این مقاله در ادامۀ مقالات “فلسفه تحلیلی چیست؟ “، “فلسفه تحلیلی و متافیزیکی اندیشی“، “متافیزیک، حلقۀ وین و فلسفه تحلیلیِ متاخر” و “روانشناسی گرایی، طبیعت گرایی و فلسفه تحلیلی” است که پیش از این در سایت «رادیو زمانه» منتشر شده‌اند. در آن مقالات، حدود و ثغور فلسفۀ تحلیلی، تعریف فلسفۀ تحلیلی بر اساس جغرافیا، ریشه‌های اتریشی- انگلیسی فلسفۀ تحلیلی، تلقی آبای فیلسوفان تحلیلی از متافیزیکی اندیشی، مقوماتِ فلسفۀ حلقه وین، اقبالِ به مباحث متافیزیکی در نیمۀ دوم قرن بیستم، روانشناسی گرایی، طبیعت گرایی و نسبت میان علم و فلسفه درسنت تحلیلی به بحث گذاشته شد. در این نوشتار، جایگاه مباحث اخلاقی و سیاسی در آثار فیلسوفان تحلیلی تبیین خواهد شد.

Analytic-Philosophy

آیا دامنۀ فعالیت‌ها و مباحث فیلسوفان تحلیلی محدود به موضوعاتی چون رابطۀ میان علم و فلسفه، نقد متافیزیک، ذهن و… است؟ آیا مباحثی چون اخلاق، دین، سیاست، زیبایی شناسی…محدود به حوزه فلسفۀ قاره‌ای است یا فیلسوفان تحلیلی نیز به آنها علاقه مند هستند؟ بسیاری از کسانی که دربارۀ تاریخ فلسفۀ تحلیلی قلم زده اند، دامنۀ فعالیت‌های آنرا محدود به مسئله معنا، ذهن، حیث التفاتی، فلسفۀ علم، فلسفۀ زبان و مسائل برگرفته شده از منطق و ریاضیات می‌دانند. اما این انتقاد مطابق با واقع نیست و سنت تحلیلی تنها به منطق، ریاضیات، فلسفۀ ذهن و فلسفۀ زبان محدود نیست و برخی فیلسوفان تحلیلی در حوزه‌هایی چون سیاست، اخلاق و دین مشغول به نظرورزی هستند. به عنوان مثال، در حوزۀ فلسفۀ دین با رویکرد تحلیلی، فیلسوفانی چون الوین پلنتینگا، ویلیام آلستون، ریچارد سوئین برن، راجر تریگ، جان هیک….به بحث و فحص فلسفی مشغول بوده‌اند.

در حوزۀ فلسفۀ هنر نیز رویکرد تحلیلی آموزه‌های خاص خود را دارد. مثلا، به اقتفای بحث‌های ویتگنشتاین متقدم و متاخر، مقالات متعددی دربارۀ زیبایی شناسی از منظر تحلیلی نوشته شده است. آموزۀ رساله منطقی- فلسفی (از این پس آنرا به اختصار رساله خواهم خواند) دربارۀ یکسانی زیبایی شناسی و اخلاق، آموزۀ « شباهت خانوادگی» در کاوش‌های فلسفی و به ویژه آراء ویتگنشتاین در حوزۀ زیبایی شناسی، به فلسفۀ هنر از منظر تحلیلی رونق بخشیده است. (( بر اساس آموزه «شباهت خانوادگی»، خصوصیت یا خصوصیاتی یکسان یا گوهری به نام گوهر زیبایی شناختیِ مشترک در میان پدیده هایی که آنها را زیبا می انگاریم، وجود ندارد، اما در عین حال می توان از پدیده هایی زیبا که صبغۀ فرهنگی و تاریخی دارند، سخن گفت. تفکیک میان « نگریستن از وجه ابدی» و « نگریستن از میانه به اشیاء و پدیده ها» در فلسفۀ هنر، از آموزه های محوریِ ویتگنشتاین متقدم است. برای آشنایی بیشتر با این تفکیک، نگاه کنید به :

