اکبر گنجی در نوشتهای با عنوان «جمهوری اسلامی: “رژیم کشتار”؟» به انتقاد از سخنرانی من در جلسهای به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد اعدامهای تابستان۱۳۶۷ پرداخته است. مسائل فرعی در بحث گشوده شده توسط اکبر گنجی را اگر کنار بگذاریم به پرسشهایی میرسیم درباره زمینه خشونتهای پس از انقلاب، ماهیت رژیم تازه، برحق بودن یا برحق نبودن مخالفت تقابلی با آن و اینکه گذار به دموکراسی با وجود حکومتی چون جمهوری اسلامی چگونه ممکن است.
من در اینجا عمدتا به پاسخهای اکبر گنجی به این پرسشها میپردازم، آن هم به اختصار.
خشونتهای انقلاب
اکبر گنجی میپرسد: «“تراژدی خشونتهای انقلاب ایران” را چگونه میتوان یا باید تبیین کرد؟»
پاسخ او به این پرسش منحصر میشود به سیاهنمایی نیروهای مخالف. به نظر گنجی، آغازکننده خشونت مخالفان بودهاند.
نخست اینکه عنوان “تراژدی” برای این خشونتها مناسب نیست. تراژدی آنجایی است که دو نیروی راستکار با هم درگیر شوند، و عمدی و تقصیری در کار نباشد. در مورد خشونتهای انقلاب ایران چنین نیست. از همان راهپیماییهای انقلاب انحصارطلبی “حزب فقط حزب الله” شروع شد و انحصارطلبی نیروی حاکم فقط یک راه دربرابر هر نیروی دگراندیش، چه مذهبی و چه غیر مذهبی میگذاشت: خفقان گرفتن، در حد نبودن.
انحصارطلبی جریانی که پساتر معرف اصلی آن “ولایت فقیه” شد، ریشه تاریخی داشت. میخواستند انتقام تاریخی خود را از مدرنیته بگیرند، یعنی از جهانی که روحانیت در آن دیگر مرجعیت سنتی خود را در تعیین بینش و منش افراد از دست داده است. جریانی که خشونت را پیش میبرد پشت سر خود فداییان اسلام و مشروعهگری را داشت.
اکبر گنجی روایت تحریفشدهای را از درگیریهای پس از انقلاب به دست میدهد، تقریبا همان روایتهای رژیم را. این مشکل اکثر کسانی است که زمانی طرفدار حکومت بودهاند. آنان به سختی میتوانند آن سوی دیوار را ببینند. این تنگنظری ظاهراً به جبری بیوگرافیک برمیگردد: در داستان سابقون، “دیگران”، دست کم تا زمانی که خودشان هم در موقعیت آنان قرار میگیرند، پلید هستند. وقتی در این موقعیت تازه قرار میگیرند، تصور میکنند آغازگر تاریخاند. آنان در مقام اپوزیسیون هم برای خود رانتی ویژه در نظر میگیرند. این رانت خرجکردنی است به سبب محافظهکاری عمیقی که در جامعه وجود دارد و نیروهای مخالف را هم زیر تأثیر خود قرار میدهد.
نسبت به نبود تفاهم به سبب بیوگرافیهای مختلف میتوان تا حدی تفاهم داشت. گسلهای زندگینامهای عمیق در جامعه ایران واقعیتی انکارناپذیر است. اما این گسلها توجیهکننده تحریف تاریخ نیستند. مقاله اکبر گنجی شوک آور است، شوکآور از این نظر که کسی چون او نیز نمیداند که جریان خمینی بلافاصله پس از استقرار بر مسند قدرت با دیگر نیروها چه کرد. همین مقاله بایستی نهیبی به نیروهای غیرحکومتی باشد برای اینکه در بازگویی تاریخ کوتاهی نکنند و مگذارند رانتهای مستقیم و غیرمستقیم حکومتی واقعیتها را تحریف کنند.
نیروهای عمدهای که رژیم به سرکوب آنها کمر بربست، اینها بودند:
− نیروهای خواهان خودمختاری در مناطقی با اکثریت جمعیت سنی. هم سانترالیسمی که میراث پهلویها بود و هم شیعیگیری حکومت جدید، زمینهساز سرکوب این نیروها بود. رژیم تازه هیچ تفاهمی نسبت به مسائل اقوام و اقلیتها نداشت و همچنان ندارد. کردها و ترکمنها و عربها و بلوچها حق داشتند که خواستههایشان را پیش ببرند. رژیم اما در سرکوب آنها کاملا نابحق بود.
− نیروهای چپ. بار اصلی مبارزه با دیکتاتوری شاه بر دوش چپها بود. هر چه از فرهنگ روشنگری و تفکر انتقادی در کشور وجود دارد، در درجه نخست محصول کار آنهاست. رژیم تازه هیچ حقی برای وجود و حضور برای آنان قایل نشد.
− مجاهدین خلق. این نیرو برای دورهای محور نیروهای مذهبی در مبارزه با شاه بود. آنان حق داشتند از قدرت سهم بخواهند و در تلاش باشند سازمان خود را گسترش دهند. انتگره نشدن مجاهدین در قدرت − با توجه به تعصبی که داشتند، تعصبی از جنس تعصب خود خمینیگرایان – پیشاپیش تقابل آنان با رژیم را زمینهسازی میکرد. اگر مجاهدین امکان فعالیت علنی را مییافتند، به فرقه تبدیل نمیشدند و محتملاً به نوعی ولایتمداری، که همسنخ است با ولایتمداری رژیم، نمیگرویدند. در به تباهی کشیدن سازمان مجاهدین، هم رهبری آن سهم داشته است و هم رژیم.
− ملیگرایان. آنان تفکری سکولار داشتند و ضمن احترام به مذهب، با فرع قرار دادن ایرانیت در برابر اسلامیت خمینی مخالف بودند. خمینی از بخشی از آنان بهرهبرداری کرد و سپس به سرکوبشان پرداخت.
− نیروهای مذهبی دگراندیش. اینان تفسیر دیگری از اسلام داشتند، تفسیری متفاوت با تفسیر حوزوی یا تفسیر به شیوه خمینی. آنان نیز به شدت سرکوب شدند.
− مجزا از این نیروها یا مرتبط با آنها انبوهی از تشکلهای زنان، دانشجویان، دانشآموزان، کارگران، دهقانان، هنرمندان و نویسندگان و همانند آنها وجود داشتند که همه قلع و قمع شدند.
اکبر گنجی به جای آنکه بببیند در آغاز استقرار رژیم تازه نیروهای سیاسی و اجتماعی چه ترکیبی داشتهاند و آیا قدرت مستقر برنامهای برای همگرایی پیش برده است یا واگرایی و تقابل، به چند حادثه اشاره میکند و ضمن ابراز تأسف از سرکوب مخالفان، سرکوب شدنشان را نتیجه کار خودشان میداند.
