آنچه در زیر میخوانید، مقدمه این کتاب است:
Nam-In Lee, Edmund Husserls Phänomenologie der Instikte. Kluwer Academic Publischers. 1993
I
هوسرل در آثار خود که در زمان حیاتش منتشر شدند و در درسگفتارهای خود، به پژوهشی جامع دربارۀ مسئله غریزه نپرداخت. البته همان طور که هوسرل پژوهان میدانند، هوسرل دستنوشتههای گستردهای را بر جا گذاشته است که در آنها مسئله غریزه مورد بررسی قرار گرفته است. هوسرل در این دستنوشته ها، غریزه را نه به عنوان یک مسئله فیزیولوژیکی یا بیولوژیکی بلکه به مثابه یک مسئله استعلایی (ترانسندنتال) مورد بررسی قرار میدهد. از این رو هوسرل با پدیدارشناسی غریزه به مثابه یک نظریه استعلایی سروکار دارد.
به نظر میرسد صورتبندی این مسئله از همان ابتدا با دشواریهای بسیاری مواجه است. به نظر کانت در مقام بنیانگذار فلسفه استعلایی، که هوسرل نیز در بسط پدیدارشناسی استعلایی خود با او ارتباط دارد، پدیدارشناسی غریزه به مثابه یک نظریه استعلایی احمقانه است. بر طبق ایده کانتی از فلسفه استعلایی این امر غیرممکن است که از دو مفهوم «استعلایی» و «غریزه»، وحدتِ معنایی قابل فهمی را بیرون کشید. زیرا به نظر کانت، غریزه به مثابه یک قوۀ میل کور با اصل استعلایی سروکار ندارد؛ غریزه اصلاً آگاهی استعلایی نیست بلکه نوعی آگاهی تجربی است که گرچه تحت شرایطی میتواند در آن سهمی داشته باشد، اما به مثابه یک آگاهی تجربی همواره تنها موضوع روان شناسی است و نه فلسفه استعلایی.
آیا از این تامل میتوان نتیجه گرفت که باید از قوام پدیدارشناسی غریزه به مثابه نوعی نظریه استعلایی نزد هوسرل دست کشید؟ در برابر چنین ایرادی میتوان نشان داد که هوسرل در دستنوشتههای واپسین خود، پدیدارشناسی غریزه را واقعاً به مثابه نوعی نظریه استعلایی درک میکند. هوسرل در دستنوشتههای فوق غالباً و صراحتاً از غریزه استعلایی به صورت منفرد یا از غرایز استعلایی به صورت جمع سخن میگوید. در یکی از همین دستنوشتههای متاخر که منبع مهمی برای پدیدارشناسی غریزه است، وی غرایز استعلایی را به مثابه «مفاهیم بنیادی غایت شناسی استعلایی» در نظر میگیرد. اینکه پدیدارشناسی غرایز در فلسفه متاخر هوسرل به مثابه نوعی نظریه استعلایی آشکار میشود، بی چون و چراست. اینکه دو مفهوم «استعلایی» و «غریزه» بر طبق ایده کانتی از فلسفه استعلایی، با یکدیگر وحدت ناپذیر هستند، استدلالی برای عدم امکانِ پدیدارشناسی غریزه به مثابه نوعی نظریه استعلایی در پدیدارشناسی استعلایی هوسرل نیست، بلکه صرفاً گویای آن است که میان فلسفه استعلایی کانت و پدیدارشناسی استعلایی هوسرل، به رغم شباهت و خویشاوندی، یک تمایز وجود دارد، تمایزی که (همان طور که باید آن را شرح دهیم) به هیچ وجه نمیتوان آن را نادیده گرفت.
بنابر این، در این کتاب توجه ما صرفاً به پدیدارشناسی غرایز به مثابه نوعی نظریه استعلایی است اما نه به مثابه نوعی روان شناسی غریزه یا بیولوژی غرایز. از این رو در ابتدا باید توصیفی از پدیدارشناسی غرایز نزد هوسرل به مثابه نوعی نظریه استعلایی ارائه شود تا سپس نتایج آن برای کل نظام پدیدارشناسی استعلایی وی نشان داده شود. بدین ترتیب ما تلاش میکنیم تا جنبههایی از پدیدارشناسی استعلایی را روشن سازیم که در تاریخ پژوهشهای قبلی کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند اما برای فهم پدیدارشناسی استعلایی از اهمیتی حیاتی برخوردارند.
II
از این رو در ابتدا این مسئله را مطرح میکنیم که چگونه پدیدارشناسی غرایز نزد هوسرل ـ در تضاد با کانت ـ میتواند به مثابه نوعی نظریه استعلایی فهمیده شود. هنگامی که پدیدارشناسی غرایز تبیین شود، میتوان به این پرسش، پاسخی درخور و مفصل داد. با وجود این، لازم و ضروری به نظر میرسد که در اینجا اشارهای کلی و صوری به امکان پدیدارشناسی غرایز به مثابه نوعی نظریه استعلایی در کل نظام پدیدارشناسی استعلایی شود.
