در حالی که گمان میرفت دور ششم مذاکرات اتمی ایران و گروه ۱+۵ محور توجه جهانی شود ، رویدادهای یک ماه گذشته در عراق و خاورمیانه، صحنه را تا حدی تغییر داد.
قیام نیروهای مسلح سنی و تصرفات داعش در عراق از یکسو و حمله اسرائیل به نوار غزه، پارامترهای تازهای را وارد معادلات سیاسی کردند که مذاکرات یادشده را تحت شعاع قرار دادند.
آیا انعکاس این موضوعات بود که در سخنرانی آیتالله خامنهای در قالب خطوط دیگری جز آن چه در مورد اهداف اتمی ایران انتظار میرفت ترسیم شد؟ آیا روند مذاکرات به سوی آیندهای نامطمئن میرود؟ در این نوشتار به اختصار به این پرسشها میپردازیم.
وضعیت عراق
موقعیت تازه در عراق، چشمانداز تازهای برای این کشور ترسیم کرده است: از یکسو اقلیم کردستان عراق فرصت را مناسب دیده است تا این وضعیت را دستمایه آرزوی دیرین خود، یعنی کسب استقلال سازد و در این مسیر از حمایت کشورهایی مانند اسرائیل نیز برخوردار شود. کردهای عراق امیدوارند که لابی اسرائیل در آمریکا و اروپا بتواند دولتهای غربی را به حمایت علنی یا ضمنی از این استقلال ترغیب کند. البته در این میان آمریکا مایل نیست تا سه پاره شدن عراق، نماد دیگری از شکست سیاسی-نظامی برای او باشد.
سنیهای عراق هم که در طول ده سال گذشته از هرم قدرت کنار گذاشته شده بودند، اینک با اتکاء به قدرت سلاح به میدان سیاست بازگشتهاند. آنها بیشک سهم قابل توجهی از قدرت را در عراق متحد آینده خواهد داشت و شاید هم در یک جمهوری سنینشین عراق حکومت خواهند کرد.
شبهنظامیان داعش حوزه نفوذ خود را فراتر از عراق قرار داده و به سوریه هم نظر دارند. موفقیت این نیرو در استقرار در عراق خطری جدی را در مرزهای ایران پدید خواهد آورد و برای جمهوری اسلامی دردسری تازه خواهد شد. شیعیان نیز که اینک روی حمایت ایران برای بقای خود در ساختار قدرت حساب میکنند، امیدوارند دستکم بخشی از قدرت در یک عراق متحد و یا حکومت بر مناطق شیعه شین جنوبی را حفظ کنند. آنها بیشک پس از آن، کانون قابل توجهی برای اعمال نفوذ حکومت ایران در منطقه نخواهند بود.
تصویری که در بالا ترسیم شد بیانگر نگرانیهای تازه تهران است. نیروهای محافظهکار رژیم که روی حضور مالکی برای حفظ اسد حساب میکردند اینک میبینند که هر دو این متحدان منطقهای به طور همزمان و در پیوند با هم به خطر افتادهاند. سران حکومت در ایران میدانند که با سقوط اسد و مالکی در سوریه و عراق، رژیمشان به شدت در منطقه منزوی شده و در محاصره نیروهای شورشی گرفتار خواهد شد.
همسویی کشورهای قدرتمند منطقه مانند عربستان سعودی و قطر با قدرتگیری سنیها در آینده سیاسی عراق و یا سوریه میتواند تهدیدهای سیاسی و امنیتی مهلکی برای حکومت ایران فراهم سازد.
میتوان وضعیت نگران کننده عراق را به عنوان یکی از پارامترهای تاثیرگذار بر تغییر رفتار رژیم تهران در مذاکرات کنونی وین بر سر پرونده اتمی در نظر گرفت. اما این یگانه عامل نیست. تهاجم اسرائیل به نوار غزه نیز در این میان موثر است.
موقعیت فلسطین و برخورد اسرائیل
آن چه در دو هفته گذشته در نوار غزه روی داد، دارای اهمیت استراتژیک است. در ظاهر امر، این درگیریها به قتل سه نوجوان اسرائیلی و سپس انتقامکشی اسرائیلیها از یک نوجوان فلسطینی مرتبط اند اما واقعیت امر، عمیقتر و تدارک شدهتر از آنست. آشتی نیروی حماس با تشکیلات خودگردان فلسطینی و متحد شدن آنها برای تشکیل دولت اتحاد ملی، دستراستیهای اسرائیل را به شدت نگران کرد. آنها میدانستند که در سایه این ابتکار عمل سیاسی، فلسطینیها برای تشکیل دولت مستقل فلسطینی و برپایی کشوری که در جامعه جهانی شناخته شده باشد، شانس بیشتری یافته و میتوانند اسرائیل را در مقابل کار انجام شده قرار دهند.
