متن زیر در نقد مفهوم طبقه متوسط و کاربرد آن در سیاست فرانسه نوشته شده، اما تقریباً بیشتر نکات آن قابل تعمیم به وضعیت کشورهای دیگر ازجمله ایران است؛ تا جایی که میتوان از انطباق بعضی از نکات طرحشده با وضعیت اجتماعی ـ سیاسی ایران شگفتزده شد.
این تعمیمپذیری اتفاقی نیست: از دهه هشتاد الگوی دولت رفاه در اکثر کشورهای غربی رو به افول گذاشت و به جای آن الگوی نولیبرال به تدریج مسلط شد. همین روند، کم و بیش در بسیاری از کشورهای غیرغربی نیز طی شد. راست است که پیامدهای تسلط این الگوی جدید بر حسب ساختارهای ملی، سیاسی و اقتصادی هر کشور متفاوت است، اما جوهر اصلی این الگو تقریباً در همه جا پیامدهای کم و بیش یکسانی داشته است.
در ایران، در سالهای پس از جنگ و در دولت سازندگی نخستین تلاشها برای استقرار این الگوی جدید اقتصادی آغاز شد که تاکنون ادامه دارد. ایران هرگز دولت رفاه به معنای غربی کلمه نداشته است و ساختار اقتصادی آن تفاوتهای محسوسی با ساختار اقتصادی کشورهای غربی دارد. بر این اساس بیشک برای بررسی پیامدهای استقرار این الگوی جدید باید به عواملی دیگر که منبعث از ساختار سیاسی ـ اقتصادی خاص ایران است توجه کرد، اما بسیار اشتباه خواهد بود که این خاص بودن را تا سرحد «استثناء بودن ایران» پیش ببریم. همانطور که در این متن میبینیم بسیاری از مسائلی که ما امروز با آنها مواجه هستیم ماهیتی جهانی دارند.
تمایز میان «متوسط ـ ثروتمند» و «متوسط ـ فقیر» ثابت میکند که در واقع جامعه حول تنها یک تمایز شکل گرفته است: تمایز فقیران و ثروتمندان. بنابراین ایده طبقه متوسط یک دام است.
متن حاضر حول یک نقطه کانونی میچرخد: فقر یعنی نقض حقوق بشر. تصور ما از فقر معمولاً با قضاوتهای ارزشی و عاطفی همراه است، اما این مقاله معیار ساده و در عین حال بسیار مفیدی را برای تعریف فقر پیشنهاد میدهد: کسانی که برای دستیابی به حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیشان از دولت کمک دریافت میکنند فقیر هستند. از آنجا که دولت به طور قانونی ملزم به تامین حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی همه شهروندان است، پس فقر موقعیتی «غیر قانونی» است که در آن دولت تعهد قانونی خود را نقض میکند.
میتوانیم با توجه به شرایط ایران اضافه کنیم کسانی که برای دستیابی به این حقوق مجبور به تحمل فشاری مضاعف هستند (مثلاً مجبور هستند برای تامین هزینهها در کنار کار اصلیشان به کاری دیگر بپردازند) نیز فقیر محسوب میشوند، اما مفهوم طبقه متوسط ـ که در ایران بسیار محبوب است ـ این نقض حقوق را میپوشاند. کافی است شما احساس کنید به طبقه متوسط تعلق دارید تا دیگر خود را فقیر به حساب نیاورید. از آنجا که کلمه فقیر باری تحقیرآمیز دارد، لایههای پایینی طبقه متوسط ترجیح میدهند برای توصیف موقعیت خود از این مفهوم استفاده نکنند، اما این مسئله یک پیامد سیاسی مهم دارد: بخش بزرگی از «طبقه متوسط» ـ که در واقع بیشتر فقیر هستند تا مرفه ـ به جای اینکه از نظر سیاسی با طبقات پایینتر همراه شود، هویت سیاسی و اجتماعی خود را بیشتر با طبقات بالا گره میزنند.