ارزیابی از مخالفان
مخالفان عمده رژیم، که در بالا برشمرده شدند، همه در این امر مشترک بودند که ولایت خمینی را برنمیتافتند. برخی با ولایت خمینی مشکل داشتند، برخی با ولایت مذهبی به طور کلی و برخی با هر نوع ولایتمداری. آنها به درجاتی ترقیخواهیای را که از جامعه و فرهنگ ایران برمیآید، برمینمودند. من در سخنرانیای که اکبر گنجی به مضمون آن تاخته است، هویت مخالفان را ارج نهادهام: آنان دگراندیش بودند، در درجه اول چون ولایت فقیه را بر نمیتافتند؛ اصل اول دگراندیشی در یک نظام ولایتمدار، ولایتستیزی است.
اکبر گنجی در بیان هویت مخالفان فقط سیاهنمایی کرده است، و در برابر تا توانسته به رژیم امتیاز داده و آن را موجودی تلقی کرده که در تنگنا قرار داشته و بدون اراده و آگاهی و فقط به صورت واکنشی به میزانی محدود خشونت ورزیده است.
منتقدان اصلاحطلب حکومت که به تدریج پس از مرگ خمینی سربرآوردند، عادت کردهاند که در زمین خالی بازی کنند. آنگاه که پشت کرسی خطابه قرار گرفتند، پنداشتند سخن گفتن با آنان آغاز شده است. این بینش و انصاف را نداشتند که ببینند صدایشان اگر شنیده میشود، در درجه نخست به این دلیل است که صداهای دیگر در گلو خفه شده است. نسلی قلع و قمع شد. عدهای را کشتند، عدهای را در زندان درهمشکستند، به عده کثیری بیکاری و فقر و بیسروسامانی تحمیل کردند و جمع بزرگی را از کشور فراری دادند. آنگاه فرزندان امام آمدند و برخی از آنان باسواد و نویسنده و روشنفکر شدند. جای خوشحالی است که به انتقاد از ولی نعمت خود پرداختند. به این خاطر باید تحسین و تشویق شوند، اما خوب است در نظر گیرند کرسیای که بر آن نشستهاند، پایههایی در خون دارد.
برخی از فرزندان امام بااستعداد بودند. استعداد آنان شکفتهتر میشد و بسا چیزها را سریعتر و بهتر میآموختند اگر دگراندیشان سرکوب نشده بودند. ارج دگراندیشان تنها در ولایتستیزیشان نبود. تبیین مثبتی از جایگاه فرهنگی و اجتماعی آنان لازم است. آنان بااستعدادترین نیروها برای درک سکولار از جهان و پذیرش دیدگاه دموکراتیک بودند. آنان در روزگار خود میراثدار اصلی تجدد، تفکر انتقادی و پذیراتر از همه نسبت به ایده برابری دو جنس بودند. دموکراتهای آگاه و پیگیر امروزین عمدتا برآمده از میان دگراندیشانی هستند که با وجود سرکوب شدید، ترقیخواهی را زنده نگه داشتند.
ارزیابی از رژیم
اکبر گنجی میگوید که جمهوری اسلامی “غیردموکراتیک” است. این البته عنوانی ملایم است و ضمن توجه منصفانه به اینکه گنجی در مقالاتی به سرکوبگریهای رژیم هم پرداخته است به نظر میرسد که از دید او “غیر” در صفت “غیر دموکراتیک”، چندان “غیرِ” غلیظی نیست. جالب اینجاست که در مقاله اخیر، آنجایی که پای مخالفان در دههی اول پس از انقلاب در میان است، رژیم به اعتبار “غیر دموکراتیک” بودنش مطرح نمیشود؛ او موجودی است که هرچه کرده واکنش بوده است، واکنش در برابر کنش دشمنانه مخالفان. مشهور است که منتقدان دارای تبار اصلاحطلبی، رژیم را از زمانی قابل انتقاد میدانند که با آنان درافتاد. اکبر گنجی هم از این قاعده مستثنی نیست.
اکبر گنجی از اطلاق عنوان “رژیم کشتار” به جمهوری اسلامی انتقاد میکند. دلیلهایش اینها هستند: آنانی که در دهه نخست کشته شدند، تقصیر خودشان بود؛ پس از آن هم کسان زیادی کشته نشدند؛ رژیمهایی وجود دارند، از جمهوری اسلامی هم خونریزتر، پس اطلاق چنین عنوانی به رژیم ناشایست است.
“رژیم کشتار” یک مفهوم نظری در دستهبندی نظامهای سیاسی در سیاستشناسی نیست. عنوانی است توصیفی و خطابی که معیار درستی کاربست آن بجا بودن یا نابجا بودن آن است و از این نظر میتوان بدان انتقاد کرد که اینجا یا آنجا کاربستش غلوآمیز است. “کشتار” در سخنرانی مورد انتقاد اکبر گنجی، یک کارکرد منطبق با هویت رژیم خوانده شده است، کارکردی که سانحه و اتفاق و بیمبالاتی در کارخانه نظام نبوده و نیست. دلیلهای من بر اطلاق عنوان “رژیم کشتار” به جمهوری اسلامی اینهایند:
۱. الاهیات سیاسیای که دستگاه نظری حکومت اسلامی را میسازد، ایدئولوژیای مرگآور است. مبنای آن انطباقدهی تفکیک خودی – غیر خودی به تفکیک مؤمن – کافر است و کافر، از آن دید الاهیاتی، شیطانی است و باید به درک واصل شود. اگر رژیم رعایت میکند و کم آدم میکشد (چیزی که در دوره خامنهای اتفاق میافتد و گنجی آن را برجسته میکند) به اقتضای شرایط و رعایت مصلحت است.
۲. اقتصاد سیاسی رژیم مبتنی بر تفکیک طبقاتیای نیست که در جریان تکاملی طبیعی در چارچوب ایرانی سرمایهداری رخ داده باشد. فرادستان با رانتخواری فرادست شدهاند. بند ناف آنها به بخش نظامی−امنیتی بند است. سرمایهداری جمهوری اسلامی سرمایهداری نظامی-مافیایی است.
۳. منطق بوروکراسی نظام، نه عقلانیت، بلکه غریزه قدرت است. کادرهای رژیم، همقَسمان یک باند تبهکار و یک فرقه متعصباند.
اکبر گنجی در نوشته اخیرش که متأسفانه به دفاعیه دستگاه قدرت میماند، به وجود برخی آزادیها در ایران اشاره میکند، مثلاً نشر برخی کتابها، و با این کار میخواهد بقبولاند که رژیم آنقدرها هم بد نیست. این تلاش او به ادراک سادهای از سیاست برمیگردد که در آن همه چیز منوط به لطف و قهر سلطان میشود. گنجی در مقالاتی از نظریه “سلطانی” بودن رژیم پشتیبانی کرده است. این دیدگاه به دلیل سادهنگریاش همواره در خطر آن است که مقاومت جامعه و اقتضای قدرت و شرایط اعمال آن را هم به حساب لطف سلطان بگذارد و سر انجام در برابر الطاف عالیه وارود.