سروش دباغ، مرتضی عابدینی فرد، ” ویتگنشتاین و نگریستن از وجه ابدی»، فصلنامه علمی-پژوهشیِ اندیشه دینی، شمارۀ ۳۱، اینک در : سروش دباغ، امر اخلاقی، امر متعالی: جستارهای فلسفی، تهران، پارسه، چاپ دوم، ۱۳۹۲، صفحات ۹۱-۷۷.)) ویتگنشتاین کوشید تجربۀ زیبایی شناسی را به صورت تجربۀ عالم از منظری استعلایی ((transcendental)) توصیف کند. افزون بر این، مباحث دیویدسون در باب « استعاره» به نحو وسیعی در حوزۀ نقد ادبیِ معاصر طنین انداز شده و مورد استفاده متخصصان این حوزه قرار گرفته است. (( برای بسط این مطلب، به عنوان نمونه، نگاه کنید به: ضیاء موحد، دیروز و امروز شعر فارسی، هرمس، تهران، ۱۳۸۹. )) در حوزۀ اخلاق نیز، فلسفۀ تحلیلی، سنتی پر رونق در شاخه‌های اخلاق هنجاری ((normative ethics))، اخلاق توصیفی ((descriptive ethics))، اخلاق کاربردی ((applied ethics)) و فرااخلاق ((meta-ethics)) دارد. در حوزۀ سیاست نیز فیلسوفان تحلیلی صاحب آرای خاص خود بوده‌اند. جان راولز یکی از پر آوازه‌ترین فیلسوفانِ سیاسی معاصر است که رویکردی تحلیلی به فلسفه دارد.

بنابر رای هانس گلاک، موضوعات مطرح در فلسفۀ تحلیلی با مقولات مطرح در فلسفۀ قاره‌ای تباینی ندارند. زیبایی شناسی، دین، اخلاق و سیاست از جمله مقولاتی‌اند که غالبا به نظر می‌رسند مختص فلسفۀ قاره‌ای اند، در حالیکه فیلسوفان تحلیلی به این موضوعات نیز پرداخته و فلسفۀ تحلیلی در مقولات و موضوعاتی چون اخلاق، دین، هنر، سیاست… نیز صاحب سنت خاص خود است؛ هر چند می‌توان موضوعاتی را در سنت فلسفۀ تحلیلی سراغ گرفت که تنها مد نظر فیلسوفان این سنت بوده و فیلسوفان قاره‌ای عموما بدانها توجهی نشان نداده اند، نظیر فلسفۀ منطق و فلسفۀ ذهن.

در باب فلسفه اخلاق تحلیلی، می‌توان ادعا کرد که این شاخه از ابتدا مورد توجه آباء فلسفۀ تحلیلی بوده است. مور که از پیشگامان فلسفۀ تحلیلی و مبدع روش « تحلیل مفهومی» ((conceptual analysis)) است، مباحث مهمی را در زمینۀ تحلیل مفاهیم اخلاقی مطرح کرده است. دلالت‌شناسی اخلاق که یکی از سه حوزۀ مطرح در «فرااخلاق» است، (( فرا اخلاق که انتزاعی ترین و فلسفی ترین بخش فلسفه اخلاق است، مشتمل بر وجودشناسی اخلاقی (moral ontology)، معرفت شناسی اخلاقی (moral epistemology) و دلالت شناسی اخلاقی (moral semantics) است.)) ریشه در بحث‌های مطرح شده در نظریات اخلاقی مور دارد که در مبانی اخلاق ((Principia Ethica، بسیاری بر این باورند که فلسفۀ اخلاق تحلیلی با این کتاب آغاز شده است. وی در این کتاب به نقد جان استوارت میل و جرمی بنتام می پردازد. به نزد مور، فایده گرایی اخلاقی ( moral Utilitarianism) متضمن مغالطۀ طبیعت گرایانه (the naturalistic fallacy) است. مطابق با این مغالطه، نمی توان مفهوم « خوبی» را بر حسب مفاهیم طبیعی ای چون لذت و رنج تعریف کرد. استدلال مور به استدلال پرسش گشوده  (open-question argument) معروف است . در این استدلال وی می کوشد از غیر قابل تعریف بودنِ مفاهیم اخلاقی دفاع کند. مور دربارۀ چگونگی تکون معانیِ واژگان اخلاقی، شهودگراست. به باور وی، معنای مفاهیم اخلاقیِ غیر قابل تعریف و به نحو شهودی احراز می شود. شهودگرایی، موضعی و راهکاری برای پر کردنِ شکاف میان «است» و «باید» است؛ بحثی که نسب نامۀ هیومی دارد و قدمتی بیش از دویست سال. در دهۀ چهارم قرن بیستم، دیوید راس ایده شهودگرایی را بسط بیشتری داد، پس از آن این امر به محاق رفت و مجددا در دهه های آخرِ قرن بیستم احیا شد. )) که در سال ۱۹۰۳ منتشر گشت، عرضه شده است. هر چند فیلسوفان معاصر مور، مباحث مطرح شده از سوی وی را پیگیری نکردند، اما این مباحث بعدا در سنت فلسفه تحلیلی پیگیری و احیا شد. از آباء چهارگانۀ فلسفۀ تحلیلی، دو تن از آنها، مور در بُعد نظری و راسل در بُعد عملی به اخلاق پرداخته‌اند. راس، که هم ارسطوشناس بود و هم کانت شناس، در سال ۱۹۳۰ تحت تاثیر مور کتابی با عنوان درست و خوب (( The Right and The Good)) نوشت. راس در این کتاب، نظریۀ اخلاقی خود را تحت عنوان « اخلاق وظایف در نظر اول» ((The ethics of prima facie duties)) به طور کامل بسط داده؛ نظریه‌ای که متضمن احیا و اصلاح اخلاق کانتی است و تلاش می‌کند میان نتیجه گرایی و وظیفه گرایی جمع کند. مورخان فلسفۀ تحلیلی، راس را ادامه دهندۀ سنت مور در دهه‌های سوم و چهارم قرن بیستم می‌دانند ؛ سنتی که البته پس از ۱۹۵۰ ادامه پیدا نکرد. در میان آباء فلسفه تحلیلی، ویتگنشتاین نیز دربارۀ اخلاق نظریه پردازی کرده است. ویتگنشتاین، به ویژه در دوران نخست فلسفی خود، به تبیین نظریات خویش دربارۀ اخلاق پرداخته است؛ از جمله در رساله در فقرات ۶.۴ به بعد، همچنین در « سخنرانی دربارۀ اخلاق». ((Lecture on Ethics))

