شمارههای پاییز و زمستان فصلنامه «باران» بهزودی در یک مجلد انتشار خواهد یافت. در این شماره «باران» داستان کوتاهی هم از شهریار مندنیپور با عنوان «ارواح اجسام» منتشر میشود.
مشکل خانههای بسیار قدیمی همین «ارواح اجسام» است؛ اتفاقاتی پیش از تو روی داده و حالا تو وارث آنها میشوی. ممکن هم هست شیای خاطرهانگیز به تو به ارث برسد و تا سالها زندگی عاطفیات را تحت تأثیر قرار دهد. در «ارواح اجسام» نوشته شهریار مندنیپور، یکی از پاسداران اسلام وارث رویدادهایی است که در سال ۱۳۶۷ و اعدام زندانیان سیاسی در جمهوری اسلامی اتفاق افتاد.
بازماندگان تابستان ۶۷ در خاطراتشان از زندانهای جمهوری اسلامی از حقیقت کشتهشدگانشان سخن بسیار در میان آوردهاند، اما از حقیقت زندگی پاسداران و تیر خلاصزنانی که با همه باورها و تردیدهایشان در آن سوی میلهها قرار داشتند، کمتر کسی روایتی به دست داده است.
«شاه سیاهپوشان» نوشته هوشنگ گلشیری از اندک آثاری است که فاجعه اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را از دریچه چشم یک تواب روایت میکند. گلشیری در داستان «خانهروشنان» برای نخستین بار ما را با «ارواح اجسام» و تأثیرپذیری انسان زخمپذیر از اشیایی که پیرامون او را فراگرفتهاند آشنا میکند.
«ارواح اجسام»ِ شهریار مندنیپور اما از منظر زن کتکخورده یک پاسدار دیوانه روایت میشود. جنون شوهر او از نوع جنون حسادت و بدگمانی است. هستند انسانهایی که استعداد جنون دارند و با اینحال در شرایط متعارف زندگی متعارفی را در پیش میگیرند. پاسدار داستان مندنیپور استعداد جنون دارد، اما از زندگی متعارف برخوردار نبوده است. در یک لحظه بحرانی، سر بر شانه زنش میگذارد و به حقیقتی اعتراف میکند. مندنیپور این لحظه را که از نقاط اوج عاطفی داستان است، به این شکل شرح میدهد:
«گفت بروم بغل دستش بنشینم سرش را بگذارد روی شانهام. وا! تا به حال از این کارها نکرده بود! یک کمی که آرام شد به حرف آمد… خلاصه، اینها آن سالی بود که زندانیهای ضد انقلاب را دسته دسته اعدام میکردند ها؛ گفت بس که زیاد بودند، گفت برای اینکه زودتر سرِ دار جان بکنند اینها میپریدند بغلشان میکردند که آن دارییه- کمونیست بود یا هرچی بود – زودتر خفه بشود، نوبت بعدی برسد.»
مندنیپور نویسندهای است که میتواند به اقتضای شخصیت داستانهایش، زبان و لحن و حتی سبک متفاوتی را به کار بگیرد. «شرق بنفشه» و «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» از نظر لحن و زبان و سبک دو داستان کاملاً متفاوتاند. جنون و واکاوی جنایت اما از موضوعات مورد علاقه او هستند. داستان «نگو کثافت …بنویس» واکاوی در شخصیت یک قاتل زنجیرهایست. «سلطان گورستان»، روایتی است از جستوجوی گورهای گمشده کشتهشدگان در همان سالهای دهه ۱۳۶۰. مثل این است که نویسنده میخواهد زیر و زبر لایهها و حوادث اجتماعی را کنار بزند تا به ژرفای روح آسیبدیده جنایتکاران و قربانیان آنان راه پیدا کند.