دعوت به خشونت؟
اکبر گنجی میگوید: «وقتی در سطح نظری رژیم سیاسی صرفاً و ذاتاً به “ماشین کشتار دگراندیشان” تبدیل میشود، سرنگونی خشونت بار آن به تنها راه نجات تبدیل میگردد.» اول اینکه تحلیل از رژیم تابع راه رهایی از آن نیست. دستگاه، پدیدهای است که بایستی بررسی شود، مستقل از اینکه ما باید با آن چه کنیم. بررسی هم طبعاً باید همه پیچیدگیهای رژیم و جامعه را در نظر گیرد. دیگر اینکه نقد خشونت، خود لزوما خشونتآور نیست، و کلا آرزوی ساقط شدن یک حکومت تبهکار، به معنای دعوت به قیام مسلحانه نیست. در نظر گیرید که تنها و تنها این موضوع که رژیم به مردم نوع پوشششان را تحمیل میکند، آن را شایسته سرنگونی میکند، حتّا اگر در جریان این تحمیل کسی را نکشد. خواست “سرنگونی” را نباید ترسناک جلوه داد. رژیم جمهوری اسلامی به دلیل پایمال کردن حقوق بشر، به دلیل هدر دادن منابع انسانی و اقتصادی و زیستمحیطی ما و به دلیل تنشآفرینی در منطقه و در جهان شایسته ساقط شدن است. از نفس این داوری نمیتوان خشونتطلبی را برداشت کرد.
جنگ داخلی، شر مطلق است. زیستن در زیر استبداد اما با امنیتی در سایه سرکوب، بر جنگ داخلی ترجیح دارد. ولی ما در برابر انتخاب قرار نداریم، یا این – یا آنی در کار نیست و میتوانیم به سهم خود چنان کنیم که در کار نباشد.
یک رژیم میتوان به شکلهای مختلفی ساقط شود. در میان روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی کار نظری اندکی در مورد شکلهای مختلف گذار به دموکراسی انجام شده و هنوز هم یک تئوری ساده انقلاب بر ذهنها سنگینی میکند، تئوریای بر اساس پنداشت تقابل کامل دولت و ملت که سرانجام خیزش ملت را به دنبال میآورد. این تئوری زمانی برانگیزانده بود، اکنون از آن استفاده بازدارنده میشود، آن هم با توجه به بار منفیای که “انقلاب” یافته، با نظر به تجربه خود ایرانیان و افزودن ترس از جنگ داخلی و دخالت خارجی بر آن. تئوری رایج در میان ما برداشتی ساده از ایده انقلاب در مدل انقلابهای ملی است که سرنمون آن انقلاب کبیر فرانسه است. ساقط شدن رژیمها در مدتی که از انقلاب کبیر فرانسه میگذرد، کمتر بر اساس این مدل بوده است، چنان کمتر که میتوانیم این مدل را بیان استثنا بدانیم تا قاعده. به ویژه وقایع دوران اخیر در جهان چنان شکلهای متنوعی از “اسقاط” در برابر چشمان میگذارد که ما را بینیاز از مدل ساده سنتیمان میکند.
در مدل ساده سنتی، دولت بنابر اصطلاحاتی بسیار رایج در میان نیروهای سیاسی چپ در اوایل انقلاب یا “خلقی” است، یا “ضد خلقی”. اگر خلقی است پس باید پشتیبانی شود، اگر نه، باید برافکنده شود. در ایران پس از انقلاب همپوشانیای گسترده میان دولت و ملت وجود دارد و به این خاطر تعیین تکلیف در مورد خلقی دانستن یا ضد خلقی دانستن تا کنون طاس لغزندهای برای جلب پشتیبان برای رژیم بوده است. جمهوری اسلامی بسیاری چیزهای ناپسندیده در میان مردم را در خود جمع کرده است؛ با مردم به لحاظ ارزشی، فرهنگی و پرسنلی بده-بستان دارد؛ پوپولیسم خصلت پایدار آن بوده است. اما این حد از “خلقی” بودن آن را شایسته برای بقا نمیکند. باید بسیار بیاعتنا بود به حال و روز مردم، لطمههایی که رژیم به کشور زده و ایدههای حق و آزادی، تا این رژیم “خلقی” را شایسته بقا دانست.
“خلقی” بودن طبعاً کار را بر خلق و آزادیخواهان برای ساقط کردن رژیم سخت میکند. این حکم در مورد رژیم جمهوری اسلامی کاملا صادق است، چنانکه در مورد رژیمهای فرانکو، پینوشه و طالبان هم صادق بوده است. از میان اینها مورد پینوشه جالب است از نظر طبقه متوسطی که پروراند برای حمایت از خودش؛ “خلقی” نبود، اما “خلقی” شد، ولی به هر حال سرانجام اسقاط شد.
جمهوری اسلامی به شدت به خصلت “خلقی” خود حساس است و در تقویت آن میکوشد. این باعث نمیشود که به سوی بحران مشروعیت نرود چنانکه در سال ۱۳۸۸ رفت. بحران مشروعیت میتواند به مجموعهای از رخدادها شکل دهد که نقطهای کیفی به عنوان سرانجام بیابد: پایان رژیم. نبردی که از ابتدا تا انتها درمیگیرد، نبردی سنگر به سنگر است که دیگر نمیتوان انتظار داشت زمانی به صورت رویاروییِ خلقِ خالص با ضدِ خلقِ خالص درآید. جامعه ایران پیچیدهتر از آن است و مسائل آن انبوهتر از آن است که طبق الگویی ساده پیش رود، الگویی نظیر الگوی سنتی انقلاب که تقلیل صفبندیها به دو صف (خلق و ضدخلق / ملت و دولت) و انبوه مسائل به یک مسئله (ماندن یا رفتن رژیم) است.
در جریان مجموعهای از نبردهای سنگر به سنگر، هم پیشروی وجود دارد، هم پسروی. رژیم توانایی دلربایی دارد و مهمتر از هر چیز پایی دارد که آن را سفت کرده است در لایههایی استوار از محافظهکاری ایرانی و پایی دیگر در فرصتطلبی و دورویی و ادبار لایههایی از قشر متوسط که غُر میزنند، اما همزمان به رژیم خدمت میکنند. هرگاه اصلاحطلبان امتیازاتی میگیرند، میتوان در شور و شعفی که برمیخیزد نقش آن محافظهکاری و آن دورویی و ادبار را به خوبی دید. این سخن البته به معنای آن نیست که نباید از فرصتهای تنفس در زندان استفاده کرد. میتوان استفاده کرد و حتّا به اصلاحاتِ غیراصلاحطلبانه اندیشید و به این تجربه از تحول حکومتها در دوره اخیر به دقت توجه داشت که در بسیاری از موارد بحرانِ تعیینکننده با تحمیل یک رفرم غیررفرمیستی به نظام حاکم آغاز شده است. مشخصه چنین رفرمی پذیرفته شدن آن از طرف بخشی از نظام است، اما کارکرد آن چنان است که نظم مستقر را به هم میزند و پیامدهایی دارد که از چارچوبی کنترلپذیر برای آن خارج میشود. نیروی اصلیای که پشت این اصلاح ساختارشکن قراردارد، نیروی متشکل ارادهمند تودهای است.
