پایان زندگی سهراب شهید ثالث(۱) مقارن بود با آمریکایی شدن روز افزون صنعت سینمای آلمان غربی. او برای تهیه سرمایه فیلم‌هایش دچار مشکل شد، با نومیدی به آمریکا مهاجرت کرد و تنها پس از یک سال بر اثر بیماری سرطان در غربت و تنهایی و بدون امیدی به ادامه فیلم‌سازی درگذشت. این وضعیت تبعیدی همانطور که بارها گفته شده با سینما و زیباشناسی و سرنوشت شهید ثالث پیوندی ناگسستنی داشت، تبعید نخست از ایران در دوران حکومت پهلوی دوم بود که هم رژیم پلیسی حاکم او را به خاطر فیلم «قرنطینه»(۲) طرد کرده بود و هم به علت نگاه آوانگارد‌‌ش در فرم و محتوا از جانب جامعه پس زده شد. (پاره کردن صندلی‌ها توسط مردم به نشانه اعتراض پس از اکران فیلم «طبیعت بیجان» تنها یک نمونه است).

پس از آن شهید ثالث به آلمان غربی مهاجرت کرد که در نهایت با گذشت بیش از یک دهه فیلم‌سازی و ساخت بیش از ۱۵ فیلم کوتاه و بلند و مستند در سینمای آلمان از آن جا هم طرد شد. او اما نقش مهمی در رشد فرهنگ سینمایی آلمان داشت به نحوی که به گفته هربرت آخترنبوش (Herbert Achternbusch)، فیلم‌ساز و نقاش آلمانی به یکی از چهره‌های شاخص جنبش «سینمای نوین آلمان» بدل شده بود.

دلایل تبعید دوم شهید ثالث نکاتی را در بر دارد که از یک دوره گذار در اقتصاد سیاسی تولید فیلم در اروپا و پس از آن سراسر جهان نشان دارد: گذار از سرمایه‌گذاری دولتی، از کمک هزینه‌های وزارت آموزش و پرورش تا وزارت فرهنگ و یارانه‌های دولتی برای ساخت فیلم‌های مستقل به خصوصی‌سازی گسترده عرصه تولید فیلم و سریال و در نهایت حاکمیت مطلق شرکت‌های خصوصی تولید فیلم که چنان سلیقه عمومی را شکل دادند که حتی شبکه‌های تلویزیونی‌ چون «زد دی اف» ( ZDF، شبکه دوم تلویزیون آلمان) را از اوایل سال‌های دهه ۱۹۹۰ به سمت تولید محصول‌هایی برای «سرگرمی» سوق داد. همان کلید واژه آشنایی که منجر به تعطیلی تمام بازمانده‌های فرهنگ مدرن و مخالف‌خوان قرن بیستم و یکدست‌سازی کامل محصول‌های تحت یک رمزگان واحد هالیوودی شد. از اینجا تا رسیدن به نقطه کنونی که شاهد شکلی از «نتفلیکسی» شدن تمام عیار فیلم و سریال در ابعادی جهانی هستیم راه درازی باقی نمانده بود.

به یاد داریم که یکی از دلایل و جرقه‌های اعتراض جنبش دانشجویی-کارگری مه و ژوئن ۱۹۶۸ در فرانسه اخراج هانری لانگلوآ بانی سینماتک فرانسه و اعتراض فیلم‌سازان موج نوی فرانسه به پیش‌قراولی گدار و تروفو بود. یکی از نتایج این اعتراض تشکیل مجمع عمومی سینما (états généraux du cinéma) بود که در پی سازماندهی گروه‌ها و فیلم‌سازان و عوامل فنی سینمای فرانسه بود و هدفش شکل دادن به یک شیوه تا حدی سوسیالیستی برای تولید و توزیع فیلم بود. در مقابل مرکز ملی سینمای فرانسه را داشتیم که با مصوبه «جایزه کیفیت» در سال ۱۹۵۳ کمک شایانی به تولید و پخش فیلم‌های مستقل سینمای فرانسه کرد. (در این زمینه ن.ک به مستند «ستاره دنباله‌دار» اثر محمود بهراز‌نیا) در سال‌های دهه ۱۳۵۰ نیز در ایران شاهدیم که چگونه رضا قطبی و فریدون رهنما به تولید و پخش سینمای موج نوی ایران و یا معرفی جنبش سینمای آزاد در تلویزیون ملی یاری رساندند.

اما در تغییرات پارادایمی از اواخر دهه ۱۹۷۰ و به قدرت رسیدن تاچر در انگلیس و ریگان در آمریکا و اشاعه تئوری‌های اقتصادی میلتون فریدمن و مکتب شیکاگو و …منجر به هژمونیک شدن ایدئولوژی نئولیبرالیسم در تقریبا سراسر جهان شد و در نتیجه تمام عرصه‌های زیست بشری از جمله فرهنگ و تولیدهای هنری هرچه بیشتر از کمک‌های دولتی و یارانه‌های کمکی برای تولید هنری محروم شدند و عرصه فرهنگ تمام و کمال در اختیار بخش خصوصی و شرکت‌های خصوصی قرار گرفت.