غلامحسین ساعدی انقلاب را به دستی تشبیه میکرد که فرش سلطنتی را کنار زد و از زیر آن انواع حشرات موذی بیرون خزیدند. مندنیپور در پارهای از داستانهایش افشاگر این آلودگیهاست. او هم میخواهد خانه پاک و تمیز باشد. داستان کوتاه «ارواح اجسام» تلاشی است در این جهت و به همین دلیل در حال و هوای ادبیات اعترافی اتفاق میافتد: زن آسیبدیده و کتکخورده پاسدار اسلام برای کسی که ما با او در داستان آشنا نمیشویم، با لحن زنان عامی و برخوردار از مایههای مذهبی، درددل میکند. از میان گویههای اوست که با حقیقت زندگی جهنمیاش آشنا میشویم. خست و لئامت، جنون و خرافه و فرصتطلبی و وسوسه مالاندوزی بر زندگی او سایه انداخته است. حتی در عرصه باورها هم کار به لئامت و خست کشیده است. زن به شوهرش پیشنهاد میدهد که برای شفا به قم بروند و نذر و نیاز کنند:
«بیا برویم قم نذر و نیاز کنیم. هرچه باشد حضرت معصومه زن بوده، درد دلِ ما را میفهمد. حدیث هست که از هشت در بهشت سه در آن به قم باز میشود. من خاک بیابانهایش را هم سورمه چشم میکنم، فقط آب شورش حالم را بد میکند. رفتیم. خودش پنج تا اسکناس هزارتومانی انداخت توی ضریح. پیش خودم گفتم این را باش. به حضرت معصومه که رسیده چه دست و دلباز شده. برای آقا شاه عبدالعظیم همهاش پانصد تومان انداخته بود. خرجی خانه را تا یک قران آخر چندغازی که میدهد از من حساب میکشد.»
و در میان این نذر و نیاز کردنها به امید شفای عاجل، به جای ناز و نوازش و عشق، کتک خوردن هست و همخوابیهایی از روی اجبار، و در همه حال سوءظن و تردید.
هرگاه جنایتی اتفاق میافتد، همه آسیب میبینند. نویسنده اما باید جانب چه کسی را بگیرد؟ مندنیپور هوشمندانه خودش را از پرتگاه همدلی با جنایتکاران و لاتها برکنار نگه میدارد. او وارد زندگی یک پاسدار میشود، اما از سوژهاش فاصله میگیرد.
گزینش درست نظرگاه از فاصله درست نویسنده با موضوع نشان دارد. در ادبیات داستانی معاصر ایران، در سالهای اخیر این فاصله عمیقاً از دست رفته است. لاتها و اطلاعاتیها فضای بسیاری از داستانها و رمانهایی را که در هشت سال گذشته منتشر شدهاند، آکنده و آلوده کردهاند. اگر نویسنده مراقب نباشد، به وسوسه رسمیت یافتن، به سادگی به سوی قدرت مسلط گرایش پیدا میکند. مندنیپور اما در سوی آسیبدیدگان میایستد: داستان را زن کتکخوردهای تعریف میکند و نه پاسدار لاتِ تیر خلاصزنِ دست به کلت.
«ارواح اجسام» از مندنیپور در این بین بیانگر حقیقت دیگری هم هست: اگر چراغ خانهای را خاموش کردند، اکنون از پس این سالها چلچراغ خانههای تازهبهدوران رسیدگانی فرومیریزد:
«آقا یک سالی است که من و خودش را مجبور کرده سر یک میزِ از این سر تا آن سر دراز، غذا زهرمار کنیم. از عقده بچگیهایش این قرتیبازیها را درمیآورد. ولی اصلن کیفِ سفره انداختن روی زمین، چارزانو نشستن، لقمه گرفتن را ندارد. همین وسطهای زهرمار کردنمان بود که از چلچراغ بالای میز یکی از این بلوریهایش تاپ افتاد وسط میز، پول پول شد. من که جیغ کشیدم و دررفتم. او ماند و برِو برِ وق زد به بلورکها. توی چشمهایش هیچوقت همچه حالتی ندیده بودم: یک چیز عجیب غریبی بود که آدم را میترساند. اصلن یک کلمه هم نگفت.»
«ارواح اجسام» نابههنگام آغاز میشود و نابههنگام هم به پایان میرسد؛ مثل زندگی انسانها با همه فرزانگیها و تباهیهایشان، مثل تاریخ تمدن که هر کلمهاش به خون درآمیخته.
عالی بود. ممنون آقای نوش آذر
صادق بهرامی / 07 April 2014
سلام و سپاس از ریزبینی ، شیوه ی نگارش و کلام گرم شما.
جهانگیر / 08 April 2014
غلامحسین ساعدی انقلاب را به دستی تشبیه میکرد که فرش سلطنتی را کنار زد و از زیر آن انواع حشرات موذی بیرون خزیدند
برزو / 14 April 2014
من خیلی از پاسدارها را میشناسم و با خیلی از آنها برخوردهای نزدیک داشته ام با این متنی که از مندنی پور گذاشتید تنها این را فهمیدم که او ** ** دارد. این داستان پردازیهای به سبک قبل از انقلاب به درد همان 40 سال پیش میخورد.
موسوی / 26 October 2014
سلام
مندنی پور رو الحق بزرگ نویسندگان پست مدرن خوانده اند
مندنی پور شاهکار ه توی ادبیات
غوغایی که توی دل و دلدادگی انجام میده تکرار نشدنیه
ehsan abolfazl / 17 May 2015