از ماریا فوشیه (Marja Vuijsje)، ژورنالیست و نویسنده هلندی، کتاب تازهای منتشر شده است: گواهینامه رانندگی نعمتالله (Het rijbewijs van Nematollah)
این کتاب درباره زندگی یک پناهنده ایرانی در هلند است به نام آرش.
کتاب با پرسش دختر آرش درباره علل فرار پدرش از ایران آغاز میشود. گذشتهای که با سکوت پدر در پرده ابهام مانده است.
نویسنده در تلاشی پیگیر برای شکستن این سکوت و دستیابی به حقیقت، به ایران سفر میکند. او ضمن بررسی تاریخ خانوادگی آرش، به تاریخ صد سال اخیر ایران میپردازد تا علل آوارگی و مهاجرتهای گسترده ایرانیان را ریشهیابی کند.
اولین کتاب ماریا فوشیه، زندگینامه مبارز نامی عرصه حقوق زنان در هلند، یوکه اسمیت (Joke Smit) است. او در این کتاب به زمینههای تاریخی رشد فمینیسم در هلند میپردازد.
کتاب دیگر ماریا فوشیه “کمپ ما” (Ons Kamp) نام دارد. او در این کتاب زندگی خویشان خود را به تصویر میکشد که بسیاری از آنها در جنگ جهانی دوم و به دلیل پیشینه یهودی از کورههای آدمسوزی بازنگشتند.
این کتاب بیانگر تاریخچه کارگران یهودی در هلند، به ویژه آمستردام است.
هر دو کتاب پیشین این نویسنده نامزد دریافت جایزه بزرگ تاریخنویسی شدند.
به مناسبت انتشار کتاب اخیر ماریا فوشیه، گفتوگویی با او انجام شده است که ترجمه آن را میخوانید.
■ شما در کتاب پیشینتان به زندگینامه خانواده خود می پردازید و در کتاب جدید به سرگذشت یک مهاجر ایرانی. انگیزه شما برای انتخاب این موضوع چه بود؟
ماریا فوشیه- برای نوشتن کتاب قبلیام در مدت زمان طولانی و پیوسته درگیر تاریخچه خانواده خود بودم که در آن پرورش یافته بودم. پس از پایان کار و انتشار کتاب نیاز داشتم دنیا را از زاویه و چشمانداز دیگری بنگرم. علاوه بر این مدتی بود که ایده نوشتن کتابی در مورد مهاجرت را در سرمی پروراندم. اما چرا ایرانیان مهاجر را انتخاب کردم، در وهله اول به دلیل تفاوتهای چشمگیری بود که بین دوستان و آشنایان مهاجر ایرانی-هلندیام میدیدم؛ با تصویر قالبی که از ایران به عنوان کشوری خوفانگیز پر از آیتاللههای اصولگرای ترسناک داده میشد. من و دوستان ایرانیام که در این سالهای دراز آشنایی پیدا کردهام، به صورت حیرتآوری باورهای مشترک داریم. اغلب آنها مثل من در دهه ۷۰ به گروههای چپ پیوستند. کتابهایی که آنها در ۲۰ سالگی میخواندند، همانهایی هستند که در قفسه کتابخانه من وجود دارند.
خوب به یاد میآورم که در آمستردام سالهای پایانی دهه ۷۰ در مورد پدیدهای به نام خمینی گفتوگو میکردیم؛ فردی پر جاذبه که در آن برهه زمانی با معیارها و ارزشهای فکری ما همخوانی نداشت. گذر زمان لازم بود تا به این نتیجه برسیم که او واقعا با اسقف توتو قابل مقایسه نیست و در ادامه باید بگویم که طبیعتا چپ بودن در ایران آن زمان پیامدهای مهلکی به همراه داشت تا چپ بودن در هلند. همفکران ایرانیام در آن دوره بهای سنگینی برای انتخاب سیاسیشان پرداختند. آنها به غیر از مقابله با سرکوب سیاسی، جنگی هشت ساله را هم تجربه کردند. ناملایماتی که همسالان هلندیشان فقط از طریق کتابها، داستانها، فیلمها و تلویزیون میدیدند. اما انتخاب من برای نوشتن این کتاب فقط به دلیل تاریخچه مشترک سیاسیمان نبود، بلکه من در کنار ایرانیان احساس دلپذیری دارم. یکی از وجوه اشتراک ما طنزگویی هوشمندانه است که تیزیها را تراش میدهد. همچنین طنزهای تلخی که اثر عمیق برجا میگذارند و لحظاتی میآفرینند که اشکها و لبخندها به هم میآمیزند. لطیفههای ایرانی مرا یاد طنزهای یهودیان میاندازد. علاوه بر این من دلبستگی شدیدی به انواع موسیقی ایرانی پیدا کردهام چون هنگام نوشتن این کتاب همیشه به ترانههای ماندگار آن سالها گوش میدادم.