به منظور روشن سازی امکان پدیدارشناسی غرایز به مثابه نوعی نظریه استعلایی، «دوگانگی بنیادی پدیدارشناسی هوسرل» که بواسطه کلاوس هلد مشخص شده است، یک راه حل مهمی را به ما عرضه میکند. پدیدارشناسی استعلایی در چندین جهت، حاوی معنای دوگانه است. بدین ترتیب پدیدارشناسی استعلایی در تاریخ پژوهش، از سوی بسیاری از مفسران به مثابه نوعی ایده آلیسم و به همین شکل از سوی بسیاری به مثابه نوعی رئالیسم تعبیر و تفسیر میشود ـ و این امر بدون دلیل نیست زیرا پدیدارشناسی استعلایی مسلماً ویژگیهای ایده آلیستی و نیز رئالیستی در معنای سنتی را نشان میدهد. پدیدارشناسی استعلایی از یک جنبه وسیع تر نیز دارای معنایی دوگانه است: این امر بی چون و چرا است که پدیدارشناسی استعلایی هوسرل به مثابه نوعی عقل گرایی یا به عنوان نوعی خردگرایی فهمیده میشود. اما این تمام حقیقت نیست؛ هوسرل علاوه بر این، در فلسفه متاخر خویش تلاش میکند تا پدیدارشناسی استعلایی را به مثابه نوعی اراده گرایی عام محقق کند، همان طور که د. کارینز گزارش میکند: «او میگوید که درصدد تحقق نوعی اراده گرایی عام است». هوسرل در چارچوب درسگفتار خود دربارۀ فلسفه اولی، ویژگی اراده گرایانه پدیدارشناسی را با این عبارت بیان میکند: «عقل معرفتی، عملکرد عقل عملی و عقل خادم اراده است» (VIII, 201). در اینجا پیشاپیش مشخص میشود که پدیدارشناسی استعلایی همزمان عقل گرایی و اراده گرایی میتواند باشد. پدیدارشناسی استعلایی از منظر سومی نیز دارای معنایی دوگانه است. در اینجا با این پرسش سروکار داریم که آیا پدیدارشناسی استعلایی یک معرفت شناسی صرف است یا بیش از آن است. پدیدرشناسی استعلایی در شکل آغازین خود البته نوعی معرفت شناسی است اما تحول بعدی آن نشان میدهد که پدیدارشناسی استعلایی باید از چارچوب تنگ معرفت شناسی فراتر رود. بدین ترتیب لانگربه «پدیدارشناسی را به مثابه نظریه استعلایی تاریخ» معین میکند و با این کار به پدیدارشناسی استعلایی، نقشی بیش از یک معرفت شناسی صرف را اعطا میکند.
با این ابهامهای چندگانه پدیدارشناسی استعلایی، ابهام مفاهیم بنیادی آن نیز به نحو تنگاتنگی پیوند دارد. در همین ارتباط اویگن فینگ در اوایل دهه پنجاه نشان میدهد که «نزد هوسرل معنای «تقویم استعلایی» در میان معنابخشی و خلق» در نوسان است. درنهایت مفسران برجسته در میان مفاهیم بنیادی گسترده پدیدارشناسی هوسرل، دوگانگیهای معنایی را نشان دادهاند. تاریخ پژوهش قبلی نشان داده است که غیر از مفهوم تقویم به عنوان مثال مفاهیم بنیادی زیر در پدیدارشناسی نیز حداقل واجد معنایی دوگانه هستند: قصدیت، حلول یا استعلا، حضور زنده، غایت شناسی، هیولا، من، زیست جهان، تقلیل، نوئما و غیره. با توجه به معانی دوگانۀ مفاهیم بنیادی پدیدارشناسی استعلایی ما نشان میدهیم که بواسطه پژوهش دقیق تر پدیدارشناسی هوسرل باز هم میتوان نمونههای بیشتری از دوگانگیهای معنایی را مشخص کرد که در تاریخ پژوهشهای قبلی مغفول ماندهاند. ما از جانب خود باید در چارچوب این پژوهش، مفاهیم بنیادی زیر را نیز به مثابه مفاهیم دارای معنای دوگانه تلقی کنیم: سرمنشا، توازی نوسیس ـ نوئما، انگیزش، بنیان نهادن، باستان شناسی پدیدارشناختی، فروکاست و ساخت، مطلق بودن، ایده آلیسم استعلایی ـ پدیدارشناختی و در نهایت استعلایی یا من استعلایی. امکان افزودن نمونههای بیشتر که دارای معنای دوگانه هستند، در نهایت وابسته به این است که در دوگانگی معنایی ما با یک دوگانگی معنایی تصادفی سروکار نداریم بلکه با نوعی دوگانگی معنایی ماهوی یعنی بنیادی سروکار داریم.
در ضمن، دوگانگی معنایی پدیدارشناسی استعلایی و مفاهیم بنیادی آن با «عدم انسجامِ» ادعا شده در نحوۀ تفکر هوسرل و نیز با «ماهیتِ دیالکتیکی» مفروض پدیدارشناسی استعلایی به هیچ وجه ارتباطی ندارد ـ امری که باید صراحتاً مشخص و مورد تاکید قرار گیرد. دوگانگی معنایی پدیدارشناسی استعلایی به مثابه یک پدیدارشناسی بنیادی، بنیان نهایی خود را در خود چیزها دارد، و تمام تحلیلهای پدیدارشناختی در پی آشکارسازی آنها هستند. از آن جایی که خود چیزها با تعمیق تحلیلهای پدیدارشناختی، جنبههای دیگری را میتوانند نشان دهند که تا کنون مورد توجه قرار نگرفته اند، این امکان کاملاً بعید نیست که مفاهیمی که در مطالعه قبلی برای تحلیل چیزها مناسب پنداشته میشدند، در مطالعه بعدی ناکافی و ناقص و نیازمند تکمیل یا تحت شرایطی حتی غیر قابل استفاده تلقی شوند. این سرنوشتِ پدیدارشناسی استعلایی آغازین برای هوسرل بسیار زود یعنی در حین نگارش ایدههای 1 آشکار گشت. هوسرل در آنجا مینویسد: « در ضمن باید بهطور کاملا کلی متذکر شد که در پدیدارشناسی آغازین، تمام مفاهیم یا اصطلاحات باید به نحوی معین در جریان باقی بمانند تا همواره با یک جهش، بر حسب پیشرفت تحلیل آگاهی و شناخت لایهبندیهای پدیدهشناختی جدید در درون امری که در ابتدا در وحدتی نامتمایز شهود شده است تمایز یابند. تمام اصطلاحات انتخاب شده دارای گرایشهای همبسته خود هستند، آنها به جهات و سمتگیریهای رابطه اشاره میکنند که با پیگیری آنها اغلب آشکار میشود که خاستگاه آنها فقط در لایه ماهیت قرار ندارد، بدین ترتیب در عین حال روشن میشود که اصطلاحشناسی باید به نحو بهتری محدود یا در غیر این صورت اصلاح شود. بنابراین تنها در مرحله بسیار پیشرفتهای از تحول علم باید انتظار اصطلاحات نهایی را داشت» (III,1,190).
