چند سالی‌ست صحبت از سگ‌های ولگرد و ضرورت مهار شدن‌شان در سطحی وسیع، در تهران و شهرستان‌ها، بسیار قوت گرفته است. برخی با تکیه بر مبانی مذهبی و عقیدتی تلاش می‌کنند ماجرا را با روش‌های سنتی حل‌وفصل کنند. دلایلی که می‌آورند هم معمولاً آبشخوری جز افکار مشخص و وابسته به حاکمیت ندارد. مضاف به اینکه در ایران از دیرباز باب بوده است که به صورت افواهی، سگ را موجودی بی‌مقدار و خوار شمرده‌اند.

همه‌ی ما در زندگی روزمره‌مان بارها به عباراتی مثل «عین سگ جون کندن»، «شبیه سگ دویدن»، «عینهو سگ ترسیدن» و البته انبوه ناسزاهایی که با کلمه‌ی سگ ساخته شده، برخورده‌ایم. در تک‌تک این موارد بناست این موجود زنده، نماینده‌ی ذلت و بی‌خردی و طمع و فرصت‌طلبی باشد. در شعر شاعر برجسته و انسان‌دوست‌مان سعدی هم داریم که: «چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد/ کاین شتر صالح است یا خر دجّال».

فضا برای حمله‌ور شدن به این حیوان مهیاست. نجس شمرده شدن سگ در حکمت اسلامی هم مزید بر علت می‌شود تا بسیاری از شهروندان حتی از تماس با سگ بپرهیزند.

از طرف دیگر با بیشتر شدن امکان ارتباط مجازی با جهان غرب، و تاثیرپذیریِ ناگزیرِ جوان از منش زیست فرنگی، نگه‌داری از حیوانات خانگی در ایران بسیار عادی شده است. دیگر سال‌هاست که در شهرهای بزرگ، کسی از منظره‌ی شهروندانی که سگ‌های خود را برای گشت‌های روزانه به خیابان آورده‌اند متعجب نمی‌شود. جامعه به‌وضوح پوست انداخته و در مواجهه با پدیده‌های ناآشنا و اگزوتیک، آرام و صبور شده است. 

این پوست‌اندازی را شاید بتوان در دل مفهوم عمومی‌ترِ «مقاومت مدنی»، یا به‌مثابه واکنش و فاعلیت مردم در سطحی هم سیاسی و هم اجتماعی، معنا کرد. قصد تعبیرتراشی نیست، اما تحول فرهنگی قاطبه‌ی شهروندان ایرانی، جای انکار نمی‌گذارد. هرچه سیطره‌ی حاکمیت بر ریز و درشت ارکان زندگی آنان شدت می‌گیرد، تلاش آن‌ها برای دهن‌کجی و راه خود را رفتن هم بیشتر می‌شود.

ممکن است روش سلبیِ رژیم در برخورد با کسانی که سگ دارند را بگذاریم به حساب تلاش برای انحراف حواس‌ها. پُربی‌راه هم نیست. اما ماجرا وجه دیگری هم دارد. یک جمع که تنها برای ابراز وجود عزم تغییر رفتار نمی‌کند. آن دسته‌ای که نیازهای ذاتیِ بشر برای هم‌آمیزی با طبیعت یا حیوان وفاداری چون سگ را در دستور کار قرار می‌دهند، دارند خواسته‌ناخواسته نقشی بسیار بامعنا را در دل گذاری تاریخی بازی می‌کنند.

این در شرایطی‌ست که همچنان در مناطق دورافتاده، تصویر کودکانی که برای اتلاف وقت به سگ‌های ولگرد سنگ می‌پرانند بسیار شایع است. نگارنده در فاصله‌ی سال‌های۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱، در یکی از شهرستان‌های کوچک استان مازندران، بارها به این منظره برخورد. به فاصله‌ی کمی هم روزنامه‌ی رسمیِ شهر از اعتراضات گسترده‌ی مردم و ایجاد ناامنی با حضور سگ‌های ولگرد مزاحم خبر داد، مردم را از خوراکی دادن به آنان بازداشت و سپس کار رسید به کم شدن معنادار تعداد سگ‌های ولگرد در خیابان‌ها و کوچه‌های فرعی و دور از مرکز شهر.

