه زندگی به ارزش بدل شده است. آن که میکشد، آن که تحقیر میکند، آنکه حمله میبرد و میدرد و آن که شیخ و زاهد و مفتی است، همانا او به بالای بلند ملکوت و جبروت برکشانده و پرستیده میشود.
تروریستها مقهور ذهن زهدگرای خویشاند و گمان میکنند هر نوری که آسمان زندگی را روشن کند، مستحق خاموشی است و این را تکلیف خود درمییابند. این مهم نیست که آنها خود چه میگویند، بلکه آن چه حقیقت را برای ما آشکار میکند، عملی است که آنها انجام میدهند و آنجاهایی است که آنها هدف قرار میدهند. آنها به هر جایی حمله میبرند که بزنگاه خروش و فوران زندگی و میدانگاه زنان است و از این رو، سالنهای رقص و موسیقی برای آنان دقیقترین اهدافاند.
تروریسم خاستگاهی جز آرمان زهد در نزد انسان ندارد. انسانی که در اینجا بیش از آنکه دلالتی به زن باشد، به مرد دلالت میکند، زیرا از چشمانداز فیلولوگی واژگان انسان، آدم، بشر و مردم بیش از هر چیز اشارهای به مردان بوده است.
به نگر من، زنان امروزه به جای تاسف و دریغ، بهتر است شادمان باشند از اینکه به گونهای تاریخی از مدار بشریت و از جرگه انسانیت کنار ماندهاند زیرا هرچه کمتر در این تروریسم زاهدانه/مردانهای سهیم شدهاند که در طول کل تاریخ بشری فعال بوده است: زنان با فعال ساختن ارزشهایی که مؤید حیات و زندگیاند، میتوانند زنان و ارزشهای زنانه را به میدانگاه زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی بازگردانند و این هرگز با تقلید از زندگی مردان امکانپذیر نخواهد شد. مردانی که همچنان زورتوزانه و با تحمیل اصول زاهدانه خود در جامعه گردنفرازی میکنند و به زعم خود بر زندگی چیره میآیند و مهار آن را به دست میگیرند.
تروریسم شیعی و تفاوت آن با تروریسم داعش
تروریسم شیعی، تروریسمی بسیار خطرناکتر از تروریسمهای آشکاری است که خود را در هیات داعش یا القاعده آشکار کردهاند. آنها با آشکار ساختن خود، به گونهای همزمان این امکان را نیز فراهم آوردهاند که خود را نابود کنند زیرا در نهانِ آنها دستکم این گرایش وجود دارد که با آشکار کردن خود مسئولیت نابودگری و قساوت خود را نیز بپذیرند و این آنها را از تروریسم شیعی جدا میسازد. تروریسمی که هرگز مسئولیت آن هدم و انهدامی را نمیپذیرد که در حال انجام آن است.
به زبان دیگر، دشمنی با زندگی در نزد تروریستهای شیعی به گونهای مذبوحانه و تقیه شده است و در نزد تروریستهای حکومت اسلامی به گونهای مبرهن و بهادرانه.
تروریسم داعشی همه تروریستهای نهان در جهان را فرامیخواند که منفجر کنید و منفجر شوید و این راه زندگی را برای یک زندگی هنوز نامده هموار میکند اما تروریستهای شیعی با روش تروریستی خود تمام راههای آینده را میبندند. آنان یک هولِ گذارا نیستند بلکه یک هولِ دائمیاند و همواره بر سر راه کسانی ظاهر میشوند که نمیخواهند به مثابه بردگان و مردگانی که میجنبند، زندگی کنند.
روحانیت شیعه در جامعه ایرانی با تولید تروریستهای اسیدپاش، تذکر بده، هوچی و قدارەبند و هفتتیرکش، نیروهای خلاق و اندیشورز را حذف میکند و به حاشیه میراند و بدین وسیله هر باره امکان توسعه، تحول و توازن در جامعه ایرانی را به تاخیر میاندازد.
حکومت اسلامی شام و عراق آشکارا هر نمود تمدنی را نابود میکند اما تروریسم شیعی اینک قرنهاست که مشغول نابود کردن تمدن و مدنیت ایرانی است با این تفاوت که این نابودی جبران ناپذیر خواهد بود زیرا تقیه شده، تدریجی و خزنده است، به ویژه آن که در این روش، ترور روانی و شخصیتیِ مردمِ ناهمساز با آنان در اولویت نخست قرار دارد: یک عملیاتِ تروریستیِ پایانناپذیر علیه زنان، اندیشورزان و نیز بهاییان که از درخشانترین و هوشیارترین نیروهای اجتماعی در جامعه ایرانیاند. ما این چهره تررویستی را که گاه از سر خشم نقاب برمیافکند، بارها دیدهایم و میشناسیم!