thinking

در نیمۀ قرن بیستم، فیلسوفانی نظیر رایل، آستین و استراوسون بحث و فحص فلسفی در حوزۀ اخلاق و سیاست را مهم نمی‌دانستند. به نزد ایشان، تنها قلمروهای معرفت شناسی، فلسفۀ منطق، فلسفۀ زبان و فلسفۀ ذهن واجد ارزش فلسفی بودند.

از سال ۱۹۵۰ به بعد، چند اتفاق باعث احیای فلسفۀ اخلاق و سیاست در سنت فلسفۀ تحلیلی شد. (( از سال ۱۹۵۰ به بعد، مباحث متافیزیکی نیز با انتشار آثار کواین احیا شده و در دستور کار فیلسوفان تحلیلی قرار گرفته است.)) این اتفاقات عبارتند از:

۱. احیای شناخت گرایی اخلاقی (( moral cognitivism))

۲. ظهور و بروز اخلاق کاربردی

۳. مباحث جان رالز در کتاب‌های نظریۀ عدالت و لیبرالیسم سیاسی (( A Theory of Justice &   Political Liberalism))

سه رویداد فوق باعث احیای فلسفۀ اخلاق و سیاست در بعد نظری در فلسفۀ تحلیلی شد؛ پس از آن فلسفۀ اخلاق و سیاست در سنت تحلیلی، به نزد فیلسوفان انگلیسی، آمریکایی و استرالیایی احیا شد. امروزه در حوزۀ فرااخلاق، اخلاق هنجاری، اخلاق کاربردی و فلسفۀ سیاست کارهای متعددی انجام می‌گیرد. نظریه پردازانِ تحلیلی با فیلسوفان سنت قاره‌ای و نمایندگان سیاسی آن چون مکتب فرانکفورت و یا جماعت گرایان ((ommunitarianism [1] )) وارد بحث و گفتگو شده‌اند.