سخن پایانی
تاریخ یک عرصه مهم ساختارشکنی است. “چنین نبوده است” جزء مهم مقاومتی است که در برابر تلاش برای دادن ساختار و محتوایی دروغین به حافظه نسلهای معاصر میایستد. هیچ بخش از تاریخ، همچون بخشی که “گذشته معاصر” خوانده میشود، بر حرکت امروز و فردای ما تأثیرگذار نیست. نبردها بر سر حافظه تاریخی، در درجه اول نبرد بر سر گذشته معاصر است. رژیم تلاش عظیمی را پیش برده است برای پاک کردن حافظه مردم و پر کردن آن با محتوایی تحریفآمیز. سانسور، فشارهای بازجویان، اعترافهای تلویزیونی همه و همه جزئی از این تلاش بودهاند.
نوشته اکبر گنجی نشان میدهد که رژیم تا چه حد در تحریف رخدادهای پس از انقلاب موفق بوده است. کسی چون او هم که خوشبینانه انتظار میرود که بداند، گرفتار جبرِ گسلِ زندگینامهای است. چه چیزی این گسل را این گونه ژرف کرده است؟ میتوان فرضیاتی در این باره مطرح کرد، مثلاً با تأکید بر نفوذ فکری رژیم از جمله از طریق اصلاحطلبان، و کلا از طریق مجموعه کسانی که آینده خود را مشترک میبینند و بنابر الزامی که به نقش تعیینکننده وجه زمانی آینده در ترسیم گذشته برمیگردد، میکوشند زمینه مشترک گذشته را حفظ کنند.
هر چه باشد، وجود گسست در حافظه تاریخی معاصر ما واقعیتی است که بایستی برای پیشبرد یک مبارزه متحدانه برای آزادی در نظر گرفته شود. بحث و گفتوگو خوب است، اما واقعیت تاریخی نشان میدهد که گسلهای زندگینامهای صرفا با گفتوگو پر نمیشوند. مسئله ابعادی وجودی نیز دارد که شاید با تجربههای وجودی حل شود: تجربههای وجودیای که معمولا یک جنبش تازه زمینه آنها را فراهم میکند.
مسئله این است: ما در ایران تاریخ مشترکی نداریم! اکنون تاریخهای مختلفی رواج دارند یا در حال شکلگیریاند. شاید چند تایی از این تاریخها این توافق عمومی را داشته باشند که “فَکت”های سخت را انکار نکنند. منظور اموری واقع است چون کشتار که انکارشان ما را به مرز همدلی و همدستی با قاتلان نزدیک میکند. اما بعید است که این توافق همگانی شود. روایتی کمرونق میشود، اما خاموشی نمیپذیرد. عصر ما، عصر تضمین بقای روایتها است؛ و از این تضمین همه سود میبرند، هم قاتلان، هم مقتولان. اینکه تاریخ مشترکی وجود ندارد، به خودی خود فاجعه نیست. اسپانیا را در نظر گیرید. در آنجا دو تاریخ کلان وجود دارد، تاریخ مخالفان و موافقان فرانکو. تاریخ خمینیستها مثل تاریخ فرانکیستها به بقای خود ادامه خواهد داد، حتّا زمانی که قدرت از دست این جماعت خارج شود. نکته مهم این است که در فضای رقابت و ستیز روایتها آن روایتی مغلوب نشود که تداوم آن شرط اصلی پیوستگی مبارزه آزادیخواهانه و دگراندیشانه است.
در همین زمینه
اکبر گنجی
جمهوری اسلامی: “رژیم کشتار”؟؛ نقدی بر نوشته اخیر محمدرضا نیکفر
محمدرضا نیکفر
حقیقت و مرگ؛ به یاد اعدامشدگان دهه ۱۳۶۰
از آقای گنجی باید پرسید گه آن بهاییهایی گه اعدام شدند، اموالشان غارت ویا سوزانذه شد و . . . چه خشونتی مرتکب شده بودند
امید / 10 November 2013
اقای دکتر نیکفر امیدوارم اکنون پی به درستی نظر ارامش دوستدار درمورد اکبر گنجی و امثالهم برده باشید
بهمن / 10 November 2013
مقاله ای بسیار خوب! هر مذهبی دگر اندیش و آزادیخواهی نیز میتواند آن را در مجموع تایید کند. گر چه این گزاره که ” بار اصلی مبارزه با دیکتاتوری شاه بر دوش چپها بود” اندکی اغراق آمیز بنماید.با این همه، بایسته بود که به تندروی نا مسولانه برخی نیروهای سیاسی در آغاز انقلاب نیز اشاره میشد. کمترین مسولیت اینان، بهانه دادن به دست سرکوبگران حزب الهی بود، که حتا پیش از پیروزی انقلاب، برای سرکوب دگر اندیشان مذهبی و غیرمذهبی آماده شده بودند. گرچه بی تردید این “بهانه” ها هیچگاه نمیتوانند توجیه گر خشونت و کشتار هولناک حکومتی باشند. تصور میکنم مفاهیم “گسست زنگی نامه ای” و “رانت خواری اصلاح طلبانه ” کلیدی، و پیامدهای این دو پدیده، متاسفانه دورانساز خواهد بود و این رو نیازمند پژوهش و پرورش بیشتر هستند.
daneshjou / 10 November 2013
حرف حساب این متن دقیقا چه بود؟ تفکیک انتزاعی دولت و ملت و القای این تعبیر که هر دوی شان پدیده های ماورای منافع گروه های اجتماعی یک جامعه هستند یک تحلیل غیرجامعه شناسانه است. ماجرای پوپولیست بودن احزاب حاکم در کدام جامعه تکرار نمی شود و مورد سوئ استفاده قرار نمی گیرد؟ بخش اعظم پیروزی احزاب در حکومت های مبتنی بر دمکراسی ناشی از استفاده زیرکانه از شعارهای پوپولیستی است. چرا اصرار دارد که به رفتار حکومت و مردم انگیزه های خصلتی بدهد؟ ارائه تحلیل های سبکِ کیمیاگران قرون وسطا برای رفتار حکومت و مردم ایران و تلاش برای نشان دادن مرض! مشترک حکومت و خلقاز یک ذهنیت ایده الیست مذهبی نشات می گیرد .
ونداد زمانی / 10 November 2013
تضاد جدیدی در حال شکل گیری است
رانشی که این تضاد جدید را هول می دهد و به
آینده ایران تحمیل خواهد کرد عقب نشینی اصلاح طلبان از مبارزه علیه ولایت فقیه و پس نشستن از جنبش سبز و تقلیل آن به سازش با رفسنجانی است .این نقش تحریک کننده ایی در صف بندی جدید بازی خواهد کرد و اصلاح طلبان را چونان پیشقراول دفاع از ساختار جمهوری اسلامی قرار خواهد داد. در چنین موقعیتی حرکت اصلاح طلبی بتدریج پایگاه اجتماعی خود را که در هم پیمانی با اسلام سیاسی آیت الله خمینی شکل گرفته است عریان ترمی کند .مقاله نیکفر عزیز گرچه احیانا” اشتباه های تاکتیکی ممکن است داشته باشد ولی روح آزادی خواهانه دارد . یک اشتباه تاکتیکی می تواند این باشد که ملت ایران اتفاقا”تاریخ مشترک نیرومندی دارد و تنها با ارجاع به این تاریخ مشترک یعنی به جنبش ملی است که می توان از شر حاکمیت دینی رها شد .