اسطوره طبقه متوسط
پاتریک کائز ـ گفتمان سیاسی اکثریت، پس از گفتن اینکه طبقه کارگر دیگر وجود ندارد و حتی دوره نبرد طبقانی به سر رسیده است، به طرف طبقه متوسط رفت (که گواهی بر این است که طبقات هنوز باقی هستند). مسئله دانستن این نکته است که طبقه متوسط چیست؟
تعریفی وجود ندارد. این ابهام عقیدتی که محرومیت سیاسی از حقوق را پنهان میکند، به نظر میرسد از تصوری منسوخ از عمل دموکراتیک الهام میگیرد.
همانطور که از نام طبقه متوسط برمیآید، این طبقه در میان دو طبقه فقیران و ثروتمندان جای گرفته است. بنابراین فردی از طبقه متوسط، از یک فرد فقیر ثروتمندتر است و از فردی ثروتمند فقیرتر. ثروتمند تصوری ذهنی است. وقایع روز نشان میدهند که افراد مرفهی وجود دارند که هرگز احساس ثروتمند بودن نکردهاند.
[فقیر کسی است] که برای آموزش، خورد و خوراک، استخدام (یا نداشتن شغل)، مسکن و یا فرهنگ کمک دولتی دریافت میکند، و با درآمد خودش به سطح زندگی استاندارد نرسیده است.
تمایز میان طبقه متوسط بالا و طبقه متوسط پایین، به تاکید مصنوعی بر طبقه متوسط پایان میدهد. تمایز میان «متوسط ـ ثروتمند» و «متوسط ـ فقیر» ثابت میکند که در واقع جامعه حول تنها یک تمایز شکل گرفته است: تمایز فقیران و ثروتمندان. بنابراین ایده طبقه متوسط یک دام است.
مردم را چگونه باید طبقهبندی کرد؟
طبقهبندی اجتماعی ـ حرفهای، مرزهایی را تعیین میکند که درون آن در یک حرفه مشابه [بین افراد مختلف] درآمد نابرابر وجود دارد. این مسئله به ما امکان میدهد که ادعا کنیم رجوع به شغل افراد معیار مناسبی برای طبقهبندی نیست.
قانون نیز معیاری برای تمایز عینی ارائه میدهد، معیار بهرمندی از حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی: [فقیر کسی است] که برای آموزش، خورد و خوراک، استخدام (یا نداشتن شغل)، مسکن و یا فرهنگ کمک دولتی دریافت میکند، و با درآمد خودش به سطح زندگی استاندارد نرسیده است.
فقر بیش از آن که زاده قضاوتی ارزشی باشد، پیش از هر چیز یک موقعیت ناشی از نقض حق است. این نقض حق بودن پیامد ناسازگاری مدل اقتصادی [فعلی و حاکم] با رهاسازی مردم فقیر از فقر است. بر طبق قانون اساسی، فرانسه جمهوری اجتماعی است. هدف همه جوامع دموکراتیک تضمین رفاه عمومی است. جمهوری اجتماعی باید سیاست همبستگیاش را بهبود ببخشد تا بتواند خود را با هنجارهای بینالمللی الزامآوری که آنها را تصویب کرده است، منطبق کند.
کلمه فقیر در این سخن واقعیتی را معرفی میکند که بر اساس آن سیاست با اقدامات تنظیمی و سازماندهی کنترل تولید و گردش کالاها و منابع مالی، و همچنین با قانونگذاری، قدرت عمل پیدا میکند. «فقیر» حاصل قضاوتی ارزشی نیست. افراد فقیر میتوانند احساس فقیر بودن داشته باشند، اما نمی خواهند به عنوان فقیر طبقهبندی شوند، چرا که نسبت به این مسئله ناآگاه هستند که فقیر بودن موقعیتی حقوقی و اخراجی [اجتماعی] است که مانع برخورداری از حقوق میشود.
متوسل شدن به طبقه متوسط، به یک جمعیت ناهمگون، وسیلهای است برای تغییر قیافه این واقعیت «غیر قانونی» بودن و به گونه افراطی منحرف کردن توجه از آن. چرا که دولت این تعهد مثبت را دارد که ضامن دسترسی همه به حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد. دولت نه تنها این کار را انجام نمیدهد، بلکه اضافه بر آن در جهت عقبنشینی مداوم از این حقوق گام برمیدارد.
