یادداشت برای سخنرانی در کنفرانس «نقش آذربايجان در شکل گيری دموکراسی پايدار در ايران» هامبورگ، ۱۹ آبان ۱۴۰۳/ ۹ نوامبر ۲۰۲۴
آذربایجان مهد طرح ایدهی خودمختاری در میان ما ایرانیان است. بلافاصله پس از تغییر رسمی نظام به «مشروطه» حرکت در جهت خودمختاری در قالب انجمنهای ایالتی و ولایتی در تبریز شروع شد. مرکز که در اصل مخالف مشروطه بود، آنگاه که دید زورش نمیرسد دستگاه استبدادی کهن را حفظ کند، کوشید مشروطه را به تهران محدود سازد. اما تبریز قیام کرد، و به دنبال تبریز شهرهای دیگر به تشکیل انجمن رو آوردند.
تعمیق مشروطیت، یعنی ریشهدار کردن آن، حفظ آن و گسترش آن، دو رکن داشت: یکی جنبش تشکیل انجمن بود، دیگری رسانهی آزاد، آنچه به عنوان رکن چهارم شهرت داشت. هر دو رکن را ویران کردند. با ویران کردن آنها سامان مشروطیت فروریخت و دقیقتر بگوییم پا نگرفت و استوار نشد.
اگر انجمنهای ایالتی و ولایتی با بالقوگیِ دموکراتیکی که داشتند، پابرجا میماندند، ایران میتوانست سرنوشت دیگری بیابد. این امکان وجود داشت که تعمیق ایدهی خودمختاری مانع احیای استبداد در شکل متمرکز تازهاش شود.
تحول مفهوم خودمختاری
اکنون که باز از خودمختاری سخن میرود، لازم است توجه شود به تحولی که بارِ این مفهوم از زمان طرح آن در میان ما یافته است.
خودمختاری اینک در سه سویهی درهمتنیدهی فردی، گروهی و ملی مطرح است. در گذشته در بُعد ملی و قومی مطرح بود و به صورت ناسیونالیسم مترقیِ ملتهای زیر ستم، معنای هنجارین خود را در حقِ تعیین سرنوشت مییافت. دگرگونیهای جهان از قرن ۱۹ تا کنون را درک نکردهایم، اگر اکنون به تفسیری ناسیونالیستی از خودمختاری اکتفا کنیم. در عصر جدید، مشخصاً پس از انقلاب کبیر فرانسه، ابتدا حق بشر در خودآیینی مطرح شد و سپس حق ملتها. اما این دو مفهوم از هم جدا افتادند، و با گسسته شدنشان از همدیگر حق بشر انتزاعی و بیدفاع شد، و حق ملت در قالب ناسیونالیسم و فکر و عملِ دولتمحور به ابزار تبلیغی و جنگی نظام مسلط یا گروههای سلطهجو تبدیل شد، کینهورزی را به جای همبستگی نشاند، به شوونیسم و فاشیسسم گروید و حتا در بیشترِ جاهایی که پای حق ملتهای زیر ستم مطرح بود، به ایدئولوژیای تبدیل شد برای روی کار آوردن و تثبیت دولتهایی مستبد و فاسد.
بر پایهی این تجربهها نیاز به بازاندیشی در مورد مفهوم خودمختاری داریم، بازاندیشیای فرارونده از ملیگرایی و رسیده به دموکراتیسمی همهجانبه و پیگیر.
Autonomy در معنای خودرهبری، خودآیینی، خودمختاری، به قول کانت با مغز خود اندیشیدن، و از عمقِ ادراک وظیفه در برابر دیگری و رعایت وجود او هنجارهای عمل خود را برنهادن، یگانه شاخص و دستاورد مدرنیته نیست. مدرنیته تنها روشنگری نبوده و آنچنان که اندیشمندان انتقادی برنمودهاند، به صورت سیستم و تکنیک سلطهگری هم درآمده و از این زاویه سد راه خودمختاری و روشنگری شده است.
با نظر به این نکتهی بنیادی مسئلهی خودمختاری برای ما به این صورت درمیآید: چه کنیم که معنای آن در قالب خودآیینی رهاییبخش بماند و در مقابل سیستم و سلطهگری، و کلاً هر شکلی از قدرت که از جامعه بیگانه شود، بایستد؟
خودمختاری و سکولاریسم
بازاندیشی خودمختاری در قالب موقعیت ایرانی، اگر وفادار به هنجار خودآیینی باشد، لاجرم پیش از هر چیز لازم است عزیمتگاه خود را دو امر واقع بگذارد که مبرمیت آنها خودپیدا هستند: درهم آمیختگی دین و دولت و فقدان آزادی.