در این گزارش چهارم آذر ۱۴۰۲، سایتِ «خبرآنلاین» از پرسه‌ی سگ‌های ولگرد در جامعه‌ی شهری و روستایی ابراز نگرانی کرده است. سوتیترِ مطلب خود گویای موضع آن هم هست: «غذارسانی از روی حسن نیت سبب تکثیر سگ‌ها شده است». خبرآنلاین از مرگ سالانه‌ی پنج میلیون کانگورو در استرالیا مثال می‌آورد تا عقیم‌سازی و امحای سگ‌ها را گزینه‌ای ناگزیر بنمایاند. توضیح اینکه در استرالیا به شماری از شکارچیان مجوز رسمی داده می‌شود تا تعدادی از کانگوروها را برای حفاظت از محیط زیست از بین ببرند! در ضمن، رقم سرگیجه‌آور ادعاییِ متن، یعنی سه میلیون سگ ولگردِ تخمین‌زده‌شده در ایران، گره را کورتر می‌کند.

می‌دانیم که مواجهه با سگ‌ها به‌ویژه در شهرهای کوچک تر از طریق سمپاشی رایج بوده است. متن خبرآنلاین شاید دارد گِرا می‌دهد که چگونه می‌شود «مشکل» را یک بار برای همیشه رفع کرد. گویی این موجودات از بنیان حق حیات نداشته باشند. همزمان ویدیوهای دلخراشی هم که از آزار جمعیِ سگ‌ها پخش می‌شود، آش را شورتر کرده است. گرچه بسیاری از کاربران فضای مجازی طاقت دیدن این تصاویر را ندارند، همرسانی مکررشان، شاید قرار است پیامی را به ما منتقل کند: همزیستی با حیوانات موقوف!

سایت «ایسکا نیوز» هم در ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، گزارش داده که سالانه بین ۳۵ تا ۵۰ نفر، براثر حمله‌ی سگ‌های ولگرد از بین می‌روند. فاطمه سخنور، نویسنده‌ی متن، پرسشی اساسی را طرح کرده است: به فرض پذیرش کشتار، اسکان در پناهگاه یا کنترل زادوولد از طریق عقیم‌سازی، اصلاً چنین روشی را می‌توان راه‌حل نهایی دانست؟!

«همشهری آنلاین» هم ۲۲ شهریور سال گذشته، در گزارشی به مرکز پژوهش‌های مجلس استناد کرده و مدعی شده «سگ‌های ولگرد در انقراض حداقل ۱۱ گونه نقش داشته‌اند و موجودیت ۱۸۸ گونه‌ی دیگر را هم تهدید می‌کنند.» نویسنده مواردی را هم در شمار مزایای همنشینی با سگ در جوامع انسانی آورده: حفاظت از جان انسان‌ها، همراهی با نابینایان و سالمندان، حفاظت از دام، زنده‌یابی در هنگام وقوع بلایای طبیعی مثل زلزله، و همیاری با پلیس. اما در همچنان بر همان پاشنه می‌چرخد.

مقدمه بناست ما را به این ترس بیندازد که امروزه سگ‌های ولگرد فقط و فقط حکم تهدید را دارند. استناد بعدی متن به موارد گزارش‌شده از سگ‌گزیدگی در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۶۶ تا ۱۴۰۰ است که مدام رو به افزایش می‌رود. هزینه‌ی گزاف صرف‌شده برای واکسن‌های هاری را هم اضافه کنید. ضمناً به ادعای این نوشته، ایران با ۳۷ مورد مرگ‌ومیر هاری ناشی از سگ‌گزیدگی، بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۲۰، در رتبه‌ی سوم آمارهای جهانی قرار دارد. در پایان هم کلی‌گویی‌های همیشگی برای فرهنگ‌سازی و تصویب قانون جامع مدیریت سگ‌ها به میان می‌آید.

❗️اگر داستان «سگ ولگرد» صادق هدایت را نخوانده‌اید با مطالعه ادامه این متن داستان برای شما فاش خواهد شد.

Ad placeholder

سگ ولگرد هدایت

«سگ ولگرد» پیرو بحثی که به‌تازگی در سایت رادیو زمانه و به انگیزه‌ی بررسی کتاب «فواید گیاهخواری» داشتیم، نمونه‌ای است از گرایش صادق هدایت به طرح موضوعی مغفول و بسیار بااهمیت. درحقیقت خویشکاریِ هدایت، تنها اشاراتی گذرا به حقوق حیوانات در داستان‌ها و مقالاتش نبوده. به عبارت دیگر حرمت حیوانات برای او به «فواید گیاهخواری» محدود نمی‌شده و واقعیتی را در دنیای اطرافش نشانه می‌گرفته است.