ناصر کاخساز 10.11.2013
ناصر کاخساز / 10 November 2013
آقای نیکفر : ” تئوری رایج در میان ما برداشتی ساده از ایده انقلاب در مدل انقلابهای ملی است که سرنمون آن انقلاب کبیر فرانسه است ”
اگر در فرانسه یک روبسپیر بود که فقط در حومه پاریس گردن 2500 شهروند را از تن جدا کرد در ایران هزاران روبسیپر منتظر گردن زدن مخالفان خود هستند. مقایسه ایران اسلامی با فرانسه مسیحی اشتباه است، ” سرنمون ” ما باید شورش مصری ها باشد که مبارک را سرنگون کرد و شهروندی را اعدام نکرد.
شما همچنین اشاره می کنید : ” نیروی حاکم فقط یک راه دربرابر هر نیروی دگراندیش، چه مذهبی و چه غیر مذهبی میگذاشت: خفقان گرفتن،… “.
نیرو ی های ” غیر مدهبی ” چه کسانی بودند، اگر منظور کمونیست ها هستند که ” سرنمون ” آنها استالین و پل پت در کامبوج بود و آماده برای قتل عام هزاران بورزوا ( شهروند) و از معیار های اخلاقی مذهبی ها (مجاهدین خلق) نیز آگاه هستیم که همچنین آماده بودند برای کشتار دسته جمعی دیگران. برای یک فرد بیطرف در انقلاب 57 ( که تعدادشان اندک بود) امکان پشتیبانی از یک نیروی (حزب ) معتدل کم بود. این فرد بیطرف می بایست بین و با ، یا طاعون یکی را انتخاب کند، حال بیش از گذشت از سه دهه از انقلاب آقای گنجی از وبا دفاع می کند و شما از طاعون، یا برعکس.
امیرخلیلی / 10 November 2013
کسی که خواب است را میتوانید بیدار کنید ولی یادتان باشد کسی که خود را به خواب زده را فقط با محرک های خیلی دردناک بیدار کنید تا دیگر اطوار نیاید و درس عبرتی برای دیگران شود.برای کسی هم که به هیچ وجه استعداد بیدار شدن ندارد آرزو کنید خواب به خواب برود و عذاب نکشد
مهران / 10 November 2013
با نوشتار آقای نیکفر کاملاً موافق هستم و چرایی این معضل فکری و اجتماعی را در کمبود روشنفکران مسئول و آگاه در جامعه ایرانی داخل و خارج از کشور میدانم، در ۱۵-۱۰ سال گذشته با سیل مهاجرین اصلاح طلب به خارج از ایران، عملا کج روی و تشدد فکری در جامعه سیاسیون ایرانی، شکلی بسیار پیچیده و امنیتی بخود گرفت، از نقد رهبری در ظاهر به نفی تغییر در باطن رژیم حاکم رسیدیم و تمامی این پروسه به روش علمی روان گردان همگانی، رشد نمو و بسط توسعه پیدا کرد. اتاقهای فکری رژیم ج.ا. از تجربیات روسیه و آمریکا در دوران جنگ سرد بنحوی خردمندانه همراه با تکنیک امروزی در راستای اقتدار و استحکام رژیم ج.ا. (سؤ)استفاده کرده اند. آقایان مبارز دیروز با نقد گذشته و تحلیلی امروزی و مدرن از وقایع روز، سعی در استحکام رژیم برای همیشه دارند.با تحریف تاریخ برای نسلی که در انزمان وجود نداشت و خارجیانی که ایران را در لابلای کتابها میشناسند، مبارزه و تلاش ملتی برای استقرار دمکراسی و عدالت اجتماعی در داخل را به اختلافات بین المللی و منافع قدرتهای غربی در خارج از ایران تعریف و توجیه میکنند تا حقیقت مطلب در لابلای دلایل ضدّ و نقیض ، گم و گور شود.آماتورهای نظریه پرداز و روزنامه نگاری که تا دیروز برای معصومیت امام حسین در صحرای کربلا اشک میریختند، امروز از چومسکی، تحلیل گر سیاست غرب ، استفاده ابزاری برای نتیجه گیریهای سیاسی خاص خود میکنند.نقش مخرب افرادی که افکار و احساس مردمی را با نوشتار خود به انفعال و گمراهی میکشانند از کسانی که طناب دار به گردن یک زندانی میاندازند ، جنایت کارانه تر است !
جمهوریخواه / 11 November 2013
دوستی در پاسخ به محمدرضا نیکفر نوشته «در انقلاب ۵۷ … فرد بیطرف می بایست بین و با ، یا طاعون یکی را انتخاب کند، حال بیش از گذشت از سه دهه از انقلاب آقای گنجی از وبا دفاع می کند و شما از طاعون، یا برعکس.»
باید خدمت این دوست محترم عرض کنم که برای تخطئه جنبش چپ پلیدترین و سیاه ترین دیکتاتورهای کمونیست مثل پول پوت و استالین روا مثال می زنید، اما مثلا آلنده، سوکارنو، تیتو، نهرو و دوبچک را مثال نمی زنید. انگار برای شما بدیهی است که جنبش چپ ایران الگوی مطلوبش پول پوت بوده و از جنایات استالین کاملا مطلع و در عین حال طرفدار استالین! به تاریخ نگاه کنید. روشنفکر ترین، فرهیخته ترین، و آگاه ترین فرزندان ایران بنیانگذاران و طرفداران جنبش چپ بودند (ارانی، بزرگ علوی، پرویز شهریاری، آریانپور، شاملو، کسرایی، نیما و…) و البته اشتباهاتی تاریخی هم کردند. حالا اینها را با امثال نواب صفوی و صادق خلخالی مقایسه کنید و بعد خودتان قضاوت کنید که وبا و طاعون همزمان چه کسانی بودند.
بهمن بامدادان / 11 November 2013
آقای نیکفر سپاس از مقاله شما. من در چند روز گذشته دوست داشتم جوابی به اقای گنجی بدهم ولی امیدوار بودم که شما سکوت نکنید و نکردید. مشکل اقای گنجی و اصلاح طلبان این است که در سالهای اولیه انقلاب شیفته خمینی بودند و قلبا با سرکوب موافق بودند، به همین دلیل نمیتوانند ذات ضد انسانی این رژیم را از روز اول ببیند، همان ذات خبیثی که غلام حسین ساعدی و شاملو دیدند. آقای گنجی و بسیاری روشنفکر های اصلاح طلب که به مطالعه افکار دیگران پرداخته اند ف گوئی ذوق زده شده اند و همچون ارشمیدس عریان به خیابان آمده اند که آی مردم یافتم. و فراموش میکنند که در سالهای انقلاب دانش آموزان چپ که همین کتابها را خوانده بودند توسط بسیجی ها مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. آقای گنجی فکر میکند او اولین کسی است در ایران که کانت را خوانده و مارکس را تورق نمودهف چون نمیدانند که قبل از آنها هزاران نفر از جوانان ایران اصول اولیه فلسفه را خوانده بودند. با نکاهی گذرا تمامی ادبیات ایران با تمام کاستی هایش ثمره کار نویسندگان سکولار و چپ است. آقای نیکفر به نکته بسیار مهمی اشاره میکنند و ان اینکه تاریخ را به شکل واقعی آن به ثبت برسانیم
سپنتا / 11 November 2013
با پوزش یک تصحیح باید اضافه کنم و آن این که منظورم ادبیات بعد از کودتای 28 مرداد اتا سرنگونی شاه است
سپنتا / 11 November 2013
آقای نیکفر و رادیوی مبتکر زمانه ابتکار گشودن مهم ترین بحث مبتلی به کنونی جامعه ایران را در کارنامه خود آغاز کرده اند.با درود و امتنان به آنان.