به همین دلیل نیز برای نتانیاهو و تیم وی ضروری بود که به طور پیشگیرانه و برنامهریزی شده، اما در ظاهر به طور تصادفی، میز بازی فلسطینیها را به هم بزنند و بار دیگر فضای جنگ را در آن جا حاکم سازند. برای آنها هر سناریویی بهتر از صلح و واگذاری سرزمینهای به رسمیت شناخته شده سازمان ملل متحد به فلسطینیهاست.
به نظر میرسد که این بار دست راستیهای اسرائیل در این امر بازهم مصممتر شدهاند، زیرا عملکرد گنبد آهنین و دیوارههای دفاعی ساخته شده به کمک آمریکا نشان داد که تهاجم به سرزمینهای فلسطینی، هزینهای برای اسرائیل ندارد. این همان نکته نگرانسازی بود که همیشه سبب تعادل رفتاری نسبی اسرائیل پس از یک سری تهاجم و کشتن غیرنظامیان میشد. (مانند نمونههای ۲۰۰۶ و ۲۰۱۲) اما حال که ثابت شد موشکپرانیهای حماس نمیتواند در خاک اسرائیل تلفاتی به بار آورد، هیچ چیز مانع از پیاده کردن رویاهای دستراستیها برای تحقق «اسرائیل بزرگ» نیست. موضوع فقط بحث زمان است.
اوضاع این بخش از خاورمیانه هم به سهم خود نگرانیهای تازهای نزد جمهوری اسلامی برانگیخت. باید به یاد آورد که تهران از نزدیکی حماس به سازمان فتح رضایت چندانی نداشت، زیرا این نیرو هر چه بیشتر از سیطره او خارج میشد. به همین خاطر، زیر سوال رفتن این اتحاد برای سران حکومت در ایران مطلوب جلوه میکرد. اما با آغاز درگیریها و شروع موشکپرانی حماس به خاک اسرائیل، واقعیتی برای فرماندهان نیروی قدس سپاه مسجل شد و آن این که اسرائیل دیگر با سلاحهایی که رژیم ایران میتواند در اختیار گروههای مسلح منطقه (حماس، جهاد اسلامی و حزبالله) بگذارد آسیبپذیر نیست.
به عبارت دیگر، میدان عمل حکومت ایران برای تهدید و اقدام علیه رژیم اسرائیل، به نسبت گذشته بسیار محدودتر میشود. نباید از یاد برد که اسرائیل با مراقبت دائمی از راه هوا، پیوسته تلاشهای حزبالله برای وارد ساختن موشکهای میانبرد و به ویژه دوربرد به جنوب لبنان را از راه زمین و دریا و با اقدامات نظامی آشکار و پنهان خود خنثی کرده است. اینک برای تهران مسلم است که دیوارههای دفاعی و سامانه «گنبد آهنین» راه را بر موشکهای کوچک و متوسط که گروههای یادشده به همت تهران و متحدش دمشق در اختیار دارند، سد خواهد کرد. این رژیم ایران را به فکر وا میدارد.
برداشت تهران
با کنار هم قرار دادن این دو عامل، درمییابیم که برای جمهوری اسلامی منطقه خاورمیانه همان منطقه چند ماه پیش نیست، یعنی زمانی که رژیم ایران هنوز تغییر در رفتار خود را در مذاکرات اتمی آغاز نکرده بود. اینک برای تهران مسجل است که «دشمنان» درموضع قویتر هستند و او نه تنها ضعیف است، بلکه ممکن است ضعیفتر هم بشود.
تصور این که در عراق نوری مالکی و شیعیان هم پیمان ایران دیگر سهم مهمی از قدرت نداشته و در حد تامین بقای خود وجود داشته باشند؛ تصور این که در سوریه رژیم بشار اسد سقوط کرده و جای خود را به مخالفان خود داده باشد، تصور این که یک جمهوری سنی نشین دشمن رژیم ایران در مرزهای غربی مستقر شده باشد، تصور این که اقلیم کردستان عراق به کشور مستقل کردستان تبدیل شده و کار خود را برای ضمیمهسازی کردستان ایران با حمایت علنی و غیرعلنی از هزاران نیروی مسلح کرد ایرانی آغاز کند و سرانجام، تصور این که اسرائیل، با اطمینان خاطر از این که دیگر از جانب نیروهای فلسطینی و لبنانی آسیبپذیر نیست، تصرف سرزمینها و نابودسازی نیروهای مورد حمایت ایران در نوار غزه و جنوب لبنان را آغاز کند… مجموع این تصورها و یا حتی بخشی از آنها تصویر هولناکی را برای آینده رژیم ایران ترسیم میکند؛ رژیمی که پیوسته بقای خود را در گرو داشتن جای پا در خاورمیانه میدانست و میداند.
