آیا نظامِ دموکراسی یا مردمسالاری نیز در پیدایشِ گرفتاریهای زیستمحیطی دستی داشته است؟ بسیاری از اندیشوران بر این باور اند که از وقتی دموکراسی با نولیبرالیسم پیوند خورد زمینه برای تشدیدِ مسائلِ زیستمحیطی فراهم گشت. این باور پُر بیراه نیست چراکه با نولیبرالیسم بود که «آزادی» — که در بن و در سرشتِ دموکراسی است — با «قدرت» و «ثروت» گره خورد. با این روی آیا میشود دموکراسی را و نیز جهان را از این وضع رهانید؟
کتابِ دموکراسی باقیماندنی: مقابله با تغییرِ اقلیم در جهانی نولیبرالشده که از سوی انتشاراتِ راتلج منتشر شده یکی از واپسین آثاری است که به این پرسش میپردازند.
دموکراسی باقیماندنی
امروزه بسیاری از متفکران بحث میکنند که تغییرِ اقلیم پیآمدِ سرمایهسالاری است، پیآمدی ناگزیر. نویسنده ” دموکراسی باقیماندنی ” نیز بهطورکلی در همین چارچوب بحث میکند. به دیدِ او در دستگاهِ سرمایهسالاری، بهویژه در چند دههی اخیر، حکومتها و اَبَرشرکتها (corporations) هرچه بیشتر بر اقتصاد و دموکراسی چیره شدهاند. او انگشتِ اتهام را بر گونهای همکاری میان حکومتها و ابرشرکتها میگذارد. در نظر او این همکاری مجموعهای از رویهها و قوانین و مقررات و روشها و الگوهای عمل را پدید آورده که باعث شده فعالیتهای ابرشرکتها جایی دور از نظارت و دسترسیِ دموکراسی باشد، و از همین رو راه بر هرگونه کار درخوری برای پاسداری از محیطِ زیست و پیشگیری از تغییرِ اقلیم بسته شده است.
چند دهه است که دانشمندان به ما دربارهی تغییرِ اقلیم و بحرانهای زیستمحیطی هشدار میدهند. چگونه است که هنوز دست به کاری نزدهایم که نگرانیها سرآید؟ در پاسخ به این پرسش برخی از پژوهشگران معتقدند که از نظرِ روانشناختی مغزِ ما انسانها طوری تکامل یافته که صرفاً تهدیدهایی را که در آیندهی نزدیک پیش میآید لحاظ میکند و به تهدیدهایی که در آیندهی دور قرار است پیش آید بیاعتنا است. برخی همین کمبودِ روانشناختی را علتِ بیتوجهی به هشدارهای زیستمحیطی میدانند. اما نویسنده در این اثر بر آن است که گیرِ کار در کمبودی روانشناختی نیست بلکه آنچه نگذاشته ما توجه درخوری به بحرانهای زیستمحیطی بکنیم این است که دموکراسی بهعلتِ گسترش نولیبرالیسم از درون ویران شده و برای همین است که نه شهروندان و نه دانشمندان و نه سیاستمدارانی که میخواهند در این باره کاری بکنند هیچیک به واکنشی درخور به مسائلِ زیستمحیطی توانا نیستند. به دیدِ نویسنده، قدرت بهطورِ سازمانیافتهای از همهی ما ستانده شده است.
نویسنده چنانکه خود در پیشگفتار اذعان میکند بر این باور نیست که هوادارانِ نولیبرالیسم بر این قصد و نیت بودهاند که محیطِ زیست را ویران کنند بلکه آنان صرفاً سیاستگذاریهای ویژهای را خواستار بودند به این هدف که بازارهای سرمایه گسترش یابد و آزادتر گردد. نویسنده بههمراهِ بسیاری دیگر از اندیشمندان بر این باور است که آنچه بدینسان در حدودِ چهار دههی گذشته در آمریکا و اروپا روی داده، یعنی همان مقرراتزدایی از بازارهای سرمایه، به نابرابری دامن زده و بحرانهای زیستمحیطی را به بار آورده است.