با توجه به این مسئله که آیا پدیدارشناسی غرایز باید به عنوان نظریه استعلایی درک شود، در نظر گرفتن این امر از اهمیتی تعیین کننده برخوردار است که با تعمیق تحلیلهای پدیدارشناختی، همان طور که پیشاپیش آشکار شد و در بخش چهارم این کتاب به طور مفصل توصیف میشود، دگرگونی ژرفِ مفهوم سوبژکتیویته استعلایی رخ میدهد. این امر نیز از آن جدایی ناپذیر است که خودِ سوبژکتیویته استعلایی یعنی موضوع پدیدارشناسی استعلایی فی نفسه، خویش را دوپهلو نشان میدهد. این دوگانگی معنایی سوبژکتیویته استعلایی دقیقاً علتِ نهایی دوگانگی معنایی پدیدارشناسی استعلایی هوسرل را نشان میدهد. بدین ترتیب ـ بی آنکه به جزئیات وارد شویم ـ میتوان نشان داد که بر طبق همان مفهوم سوبژکتیویته استعلایی که بواسطه تعمیق تحلیلهای پدیدارشناختی نمایان میشود، مانعی وجود ندارد که از دو مفهوم «استعلایی» و «غریزه» یک وحدت معنایی قابل فهم حاصل آید. برعکس، این امر خود را لازم و ضروری نشان میدهد که به منظور روشن سازی سوبژکتیویته استعلایی در این معنا ساختار غریزه به نحو نظامند و بدون وقفه تحلیل شود. از این رو با تعمیق تحلیلهای پدیدارشناختی، برای پدیدارشناسی استعلایی هوسرل نه تنها امکانِ آشکار کردن پدیدارشناسی غرایز به مثابه یک نظریه استعلایی حاصل میشود بلکه به نحو گریزناپذیر این امر ضرورت مییابد.
با تعمیق تحلیلهای پدیدارشناختی که به واسطه آن، دوگانگی معنایی بنیادی پدیدارشناسی استعلایی و در نهایت ضرورت تجلی پدیدارشناسی غرایز آشکار شده است، هوسرل به تدریج و به ناگزیر این شرط را درک میکند که دو ایدۀ کاملاً متفاوت از پدیدارشناسی تقویمی یعنی ایده یک پدیدارشناسی ایستا و ایدۀ یک پدیدارشناسی تکوینی را به طور جدی متمایز کند تا از این رهگذر تحلیلهای پدیدارشناختی بتوانند بدون سردرگمی و درهم آشفتگی به نحو نظامند تحقق یابند. بواسطه تمایز این دو ایده از پدیدارشناسی استعلایی اکنون در فلسفه متاخر هوسرل، همان طور که وی یکبار صورتبندی کرده است، «وجه دوگانۀ پدیدارشناسی» (XV, 617) آشکارتر شده است. هر دو وجه یعنی وجه قدیمی و شناخته شده پدیدارشناسی ایستا و وجه جدید و ناآشنای پدیدارشناسی تکوینی، کل نظام پدیدارشناسی استعلایی هوسرل را تشکیل میدهند. وجه دوگانه، عبارتِ تصویری برای دوگانگی معنایی بنیادی پدیدارشناسی استعلایی هوسرل است.
در کل نظام پدیدارشناسی استعلایی، پدیدارشناسی تکوینی جایگاه نظامند تجلی پدیدارشناسی غرایز را تشکیل میدهد. نه شرایط بیرونی یا تصورات آنی، بلکه صرفاً منطق درونی پدیدارشناسی تکوینی است که هوسرل را در فلسفه متاخر خود بدانجا منتهی میکند که پدیدارشناسی غرایز را به مثابه نوعی نظریه استعلایی بسط دهد. بدین ترتیب این امر به مثابه نخستین بخش پدیدارشناسی تکوینی فهمیده میشود که وظیفه اش آن است که زیرینترین سطوح تقویم تکوینی را آشکار سازد. این امر همزمان گویای آن است که تجلی پدیدارشناسی غرایز در فلسفه متاخر دقیقاً بیانگر تلاش هوسرل برای این است که ایدۀ یک پدیدارشناسی تکوینی را به طور کامل تحقق بخشد. در این نقطه است که وجه و چهرۀ جدید و ناآشنای پدیدارشناسی استعلایی به روشنی تجلی مییابد که کل پدیدارشناسی تکوینی را بازنمایی میکند و از وجه و چهرۀ قدیمی و آشنای پدیدارشناسی استعلایی، همان طور که در ذیل آشکار میشود، به شیوهای گذرناپذیر متفاوت است. از این رو موضوع درباره آشکار کردن سیمای پدیدارشناسی استعلایی است که در تاریخ پژوهش به درستی در آشکار نشده است زیرا در سایۀ سیمای نخستین یعنی سیمای پدیدارشناسی ایستا قرار داشت. اینکه واقعاً این چهرۀ دوم پدیدارشناسی استعلایی چیست و از چه لحاظ از چهرۀ نخستینش متفاوت است، بواسطه توصیف پدیدارشناسی غرایز به مثابه نخستین بخش پدیدارشناسی تکوینی به روشنی در خواهد آمد.