■ بین مهاجرتهای اجباری و گسترده ایرانیان و مهاجرتها و آوارگی یهودیان چه شباهتها و تفاوتهایی میبینید؟
مفهوم آوارگی به نظر من کمی پیچیده است. برای ایرانیان مهاجر در هلند، که اغلب در اوائل دهه ۱۹۸۰ مهاجرت کردهاند، فرار از کشورشان و اسکان در یک کشور جدید نسبتا سریع صورت گرفت. خودم هیچگاه به شکل جدی خود را یک یهودی آواره احساس نکردهام. البته میان صاحبنظران درباره تعریف مفهوم آوارگی و اینکه مهاجران یهودی تا چه اندازه از نیاکان اصلی خود فاصله پیدا کردهاند، تفاوت نظر وجود دارد. موضوعی که دغدغه فکری من نیست. نیاکان یهودی من چند قرن پیش از طریق آلمان به هلند آمدند. بنابراین من یک هلندیالاصل محسوب میشوم. حالا چرا خودم چنین حسی ندارم، برمی گردد به جنگ جهانی دوم و زمانی که بیش از صد هزار یهودی، که در آن زمان اغلب خود را هلندی احساس میکردند، با همکاری چشمگیر مقامهای حکومتی هلند به اردوگاهها و کورههای آدمسوزی نازیها فرستاده شدند.
شاید عمدهترین اشتراک یهودیان و ایرانیان مهاجر در این حقیقت نهفته باشد که هر دو به عنوان گروههای اقلیت جامعه هلندی شناخته میشوند؛ حالا این مساله خوشایند باشد یا نباشد. برای دیگران با دیدن تو سرزمین دیگری تداعی میشود که به عنوان کشور مبدا تو شناخته شده است. همانطور که دوستان ایرانی-هلندی من گاه در مورد تصمیمهای سیاسی حکومت ایران مورد سوال قرار میگیرند، من هم در مورد عملکرد دولت اسراییل مورد سوال قرار میگیرم.
■ شما برای نوشتن این کتاب مطالعات زیادی کردید، زبان فارسی یاد گرفتید و به ایران سفر کردید. به نظرتان تصویری که رسانهها از ایران به دست میدهند تا چه میزان بر واقعیتهای موجود منطبق است؟
من هنوز در حال یادگیری زبان فارسی هستم تا بتوانم در سفرهایم به ایران حداقل جملههای محترمانهای به کار ببرم. وقتی شروع به یادگیری این زبان کردم کمی به آن معتاد شدم. فارسی، زبانی است که همیشه به گوشم خوشآهنگ بوده است. هرگاه بتوانم بیشتر بفهمم و حرف بزنم برایم یک جشن است. دلیل دیگر یادگیری زبان این بود که بتوانم با افراد فامیل پرسوناژ اصلی کتاب “گواهینامه رانندگی نعمتالله” که به زبان انگلیسی صحبت نمیکردند، ارتباط برقرار کنم.
اولین چیزی که در ایران برای یک غربی چشمگیر است تمایل شدید ایرانیها برای تماس با خارجیهاست و اغلب این زنان جوان هستند که شروع به صحبت میکنند. واقعیتهایی که من در ایران به آن برخوردم، بسیار نزدیک به توصیفی است که شروین نکویی در کتاب زیبایش به نام “تناقضات ایرانی” آورده است. همین روایت اغلب در روایتهای زنان جوانی که به تنهایی ایرانگردی میکنند، تکرار میشود: در ایران واقعیتهای زیادی بهطور همزمان جاری هستند. نمونه کوچک آن تضاد بین مقررات سختگیرانه تحمیلی حکومتی و عدم رعایت آن در فضاهای خصوصی است. این به مانند آزاد منشی افرادی است که از ایشان بیشتر انتظار سختگیری داریم.
■در کتاب شما نقش زنان در فامیل خانواده “نعمتالله” برجسته میشود. نظرتان در مورد نقش زنان ایران در دگرگونیهای سده اخیر چیست؟
صحبت عمومی درباره “ایفای نقش” برایم دشوار است. زنان هم مثل مردان در جایگاههای متفاوت و اغلب متضاد قرار گرفتهاند. اما من تحت تاثیر مقاومت و توانمندی برخی از زنان ایرانی قرار گرفتم که پیگیرانه به دنبال آزادیهای سیاسی و برابری جنسیتی هستند. در زمان انقلاب بدون شک بسیاری از زنان ایرانی در جنبش ضدشاه شرکت فعال داشتند. پس از انقلاب، مثل همه انقلابهای دیگر، آنها هم با چشمانی نگران شاهد تقسیم قدرت در میان مردان بودند. با وجود این شرایط نسبت زنان تحصیل کرده در ایران با اروپا برابری میکند و شرکت زنان در بازار کار دستکمی از آمار زنان شاغل در هلند ندارد. این هم نمونه دیگری از تناقضهای جامعه ایرانی است.
■ در کتابتان از تئوری “دایره مهاجرت” استفاده میکنید. منظورتان از این مفهوم چیست؟
تئوری “دایره مهاجرت” از یک شخصیت اصلی کتاب وام گرفته شده است که بسیار به آن باور دارد. در این تئوری، مهاجران در ابتدا تلاش فراوانی دارند تا در جامعه مهمان ذوب شوند. آنها پس ازمدتی دوباره به اصل خود برمیگردند. به نظر او این یک پروسه تغییر روانی ناخودآگاه است که شامل حال بسیاری از مهاجران هم میشود، حتی مهاجران موفق. هر اندازه هم در کشور مقصد ریشه دوانده باشی، باز هم زمانی فرا میرسد که طلب عطر وطن از نیازهای دیگر پیشی میگیرد. اغلب نه به دلیل این تصور رایج که در جستوجوی همنوع خود باشی، بلکه بیشتر به این دلیل که برایت دلپذیر است در میان جمعی باشی که نیازی به توضیح حضورت نباشد.