به طور معمول، از منظر سیاسی، سنت فلسفۀ قاره‌ای با نگرش چپ هم عنان بوده و سنت لیبرالی با راست سیاسی. پوپر، فیلسوف علم معاصر، سهم عظیمی در سنت سیاسیِ شکل گرفته در فلسفۀ تحلیلی، به ویژه در دهه‌های چهارم و پنجم قرن بیستم دارد. وی با نقد کسانی چون افلاطون، هگل و مارکس از بعد فلسفی، تاثیر به سزایی در حوزۀ فلسفه سیاست داشت. البته این تاثیر به قوت اندیشۀ راولز نیست و ابعاد روشنفکرانۀ آثار وی بیش از ابعاد آکادمیک آن است. نقد وی بر مارکسیسم تاثیر بسیاری بر اندیشۀ سیاسی گذاشت. آثاری چون فقر تاریخیگری ((The Poverty of Historicism))، درس این قرن ((Lesson of This Century)) و اسطورۀ چارچوب، ((The Myth of Framework)) هم به بیان روش شناسی پوپر می‌پردازد و هم نظریۀ سیاسی او. ((آثار وی متضمن نقد مارکسیسم و توتالیتاریسم است. پوپر در بازۀ زمانی کوتاهی گرایشات مارکسیستی داشت؛ این نگرش را دو سال پس از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه ترک گفت؛ هر چند تا سالها بعد سوسیالیست باقی ماند. اتفاقات و تحولات سیاسی نیمۀ اول قرن بیستم پوپر را به این نتیجه رساند که مارکسیسم با ادعای تشکیل جامعۀ بی طبقه به پیشبرد و نهادینه کردن خشونت در جامعه می انجامد. نقد تند وی بر مارکسیسم و تحلیل و صورتبندی لوازمِ سیاسی و اجتماعی آن ، مثالی دیگر از کار یک فیلسوف تحلیلی است که به سیاست و اخلاق پرداخته است.)) در حوزۀ اخلاق، پوپر در مقابل ادعای فایده انگاران مبنی بر بیشینه کردن لذت به مثابۀ آنچه قوام بخش امر اخلاقیِ موجه است، از کمینه کردن درد و رنج سخن می‌گوید. این نگرش، در تلائم با آموزۀ « ابطال گرایی» ((falsifiability)) او در حوزۀ فلسفۀ علم است. پوپر، فیلسوف اخلاق و فیلسوف سیاست در معنای فنی کلمه نبود، اما آراء وی در این دو حوزه تاثیر بسزایی داشت. در عین حال، آراء پوپر در حوزۀ فلسفه تحلیلی به اهمیت آراء کسانی چون فرگه، کواین، ویتگنشتاین و کریپکی نبود؛ هر چند نظریه پردازی‌های وی در خارج از آکادمی تاثیر بسیاری بر جای گداشت؛ به ویژه در حوزۀ علم تجربی، سیاست و نقد مارکسیسم. (( برای بسط بیشتر این مطلب، نگاه کنید به:

سروش دباغ، « پوپر و سنت فلسفه تحلیلی»، امر اخلاقی، امر متعالی: جستارهای فلسفی، صفحات ۲۱۲-۲۰۵. ))

حلقۀ وین یکی از مهمترین نحله‌های سنت تحلیلی است که در قرن بیستم و در فاصلۀ میان دو جنگ جهانی مورد اقبال قرار گرفت. در مانیفست اعضای حلقۀ وین که در پی بدست دادن تلقیِ علمی از جهان بود، دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی پررنگی دیده می‌شود؛ همچنین بسیاری از اعضای حلقۀ وین گرایش‌های سیاسیِ پررنگی داشتند. (( از میان اعضای حلقۀ وین، کسانی مثل نویرات و کارنپ علایق چپ داشتند و شلیک به راست سیاسی گرایش داشت.)) به عنوان مثال، علایق سیاسی-اجتماعی کارناپ را می‌توان در پسِ پشت نظریۀ مختار وی دید. این نظریه دربارۀ نحو منطقی و در تلاش برای بدست دادنِ یک زبان مصنوعی و تحت تاثیر کارهای ویتگنشتاین و راسل ارائه شده است. به گفتۀ کارناپ، آموزه‌های مانیفست حلقه وین، تنها دربارۀ طرح و بسط نقدی دلالت شناسانه از متافیزیک نبود، بلکه مبارزه‌ای علیه خرافه، کلام، اخلاق سنتی و حتی استثمار کارگران علیه سرمایه داری نیز بود. (( در اعلامیه چنین آمده است که ما شاهدیم روح نگرشِ علمی به جهان در رشد زندگی شخصی و عمومی نفود می کند. نگرش علمی به جهان به زندگی خدمت می کند و زندگی این خدمت را دریافت می کند.)) یکی از اهداف حلقه وین در تقریر اعلامیۀ نگرش علمی به جهان، اهداف اجتماعی-سیاسی بود. این امر بیانگر علایق اجتماعی و سیاسیِ اعضای حلقۀ وین است؛ ((به نظر می رسد یکی از علل نارضایتیِ ویتگنشتاین از اعضای حلقۀ وین، آگاهی وی از این دست علایق ایشان و نقش داشتن این انگیزه ها در چگونگی قرائت اعضای حلقه از رساله بود. ویتگنشتاین، شخصا چنین علایق اجتماعی و روشنفکرانه ای نداشت و بیشتر دلمشغول احوال خویش بود. )) هر چند هیچ یک از ایشان فیلسوف کلاسیکِ سیاست و اخلاق به حساب نمی‌آیند. ((فیلسوفان کلاسیکِ اخلاق و سیاست در سنت تحلیلی به نحو اغلبی پس از سال ۱۹۵۰ ظهور کردند. مور و ویتگنشتاین و راس در زمرۀ معدود فیلسوفان سنت تحلیلی اند که در نیمه اول قرن بیستم بدین امور پرداخته اند. )) بنابر این، نه فقط در میان آباء فلسفه تحلیلی، راسل دلمشغول سیاست بود و مور و ویتگنشتاین به بحث و فحص نظری درباره اخلاق می‌پرداختند؛ بلکه پس از آنها و در دهه‌های سوم و چهارم قرن بیستم نیز، گرایش‌های چپ و راستِ اعضای حلقۀ وین و مانیفست آنها، حکایتگر علایق سیاسی و اجتماعیِ این فیلسوفان تحلیلی است.