III
بنابراین مفاهیم بنیادی در پدیدارشناسی آغازین پیشاپیش به سرنوشتِ تغییر و اصلاح مداوم دچار شده اند؛ همان طور که هوسرل میگوید، تنها «در مرحله بسیار پیشرفتهای از تحول علم باید انتظار اصطلاحات نهایی و قطعی را داشت». این ملاحظه کلی به طور خاص درباره پدیدارشناسی غرایز صادق است. این امر همبسته با مطلب فوق است که: فرد زمانی که جایگاههای متفاوتی را مقایسه میکند که در آنها مفهوم غریزه نمایان میشود، در نخستین نگاه صرفاً به این برداشت میرسد که مفهوم غریزه در پدیدارشناسی هوسرل واحد نیست، گمراه کننده است یا حتی متناقض است. با توجه به مفهوم غریزه در پدیدارشناسی هوسرل بدون تردید میتوان ملاحظه و.ونت دربارۀ تعیّنهای گوناگون مفهوم غریزه را در روان شناسی یا بیولوژی قرن نوزدهم معتبر دانست: «با این همه، فرضیهها درباره غریزه هنوز هم نمونههای حقیقی از بینشهای متناقض را تشکیل میدهند».
اما با توجه به این واقعیت نباید به نحو شتابزده پدیدارشناسی غرایز نزد هوسرل را به مثابه امری ناامیدکننده و بدین ترتیب حتی به مثابه امری شکست خورده محکوم کرد. برعکس باید توجه کرد که رنگارنگ بودن مفهوم غریزه در نقاط متفاوت نزد هوسرل دقیقاً بازتاب دهندۀ تلاش وی برای بسط نوعی مفهومِ به لحاظ پدیدارشناختی مناسب است. اما هوسرل با تعمیق پدیدارشناسی غرایز، به تدریج در این امر موفق میشود. ما برآنیم که هوسرل در دورۀ آثار بعدی خود یعنی تقریباً در میانه قرن بیستم، مفهومی از غریزه را ساخته و پرداخته کرد که مختص پدیدارشناسی استعلایی بود.
در اینجا از این امر صرفنظر میکنیم که مفهوم غریزه را توضیح دهیم که هوسرل آن را از طریق تعمیق پدیدارشناسی غرایز به دست آورده است ـ این البته گویای وظیفهای است که تنها با تجلی پدیدارشناسی غرایز میتواند برآورده شود. ما در گامهای بعدی به طور مفصل به این موضوع میپردازیم. با وجود این، سودمند است در اینجا ویژگی عام مفهوم غریزه نزد هوسرل را پیشاپیش بیان کنیم. غریزه در پدیدارشناسی استعلایی هوسرل، که وظیفه خود میداند تا نقش تقویمی آگاهی را آشکار کند، در گام نخست قصدِ غریزی است یعنی قصدی که بدون تامل عقلی تحقق مییابد. بدین ترتیب مفهوم مورد نظر هوسرل از غریزه از مفهومی جدا میشود که خود را با اعمال غریزی منطبق میکند یعنی اعمال غریزی ای که به طور ناخودآگاه تحقق مییابند و یا وجود این، بدون اشتباه به هدف دست مییابند. در این حالت، مفهوم غریزه تنها به عنوان مثال اعمال غریزی حیوان یا نوزاد را در بر میگیرد که در آنها تامل عقلی اساساً وجود ندارد. برعکس، غریزه که خود را به مثابه قصدِ غریزه معین میکند، نه تنها قصدهای غریزی را که با اعمال غریزی در معنای مذکور همبسته هستند بلکه همچنین قصدهای غریزی را نیز که با اعمال عقلی مربوطند دربر میگیرد. از این رو در اینجا کاملاً علی السویه است که آیا قصد غریزی بواسطه عمل غریزی یا بواسطه نوعی عمل عقلی به پُری میرسند. از این رو به منظور فهم مفهوم مورد نظر هوسرل از غریزه، تمایز عمل غریزی و قصد غریزی دارای اهمیتی تعیین کننده است.
بنابراین مفهوم غریزه نزد هوسرل باید صرفاً در بافتِ درونی پدیدارشناسی وی فهمیده شود. این امر دقیقاً گویای این دلیل است که ما در این کتاب نمیخواهیم درگیر مقایسه مفهوم مورد نظر هوسرل از غریزه با مفهوم دیگری از غریزه شویم مگر اینکه این مقایسه در روشن سازی آنچه مراد هوسرل است نقش داشته باشد. ما چنین مقایسهای را، از آن جایی که بر طبق دوره تحول پدیدارشناسی، بینشهای بسیاری از هوسرل همچون بینشهای دیگری وجود دارد که تقریباً ناممکن از کار درآمده اند، پیشاپیش به انجام نمیرسانیم زیرا هدف این کتاب بسط نوعی نظریۀ غریزه نیست خواه فلسفی ـ انسان شناختی باشد یا نوعی نظریۀ به لحاظ تجربی روان شناختی یا بیولوژیکی. به عبارت دیگر، در اینجا صرفاً بحث بر سر این است که در ابتدا پدیدارشناسی غرایز نزد هوسرل به مثابه نظریه استعلایی توصیف شود و از این رهگذر پیامد ضروری آن برای پدیدارشناسی استعلایی اخذ شود.