من هیچ تروریستی را دوست نمیدارم اما اگر بخواهم مقایسهای انجام دهم که چهره تروریستهای خطرناکتر، خزندهتر و کشندهتر را آشکار کنم، در نزد شما خوانندگان عزیز اعتراف میکنم که من یک تار موی این داعشیهای سَر بُرِ سیهجامه را با تروریستهای شیعی حاکم بر ایران عوض نمیکنم. چرا؟ آخر آنها اعتقادات خود را در پس دروغها و تزویرهای مصلحتگرایانه و در جوف هزاران تفسیر بی مایه و ملاط از اسلام و قرآن پنهان نمیکنند و به جای حیلتها و عباهای رنگارنگ، ردای سیاهِ کینآلود خود را میپوشند. آنها تروریستهایی هستند زیاده جوان که اغلب در اروپا به دنیا آمده یا در آنجا بزرگ شدهاند و از همین رو دچار گونهای گرایش رمانتیک به دین و آیین آبا و اجدادی خود هستند. این گرایش نوستالژیک و خیالین اما هرگز دیری نخواهد پایید و باد آن را نوک تیز واقعیت خالی خواهد کرد و این درست برخلاف تروریسم پیر و تقیهگر شیعی است که میداند چگونه خود را در جلد عالِم و فقیه و قاضی نهان کند و تروریسم را تا عمق هزارپایی روان فرد و جامعه بگستراند.
شمس تبریزی میگفت: کافران را دوست میدارم. از آن جهت که دعوی دوستی نمیکنند. میگويند: ما کافريم! دشمنيم! -این داعشیها هم دروغ نمیگویند. نه به خود و نه به دیگران. اسلام، اعتقاد، عشق و کینشان را چنان که هست، زندگی میکنند. میگویند: مسلمانیم! -دشمنیم! -آدم تکلیفش با اینها مشخص است اما با تروریستهای ایرانی مشخص نیست. همانهایی که همان کارهای داعش و القاعده را انجام میدهند اما مسئولیتش را نمیپذیرند.
از همین نویسنده
- آوند و آونگ خودکشی در ایران
- نقدِ نقد و نقد برخی واژگان زندگی روزمره
- چه کسانی از دیوارها بالا میروند؟
- درباره حق حماقت بشر
- اعترافات یک زنکُش یا چگونه فمینیست شدم
- چند تن خوابآلود
- در بابِ «بابِ» اقلیت
- اعدام به مثابه قتل عمد
- چه «دروغ» میگفتی، وقتی «مهربان» بودی!
- سانچوهای ایرانی و دونکیشوت اعظم
- درباره بیشرمی ما ایرانیان
- جام زهر یا جام شراب
- میهنپرستان از میهن گریخته
- بحران اُرگاستیک در جامعه ایرانی
- قیامتِ فراموشی
- زبان مادری، خلافآمد زبان آمرانه
- نقدِ اسطورۀ رابطۀ آزاد
تو دیگه چه جانوری هستی؟؟؟
من هیچ تروریستی را دوست نمیدارم اما اگر بخواهم مقایسهای انجام دهم که چهره تروریستهای خطرناکتر، خزندهتر و کشندهتر را آشکار کنم، در نزد شما خوانندگان عزیز اعتراف میکنم که من یک تار موی این داعشیهای سَر بُرِ سیهجامه را با تروریستهای شیعی حاکم بر ایران عوض نمیکنم!!!!!!!
ضدتروریسم / 31 March 2016
سلام
عنوان نوشته لودهنده است: ضدیت بیچون و چرا با حکومت ایران. گویا یا نویسنده معنای تروریسم را نمیداند یا نمیتواند اقتصاد مقاومتی را به تروریسم ربط دهد.
کاوه
کاوه / 31 March 2016
جناب ضد تروریسم!
جمله ای چنین صریح و شفاف برنده تر و هوشمندانه تر از آن است که بتواند از دهان چون جانوری که از آن نام برده اید برون آید.بی گمان انسانی پراندیشه را به چنین ساختارشکنی اذهان ساده انگار نیاز خواهد بود؛
مهر / 01 April 2016
من مطلقا”آدم مذهبی نیستم . و بدترین نوع حکومت را حکومت دینی میدانم. چون خود را نه به مردم بلکه به خدا فقط پاسخگو میداند. اما تفاوت عمیقی وجود دارد بین حکومتی که خود را متشرع میداند و میخواهد مردم را به بهشت بفرستد با کسانیکه میخواهند برگردند به صدر اسلام و برده داری و کنیز داری راه انداخته اند.
تروریسم هم ربطی به داعش و شیعه فقط ندارد. مگر گروه بادر – ماینهوف یا بریگادهای سرخ شیعه بودند؟ مگر کارلوس شیعه بود. مگر گروه جرج حبش و گروه او مذهبی بودند؟
کسی که میخواهد نظریه بدهد کمی نحقیق میکند و حرفی نمیزند که بی اعتباری حرفش آشکار شود
بیژن / 02 April 2016
بیژن گرامی!
من هم خیلی با شما خیلی موافقم:«کسی که میخواهد نظریه بدهد کمی نحقیق (و کمی بیشتر هم فکر) میکند و حرفی نمیزند که بی اعتباری حرفش آشکار شود»!
محمود صباحی
محمود صباحی / 02 April 2016
تروریسم و شخص نگارنده مقاله یک وجه مشترک دارند: افراطی گری – افراطی گری – افراطی گری
افراطی نباش / 06 April 2016