شرکت‌هایی که بر طبق منطق سودآوری و جذب حداکثری مخاطب (که سلیقه‌اش پیشتر به اصطلاح آمریکایی شده) بنا شد. بر این اساس عرصه هرچه بیشتر برای سینمای مستقل و رادیکال تنگ‌تر شد. حتی دیجیتالی شدن فرایند تولید و پخش فیلم‌سازی نیز منجر به تغییر اساسی نشد چرا که کماکان انحصار پخش در اختیار شرکت‌های بزرگ و کوچک تولید فیلم‌های جریان اصلی باقی ماند. تنها کافی است به یاد آوریم که مولفان بزرگ سینمای مدرن از گدار تا میشاییل هانکه و دیوید لینچ و …چگونه با مشقت فراوان بودجه برای فیلم‌های خود پیدا می‌کنند و با تهیه‌کننده‌های مشترک از چندین کشور و در نهایت در سالن‌های محدودی فرصت اکران پیدا می‌کنند.

Ad placeholder

به شهید ثالث بازگردیم که در چنین کشاکش و دوران گذاری قدم در آلمان غربی گذاشت، آن هم در دورانی که سیستم سرمایه‌سالار آلمان غربی برای نشان دادن تضاد حداکثری‌اش با بلوک شرق و آلمان شرقی (که شکلی از یک سرمایه‌داری دولتی و متمرکز را پیشه کرده بود)، هرچه بیشتر پذیرای فرهنگ آمریکایی بود. این تضاد و گذار از یک دوران به دورانی جدید در مرکز زیست و فیلم‌سازی دوران آلمان شهید ثالث قرار گرفته است. به این معنی بررسی زیست روزمره و تلاش‌های سیزیف‌گونه شهید ثالث برای فیلم‌سازی در آلمان غربی سندی از پایان یک دوران است. پایان عصر مولف‌ها و نوابغ بزرگ سینما، که دیگر نمی‌توانند به شکل سابق به تولید فیلم ادامه دهند. عموما پایان «سینمای نوین آلمان» را با مرگ فاسبیندر نشانه‌گذاری می‌کنند، اما شاید باید لحظه کلیدی این پایان را در زمانی جست که ZDF نامه‌ای به شهید ثالث می‌دهد و عنوان می‌کند اگر راه و روش فیلم‌سازی‌اش را تغییر دهد امکان ادامه کار برای او هست، نامه‌ای که به شدت شهید ثالث را غمگین و در عین حال خشمگین می‌کند. این نامه شاید سندی است از پایان یک دوران و آغاز عصر نئولیبرالی شدن سینما تا به امروز. شهید ثالث خود گفته است:

با گذشت زمان متوجه شده‌ام که بعضی چیزها با حرفه‌ی ما سینما اساسن نمی‌خواند. توهم هالیوود برخی چیزها را نابود کرده است. استادان فیلم‌های اکسپرسیونیستی هرگز درپی الگوی هالیوود نبودند. و درعین‌حال «سینمای کلاسیک آلمانی» شکل گرفت.

او در ادامه در انتقاد از سینمای هالیوود می‌گوید:

 هالیوود یک مغازه است که در قالب یک شرکت سوسیس پشت سوسیس تولید می‌کند، حشره‌کش می‌سازد. در این فیلم‌ها خبری از سنت یا تصویری از یک زندگی واقعی آمریکایی نیست. زیرا دائمن نادیده گرفته می‌شود. متاسفانه در زندگی امروزِ جمهوری فدرال آلمان واقعیت را بیش‌ازگذشته پنهان می‌دارند. بهانه این است که پولی دشت نمی‌کنند. مقرون به صرفه نیست. فرهنگ فرهنگ است و اقتصاد اقتصاد! خبر نداشتید؟

(سهراب شهیدثالث و شاهد عبادپور: هالیوود در آلمان یا فرهنگ به منزله‌ی پول، میدان)

Ad placeholder

پانویس:

۱. سهراب شهیدثالث، سینماگر برجسته‌ی ایرانی، در تیر ۱۳۲۲ در تهران به دنیا آمد و در تیر ۱۳۷۷ در آمریکا از دنیا رفت.

۲. شهیدثالث در اوایل دهه‌ی پنجاه شمسی، چندین مستند کوتاه در مورد شرایط ناگوار طبقه کارگر در ایران ساخت که مضامین انتقادی پنهان در آنها به مذاق مسئولانِ وقت خوش نیامد و در نهایت مجبور به ترک کشور شد. او در ایران ساخت فیلم قرنطینه را کلید زده بود که بعد از تولید حدود نیمی از کار، فیلم توقیف شد و ساخت آن نیمه‌کاره ماند.