آرتور کریستن‌سن کتاب “طرح‌های فرهنگی ایران” را در پی سفر پایانی‌اش به ایران می‌نویسد. او این دگرگونی‌ها را که کوچک و کم هم نیستند می‌بیند و سپس می‌نویسد:

“تهران که تا ۱۵سال پیش شهر کثیف و ویرانی متعلق به شرق کهن با خیابان‌های یک‌سره تاریک بود که در شب باید با چراغ دستی از آن‌ها می‌گذشتی، با یک سرعت امریکایی به یک شهر بزرگِ مدرن تبدیل شده است. خیابان‌ها یکی پس از دیگری درهم کوبیده شده تا به خیابان‌های پهن‌تر، روشن و آسفالته تبدیل شوند.” ص. ۲۳

اداره پست در زمان رضا شاه
اداره پست در زمان رضا شاه

او در همان‌جا، در ص. ۳۷ می‌نویسد:

“آن‌چه که تا کنون به‌دست آمده ارزش ستودن دارد و این ستایش شایسته‌ی مردی است که روح همه‌ی این‌هاست.”

و نیز می‌افزاید:

“… درهم آمیختگی انضباط و احتیاط یکی از رازهای نبوغ رضا شاه است.”

با توجه به شیفتگی آرتور کرستنسن نسبت به دگرگونیهای پرشتابی که در زمینه‌های آموزشی، فعالیتِ زنان در بیرون از خانه، رشد صنعت و کشاورزی، گسترش شبکه‌های ارتباطی و رشد اقتصادی در ایران پیش آمده، و با توجه به محدوده‌ی ارتباطی او که منحصر است به اشخاصی که در رأس امور کشور هستند (و باز هم به آن پرداخته خواهد شد)، فعالیت‌های کسانی هم‌چون دکتر محمد مصدق، یحیی دولت‌آبادی، تقی‌زاده و… که در مجلس پنجم هستند، از چشم او پوشیده می‌ماند و توجه نمی‌کند که شماری از کارهایی را که به حساب رضا شاه می‌نویسد، از برکت وجود آن‌ها انجام گرفته است. از جمله دادن بورسیه به دانشجویان، افزایش بودجه‌ی فرهنگی (معارف)، از میان برداشتن لقب‌های دوران قاجار، به‌کار بردن تقویم خورشیدی و به‌کار بردن نام‌های فارسی برای ماه‌های سال و…

برای نمونه آرتور کریستن‌سن می‌نویسد:

“نتیجه‌ی درگیری با انگلیس بر سر نفت، به رضایت کامل ایران منجر شد.”[۴]

اما یحیی دولت‌آبادی در این‌باره می‌نویسد:

“یکی از تقاضاهای دولت انگلیس از دولت شاه پهلوی این بود که ۳۰ سال بر مدت این امتیاز [امتیاز کمپانی دارسی] افزوده شود؛ امتیازی که هنوز از مجلس ملی ما نگذشته و بر حسب قانون رسمیت ندارد و البته سر تا پایش هم بر نفع صاحب امتیاز و به ضرر ایران است و در سال‌های اخیر هم همه‌وقت دولت ایران با کمپانی در موضوع حق خود در کشمکش بوده است و بالاخره شاه پهلوی امتیاز مزبور را لغو کرد با این قید که نماینده کمپانی به تهران رفته با شرایط بهتری آن را تجدید نمایند انگلیسیان به ظاهر صورت اعتراضی به‌جا آوردند در صورتی‌که پیدا بود اساسی ندارد و به‌زودی نماینده کمپانی به تهران رفت و بافزودن مبلغی بر حق ایران که در مقابل آنچه که می‌برد چیزی شمرده نمی‌شود و با اضافه کردن مدت ۳۰ سال که از پیش تقاضا کرده بودند کار تمام شد و به‌علاوه از مجلس شورای کنونی هم با اظهار شعف بسیار گذشت و از این هم بالاتر آنکه چون بعد از صورت اعتراضی که از طرف انگلیسیان به‌جای آمد قضیه در صورتی‌که هیچ مربوط به‌جامعه ملل نبود به آنجا رجوع شد (…) سجل مزبور در جامعه ملل هم مهر شد.”[۵]

آرتور کریستن‌سن آن‌جا که به سیاست مربوط است، دموکراسی غربی را “دیکتاتوری اکثریت” می‌نامد و البته آن‌را بی عیب و نقص هم نمی‌داند. او می‌گوید وقتی که آدم ناچار است که از میان این و یا دیکتاتوری فردی یک را انتخاب کند، پس همان اولی بهتر است.[۶]