افراد فقیر میتوانند احساس فقیر بودن داشته باشند، اما نمی خواهند به عنوان فقیر طبقهبندی شوند، چرا که نسبت به این مسئله ناآگاه هستند که فقیر بودن موقعیتی حقوقی و اخراجی [اجتماعی] است که مانع برخورداری از حقوق میشود.
«جنبش خشمگینان»۱ احترام به این حقوق به سخره گرفته شده را طلب میکند. این جنبش احساس تالم منفی نسبت به گفتمان سیاسیای را آشکار میکند که به یک چیز انتزاعی، به یک طبقه متوسط نایافتنی روی میکند. این گفتمان سیاسی به این طبقه نایافتنی روی میکند تا به قربانیان این عقبنشینی که حس میکنند از بحث و گفتوگوی [اجتماعی و سیاسی] کنار گذاشته شدهاند، پاسخی ندهد.
این عقبنشینی نتیجه شکست یک مدل سیاسی است. عدم تصدیق شکست این مدل سیاسی باعث میشود که این مسئله هرگز به بحث گذاشته نشود و همچنین کمتر عزمی برای حل و فصل آن وجود داشته باشد. «جنبش خشمگینان»، فریبکاری گفتمانی را آشکار میکند که میکوشد ایده یک طبقه اجتماعی مسلط را تحمیل کند، در حالی که این طبقه شامل افراد بسیار کمی میشود.
سطح اجتماعی ـ حرفهای خشمگینان این نکته را آشکار میسازد که بیکاری فقط ناشی از فقدان صلاحیت نیست. این مسئله همچنین رهایی فقر مادی از فقر فکری و توانایی افراد برای اتکاء به خود و درگیر شدن در مناقشه را آشکار میکند. دیگر انحصار گفتمانی وجود ندارد و این گفتمان دیگر به صورت عمودی متحقق نمیشود. خشمگینان بلد هستند که به صورت افقی خود را سازمان دهند. آنها دیگر وازده نیستند.
بنابراین معیار عینی فقر حقوقی است و فقر مانع دسترسی واقعی به حقوق بنیادی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
اگر مجبور بودیم وجود یک طبقه متوسط را بپذیریم، در این صورت این طبقه با تحقق واقعی حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از «فقیران» متمایز میشد. تحقق واقعی این حقوق به درآمدی کافی و ثابت برای خرید مسکن بدون وام کمکی، برای دستیابی به فرهنگ بدون کمک مالی، به مداوای باکیفیت و… وابسته است.
مفهوم ثبات درآمد مهم است چرا که نامطمئنی درآمد مانعی بر سر تحقق حقوق، به عنوان مثال حق دستیابی به مسکنی سزاوار و مساعد است. یک کار ناپایدار، ناپایداری میآفریند. بدون مسکن، دستیابی به سایر حقوق خود ناپایدار میشود. بنابراین کار ناپایدار تبعیضآمیز است و موجب نقصان پویایی اجتماعی میشود.
بنابراین تحقق کامل حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دقیقاً معیار عینیای است که تفاوت آنچه را که طبقه متوسط میخوانند (درصورتی که وجود داشته باشد) با طبقه فقیر مشخص میکند.
بیکاری فقط ناشی از فقدان صلاحیت نیست. این مسئله همچنین رهایی فقر مادی از فقر فکری و توانایی افراد برای اتکاء به خود و درگیر شدن در مناقشه را آشکار میکند. دیگر انحصار گفتمانی وجود ندارد و این گفتمان دیگر به صورت عمودی متحقق نمیشود.