از زاویهی نقد نظام ولایی و مبارزه برای رسیدن به یک نظام سکولار، معنای مقدم Autonomy این است که نظام دینی به عنوان شکل باستانی Heteronomy، دیرپاترین و آزمودهشدهترین نمود دگرسالاری است، و برچیدن آن گام مقدم برای رسیدن به خودمختاری فردی و جمعی است. جامعهی آزاد، جامعهی خودمختار است، یعنی خودآیین است، خودْقانونگذار است و قانونی که میگذارد یک بار برای همیشه نیست.
ممکن است نظام ولایی برچیده شود یا ولایت مطلقه به صورت ولایت مشروطه درآید. اگر وضعیت همچون دورهی رژیم پیشین شود، باز مسئلهی آزادی حل نشده است. شاخص برای رسیدن به نظام آزاد، شهروند آزاد است. شرط آزادی، رفع تبعیض و برقراری عدالت است. وعدهی فرصتهای برابر برآوردنی نمیشود اگر با نظام جامعی از راه حلها برای جبران نابرابریها و رفتن سنجشپذیر به سوی رفع آنها همراه نباشد.
این دو هنجارِ بایسته، یعنی خودمختاری عمومی و خودمختاری فردی، فضایی را میگشایند که بر بنیاد آن میتوان درکی از خودمختاری قومی و فرهنگی و منطقهای را پیش گذاشت که به راستی از تجربههای گذشته در ایران و منطقه و جهان بهره گرفته باشد و با این اطمینان همراه باشد که به خودمختاری سیستم راه نبرد. آنچه در این عصر وحشتانگیز است، دیگر نه صرفاً خودرأیی یک مستبد بلکه خودمختاری نظام سلطه است به صورت بیگانه شدن کانون قدرت سیاسی از جامعه.
شیعیگری و ایرانیت
توجه به پیوند سکولاریزاسیون سیاسی با خودمختاری در رابطهی با آذربایجان اهمیت ویژهای دارد. ایران از زمان صفویان، بر ستون شیعیگری استوار شد. میتوانیم با زبانی نمادین بگوییم که یک پایهی آن در اصفهان بود، پایهی دیگرش در تبریز. در دورهی پهلوی تلاش شد باستانگرایی جای این ستون را بگیرد، ضمن اینکه رعایت جایگاه تشیع و استفادهی ابزاری از آن هم ادامه یافت.
در دورهی جمهوری اسلامی هویت ایرانی مقدم بر هر چیز با شیعیگری تعریف شد. از دید استراتژی ولایی هویت، چسب تشیع تُرک و فارس را به هم پیوند میدهد، و شیعیگریای که به فارسی سخن میگوید، اساس ایرانیتی را میسازد که خود را وارث امپراطوری و دارای جایگاه ویژه در منطقه میداند.
بر این پایه، جدایی دین و دولت، تنها راندن ملایان از دستگاه حکومتی نیست. سکولار شدن در اساسیترین معنای آن واسازی برساختهی هویتی موجود و تعریف دوبارهی ایرانیت است که دو انتخاب در برابر خود دارد: یا ایرانیت در سامانی دموکراتیک هویت و تعریف خود را مییابد، یا به روال پیشین با داغ و درفش و دروغ هویتی برای آن جعل میشود. این احتمال هم میرود که ناتوان از رسیدن به یک سامان دموکراتیک و از طرف دیگر ناممکن شدن کنار هم ماندن با مشت دیکتاتوری یا یک دموکراسی معیوب، دچار تنشهایی خونین و با عاقبتی نامعلوم شود.
سکولار شدن، دموکراتیک شدن
سکولاریزاسیون ایرانی را با نظر به آذربایجان میتوانیم چنین تعریف کنیم: سکولار شدن بهینه در درجهی نخست یعنی پیوندی دموکراتیک میان ترک و فارس در یک سامان دموکراتیک. این همزمان پیوندی دموکراتیک میان ترک و کرد، فارس و کرد، فارس و عرب، و پیوندی دموکراتیک −و با توجهی ویژه− به خلق بلوچ است.
بر این قرار قضیهی حقوق خلقهای ایران به موضوعهایی چون مسئلهی زبان و فرهنگ و تمرکززدایی محدود نمیشود. شایسته است که مسئلهی آموزش به زبان مادری نه صرفاً در قالب تقسیمبندی استانی، بلکه به عنوان یکی از موضوعهای عمدهی دموکراتیزاسیون آموزش و فرهنگ نگریسته آید. زبان آموزشیِ پایه یا مکمل در مدرسهای در تهران یا مشهد میتواند به خواست انجمن اولیا و مربیان با کمکگیری از مشورت متخصصان تعلیم و تربیت ترکی یا کردی باشد، و به همین سان مدرسهای در مهاباد یا تبریز میتواند زبان پایه را فارسی قرار دهد. موضوع عدم تمرکز هم میتواند به شکل بوروکراتیک یا تقسیم مکانیکی قدرت مطرح گردد، یا در قالب سامانی دموکراتیک که ترکیبی است از خودمختاری و همبستگی برای تقسیم عادلانه و محرومیتزدای منابع.
