دیدگاه

همزمان با فاجعه‌ی رفح و کشتار کودکان و زنان و پناهندگان فلسطینی، افتراق مواضع میان نیروهای اپوزیسیون ایرانی در خصوص جنگ حماس و اسرائیل به اوج رسیده است. این افتراق را به‌روشنی در واکنش‌های متفاوت به هشتگ «همه‌ی چشم‌ها به رفح» می‌توان دید؛ هشتگی که در رسانه‌های اجتماعی بازتاب جهانی و گسترده داشت.

گروهی به بهانه‌ی کشتار رژیم اسرائیل در رفح، از حماس و بالطبع جمهوری اسلامی حمایت کردند و گروهی دیگر برعکس، به بهانه‌ی مبارزه با جمهوری اسلامی از اسرائیل و متحدانش. گروهی سومی هم بودند که ضمن مرزبندی با حماس، رژیم اسرائیل و ایران، حمایت خود را از مردم فلسطین و هشتگ رفح نشان دادند.

https://www.instagram.com/p/C7j7Ii-Km3F/

طیف مواضع و وجه مشترک و افتراق اپوزیسیون و پوزیسیون ایرانی را می‌توان به میانجی سه شعار متعارض مقوله‌بندی و خلاصه کرد. 

  1. «مرگ بر اسرائیل». 
  2. «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران». 
  3. «ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین؟» 

این سه شعار که وحدت و افتراق نیروهای سیاسی در آنها تبلور یافته، مبتنی بر سه نگاه متعارض فلسفی به انسان و جهان اند. پیش از پرداختن به مرزهای متعارض این وحدت و افتراق، به ناچار نیازمند یک مقدمه‌ کوتاه نظری هستیم. 

Ad placeholder

انسان و حیوان 

اول، «انسان، نوعی حیوان است». این برنهاده فلسفی مبتنی بر اصل «تشابهات» انسان و حیوان است:

انسان و حیوان به‌رغم ویژگی‌های متفاوت دارای دو تعین بنیادی مشترک، یعنی «غریزه‌ی زندگی» و «غریزه‌ی مرگ»، هستند.

غریزه زندگی در یک کلام معطوف به ادامه‌ی حیات و بازتولید زندگی و غریزه مرگ اجتناب از نیستی است. این دو رانه بنیادی، میان انسان و حیوان در مقام موجودات «طبیعی» مشترک است، و چنین فرض می‌شود که هر دو تابع روابط تنازع بقا، انتخاب اصلح و در یک کلام قانون جنگل هستند. بدین‌ترتیب، در برنهاده‌ فلسفی «انسان، نوعی حیوان است»، که منتج از جبر غریزه است، «من» در مرکز قاب و «غیرمن» به عنوان «دیگری دشمن» بیرون از قاب قرار می‌گیرد. این برنهاده را می‌توان این طور ترجمه کرد: «طبیعی، واقعی است»؛ یعنی قانون جنگل و اصل تنازع بقا به عنوان امرطبیعی، واقعیت انسان را می‌سازد. در چنین رویکردی، «غریزه» تبدیل به «ذات» انسان می‌شود، ذاتی که بنا به تعریف فراتاریخی برشمرده می‌شود.

دوم، «انسان حیوان ناطق است». برنهاده دوم نه بر اصل «تشابهات» بلکه مبتنی بر «تمایزات» میان انسان و حیوان است. اگرچه انسان در سطح تشابهات حیوان است، اما در سطح تمایزات دارای منطق است. عقل نطق درونی دانسته می‌شود و زبان، نطق بیرونی. این برنهاده را می‌توان در اصل هگلی‌های راست خلاصه کرد: «واقعی، عقلی است». یعنی آنچه حدفاصل انسان از حیوان است، و در سپهر تاریخ تاکنون به وقوع پیوسته و «واقعیت» یافته، امر عقلانی است. در این برنهاده، «من‌ عقلی» در مرکز قاب و «من‌ غیرعقلی»، که برده‌ غرایز است، در مقام «دیگری‌ دشمن» بیرون از قاب قرار می‌گیرد. در این رویکرد، «عقل» تبدیل به «ذات» انسان شود، ذاتی که بنا به تعریف فراتاریخی تلقی می‌شود.