برآورد واقعیت سیاسی توسعه اجتماعی یک جامعه به وسیله این معیار حقوقی الزامآور ـ یعنی دسترسی واقعی به حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ـ به طور واضح درخشندگی کمتری دارد نسبت به برآورد گفتمانی که روی یک انتزاع و یک اسطوره بنا شده است. این مسئله مشکلات افرادی را نشان میدهد که اگرچه آنان را در طبقه متوسط جای دادهاند، اما هنوز با دشواریهای احساس حذفشدگی روبهرو هستند. بنابراین طبقه متوسط یک ابهام فکری است که در جهان واقع وجود ندارد.
محکم بستن کمربندها رنجآور است. این رنج، سیاستمداران را در چشم آنها که رنج میکشند بیاعتبار میکند؛ سیاستمدارانی که میکوشند رنجدیدگان را قانع کنند که به طبقه غالبی تعلق دارند که به آسایش دسترسی دارد. آیا طبقه متوسط اختراع نشده است تا فقیران را میان آنها که خیلی رنج میکشند و آنها که کمی کمتر رنج میکشند تقسیم کند؟ آیا این مفهوم چاپلوسی از شخصیت کسانی نیست که موفق شدهاند اندکی از این رنج خلاص شوند؟
یک دلداری: مرد با افتخار در خیابان قدم میزند و از اینکه میداند که به طبقه متوسط تعلق دارد احساس رضایت میکند. تنها همین یادآوری کافی است که از پایان ماه، آپارتمان پرسروصدا و بدهیهایش، مسیر رنجآور روزمرهاش، طرح بازسازی [شهری] که او را تهدید میکند و از دسترسی محدود به مصرف محصولات ارزان و با کیفیتی متوسط، آسوده خاطر شود. طبقه متوسط شایستگی ملی است، گواهینامه افتخار فقیران.
هدف گفتمانی که این طبقه متوسط نامرئی را مخاطب قرار میدهد، حذف کمکهای اجتماعی است. چنین گفتمانی فقط کسانی را مخاطب قرار میدهد که از این کمکها استفاده نمیکنند و به آنها احتیاجی ندارند و از بینوایی و آشفتگی مالی نجات یافتهاند و با نوعی رفاه آشنا هستند. گفتمان سیاسی درباره طبقه متوسط به روشنی طبقه متوسط بالا را که مرفه هستند مخاطب قرار میدهد. متوسط ـ فقیران که از کمکهای اجتماعی استفاده میکنند به حساب آورده نمیشوند. آنها نزد فقیران تبعید شدهاند.
به گونهای کسلکننده استدلال چنین گفتمانی که به مانعگذاری بر سر ضمانتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میانجامد، نشان میدهد که از دیدگاه صاحبان این گفتمان، فقرا برای ثروتمندان خیلی گران هستند. فقر مفهومی به مراتب وسیعتر از چیزی است که ما به طور معمول در نظر میگیریم، چرا که فقر نقض حقوق بنیادی است. ما نمیتوانیم فقر را به رویکردی مادی فروبکاهیم چرا که خلاف ارزشهای یک جامعه دموکراتیک مدرن است.
یک کار ناپایدار، ناپایداری میآفریند. بدون مسکن، دستیابی به سایر حقوق خود ناپایدار میشود. بنابراین کار ناپایدار تبعیضآمیز است و موجب نقصان پویایی اجتماعی میشود.
گفتمانِ طبقه متوسط، یک اسطوره است. چرا که استدلال آن در واقع تنها بخش کوچک مرفهی را مخاطب قرار میدهد. به نظر میرسد این گفتمان خاطره یا نوستالژی رایگیری سانسیتر (نوعی شیوه رایگیری که محدود به مالیاتدهندگان بود) را دارد که در آن اِعمال قدرت سیاسی محدود به کسانی بود که میتوانستند میزان معینی از درآمد را به اثبات برسانند. شعار بیشتر کار کنید تا بیشتر درآمد داشته باشید! به طرز غریبی پژواکی است از شعار ثروتمند شوید. ۲
گفتمان موجود دربارهِ طبقه متوسط حیلهای است که در پس آن یک منطق مصادره قدرت پنهان شده است و این شاید دلیل احساسات منفی خشمگینان باشد.