چارهی کار اما به دید نویسنده این است که بنگریم و درنگریم که چگونه شرکتهای بزرگ یا ابرشرکتها در جایگاهی فراتر از دموکراسی و نهادهای مردمسالار هستند و در حقیقت بر آنها چیره اند؛ که چگونه ابرشرکتها امروزه دیگر خود بخشی از بازارِ سرمایه نیستند بلکه بازارهای سرمایه را در کنترل دارند. این همان میوهای است که نولیبرالیسم به بار آورده است. نویسنده بر این باور است که هستهی نولیبرالیسم چیزی جز گونهای فریب و شیادی نیست. او معتقد است که نباید نولیبرالیسم را یک مکتبِ فکری یا نظریهی اقتصادیِ راست و درست بینگاریم. به نظرِ نویسنده اینکه نولیبرالیسم را نظریهای اقتصادی در کنار نظریههای دیگر بگیریم به این میماند که انکارِ تغییرِ اقلیم را نیز سخنی علمی بشماریم. فریب و شیادیِ نولیبرالیسم در نظرِ او در این است که از راهِ دربرگیرندگی، در عمل راهِ انحصارگری را پیش میبَرَد؛ هواداران نولیبرالیسم میگویند ما انسانها همه از پیشرفتهایی که نولیبرالیسم به همراه دارد بهرهمند میشویم، اما واقعیت این است که بخشهای بزرگی از جامعه از این بازی سودی نمیبرند.
فصلهای کتاب
این کتاب بر هفت فصل است. در فصلِ آغازین رابطهی میانِ تغییرِ اقلیم و دموکراسی بررسی میشود. نویسنده در این فصل نوشتارگانی را که در این زمینه موجود است مرور میکند و نشان میدهد که چگونه صاحبنظران در این باره بر دو راهِ ناهمسان رفتهاند: برخی دموکراسی را مانعی بر سرِ راهِ پاسداری از محیطِ زیست دانسته، در حالی که برخی دیگر چاره را در دموکراتیکتر شدنِ جامعه دیدهاند. نویسنده اما معتقد است آنچه مهم است نه نفسِ دموکراسی بلکه این است که دموکراسی چه وضع و سامانی دارد.
سپس در فصلِ دوم نویسنده به رقابتی میپردازد که زمانی میان دیدگاهِ کینز و دیدگاهِ هایِک در زمینهی اقتصاد برقرار بود که درنهایت دیدگاهِ هایِک بر اقتصادِ کینزی پیروز شد. به دیدِ نویسنده آنچه باعث شد سرمایهداران و صاحبانِ کسبوکار از اندیشههای هایِک در زمینهی اقتصاد پشتیبانی کنند این بود که اقتصادِ هایِکی گونهای انحصارگری را ترویج میکرد.
نویسنده در فصلِ سوم به این پرسش میپردازد که چرا علوم سیاسی به هشدارهای زیستمحیطی بیاعتنا بوده است. به نظر نویسنده، علت این است که نولیبرالیسم این شاخه از دانش را فراگرفته، یعنی علومِ سیاسی نیز خودش نولیبرال شده است. سپس فصلِ چهارم بر موضوعِ رابطهی حکومت و نولیبرالیسم متمرکز میشود. نویسنده در این فصل میکوشد نشان دهد که چگونه آنچه مقرراتزدایی از بازارِ سرمایه و عدمِ دخالت در بازارِ سرمایه پنداشته میشد در عمل نتیجهای نداشت جز اینکه بازارِ سرمایه تابعِ شرکتهای بزرگ شد و این شرکتها، البته با زمینهسازیِ حکومت، به بازیگرانِ اصلی تبدیل شدند.
در فصلهای پنجم و ششم نویسنده راهبردهای زیستمحیطی در اتحادیهی اروپا را با نظر به ساختارِ نولیبرال در این اتحادیه به بحث و بررسی میگیرد و نشان میدهد که چگونه این راهبردها در مقابلِ ساختارِ نولیبرال شکست خوردهاند. سپس در فصلِ هفتم نویسنده درنگی دارد بر روشها و راهبردهایی که میتوانیم در مقابلِ نولیبرالیسم اتخاذ کنیم. این راهبردها بهطورکلی راهبردهایی برای رهاندنِ دموکراسی از چنبرهی نولیبرالیسم هستند. کتابِ «دموکراسی باقیماندنی» اثری انتقادی و برّا و دلیرانه است که بیپروا به نولیبرالیسم میتازد. این کتاب پرسشهایی درمیافکند که برای زمانهی ما بسیار بایسته هستند؛ این ویژگی را خوانندگانِ کتاب بهخوبی حس میکنند حتا اگر با برخی یا هیچیک از پاسخهایی که او به این پرسشها میدهد همنظر نباشند.