سوم، «انسان حیوان اجتماعی است». در برنهاده سوم، انسان از یک سو حیوان تعریف می‌شود زیرا در چارچوب غریزه‌ی زندگی و مرگ حرکت می‌کند و از سوی دیگر، به صفت اجتماعی متعین می‌شود، یعنی موجودی شمرده می‌شود که برای بازتولید حیات خویش نیازمند دیگران است. از این منظر، همان‌طور که کارل مارکس در «دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» می‌گوید:

رابطه‌ی آدمی با خود تنها از طریق رابطه‌ای که با دیگران برقرار می‌سازد عینیت و فعلیت می‌یابد.

از این منظر، انسان در دوره‌ای از تاریخ از حیوان (به مثابه امر طبیعی) تمایز یافته، اجتماعی شده و جامعه را تشکیل داده است. جوامع نیز در طول تاریخ بر اثر تقسیم کار، تقسیم به طبقه‌ها و اقشار مختلف متباین شده‌اند و در دوران‌های تاریخی‌ متفاوت، شکل‌های مختلف گرفته‌اند. بدین‌ترتیب، اگرچه جامعه، جامعه است، گندم، گندم است و گرسنگی، گرسنگی است، اما جامعه‌ای که با گاوآهن شخم می‌زند با جامعه‌ای که با تراکتور شخم می‌زند و گندمی که با داس درو می‌شود و گندمی که با کمباین برداشت می‌شود و گرسنگی‌ای که با نان برطرف می‌شود و گرسنگی که با پیتزا رفع می‌شود، جهان‌های متفاوت به لحاظ اندیشه، روابط، جهان‌بینی، باورها، ارزش‌ها، عشق، حقوق، برابری، عدالت، آزادی و… می‌سازند. بنابراین، امر تاریخی و متغیر مبنای مفهومی و معنایی جامعه و انسان قرار می‌گیرد. در طول تاریخ و در تمام دوران مختلف تاریخی اما منافع اقلیت طبقات حاکم در تضاد با منافع اکثریت محکوم قرار داشته است. منافع طبقات اقلیت نیز از طریق قوانین عقلی، حقوقی، سیاسی و… در قالب ایدئولوژی تئوریزه شده‌اند. بنابراین اگرچه تاریخ بشر تاکنون برحسب «واقعی، عقلی است» (هگلی‌های راست) تحقق یافته، اما تنها زمانی که جوامع بر اساس «عقلی، واقعی است» (هگلی‌های چپ) سازماندهی شود، انسان به طور واقعی از حیوان متمایز می‌شود. یعنی زمانی که جوامع دیگر تابع دشمنی طبقات متخاصم نباشند و با رفع طبقات مبدل به یک کلیت واحد به نام انسان شوند. از این زمان است که تازه تاریخ واقعا انسانی آغاز می‌شود. در این رویکرد، «من‌ اجتماعی» در مرکز قاب و «من‌ غیراجتماعی» در مقام «دیگری‌دشمن» در خارج از قاب قرار می‌گیرد. «اجتماعی» تبدیل به «ذات» انسان می‌شود، ذاتی که البته این بار «تاریخی» تعریف می‌شود.

پس از مرور این سه برنهاده فلسفی، اکنون می‌توانیم به موضوع فاجعه رفح و بحران فلسفی اپوزیسیون بپردازیم.

Ad placeholder

کدام شعار؟‌ کدام برنهاده انسان‌شناختی؟

نقطه عزیمت شعار «مرگ بر اسرائیل» (از طرف حماس، جمهوری اسلامی و طرفدارانشان) و شعارهای مرگ‌خواهانه علیه فلسطین (از سوی اسرائیل، متحدان و طرفدارانشان) این برنهاده فلسفی است: «انسان نوعی حیوان است». 