پیامد گفتمانی که طبقه متوسط را هدف گرفته است، تنها پسرفت اجتماعی و حقوقی نیست، بلکه پیامد آن پسرفت سیاسی و دموکراتیک نیز هست.
منبع:
پانویس:
۱. منظور از جنبش خشمگینان انواع و اقسام جنبشهای اجتماعی است که حقوق از رفته اجتماعی را طلب میکنند. در ایران میتوان به جنبش کارگری، پویشهای معلمان و دیگر صنوف در سالهای اخیر اشاره کرد.
۲. شعار ثروتمند شوید منسوب به فرانسوا گیزو سیاستمدار فرانسوی است. گیزو در اواخر سلطنت ژوئیه (۱۸۴۸ـ۱۸۳۰) که سیستم رایگیری سانسیتر بر آن حاکم بود و فقط عدهای که توانایی پرداخت مالیات داشتند حق رای دادن داشتند، با چنین شعاری قصد داشت هم این سیستم رایگیری را حفظ کند و هم به ظاهر راهحلی برای گسترش تعداد رایدهندگان پیشنهاد دهد. شعار بیشتر کار کنید تا بیشتر درآمد داشته باشید، شعار انتخاباتی نیکولا سارکوزی رئیسجمهور سابق فرانسه بود.
این مقاله اساسا ربطی به جهانشمل بودن موضوع ندارد زیرا اساسا این درآمد افراد است و نحوه ی فعالت هر فرد در جامعه برای کسب درآمد و سهمی که در تولید و توزیع دارد به همین دلیل تنها نویسنده خواسته بیان حقوقی رابطه ی افراد را بیان نماید که موضوعی ذهنی و غیر واقعی ست این موضوع در ایران هم بین حکومتیان بسار رواج دارد موضوع مستضعف و مستضعفان و تعاریفی که از آن بیان می شود از همین متد طرح موضوع مینماید . و ربطی به بیان اقتصادسیاسی مورد قبول اقتصاددانان و جامعه شناسان ندارد . زیرا بحث اقتصاد دانان بحثی ساختاریست در حالی که نویسنده ی مقاله یک بحث حقوقی و پدیداری به رابطه ی دولت و مردم دارد با توجه باینکه طرح نویسنده هیچ فرمول ساختاری به ما ارائه نمی نماید و تنها بحثی حقوقی را مطرح کرده است . از نظر علم اقتصاد وضعیت افراد و نسبت آنها با مالکیت جایگاه طبقاتی آنان را بیان می کند . و با توجه باینکه که کار منبع مالکیت است و ابزار تولید جایگاه مالکیت را تعریف کرده از اینرو کسی که مالک ابزار تولید است و خریدار نیروی کار است با کسی که دارای ابزار تولید نبوده و فقط فروشنده ی نیروی کار خود است و کسی که دارای ابزار تولید بوده اما نه فروشنده و نه خریدار نیروی کار است هم دارای مالکیت ابزار تولید است و هم از نیروی کار خودش در تولید مشارکت دارد دارای جایگاههای طبقاتی مختلفی هستند . مثلا ما نمی توانیم بگوئیم کسی که مالک یک دستگاه کامیون است و خودش بر روی آن کار می کند با کسی که راننده ی کامیونی ست که مالکش فرد دیگریست یکسان است و همینطور بگوئیم بدون هیچ دلیلی که هر کس مالک کامیون است و خودش راننده ی کامیون خودش است این غیر واقعی و ذهنی ست از لحاظ حقوقی هر کس می تواند در عالم ذهنش هر چه دوست دارد ببافد اما در عالم واقع راننده ی صرف کامیون واقعی ست و با راننده ای که مالک کامیون است هم درآمد متفاوتی دارد و هم جایگاه طبقاتی متفاوتی . این تفاوت کارگر با طبقه ی متوسط است و در عالم واقع هم این تفاوت در همه ی عرصه ها حتی حقوقی نیز قابل تفکیک است .
فرهاد - فریاد / 25 January 2014
,ممنون و سپاسگزارم جالب و اگاهی دهند بود
مهدی / 25 January 2014