اندیشهی پساملیگرا
در گذشته، طرح حقوق خلقها پیچیدگی امروز را نداشت، دست کم به چهار دلیل:
۱. مردمان همانند امروز درهم نرفته بودند؛ همپوشانیای وجود داشت میان سرزمین، زبان و قومیت.
۲. به سادگی میشد منابع هر سرزمین را متعلق به آن سرزمین دانست؛ به این ترتیب ثروت و محرومیت، امری طبیعی و مقدر دانسته میشود.
۳. مسئلهی آب و دیگر مشکلهای زیستمحیطی مبرمیت امروز را نداشتند. در چارچوب اقتصاد معیشتی کهن هر منطقه با آبی که داشت، زندگی خود را میچرخاند.
۴. سامان کشوری به وضعیت منطقه، همسایگان و جهان، به شکل امروزی پیوند نخورده بود. حقوق خلقهای درون یک کشور بُعد ژئوپلیتیکی صریحی نداشت.
بر اساس تعریف ملت با معیارهای سرزمین، زبان و قومیت از منظر ایدئولوژی دوران یعنی ناسیونالیسم، تصور میشد ملت هویت کاملی مییابد اگر حکومت خود را هم برپا کند. طرح مسئله ساده بود، پاسخ به آن نیز.
تجربههای جهانی و منطقهی غرب آسیا، تجربهها در خود ایران و تحلیلی که بکوشد دست کم چهار عامل فهرست شده در بالا را در نظر گیرد، نشان میدهند که به راستی باید آن الگوی کهن را کنار گذاشت، پساملیگرایانه اندیشید، و این یعنی درکی از خودمختاری را پیش گذاشت که خودمختاری فرد، خودمختاری گروه قومی و نظام خودمختار کشوری یعنی یک سامان دموکراتیک جامع به صورت جمهوری شهروندی را با هم در نظر گیرد، به همبستگی و تقسیم عادلانهی منابع برای محرومیتزدایی و حل مشکلات زیستمحیطی بیندیشد، به مخاطرات ژئوپولیتیک واقف باشد و آرمانی را برای صلح پیش گذارد که همزیستی مودّتآمیز در درون کشور را با صلح و همزیستی در منطقه پیوند دهد.
آرمان صلح
ما هنوز به صلح در منطقه نمیاندیشیم و این نقصی بزرگ در بینش و فرهنگ سیاسی ماست. طرح صلح میتواند بدیل تکهپارگی، دخالت در امور یکدیگر و جنگ باشد.
هر شکلی از فدراسیون کشوری وقتی به راستی موفق است که بر زمینهی یک کنفدراسیون منطقهای باشد. در این باره میتوانیم از تجربهی اروپا بیاموزیم، از زمانی که ایمانوئل کانت رسالهی «صلح پایدار» را نوشت (۱۷۹۵)، و امر صلح را به برقرار جمهوری و پیوند ملل در قالب کنفدراسیون گره زد، تا زمانی که اتحادیهی اروپا شکل گرفت.
آرمان صلح فرهنگی در منطقهی ما را میتوان به صورت جدا شدن پایتختهای سیاسی از پایتختهای فرهنگی تقریر کرد. این آرمان در صورتی متحقق میشود که عبور و مرور از مرزها آزاد شود و دفتر سیاستِ شک به یکدیگر و دخالت مغرضانه در امور همدیگر بسته گردد.
اما ما کمتر به صلح میاندیشیم، چون در حال حاضر ستیز و جنگ مسئلهی ماست. وضعیت جنگی افق دید ما را بسته است در حد تلاش برای خارج شدن از تیررس و جان سالم به در بردن. از ستیزی به ستیزی دیگر، و از وضعیت خطرخیزی به وضعیت تهدیدکنندهی دیگری میرسیم. برای اینکه مغلوب و زخم خورده و کشته نشویم، تنها یک راه را میشناسیم: نشان دادن اقتدار، مسلح شدن. آرامش را در مسابقهی تسلیحاتی میبینیم یعنی تدارک جنگ بعدی.
اندیشه و حرکت بدیل
درست به خاطر موقعیت خطیر کنونی در ایران و منطقه لازم است به گونهای بدیل بیندیشیم. از این اصل بدیهی بیاغازیم که خودمختاری در نظامی برپایهی خودآیینی نهادینه شده در همهی ارکان آن تحقق مییابد؛ و نظام خودمختار نه از واحدهای خودمحور، بلکه از واحدهای همبسته تشکیل میشود. حرکت در جهت خودمختاری در این معنا که مبتنی بر تفاهم و یاری است، حرکت در جهت صلح است.