IV
گرچه پدیدارشناسی غرایز به مثابه سنگ بنای پدیدارشناسی تکوینی برای تحقق ایدۀ یک پدیدارشناسی تکوینی ضروری و از این رو برای سرنوشت پدیدارشناسی استعلایی تعیین کننده است، در تاریخ پژوهشهای قبلی توجه نسبتاً اندکی را برانگیخته است؛ و تنها به طور حاشیهای و فرعی بدان پرداخته شده است. تاسف برانگیز است که پدیدارشناسی غرایز هنگامی که گهگاه توجه برخی از پژوهشگران را به خود جلب میکند، غالباً و کاملاً بر طبق نیازها، اهداف و پیش داوریهای هر یک از مفسران ساخته و پرداخته میشود که همین امر معمولاً منجر به تعبیر و تفسیر نادرست از گفتههای هوسرل با پیامدهای عظیم میشود. به ندرت میتوان از این اندیشه رهایی یافت که پدیدارشناسی غرایز در این میان گهگاه دچار نوعی خشونت میشود. به نظر ما دلیل این تعابیر نادرست این است که وجه «جدید» پدیدارشناسی استعلایی به نظر میرسد که با وجه «کاملاً شناخته شدۀ» آن ـ پدیدارشناسی تکوینی یا پدیدارشناسی ایستا ـ ناسازگار است.
آیا میتوان این امر را برخواسته از نوعی اجبار و زورگویی ندانست که ا. دیمر به عنوان مثال پدیدارشناسی غرایز را در ذیل پدیدارشناسی ایستا قرار میدهد؟ بدین ترتیب اهمیت واقعی تجلی پدیدارشناسی غرایز برای کل نظام پدیدارشناسی هوسرل کاملاً از بین میرود. چهره و سیمای جدید پدیدارشناسی استعلایی بدین ترتیب نزد وی کاملاً این امکان را از دست میدهد تا در دامنه کامل خود به درستی آشکار شود. نزد کسانی که برای آنها جایگاه نظامند پدیدارشناسی غرایز به نحو تطبیقی روشن است، مسئله غریزه تنها به صورت فرعی یا با بی توجهی مورد بررسی قرار گرفته است حتی وقتی که بافت مسئله واقعاً نیازمند بررسی مفصل بود. بدین گونه برای مثال، ا. هولنشتاین در پدیدارشناسی تداعی یعنی در کتابی که قلمرو تقویم نخستین تبدیل به موضوع واقعی پژوهش میشود، مسئله قصد غریزی را تنها به نحو کاملاً ضمنی مورد بررسی قرار میدهد، چه رسد به اینکه بافتِ جدایی ناپذیر پدیدههای غریزی و پدیدههای تداعی را در ذیل یک تحلیل عمیق قرار دهد. در همان راستا است که او درباره پدیدارشناسی غرایز به مثابه نوعی نظریه استعلایی در فلسفه متاخر هوسرل و پیش از همه در نوشتههای متاخر وی در دهه سی، این ملاحظۀ تحقیرآمیز را مطرح میکند: «ما بار دیگر متذکر شدیم که هوسرل در دهه سی غالباً دربارۀ ساختار غریزی آگاهی سخن میگوید. اما توضیحات هوسرل در این باره مختصر باقی میماند و به سطح و انسجام تحلیلهای وی در آغاز دهه بیست نمیرسد. آنچه هوسرل به انجام میرساند، گنجاندن اساسی روان شناسی غریزه در ذیل یک تفسیر استعلایی است». برخلاف ادعای هولنشتاین، هوسرل تلاش کرد در دستنوشتههای متاخر خود در دهه سی، پدیدارهای غریزی را با درک نظامندتر و عمیق تر، با آگاهی جدی از هدفش بار دیگر به نحو تعیین کننده تری از آنچه در دستنوشتههای دهه بیست بود، تحلیل کند. زیرا با تعمیق پدیدارشناسی تکوینی برای وی به طور روزافزون روشن تر شد که شکل نهایی پدیدارشناسی تکوینی از طریق پدیدارشناسی غرایز به مثابه سنگ بنای اش معین میشود. ارزیابی تحقیرآمیز تجلی پدیدارشناسی غرایز در فلسفه متاخر هوسرل بواسطه هولنشتاین در نهایت میتواند ناشی از این باشد که در این ارزیابی، منطق درونی پدیدارشناسی تکوینی کاملاً حضور و نمود نیافته است، منطقی که باید او را وامی داشت تا در بافتِ پدیدارشناسی تداعی به مسئله غریزه به طور عمیق بپردازد. این امر هولنشتاین را به نحو ضروری به حکمِ غیرقابل دفاع دربارۀ پدیدارشناسی تداعی نزد هوسرل یعنی دربارۀ موضوع پژوهش خودش منتهی میکند که در نظریۀ تداعی هوسرل «به صورت بسیار مصنوعی، معنای حیاتی و عاطفی اش نادیده گرفته میشود».