آرزو می کردم و میکنم که نیکفر- در حدود دانش ومطالعات و تجربیت خود از فرهنگ-فلسفه- و اجتماع غرب- از ایران نیز-می داشته اند.مسایل و موضوعات گوناگون و بیشمر مطروحه وی- بدون دلایل- براهین-و مدارک مقنع در مورد ۳۵ ساله تاریخ اخیر ایران-خواننده را به وادی سوالات بسیار می راند- بدون جواب های قانع کننده- :
۱-علل وجود محافظه کاری عمیق در جامعه ایران- ۲-علل گسل های زندکی نامه ای؟ در ایران ۳-سکوت عمدی در مورد بزرگ ترین قوم اقلییت ایران: ۵ میلیون آذری-که یا ساکت بوده اند و یا با نظام کم و بیش همکاری ها کرده اند- ۴-سکوت عامدانه در مورد تمامی ۴ گروه دیگر اقلییت قومی از نظر جمعیتی- که کمتر از یک میلیون نفر در ۱۳۵۷-۶۰ بوده اند-یعنی معادل یک سی ام کل جمعییت وقت ایران- ۵-علل مایه؟ اصلی بودن نیروی چ ایران در مبارزه با دیکتاتوری شاه؟: نه: نیروهای ملی/غیر دینی/ و کران تا کران نیروهای دینی و مذهبی و سر انجام برای العین دیدن دنباله روی اقلییت چ- از اکثریت راست مذهبی؟۶-سکته ها و ضعف استدلال در مورد : ساقط کردن/شدن نظام؟ آنهم با تمامی:تجربه رهبریت/بودجه فراوان/میلیون ها آدم معتقد/سلاح بیشمار و …که جز از راه ( شر مطلق ) جنک داخلی-نمونه سوریه- میسور نیست.افسوس که نیکفر – در یوتوفیای زیبای خویش می زید.اما چه سود؟ منوچهر
منوچهر پرشاد / 11 November 2013
من از این فیلسوفان مان تعجب می کنم که نسبت به مدرنیته همچون مباحث کانتی نگاه می کنند و اصلا به موضوعات مهمی چون فضای بینا بینی توجهی ندارند. آنچه که ما همیشه در تحلیل ها مان اشتباه می کنیم ندیده گرفتن همین مباحث فضای بینا بینی است. فرضا اگر مسیر اصلاحات اجتماعی ما می باید با حمایت عده ای از ایرانیان صورت گیرد که بقول آقای کاخساز تاریخ مشترکی چون جنبش ملی را دارند آنگاه باید دید این جور افراد در جامعه ما تعدادشان چقدر است. آنقدر هست که بتوانند از پس نیروهای مذهبی که تاریخ مشترکی چون مذهب شیعه اثنی عشری را در پس کله شان دارند، برآیند؟ واقعا که من مانده ام که این هموطنان فیلسوف ما با چه فکری می خواهند از این مشکل و معضل اجتماعی ما ایرانیان گشایشی بوجود آورند؟ این بحث به آن معنی نیست که من از موضع فکری اکبر گنجی دفاع بکنم و یا از نیروهای فرضا اصلاح طلب به آن معنا دوم خردادی اش حمایت مبکنم. خیر. اما فکر می کنم در تحلیل این مسائل خطا است اگر بخواهیم به صرف دیدگاه های یک جانبه و منولوگ در مباحث نظزی در فلسفه کانت و یا هگل که مدرنیته را به دنبال داشته اند در این زمینه ها نظریه پردازی کنیم. من قطعا با سخن آقای امیر خلیلی موافقم که نیروهای غیرمذهبی ما (اغلب شان) سرنمون هایی چون استالین و پل پوت را در پس کله شان داشتند و چیزی را که آنها در آن روزگار از آزادی به زبان می آوردند، صرف معنای آزادی را که امروزه برای ما معنی دارد را منظورشان نبوده و نیست. د. لذا اگر چنین باشد باید که همه ما خودمان را در ارتباط با آن انقلاب که به نظر من اشتباه همه ملت بود خطاکار ببینیم و قبول کنیم که اصلا بحث انقلاب یک حرکت اجتماعی ملی برای تحقق آزادی و دموکراسی نبوده بلکه یک حرکت احمقانه دسته جمعی بوده که گاها ملت ها به دلیل نادانی شان از مسائل انسانی می توانند صورت دهند. از این جهت شاید ما بتوانیم همدیگر را از بابت آن خطای همگانی ببخشیم و نخواهیم که با پیش کشیدن بحث هایی اینچنینی زمان اصلاحات واقعی اجتماعی مان را بیش از پیش به تعویق بیندازیم.
حسین / 11 November 2013
با هواپیمای ارفرانس به پاریس بردند.
بی بی سی هر شب اعلامیه ها را میخواند و دیدن تصویر رهبر در ماه را تایید کرد .
اخر سر گفت هیچ احساسی ندارد!.
و این بی احساسی نسبت به ایران و ایرانی ا دامه داشته !
با چماق و دروغ و فساد ادامه دادند.
تا کشوررا به کدام مصیبت و فاجعه ای بکشانند؟
farid / 11 November 2013
” اکبر گنجی گرفتار جبرِ گسلِ زندگینامهای است”
این چه رفتار زشتی است که تا کسی از ما ایراد می گیره بیدرنگ نخست به تحقیر او میپردازیم تا به اصل سخن توجه کنیم.
اگر اکبر گنجی گرفتار جبرِ گسلِ زندگینامهای است که هست شما نیز همچون تمام انسانهای روی زمین گرفتار آن هستید و تحلیل و خوانش شما از تاریخ، از این دیدگاه، همانقدر با ارزش/بی ارزش است که هر کس دیگری.
خشونت در ایران با خمینی جنایتکار آغاز نشد. خشونت دست کم در 150 سال گذشته بخشی مهم از رفتار سیاسی ایرانیان بوده. اکبر گنجی میگوید نوگ پیکان خشم و نفرتمان را نه فقط به سوی حاکمانمان که بویژه به سوی خود و فرهنگمان نیز نشانه برویم.