در پس این شعارها، جنگ به عنوان تجلی قانون جنگل، امری طبیعی تلقی می‌شود:‌ هرکس که قدرتمندتر باشد، پیروز خواهد بود و حق حیات دارد. انسان نیز از این منظر دقیقا مشابه حیوان براساس جبر غریزه‌ی زندگی و مرگ عمل می‌کند. «من» در مرکز قاب قرار می‌گیرد و «غیرمن» به عنوان «دیگری» دشمن باید حذف شود. این «مرگ» و «حذف»، اگرچه در وجه دفاع از جمع (ملت یا دولت) صرف می‌شود و به بیان و عمل در‌می‌آید اما کماکان در چارچوب جبر غریزه باقی می‌ماند. بنابراین دو شعار مذکور دو روی یک سکه واحد هستند که از اصل بندگی غرایز مندرج در گزاره «انسان گرگ انسان است» تبعیت می‌کنند، خواه مبتنی بر لیبرالیسم غربی باشند، خواه دیکتاتوری شرقی. 

شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» (از طرف اپوزیسیون مخالف نظام جمهوری اسلامی) مبتنی بر برنهاده «انسان به مثابه حیوان ناطق» است و از اصل «واقعی، عقلی است» پیروی می‌کند. این شعار از طریق نفی ( نه غزه، نه لبنان) به تعین مشابهی می‌رسد که شعارهای «مرگ بر اسرائیل» یا «مرگ بر فلسطین. در واقع، با نفی حمایت از مردم فلسطین در مقام «دیگری»، منافع ایران را به عنوان «من» متعین می‌کند. از این منظر، فاجعه‌ی رفح و کشتار زنان و کودکان فلسطین به عنوان امر واقعی و عقلی به مای ایرانی ربطی ندارد و در تقابل با منافع ملی قرار می‌گیرد. و بدین ترتیب، منعکس‌کننده همان نگاه تقلیل‌گرای برنهاده «انسان، نوعی حیوان است»است، البته غریزه‌ی کور فردی در قالب عقل به جمع بزرگتر (دولت، ملت) فرا افکنده شده است. در این رویکرد، «ما»ی ایرانی در چارچوب ترجیح منافع ملی از «مای» بشریت به عنوان «دیگری دشمن» جدا می‌شود. فاشیسم، نازیسم و هر اندیشه‌ای که منافع نژاد، ملت و قوم را یک‌جانبه و افراطی به نفع خودش تئوریزه کند، مبتنی بر چین رویکرد فلسفی‌ای است.

https://www.instagram.com/p/C7pQIH3qS4Z/?img_index=1

شعار «مردم چرا نشستین، ایران شده فلسطین؟» (از سوی مردم و برخی جریان‌های مخالف جمهوری اسلامی) اما مبتنی بر برنهاده «انسان حیوان اجتماعی» است و از اصل «عقلی، واقعی است» پیروی می‌کند. اگرچه انسان‌ها و جوامع به برحسب «اصل منافع» با هم در تضاد هستند، اما امر «عقلی»، یعنی رفع تضاد انسان‌ها و جوامع باید «واقعی» شود. در این سطح سرشت انسان نه به «من» و «غیرمن» غریزی و عقلی بلکه به «من‌اجتماعی» تغییر کرده‌است. «انسان اجتماعی» فراسوی تقدس غریزه‌ی فرد، طبقه، نژاد، ملت و… به تمام انسان‌های جهان و به تمام جوامع نگاه می‌کند. در این نگاه فلسفی، سرشت اجتماعی بشر به عنوان یک کل واحد استثنا نمی‌پذیرد، حتی اگر برای تحقق این یگانگی ناچار از مبارزه با اقلیت ممتاز حاکم ازخودبیگانه باشند، چراکه در صورت تحقق واقعی سرشت اجتماعی بشر آنان نیز از بیگانگی رها می‌شوند. تا آن زمان اما موضع‌گیری سیاسی از اصل رفع درد‌های مشترک که مانع تحقق سرشت اجتماعی بشر به عنوان یک کل واحد است، پیروی می‌کند. چنین نگاهی همزمان که رژیم اسرائیل را در فاجعه رفح محکوم می‌کند، جمهوری اسلامی را به عنوان آن روی سکه‌ اسرائیل نیز محکوم می‌کند.

 شعار «ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین؟» تبلور عینی این دیدگاه فلسفی است. یافتن زخم‌های خویش در آیینه «فلسطین و دعوت «به برخاستن و قیام» علاوه بر تاکید بر درد‌های مشترک بشری، می‌تواند مانیفست سیاسی هر جامعه و هر ملتی در جهان امروز باشد.