V
از آن جایی که پدیدارشناسی غرایز سنگ بنای پدیدارشناسی تکوینی را تشکیل میدهد، به منظور پیشبرد صحیح آن مطلقاً ضروری است که در ابتدا دو ایده از پدیدارشناسی تقویمی دقیقاً از یکدیگر جدا شوند. در نخستین بخش از این کتاب، این امر به انجام میرسد. در اینجا ما باید دوگانگی معنایی مفاهیم بنیادی پدیدارشناسی استعلایی را تا آنجا روشن سازی کنیم که این روشن سازی برای تجلی پدیدارشناسی غرایز گریزناپذیر باشد. بدین ترتیب پیش از همه مفاهیم بنیادی پدیدارشناسی استعلایی و مفاهیم دیگری که با آنها همبسته هستند مورد پرسش قرار میگیرند: تقویم، قصدیت و تقلیل پدیدارشناختی. از طریق این تحلیل باید از یک سو ضرورتِ تجلی پدیدارشناسی غرایز در کل نظام پدیدارشناسی استعلایی هوسرل مشخص شود. اما از سوی دیگر باید همزمان مبانی عام برای تجلی پدیدارشناسی غرایز برقرار شوند.
در پیوند با توصیف بخش 1، تلاش میکنیم تا در بخش 2 و 3 با توجه به تقویم تکوینی جهان، پدیدارشناسی غرایز را آشکار سازیم. هدف اصلی در این دو بخش، در ابتدا و پیش از همه تحلیل نقش تقویمی قصدهای غریزی متفاوت در بسیاری از سطوح تقویم تکوینی است. علاوه بر این، بر مبنای این تحلیلها تلاش میکنیم در این دو بخش مفهوم زیست جهان را که بواسطه تجلی پدیدارشناسی غرایز شکل میگیرد، به طور مناسب معین کنیم. در زمینه، این هدف را دنبال میکنیم که با کمک آشکارسازی پدیدارشناسی غرایز، اجازه دهیم تا پدیدارشناسی استعلایی در پرتو نور جدیدی قرار گیرد و تاثیر عمیق تری در کل نظام به وجود آید.
در بخش چهارم و پایانی تلاش میکنیم تا تصویر کلی از کل نظام پدیدارشناسی استعلایی هوسرل به دست آوریم از این طریق که پیامد ضروری پدیدارشناسی غرایز را برای این نظام اخذ کنیم. حوزۀ وظایفی که در عنوان «پدیدارشناسی غرایز و پدیدارشناسی استعلایی به مثابه یک ایده آلیسم استعلایی ـ پدیدارشناختی» صورتبندی شده است از یک سو تعیین مفاهیم «تعالی بودن» و «من استعلایی» و از سوی دیگر روشن سازی آنچه را که ایده آلیسم استعلایی ـ پدیدارشناختی است، در برمی گیرد.
با سلام،
مشکل فلاسفه این است که در بحث های فلسفی خود، مثال ارائه نمی دهند که خود
نشانه این است که بحث کننده یا حکیم و فیلسوف موضوع بحث را به روشنی درک
نکرده است. غرائز استعلایی به چه معنا ؟ آیا یک مرد و یک زن غیر از تمایل جنسی
اصلی و آشکار خود که پدیدار گشته و به ظهور رسیده است، دارای تمایلات جنسی
پنهانی ، غیر آشکار و باطنی هم هست که بتوان لقب و یا نام غریزه استعلایی روی
آن نهاد ؟ یک فرد انسانی چه زن و چه مرد موجودی چند لایه ای است و بجای لایه
میتوان از مراتب وجود و یا جنبه های وجودی استفاده کرد. مثال :
یک مرد علاوه بر تمایل جنسی مردانگی و نرینگی که میل جنسی اصلی او می باشد،
دارای چهار نوع تمایل و یا امیال جنسی مخفی و پنهانی هم می باشد که فقط خود او
اگر بخواهد میتواند از وجود آنها در مرتبه فعلی وجودی خویش از آنها آگاه شود.
در مورد یک زن هم به همین روال و منوال. از این جنبه های وجودی فقط یکی
در این طبیعت و نظام کیهانی پدیدار گشته و به ظهور رسیده است. جنبه های دیگر
در طبیعت ها و نظام های کیهانی دیگری پشت سر هم و با نظم و ترتیب خارالقعاده ای
به ظهور خواهند رسید. مثال : در پشت ظاهر تجربی، عینی و واقعی یک مرد، یک
زن نهفته است که به شکل امکان بالقوه و صورت محض در ذهن او وجود دارد و
مرتبه دوم وجودی او محسوب میشود. این امکان بالقوه یا تصویر محض باطنی
در انتظار به فعلیت در آمدن نشسته است و نظم طبیعی و کیهانی تکوینی فعلی،
توانایی فراهم نمودن و محیا ساختن شرائط و مقتضیات به فعلیت در آمدن این
قوه محض را ندارد. حال چگونه این جنبه وجودی دومی که فعلا بصورت استعلایی
در مرتبه وجودی اولی وجود ذهنی و بالقوه دارد ، به ظهور خواهد رسید و تجربه
خواهد شد ؟ فلاسفه گویا از وجود نوسان کیهانی بیخبر بوده اند در حالی که از
زنجیره تولد و مرگ انسان در تمدن و فرهنگ هندوان باستان اطلاع داشته اند.