بهزاد / 11 November 2013
مشکل گنجی و همفکرانش این است که اصولاً نمی توانند جور دیگری هم فکر کنند و زندگی در غرب نیز برایشان بسان زندگی در جهنم است. داریوش آشوری در جایی می گوید: “ما از فرهنگی برخاسته ایم که با «روح علم مدرن ناسازگار» است.
این کاملاً درمورد گنجی ها صادق است. ایشان در غرب زندگی می کنند اما هیچوقت نمی توانند علمی و درست فکر کنند. با این همه آزادی که زندگی غربی تقدیمشان کرده باز تنگ نفس می شوند. دلشان می خواهد با توصل به هر دری شده دل رهبر نظام مطبوعشان را بدست آوردند تا به همان جایی برگردند که رفع تنگ نفسی می کند برایشان. برای همین به سادگی دست به تحریف تارخ می زنند . ایشان محصول همان تفکریند که همیشه قربانی را خطاکار می داند و حاظر نیست برای یک لحظه هم شده این زحمت را به خود بدهد از دریچه چشم قربانی نظام مطبوعش را ببیند.
نارین / 11 November 2013
من یک نکته مشترک در هر دو مقاله می بینم این است که این هر دو روشنفکر ، زمانی برایشان اعمال خشونت حکو مت مطرح میشود که این خشونت برخودشان اعمال میشود.آقای نیکفر که خود ازانقلابیون چپ میباشد قهر حکومت را که درست از روز بعد از انقلاب علیه اعضا ی رژیم سلطنتی اصلا نمی بیند . به عقیده من همه گروهها تنها زمانی علیه حکومت شدند و خشونت ان را دیدند که نوک تیز اسلحه به سوی انها نشانه گیری شد. اگر از روز اول همه گروهها به اعدامهای بعد از انقلاب معترض میشدند این روند ادامه پیدا نمی کرد. امیدوارم اقای نیکفر و اقای گنجی به این نکته تو چه فر مایند. و در جوابیه های بعدی خود این اصل را برررسی کنند که نقض حقوق بشرفقط زمانی که علیه ما باشد قابل سرزنش است ؟ و یا در همه جا ویا همه حال؟
roya / 11 November 2013
حرف خانم رویا قابل تامل است. چپ ایران به هیچ وجه تشنه دموکراسی نبود . اصولا صحبت از دموکراسی اندیشه ای ضد انقلابی بود.
سپنتا / 11 November 2013
آقای نیکفر لطف کنند بگویند منظور از تعصب مجاهدین در اول انقلاب چیست؟ کار سیاسی و جلو گیری از درگیری با چمقداران تا سال ۶۰ تعصب است؟ بّر عکس بعضی از نیروهای چپ ابتدا چپ روی و بعد با راست روی و بی توجه به آزادیهای سیاسی پشتیبانی بی چون و چرا از مواضع امام خمینی!! در تثبیت نظام کوشیدند. از ابتدای سال ۶۰همه گروهها از جمله جبهه ملی، اقلیت، پیکار… تلاش کردند که با تظاهرات مسالمت آمیز خواستههایشان را مطرح کنند. متاسفانه به علت خفقان مطلق هیچکدام موفق نشدند فقط مجاهدین توانستند با تعصب؟ دو تظاهرات بزرگ را سازماندهی کنند ۷ اردیبهشت و ۳۰ خرداد که هردو اینها هم با مقابله پاسداران و حکومت اسلامی مواجه شد. در تظاهرات ۳۰ خرداد دهها نفر کشته شدند. فرقه خواندن یک گروه سیاسی که شما با آنها مخالفید بسیار بچگانه و دور از پرنسیب سیاسی است. کار سیاسی میدانی و جمعی با ژورنالیسم بسیار متفاوت است همانطور که در دههٔ ۶۰ اینرا تجربه کردیم. این خصیصه فقط مربوط به اکبر گنجی نیست که نمیتواند از گذشته آاش دست بردارد، بسیاری از ما نیز به آن مبتلا هستیم.
mahmood / 12 November 2013
با سلام و احترام؛
جناب آقای نیکفر؛
بنظر من نقد آقای گنجی عادلانه، منطقی، منصفانه و مبتنی بر واقعیت و با ارائه شواهد و مدارک بود.
مواردی که در جوابیه حضرتعالی مشاهده نمی گردد.
مهدی / 12 November 2013
نوشته محمدرضا نیکفر در پاسخ به اکبر گنجی نه پلمیک، بلکه یک دفاع شجاعانه از ارزشهای مبارزه با جنایت و بی عدالتی و پاسخ به کسانی است که تاریخ و گذشته معاصر را با بی اخلاقی کامل تحریف می کنند.
منیره برادران / 12 November 2013
محمد رضا نیکفر مهمترین فیلسوف سیاسی ایرانی است .
علی / 13 November 2013
نوشته محمد رضا نیکفر نوشته کاملی است. خطابش هرچند به اکبر گنجی است، اما در اصل به حقیقت غصبشده در تاریخ بعد از انقلاب نظر دارد. مشکل بسیاری از کسانی که در جبههها پرورش پیدا کردهاند این است که شورشان زیادتر از شعورشان است. گمان میبرند که در عرصه اندیشه و قلم هم در عملیات فتحالمبین دیگری شرکت دارند. این اعتماد به نفس غریب که به آنها این امکان را میدهد که در هر موضوعی و در هر قلمرویی وارد شوند فقط نشاندهنده شجاعت نیست. یکی از پیامدهای گسست در زندگی و سرگردانی فکری است که تیتر این مقاله هم به آن اشاره میکند. ساموراییهایی بودند که اربابشان را از دست میدادند و نمیدانستند که برای کی میجنگند. آنها فقط میبایست میجنگیدند چون کار دیگری از عهدهشان برنمیآمد. پس هر کاری میکردند که فقط جنگیده باشند.