آذربایجان در این حرکت نقشی محوری دارد. به شرحی که گذشت برقراری نظام سکولار در ایران با بازتعریف نقش و جایگاه اقوام، به ویژه خلق ترک همراه است. سه رابطهی صلحآمیز، تفاهمآمیز و مبتنی بر عدالت و همبستگی سنگ بنای صلح و دموکراسی در ایران است: رابطهی ترک و کرد، رابطهی ترک و فارس، و رابطهی کرد و فارس. اشاره به این سه گروه از مردم، به خاطر کثرت جمعیت و سنت نقش سیاسی ویژهی آنان است و به هیچ رو به معنای چشم پوشیدن بر ارج و حق خلقهای عرب و بلوچ و دیگر گروههای قومی و فرهنگی نیست.
تفاهم و همبستگی باید از همین امروز آغاز شود. کارپایه، کار مشترک روشنفکران و فعالان سیاسی بر روی یک سامان دموکراتیک جمهوری است که تضمینکنندهی خودمختاری فردی و گروهی و دموکراتیک بودن نظام کشوری باشد، سلطه و تبعیض را پس زند، و بقای خود را در همبستگی ببیند.
خودمختاری میتواند از همین امروز آغاز شود: در گفتوگو برای تفاهم و همبستگی و تحکیم ارادهی مشترک برای برپایی یک نظام جامع خودآیین. در مقابل چنین تلاشی انتشار نقشههایی قرار دارد که مردمی که با زبانی دیگر سخن میگویند، در آن تهدید و اعلام جنگ میبیند، و نیز توهین به دیگری و تحقیر زبان او، و واکاوی گذشته برای تشدید بدبینی نسبت به یکدیگر. در نظر گیریم که وضعیت در ایران چگونه است، در چه منطقه و در چه جهانی زندگی میکنیم. به سادگی به جای زیستن در خانه و محیطی که دوستش میداریم و در آن به زبان مادری خود گفتوگو میکنیم، ممکن است آواره شویم. وقتی اولین تیر شلیک شود، دیگر اختیار از دست عقل خارج شده است؛ دیگر کسی نمیتواند خودمختارانه عمل کند. حوادثی رقم میخورد که پایان آن هر چه باشد، خودمختاری نیست. پس خودمختار باشیم و مبارزه برای نظام خودآیین را با هنجارهایی پیش بریم که با اصل خودمختاری که همبسته با اصل همبستگی است، سازگار باشد.
مقالە جالبیست و قابل توجە ١- ب درستی از تداوم تسلط شیعیگری بعد از حکومت صفوی صحبت میکند ٢- وبازهم تکیە بر ایالات و ولایات اهمیت دارد اما متاسفانە در آن برهە پیشتر نمیرود . نیکفر مفروضاتی را بدیهی در نظر گرفتە است همچون یگانگی ایران (ایرانیت)! ویا آذربایجان بە مثابە یک واحد یگانە! ولی کاملا درست است کە پایتخت دوم تبریز است و درزمان قجر مرکز حکومت ولیعهد بودە است و بدیهیست کە منطقە حکومت ولیعهد میبایست گستردگی شایستە ولیعد را داشتە باشد و فقط شامل منطقە ترک نشین نباشد و منطقەای کە اکنون آذر بایجان غربیش میخوانند ناحیە وسیع مکریان و اسنویە تا باکو را شامل میشدە کە کرد نشین است در کنف حکومت ولیعهد باشد. هر چند بە درستی بر حل مسائل مطروحە کرد وترک و فارس اشارە دارد اما بر سیر ورشد ناسیونالیسم در مناطق مختلف کشور ایران بی توجە است، مثلا گویا بعد از قیام پدیدەای بنام “شورای شهر ” کە ناظر بر ادارە امور شهر ( شهربانی و آموزش و پرورش و بیمارستان وبهداشت و ادارە کار وبالاخرە امور شهرداری) میرفت کە شکل بگیرد نادیدە گرفتە میشود و نویسندە مقالە خودرا بانی چنین پیشنهادی میداند. چە خوبست اگر بە باز بینی قیام ١٣٥٧ و پیامد های آن ناقدانە پرداختە شود.
یوسف اردلان / 11 November 2024
توجه کنیم: عبارت با توجه به معنی مصطلح (خود مختار) درامروزه روز غلط اندازاست زیرا تشکیل این انجمن ها بر مبنای قانون اساسی مشروطه بوده که ربطی به تفکیک ومرز گذاری ایالات نداشته است .البته قبل از آن که همچون امروز ( شیر بی یال و دم واشکم) شود.در پارگراف دوم نویسنده خود بدان اذعان می کند.
محمدی / 11 November 2024