فاصله گرفتنِ فیلسوفان تحلیلی از دغدغه‌های سیاسی-اجتماعی ناظر به سالهای پی از جنگ جهانی دوم و حد فاصل سالهای ۱۹۴۰-۱۹۵۰ است. در آن دوران، علایق غیر سیاسی و غیر اخلاقیِ فیلسوفان تحلیلی پررنگ شد. فیلسوفانی چون کواین، آستین، استراوسون، گودمن، رایل… علایق سیاسی و اخلاقی به معنای فلسفیِ کلمه نداشتند.

بعد از ۱۹۵۰، بحث‌های بسیاری در حوزۀ اخلاق کاربردی سر برآورد؛ همچنین مباحث سیاسی به اقتفای رالز، درسنت تحلیلی دامن گستر شد. مایکل دامت که از بزرگان سنت تحلیلی است، علاوه بر کار فلسفی دربارۀ زبان، فعالیت گسترده‌ای در زمینۀ صلح، حمایت از پناهندگان و مخالفت با نژاد پرستی انجام داد. دامت درمقدمۀ کتابی که در دفاع از صلح گرایی و حمایت از پناهندگان نوشته است، می‌گوید: من در تمام زندگی خود به دو فعالیتی که در ارتباط با یکدیگر نیستند، مشغول بوده ام؛ فعالیت در حوزۀ فلسفۀ زبان و صلح گرایی و رد نژاد پرستی.

احیای بسیاری از مباحثِ کاربردی در حوزۀ اخلاق و سیاست نخست در سنت تحلیلی صورت گرفت و فیلسوفانِ سنت قاره‌ای در پی فیلسوفان تحلیلی به آن پرداختند. (( به عنوان مثال، پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق معاصر استرالیایی، از نخستین کسانی است که بحث از کشتن مشفقانه           ( euthanasia) را در حوزۀ اخلاق کاربردی به جد پی گرفته است. در فضای اتریش و آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم، جوی برقرار بود که تحت تاثیر آن ، تمام اخلاقیات جاریِ در جامعه زیر سؤال رفته بود. در پی نسل کشی هیتلر، هر گونه سخن گفتن از روایی اخلاقیِ کشتن، هر چند در سیاقهای محدود و مشخصی نظیر « کشتن مشفقانه» غیر ممکن می نمود. پیتر سینگر در چنین فضایی، در دهۀ نود قرن بیستم، کوشید دفاعی اخلاقی و عقلانی از « کشتن مشفقانه» بدست دهد. سینگر، به سبب انتشار این مقالات، در معرض انتقادات تندی از سوی برخی از فیلسوفان قاره ای قرار گرفت. )) حجم کثیری از ادبیات تولید شده در این قلمرو، متعلق به فیلسوفان تحلیلی است.

بنابراین می‌توان از نظر تاریخی مثال‌های نقضی در رد این ادعا که فیلسوفان قاره‌ای بیشتر به مسائل اگزیستانسیل می‌پردازند و فیلسوفان تحلیلی به مسائل منطقی، ارائه کرد؛ هر چند این نکته درست است که تعداد قابل توجهی از فیلسوفان تحلیلی، بر خلافِ فیلسوفان قاره ای، به مسائلی از این دست نمی‌پردازند.