حسین نوش آذر / 13 November 2013
درود بر وجدان بيدار نيكفر و گنجى كه گفتگوى آنها به نتيجه اى فراتر از مجموع گفته هاى هر دو خواهد رسيد
صادق پويان / 13 November 2013
اجازه دهيد شرافت اخلاقى نويسندگان را زير سؤال نبريم.غايت گنجى اين است كه خشونت بايد در جايي پايان گيرد.اين آرمان همه كسانى است كه به جهان آينده بهترى براى همه انسان ها فكر مى كنند.اكنون فرض كنيد كه نظام كنونى جايش را به نظامى سكولار داد ؟إيا اين براى رفع خشونت كافى است؟آيا با انتقام به وقت قدرت گيرى خشونت را زايل مى كند؟بايد ديد خاستگاه خشونت چه يا چه هاست .به علت قطع و وصل اينترنتى تا قطع نشده تمام مى كنم و دنباله در كامنت بعدى .لطفا داورى و مقصر يابى را بگذاريد براى پايان اين سلسله كامنت ها
صادق پويان / 13 November 2013
اگر گزارش آرنت از محاكمه آيشمن را پذيرفته باشيد،اين آدم اصلا خشن نبوده بل عادى تر از عادى بوده .درست مثل آدمخوارى كه از رسم اجدادى اطاعت مى كند،او هم فقط تابع يك سازمان بوده و بدون اين تعلق ناانديشيده خود را هيچ و پوچ مى ديده.كلمه ماشين در عبارت ماشين كشتار نوعى بى احساسى به حكومت مى بخشد؛ چه احساس كينه و جه ااحساس محبت
صادق پويان / 13 November 2013
“اکبر گنجی روایت تحریفشدهای را از درگیریهای پس از انقلاب به دست میدهد، تقریبا همان روایتهای رژیم را. این مشکل اکثر کسانی است که زمانی طرفدار حکومت بودهاند.” توجیهات گنجی همانی است که سالها رژیم اسلامی ایران برای سرکوب مردم کردستان ، ندادن حقوق اولیه و امکاناتی که یک شهروند درجه یک باید داشته باشد بکار گرفته است ، همان توجیهاتی که خمینی استفاده کرد تا خواسته مردم کردستان را غیر قانونی بنامد و رهبران کردستان را مفسد فی الارض گوید و به همین نحو مقدمات ترور آنها درسالهای بعد فراهم شد. در خصوص مسئله کردستان با بسنده کردن به بخشی بسیار کوتاه از واقعه ای در کردستان که البته با ایجاد خلا قدرت مرکزی در هر انقلاب و کشوری اجتناب ناپذیر است سعی نموده واقعیات و نکات ظریف و پیچیده بسیاری را تحریف نماید. مگر تمام ایرانیان چه کرد و لر و ترک و بلوچ برای انقلاب ایران تلاش نکردند؟ البته که تلاش کردند و مطالبات بر حق و کاملا پیشرو داشتند ، به عنوان مثال در کردستان ایران همچنان که در سخنان دکتر قاسملو هم میتوان یافت مردم کرد خواهان دمکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان بودند و البته با رژیم اسلامی کاملا مخالف. بودند ولی نکته این بود که خمینی هیچ درکی از دمکراسی نداشت ، در واقع اسلام منافی دمکراسی است .
چیا / 13 November 2013
اما شكنجه گرى كه از قربانى خود به عنوان دشمن خدا با نفرت اعتراف مى گيرد ديگر مهره ماشين نيست بلكه خود را در ارتباط با نيرويي مقدس و زنده مى يابد كه خب در اصل استبداد و ميل خودش است .اين حالت ،يا اين تقدس جنايت زمانى رفع مى شود كه علت غايي يك نظام حركت در راه بى پايان دموكراسى باشد نه دين سياسى.حركت دموكراتيك در بازى قدرت ها دست به خشونت مى زند اما راه رسيدن به ايدئال آقاى گنجى را نمى بندد.غايت جمهورى اسلامى كدام است:دين سياسى يا دموكراسى؟
صادق پويان / 14 November 2013
اگر اولى است پس دموكراسى آن تا وقتى است كه به نفعش باشد.به بيانى ديگر تا وقتى كه آن پشتوانه نيرومند فرهنگى كه از آغاز بر آن سوار شد از آن جدا نشده باشد.همچنين است آزادى هاى ديگرى كه به نويسندگان و دگر انديشان داده است .اين آزادى ها تا وقتى اعتبار دارند كه تا ثيرشان در حد خطرناك نباشد و در عين حال آذين دموكراسى هم باشند.ببين آقاى گنجى اين مسئله به سياه و سفيد كردن ربطى ندارد .حفظ نظام از اوجب واجبات است ؛حالا گاه با نمايش دموكراتيك و كمى فضاى باز و گاه با كشتار .نمى دانم تا چه حد توانستم در اين مجال تنگ حرفم را بزنم .باز ادامه مى دهم
صادق پويان / 14 November 2013
اما اين خشونت از كجا آمده است .خدمت جناب نيكفر بايد عرض كنم كه چانه زنى بر سر آغاز كننده نه به درستى حل مى شود و نه گره از كار فروبسته ما باز مى كند.اين خشونت پيشاپيش در فرهنگ خداشاهى ما وجود داشته،در رابطه شاهى و بندگى،در پدرسالارى بسيار ريشه دار،در استبداد درون و برون،در مردمى كه بعد از فوت امام به جنون جمعى مبتلا شدند،در عرفانيزه كردن كشتارگاه جنگ.مصاحبه نوريزاد در باره آوينى را بخوانيد.اين طور عرض كنم كه در سال ٥٧ تنها تا جايي كه من مىدانم فقط يك نفر از ديد غايت خشونت زدايي تلويحا به امام رساند كه ما آدم خواهيم كشت.و اكنون يكى ديگر به نام نوريزاد مى گويد ما آدم كشته ايم
ق پويان / 14 November 2013
من از اين انقلاب شخصا بيشتر نصيبم بلا بوده اما مى خواهم بگويم كه در ماى نوريزاد سهيم مى شوم.استبداد در زبان اپوزيسيون كم نيست .گفتار مستبدانه به وقت قدرت گيرى به عمل مستبدانه دگرديس مى گردد .بيش و پيش از بحث در باب حقيقت ما خودمان بايد از استبداد درون و برون رها شويم و در راه ايجاد فضاى گفتگو ى عاارى از خشونت پنهان بكوشيم .با همدلى و همبستگى.آيا مى توانيم؟
ق پويان / 14 November 2013
بسم الله
سلام
تصورم اینستکه در جوامع اسلامی مشکل روشنفکران یعنی کسانی که به چپاول دیگران فکر نمی کنند بلکه دغدغه زندگی انسانی دارند اینستکه به این نتیجه نمی رسند که مذهب در دل طبیعت نهفته است.مستقل از فهم و درک ما وجود دارد.این مذهب طبیعی یک مرجع کتبی در میان انسان ها قرار داده است.مرجعی که با آشفته سازی های دستگاههای عریض و طویل ساخت قدرتمندان فهم آن در غبار شدید قرار گرفته است.
امثال آقای سروش بعنوان نمونه ای ارزنده از روشنفکران نسل امروزین قرآن را ساخته و پرداخته خود پیامبر میدانند.درحالی که بنظر میرسد قرآن مرجعی است مستقل از خود پیامبر.فرمول های زندگی انسانی را بطور نمونه با داده های زندگی افراد زمان پیامبر شرح داده است.
رعایت روش خود گفته این مرجع تنها راه وروشی است که باید در خواندن آن رعایت کرد تا روح آن درک شود.این روش همان رعایت “اتصال قول” است.با درک روح این کتاب هم راز و رمز دستورات را برای افراد آن زمان درک میکنیم و هم راه و روش برای زندگی امروز خود از آن استنباط میکنیم و از این تشتت نجات می یابیم.
این مرجع بما میگوید که مشکل ما بعنوان آفریده گان او چه باید بکنیم.کدام گروه بر حق است و…
خواندن این کتاب عظیم همت تمام روشنفکران را طلب میکند.کسانی که به زندگی دنیایی توام با تعالی و رشد انسانی و حیات هدفمند می اندیشند.کسانی که به ارتباط و اتصال و پیوستگی تمام آیات طبیعی از جمله انسان ها و از جمله به خود اتصال آیات این کتاب می اندیشند.
والسلام
quranmizan.com
اسکندر مرادی / 14 November 2013
Trackbacks