تولد و مرگ انسان بدون همراهی تولد و مرگ کیهان مطلقا محال است. تولد و
مرگ کیهان از طریق نوسان انقباض و انبساط صورت میگیرد. اگر یک فرد
انسانی نمیرد و دوباره متولد نشود، نمی تواند جنبه های استعلایی و مراتب وجودی
خودرا تجربه کند. در پژوهش عمیق در پیرامون غریزه جنسی و عشقی انسان
از لایه بیرونی و ظاهری توجه خودرا به سمت درون و باطن عطف نمائیم و لایه
به لایه تا عمق روان پیش روی کنیم به چهار لایه بر خورد میکنیم. این چهار
لایه را میتوانیم استعلایی به نامیم ( اگر به تقلید از فلاسفه دوستدار بازی کردن
با مفاهیم و مقولات باشیم ). در عمق نگری یک مرد را مثال میزنیم که در مورد زن
هم صادق میباشد، اما بالعکس. در اولین مدار درونی و باطنی امیال جنسی در پشت
مدار ظاهری و عینی و واقعی و تجربی یک مرد تصویر یک زن نهفته است.
در مدار دوم دوباره تصویر یک مرد. در مدار چهارم دوباره تصویر یک زن. در مدار
پنجم تصاویر دو مرد. در مدار ششم تصویر دو زن و بالاخره در لایه هفتم و عمیق
ترین لایه تصاویر یک مرد و یک زن.
هرکدام از این تصاویر همان طور که در بالا به آن اشاره شد، در یک نظام طبیعی
و کیهانی خاص خود به ظهور عینی خواهند رسید و تجربه خواهند شد. لذا انسان
دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی نمی باشد بلکه پنج نوع. با وجود اینکه
این سرنوشت ها پنج نوع می باشند، اما برای ساری و جاری شدن و رقم خوردن
به هفت نظام طبیعی و کیهانی و هفت عالم مستقل و مجزا از هم نیاز مند اند و
این عوالم هفتگانه بطور همزمان و طبقه طبقه و یا بصورت محاط و محیط وجود
ندارند بلکه پشت سر هم از طریق قبض و بسط واقعیت فعلی آفریده خواهند
شد و آنهم در چهار چوب یک طرح مطلق از پیش تعیین شده، حال یا خود به خود
و یا طراحی شده توسط مالک دانش و قدرت مطلق یعنی خداوند. این هفت عالم،
این هفت نظام کیهانی در چهار چوب ثابت و پایدار جهان و جهان های بیشمار
آنقدر تکرار خواهند شد و هر بار کاملتر از مرتبه پیشین، تا اینکه در غایت و نهایت
به بر ترین سطح کمال برسند و به حالت نظام احسن اولیه و ملکوتی برسند.
لذا از دیدگاه غایت شناسی ، هدف و مقصد و مفهوم و معنای زندگی انسانی نه تنها
رسیدن به سر حد کمال و شناخت کامل خویش و جزئیات طرح مطلق خلقت و
آفرینش و شناخت کامل خداوند است، بلکه رسیدن به زوجیت با خود و تجربه
عشق خویشتن می باشد. انسان های استعلایی دونفری در مدار پنجم و ششم و
هفتم که در عوالم پنجم و ششم و هفتم به ظهور خواهند رسید، زوج های بنیادی
خودی می باشند به سه صورت زیر : مذکر-مذکر؛ موئنث-موئنث؛ مذکر-موئنث.
دوبار هم جنس و یک بار غیر هم جنس. در چهار عالم اول انسان فقط میل جنسی
و عشقی به غیر از فرد خود را تجربه میکند. در دو عالم اول تن ها مادی و در
پنج عوالم بعدی تن ها یا بدن ها روحی، طبیعت و کیهان روحی. روح و ماده یک
زوج بنیادی و همزاد جاودانه می باشند و هرگز از هم جدا نخواهند شد. روح و
ماده یک نوسانگر دوقطبی اند که قطب های آن فقط به همدیگر تبدیل میشوند.
لذا مفاهیم ترکیبی ماده مجرد و روح مجرد ، مفاهیمی اند ساخته ذهن و اندیشه
بشر . چیزی که موجود است یک حقیقت و واقعیت مطلق است.
امیدوارم اندکی در مورد انسان استعلایی موشکافی مفید انجام داده باشم و
سر خواننده گرامی را بدرد نیاورده باشم.