تصویری از صادق هدایت و طرح جلد کتاب سگ ولگرد
سگ ولگرد از صادق هدایت

گشایش داستان با میدانی‌ست آشنا در شهر تهران: میدان ورامین. مردمی در تکاپوی روزمرگی و سگی تنها و ترس‌زده و بی‌پناه در گوشه‌ای دنج: «… در ته چشم‌های او یک روح انسانی دیده می‌شد». هر کسی که از راه می‌رسد لگدی به این سگ می‌پراند یا او را خوار می‌دارد. پادوی نانوایی کتکش می‌زند، شاگرد قصابی هم به او سنگ می‌زند، و «… اگر زیر سایه‌ی اتوموبیل پناه می‌برد، لگد سنگین کفش میخدار شوفر از او پذیرایی می‌کرد، و زمانی که همه از آزار به او خسته می‌شدند، بچه‌ی شیربرنج‌فروش لذت مخصوصی از شکنجه‌ی او می‌برد».

این سگ اسکاتلندی به یاد گذشته‌ و درپی ژنتیکِ زندگی اجدادش، دوست دارد در سبزه‌زار بدود و شیطنت کند. وقتی به فرمان غریزه، به دنبال بوی سگی ماده می‌رود و از صاحبش جا می‌ماند، دیگر جز فحش و تحقیر و گرسنگی از آدمیان نصیب نمی‌برد. پس از دو زمستان دربه‌دری، با آدمی استثنایی روبه‌رو می‌شود و پس از مدت‌ها دلی از عزا درمی‌آورد، ولی باز از بازی روزگار برگ می‌خورد، و هرچه در پی سواری مرد می‌دود نمی‌رسد که نمی‌رسد. 

فضاسازی بسیار دقیق متن کمک می‌کند رویدادگاه را با جغرافیا و آدم‌هایش به‌تفکیک به‌جا بیاوریم و در نسبت آدم‌ها با مساله‌ی محیط زیستیِ سگ‌های ولگرد تعمق کنیم. شوربختانه فاصله‌ی بیش از هشتاد ساله‌ی زمان نگارش داستان با امروز، تفاوتی در رویکرد قشریون به وجود نیاورده است. هدایت هم به آنان طعنه می‌زند که برای ثواب سگ را آزار می‌دهند و دستان خود را در آب می‌شویند، هم به فرهنگ یکسان‌سازی می‌تازد که در آن کودک و بزرگسال اجازه دارند با موجود زنده مثل یک اسباب‌بازی برخورد کنند و گرسنگی و دردش را به هیچ بگیرند.

همراهی حداکثری مخاطب با این سگ مظلوم، جلوه‌ای نادر از همذات‌پنداری با شخصیت محوری را به متن بخشیده است. تاکید نویسنده بر چشمان گویا و مهرطلب سگ و جمله‌ی پایانی که سه کلاغ برای درآوردن چشم‌های میشی او آمده بودند، این باورآوری را به نهایت می‌رساند.

اهمیت «سگ ولگرد» فراتر از داستانی با استانداردهای بالای ادبی، به بیان یک دلمشغولی عجیب اما محترم است. هدایت به این منظور پایان داستان را جوری رقم زده که تازه زندگی شخصیت و موقعیت و رویدادگاه در ذهن خواننده آغاز شود و حکایت درازدامنِ «سگ‌های ولگرد» به این زودی‌ها رهایش نکند.

Ad placeholder

و سرانجام

«سگ ولگرد» به سیلی‌ای می‌ماند که تاثیرش و بُردِ تاثیرش، تا مدت‌ها خواننده را به خود می‌دارد. تیزبینیِ ذاتی هدایت، و نگاه تلخ‌اندیشش به پست و بلندِ جامعه‌ی ایرانی در داستانی منعکس شده است که بی‌اشاره‌ی مستقیم، محیط زیست را موضوع قرار داده است. هدایت فرهنگ مردمی را که با از یاد بردن حقوق حداقلیِ حیوانات، به تمسخر و انکار آن‌ها مشغول‌اند، شایسته‌ی بازنگریِ اساسی می‌داند. ضمناً از زیر سوال بردن عادات جمعی و جاافتاده‌ی آنان هم ابایی ندارد. رهاورد نهایی این داستان کوتاه، تامل و مکث در چراییِ یک نابه‌سامانیِ تاریخی هم هست: آیا همین امروز هم در طیف‌هایی از جامعه‌ی ایران، همچنان درگیر ابتدایی‌ترین بحث‌ها بر سر حقوق حیوانات نیستیم؟