حال در نظر بگیریم که در این شرایط، حکومت ایران که با معضل فشارها و تحریمهای ناشی از فعالیت اتمی مواجه است بخواهد در مذاکرات با ۱+۵، امتیازات مهمی هم واگذار کند. امتیازاتی که هریک به سهم خود در ضعیفتر کردن او نقش بهسزایی خواهند داشت. پذیرش توافقنامه نهایی، آن گونه که کشورهای غربی در نظر گرفتهاند، رژیم ایران را به یک حکومت تحت کنترل و زیر نظر تبدیل خواهد کرد. به این ترتیب، این حکومت حتی در خاک خود تحت مراقبت خواهد بود و هرگونه فعالیت استراتژیک آن اعم از اتمی یا غیراتمی، طرحهای موشکی و تحقیقات نظامی، تحت بازرسیهای گسترده و سرزده قرار خواهند گرفت. تهران میداند که با قبول مفاد توافقنامه نهایی برای ده تا بیست سال دستهای خود را برای هر نوآوری نظامی که بخواهد معادله جدید خاورمیانه را به هم بزند، بسته است. اصرار اسرائیل بر فشار هر چه بیشتر به ایران و کوتاه نیامدن در مفاد پیشبینی شده مذاکرات را باید از این جا معنی کرد.
در این شرایط، بدیهی است که سران حکومت در ایران باید تصمیم جدی بگیرند، یا پشت کردن به مذاکرات و آماده کردن خود برای یک رویارویی تمام عیار در داخل و خارج از مرزهای خود در عراق و سوریه و لبنان و یا پذیرش مفاد توافقنامه نهایی و تبدیل شدن به یک رژیم متعارف، محدود و کنترل شده. این انتخابی است بسیار سخت که عمر رژیم جمهوری اسلامی را به دو دوره تاریخی مهم قبل و بعد از امضای توافقنامه نهایی تقسیم خواهد کرد. حال باید پرسید که تهران به کدام سو خواهد رفت؟
موضعگیری خامنهای
صحبتهای رهبر نظام جمهوری اسلامی، حکایتگر این است که رژیم ایران سناریوی نخست را، با وجود تمام دشواریها و خطرات آن ترجیح میدهد. زیرا نیک میداند که در پس انتخاب دوم، یعنی پذیرش مفاد توافقنامه نهایی، چیز زیادی از نظام اسلامی، به گونهای که در سه دهه گذشته بوده، باقی نخواهد ماند.
گفتمان خامنهای درباره فعالیتهای اتمی تصویری را ترسیم کرد که نه از دور و نه از نزدیک هیچ شباهتی به آن چیزی نداشت که کشورهای غربی انتظار دارند. از همین رو بسیار بعید است که این مذاکرات به سرنوشتی تعیینکننده راه ببرد.
مقامات جمهوری اسلامی از ابتدای دور جدید گفتگوها با تصور این که میتوانند با نرم کردن مواضع خود، تحریمها را کاهش دهند پا به میدان مذاکرات مخفی در عمان و بعد مذاکرات علنی در ژنو و وین و نیویورک گذاشتند. اما اینک که معادله خاورمیانه رو به تغییری اساسی دارد، از موضع خود عقبنشینی کرده و بار دیگر به گرایشهای رادیکال گذشته بازگشتهاند.
اگر خطی که خامنهای در سخنرانی اخیر خود ترسیم کرد خط نهایی نظام در مذاکرات اتمی باشد، باید انتظار شکست مذاکرات یا اطاله موقت و بیهوده آن را داشت. به دنبال این واقعیت نیز میتوان دورنمای تشدید تحریمها، محاصره اقتصادی ایران، حمله نظامی به تاسیسات اتمی کشور و پس از آن نیز جنگ و قحطی و شورشها را از حالا دید. این فرضیه در هفتهها و در صورت تمدید مذاکرات، در ماههای آینده، مورد راستآزمایی قرار خواهد گرفت.