قندی / 27 July 2020
اندیشمندان و متفکرین دینی و حتا بنیانگذاران ادیان نتوانسته اند بین نظام احسن آفرینش مبداء و زندگی طولانی مدت درون آن در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی از یک طرف و سلسله طویل نظم ها و حیات های دنیوی با مراتب و درجات مختلف تکاملی بین دو سر حد؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال در طول سفر مقطعیِ نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین مبداء و معاد ، از طرفی دیگر فرق و تمیز قائل شوند. انسان بهمراه بقیه محتوای مفید کیهان، آن نظام احسن آفرینش مبداء و زندگی طولانی مدت درون آن را درسطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی پشت سر گذاشته و به این نظم و حالت و زندگی دنیوی و فعلی رسیده است و در پایان این راه و سفر بسیار طولانی یعنی در معاد و پس از وقوع آخرین مه بانگ دوباره بهمراه محتوای کیهان به آن نظام احسن آفرینش باز خواهد گشت و از آن زندگی طولانی مدت بهشتی برخوردار خواهد گشت و نه به عنوان تافته ای جدا بافته از تار و پود کیهانی. این سفر از طریق چرخه یا گردش وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی بر اثر نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان طی می شود و نه از راه یا طریقی دیگر. شرح و توضیح چرخه یا زنجیره تولد و مرگ افراد انسانی از طریق چرخه یا گردش حلول روان یعنی تناسخ باطل می باشد، اما باطل بودن شرح و توضیح یک پدیده طبیعی به این معنا نمی باشد که خود پدیده طبیعی باطل باشد. طوریکه مطلع هستیم بودا با این شرح و توضیح از طرف آبا و اجداد خردمند هندوی خویش موافق نبوده است و پدیده چرخه یا زنجیره تولد و مرگ ( یعنی samsara با تلفظ سَم سَرا ؛ به زبان تمثیل و فارسی به معنای سرا یا خانه سم یا زهر و یا درد و رنج )
را فقط در چارچوب زنجیره علت و معلول مادی پذیرا بوده است. نظریه بودا از دیدگاه علم کیهانی شناسی امروز مورد تایید می باشد و آنهم به این روش که زنجیره تولد و مرگ موجودات فقط در بطن و بستر و در طول تسلسل تولد و مرگ محتوای کیهان از طریق وقوع مه بانگ های متوالی می تواند حقیقت داشته باشد. از طرفی دیگر، از اینکه شرح و توضیح و تبیین و توجیه پدیده جاودانه بودن زندگی افراد انسانی از طریق جدایی یا قبض روح بطور موقت در طول خواب های شبانه روزی و بطور دائم بهنگام فرا رسیدن لحظه مرگ از بدن و مهاجرت آن در قالب مثالی به عالم میانی برزخ و الا آخر از دیدگاه باورهای ادیان توحیدی – ابراهیمی بخصوص مسیحیت و اسلام و بویژه دین اسلام ، باطل می باشد، به این معنا نیست که خود پدیده طبیعی جاودانگی زندگی باطل باشد. یا شرح و توضیح این پدیده از طریق پریدن جان از قفس به اصطلاح تنگ خاکی بهنگام مرگ و پرواز آن از جهان فانی به جهان باقی از دیدگاه شاعران و ادیبان و عارفان پارسی و فارسی زبان و مهاجرت روان از عالم ایده ها به عالم محسوسات و پیوستن آن به نطفه و رهایی مجدد آن در لحظه مرگ و ترک عالم محسوسات و بازگشت آن به عالم ایده ها از دیدگاه افلاطون. این نوع تشریحات و توضیحات و تبیینات و توجیهات بدون هیچگونه تبعیض و استثناء جملگی باطل می باشند و بیهوده گویی محسوب می شوند. واژه های ترانسندنت و متا در زبان فلاسفه غرب بخصوص کانت به هیچ وجه من الوجوه به معنای عالی یا ماورایی نبوده اند بلکه به معنای آنسوی واقعیت. یعنی هر موجودی را که از هر سو نگاه کنیم ، بخش استعلائی یا متایی آن موجود در باطن و یا درون آن موجود می باشد و نه در جایی دیگر. بخش استعلائی یا آنسوئی و یا متایی خود کیهان یا جهان هم به عنوان یک کل محلی، در بطن و درون خود کیهان قرار دارد و نه در بیرون از آن، زیرا در بیرون از این کیهان یا جهان ، جهان های موازی و مساوی و بیشمار دیگری وجود دارند که محیط و محتوای هرکدام از آنها با محیط و محتوای این جهان بطور مطلق برابر و یکسان می باشند. لذا هرکدام از جهان ها سرا های جاودانه ما انسان ها و بقیه موجودات می باشند.
قندی / 24 October 2022
زنجیره علت و معلول بصورت یک خط نمی باشد طوریکه نتوان در طول آن بسوی گذشته ها و آینده ها اولین و آخرین حلقه آنرا بطور حقیقی و دقیق تعیین نمود بلکه دایره وار است و اولین و آخرین حلقه آن برهم منطبق و یکی اند، واحد و یگانه. هرکدام از حلقه های این زنجیره بطور کامل هم معلول حلقه قبل و هم علت حلقه بعد از خود می باشند. کلیه حلقه های پیشین از آغاز سفر تاکنون دیگر وجود ندارند بلکه یکی پس از دیگری با جهش های کلی کوانتمی از طریق وقوع مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات پیاپی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض و یا دم و بازدم محتوای کیهان یا جهان بهمدیگر تبدیل و به حلقه فعلی منجر گردیده اند و کلیه حلقه های بعدی هم تا پایان سفر وجود ندارند بلکه هرکدام به ترتیب و نوبه خاص و ویژه خویش با پرش های کلی کوانتمی از حلقه فعلی آفریده خواهند شد تا یک دور کامل روی دایره و بازگشت به حالت آفرینش اولیه در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی ؛ اعتدال و نظم و هماهنگی با کمیت و کیفیت بهشت برین و آنهم در محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار بطور مطلقا یکسان و برابر. در همین زمینه و رابطه آیه قرآنی کما بدائکم تعودون به معنای بازگشت به همان آفرینش اولیه می باشد و نه اینکه بسوی او باز می آیید. اندیشمندان و متفکرین پیرو ادیان توحیدی ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام و فلاسفه آزاد اندیش غرب و شرق و عارفان طریقه شناس تاکنون نتوانسته و در آینده هم نخواهند توانست که پاسخ سوال زیر را به انسان بخصوص پیروان دین و فلسفه و عرفان ارائه دهند: چرا خداوند متعال در محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار بطور مطلقا یکسان و برابر، بجای آفرینش یک سامان یا نظم کلی کوانتمی در قالب یک عالم یا دنیا به شکل یک آسمان و زمین و هرآنچه که بین آنهاست، هفت سامان یا نظم کلی کوانتمی در قالب هفت عالم یا دنیا به شکل آسمان ها و زمین های هفتگانه و هرآنچه که بین آنهاست، آفریده است ؟
قندی / 27 November 2023