او در همین گفت‌وگو با آن‌که همین دموکراسیِ قابل انتقاد را برای غرب می‌پسندد و بر دیکتاتوری ترجیح می‌دهد، هنگامی که صحبت به شرق، و به‌ویژه ایران می‌کشد، می‌گوید:

“هرچه که شاه می‌خواهد همان می‌شود! اما برای من این دیکتاتوری پدرسالارانه‌ی شرقی از این [سیستم] مدرن اروپایی که به توده‌ها رجوع می‌کند، جذابیت بیشتری دارد. شاه در جلوی توده ظاهر نمی‌شود تا با حرف و تبلیغ رأی آنان را به‌دست آورد، نه، او با قدرت و هوشیارانه عمل می‌کند؛ مجلس نظرش را می‌دهد، شاید اثرهایی هم داشته باشد، اما تصمیم‌ها از سوی شاه و هیئتی که خودش آن‌ را برگزیده، گرفته می‌شوند.”

او که هرگز تابع یک حکومت خودکامه، و مجبور به اطاعت از دستورهای یک دیکتاتور نبوده، توجهی به آن‌چه که در این حکومت‌ها، در زندگی روزانه بر سر مردم و به‌ویژه روشنفکران و فرهنگیان می‌آید نمی‌کند و یا آنها را نمیبیند!

یحیی دولت آبادی در همان بخش از کتابی که نام برده شد می‌نویسد که رضا شاه:

“ناچار شد به عملیات سخت توسل بجوید این بود که مدیر روزنامه حیات جاوید را با خورد کردن دندان‌های او به‌واسطه مشت خود سیاست کرد و بدن مدیر ستاره ایران حسین صبا را با زدن سیصد شلاق مجروح ساخت بعد از این دو واقعه روزنامه‌نگاران اندکی به‌جای خود نشستند. روزی نگارنده آگاه شده که نظامیان به اداره روزنامه وطن ریخته مدیر آن میرزا هاشم خان را به‌طوری که مشرف به مرگ شده است زده‌اند و روزنامه‌های او را در آتش سوزانیده‌اند و چون خبر به سردار سپه رسیده است گفته بی‌اطلاع من بوده چون بر ضد قشون نوشته است قشون عصبانی شده در مقام انتقام کشیدن برآمده است…” ص. ۲۸۲ .

یروند ابراهامیان مینویسد:

“رضا شاه برای تضمین قدرت مطلقه خود روزنامههای مستقل را تعطیل کرد، مصونیّت پارلمانی نمایندگان را سلب کرد و حتی احزاب سیاسی را از بین برد”[۷] ص. ۱۷۲

او در صفحهی بعد همین کتاب چنین ادامه میدهد:

“… از ۱۳۰۶ تا سال ۱۳۱۲ یکصد و پنجاه و شش تن از سازمان دهندگان نیروهای کارگری را دستگیر کرد. ۴۰ نفر در آبادان، ۳۰ نفر در مشهد، ۱۰ نفر در اصفهان، ۲۰ نفر در تبریز، ۳۲ نفر در تهران و ۲۴ نفر از اعضای انجمن آموزشی قزوین دستگیر شدند.”

در مورد زنان و خانواده چنین بود که مردان هنوز میتوانستند چهار زن داشته باشند، و حق طلاق همچنان با آنان بود، و نیز از حق ارث بیشتری برخوردار بودند. و ابراهامیان مینویسد:

“پس از سال ۱۳۱۴ مقامات عالیرتبه اگر با همسران بدون حجاب خود در میهمانی‌های رسمی حضور نمییافتند، احتمالاً مقام خود را از دست میدادند. کارکنان رده پایین حکومت نیز، مانند رفتگران، اگر همراه زنان بیحجاب خود در خیابان‌های اصلی به گردش نمیپرداختند، جریمه و مجازات میشدند.” ص ۱۷۹ همان کتاب.

رضا شاه میخواست جامعهی سنتی و چند قومی ایران را که هنوز با فئودالیسم تسویه حساب نکرده بود، با زور به جامعهای مدرن تبدیل کند، و در این راه نوسازی را با غربی کردن یکی گرفته بود، و به زیربنای فرهنگی و نفوذ مذهب در میان تودهها بیتوجه بود.

 صفحه بعد:

رشد ناسیونالیسم و گرایش رضا شاه به آلمان