این مقاله بر اساس فرضیات نادرستی بنا شده و نتیجه گیری آن هم مصادره به مطلوب در جهت رویکرد فکری متصلب نویسنده است. درست است که دولت ایران با مشکلات گسترده ای در منطقه مواجه است ولی بر حسب تصادف یا گذر زمان!!!، این مشکلات دولت ایران در منطقه تنها محدود به ایران نبوده و این کشور دارای مشترکاتی با امریکا است. یعنی همین مشکلات ایران در سطح منطقه را می توان برای امریکا نیز متصور شد. هرگونه تشدید بی ثباتی در عراق و سقوط اسد می تواند با به دست گرفتن قدرت توسط افراط گراین که دشمن منافع امریکا در منطقه هستند مواجه شود و لذا تاثیر و نگرانی این مسائل بر مذاکرات هسته ای تنها محدود به ایران نیست که اینطور نتیجه گیری شود. اتفاقا امریکا نیز به منظور رفع برخی نگرانی های منطقه ای نیازمند همکاری هسته ای با ایران و متعاقب آن همکاری های دیگر در منطقه با ایران است.
علاوه بر این با توجه به جدیت ایران و سکوت این روزهای مخالفان توافق هسته ای در داخل ایران در مقایسه با دورا نتوافق موقت ژنو نشان می دهد نظام ایران تا حدودی در پی کسب توافق است
هادی / 21 July 2014
مذاکرات ۶ ماهه و ادامه سياستی ويرانگر، مهران مصطفوی
……………..
مسئله باقی مانده در مذاکرات بيشتر در مورد تعداد سانتريفوژها و حدود تحقيقات در باره آنهاست. آيا مردم ايران می دانند که سانتريفوژها اصلا به کار ايران نمی آيد و اولويتی در اقتصاد ايران ندارد. کشوری که اورانيوم طبيعی لازم را ندارد و مجبور است اورانيوم را از کشورهای ديگر وارد کند چرا نتواند اورانيوم غنی شده ـ چنانکه الان وارد می کند ـ را وارد کند. داشتن ۳۰۰۰ يا ۸۰۰۰ يا ۲۰۰۰۰ و يا حتی ۱۰۰۰۰۰ سانتريفوژ “نسل اول” که بازدهی بسيار کمی دارند و مصرف برق بسيار بالا، نه تنها سودی برای ايران ندارد بلکه همه ضرر است. اگر رژيم بر اين مسئله که تعداد زيادی سانتريفوژ داشته باشد اصرار می ورزد تنها برای پوشاندن فريب بزرگ و باصطلاح “پرستيژ” و “حيثيت” خودش است.
رقمهای نجومی که اقتصاد ايران بابت چند هزار سانتريفوژ از دست داده است قابل مقايسه با بهای چند صد ميليون دلار لازم برای خريد سوخت اورانيوم نيست که اکنون نيز از روسيه وارد ميشود.
اين هشدار را بارها داده ام که فرصتها از دست می روند و اين دولت مردم را سرگرم مذاکرات کرده است. اگر اين مذاکرات به توافق هم بيانجامند برای مردم ايران چيزی جز پيگيری سياست ويرانگر اتمی در بر نخواهند داشت.
و بالاخره اينکه در جريان اين مذاکرات که بين ايران و قدرتهای خارجی صورت می گيرد دو مسئله اساسی برای مردم ايران بدون پاسخ ماندند:
ـ هزينه سياستهای اتمی ۲۰ سال اخير به چه ميزان بوده است و مسئوليت آن با کی است؟ چرا واقعيت به مردم ايران گفته نمی شود؟ چرا نمی گويند راکتور بوشهر بدون محاسبه ضررهای ناشی از تحريمها حتی اگر سی سال هم بطور مدارم کار کند باز هم خرجش را تامين نخواهد کرد؟
چرا نمی گويند ايران حتی برای سوخت راکتور بوشهر اورانيوم طبيعی لازم را ندارد؟ چرا نمی گويند که اگر همه اين هزينه ها صرف بهبود نيروگاههای گازی و سرمايه گذاری بروی انرژی بادی و خورشيدی و کم کردن مصرف انرژی در ايران شده بود ما اکنون در جايگاه ديگری قرار گرفته بوديم؟
ـ متاسفانه خبر می رسد که روسيه در کار ساخت دو راکتور ديگر خواهد بود و قرارداد اين دو راکتور بزودی امضا خواهند شد. براستی ادامه ساخت راکتورهای جديد توسط روسيه در ايران بر اساس چه داده هايی صورت می گيرد؟ ساختن چنين راکتورهايی ما را وابسته تر می کند نه مستقل تر.
nima / 21 July 2014
Trackbacks