دیدگاه

ترانه «برای» شروین حاجی‌پور را مانیفستی برای جنبش زن، زندگی، آزادی دانسته‌اند، آن هم به‌ویژه با توجه به اینکه متن این ترانه بر مبنای توئیت‌های افرادی فراهم آمده که دلیل خود را برای مشارکت در اعتراضات در یک جمله کوتاه بیان کرده بودند، جمله‌ای بیانگر حسرت‌ها و آرزوهایی که سال‌ها آزارشان داده بود و دست یافتن به آن را نامیسر می‌دانستند. در این طیف گسترده، از توجه به محیط زیست تا دادخواهی حامد اسماعیلیون و از مصرف قرص‌های اعصاب تا سوختن در حسرت یک زندگی معمولی آمده بود. ترانه‌ای زیبا که در آن «آزادی» ترجیع بند کلام بود و اوج و فرودهای آن نه فقط روان فارسی‌زبانان که بسیاری از جهانیان را تحت تاثیر قرار داد. اگر مشروطه را با تصنیف «خون جوانان وطن» عارف به یاد بیاورند، جنبش ملی شدن نفت را با «مرا ببوس» گل‌نراقی و انقلاب ایران را با «سپیده» شجریان، خیزش زن زندگی آزادی نیز بی شک در تداعی با ترانه «برای» ظاهر خواهد شد. پس باید گزاره‌های موجود در چنین ترانه‌ای را جدی گرفت و تاثیر آن را بر افکار عمومی پذیرفت.

یکی از مصرع‌های این شعر در رابطه با زندگی معمولی است. حسرتی که انگار از عمق جان جوانان بیرون آمده باشد. هر چیزی یا تقریبا هرچیزی که در جهان امروز معمولی فرض می‌شود، برای جوانان ایران ممنوع است. شادی و شادخواری و رقص و دوستی و بوسه‌های عاشقانه ممنوع و مستوجب مجازات است. به همین ترتیب تشکل و سازمان دهی اجتماعی و هویت‌گیری جمعی نیز ممنوع است. به طور کل، دگرباشی و دگرخواهی و دگراندیشی و هرچیزی که با هویت رسمی رژیم حاکم در تعارض باشد، ممنوع است، می‌خواهد خیریه امام علی باشد و یا مدرسه طبیعت و گروه‌های محیط زیستی. زندگی معمولی یک جوان ترکیبی از همه موارد بالاست. یعنی خوش باشی و شادنوشی از یکسو، مشارکت جمعی در امور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از سوی دگر: در یک کلام شکفتن و شکوفاندن.

اما این زندگی نرمال از سوی نیروهای سیاسی به شیوه‌های متفاوتی تفسیر می‌شود. طُرفه آنکه که گاه سیاست همبستران عجیبی می‌آفریند و دو نیروی سیاسی به ظاهر مخالف مثل هم فکر می‌کنند. در همین راستا در ابتدا به زندگی نرمال از چشم سلطنت‌طلبان نگاهی می‌کنیم و سپس تفسیر سینمایی سپاه پاسداران را از زندگی معمولی بررسی می‌کنیم و به چرایی همسنخی آنها می‌پردازیم.

این همگرایی بسیار عجیب است: از یک طرف پسران و دختران شیک شبکه «من و تو» برای زندگی معمولی در زمان شاه هورا می‌کشند و از طرف دیگر رسانه‌های سپاه تصویری جذاب و نوستالژیک از دهه ۱۳۵۰ عرضه می‌کنند. اما هر دو جریان سیاسی، زندگی نرمال را به شادنوشی و رقص و آواز و کاباره تقلیل می‌دهند.

زندگی معمولی در تونل زمان

تلویزیون «من و تو» از ابتدا یک رسانه از سنخ زرد و مبتذل آمریکایی بود. برنامه‌های استعدادیابی و صف‌های دراز خوانندگان آماتور که در سودای شهرت یک‌شبه بودند؛ برنامه‌هایی که به فروش املاک نجومی و حق دلالی‌های کلان می‌پرداخت؛ برنامه‌هایی که مثلا طنز سیاسی را با لودگی و جلف‌بازی و آوازخوانی ترکیب می‌کرد تا بیننده را به هر قیمت پای «منقل» تلویزیون نگه دارد؛ همه و همه یا مستقیم از رسانه‌های آمریکایی برداشته شده بودند، یا تقلیدی کوته‌دستانه از آنها بودند. با این همه برنامه‌ای بود که به شدت سیاسی و به شدت فکرشده بود: تونل زمان!

با چنان آب و تابی آگهی‌های تلویزیونی اواخر دوران پهلوی دوم را به نمایش می‌گذاشتند که با خودت فکر می‌کردی عجب بهشتی بوده و ما از دستش داده‌ایم، بهشت مصرف و لذت و شادمانی، رستوران‌های آنچنانی و استخرهای مختلط، رقص و موسیقی و شادخواری، فروشگاه‌های پر از مواد غذایی و….

خلاصه مصداق سخن مورخان مجعولی که پرچمدار تجدیدنظرطلبی در تاریخ به ویژه در مورد کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب ضد سلطنتی هستند، پهلوی دوم را از سر مردم آن زمان زیاد می‌دانستند و انقلاب ایران را حاصل جنون و یا ناشکری مردمی می‌خوانند که برای «آزادی مضیق‌تر و مواهب مادیِ کمتر» رخ داده بود! در سطحی دیگر نیز این برنامه تایید کننده سخنان خانواده پهلوی نیز بود که علت رخدادهای سال ۵۷ را وحشی شدن مردم می‌دانستند و یا آن را فتنه ۵۷ می‌خواندند.

 وقتی تحلیل‌های سیاسی بنیان علمی ندارد، آگهی‌های تبلیغاتی باید به کمک آن بیاید. ضربه اول را تصاویر بالاشهر تهران می‌زد تا فتنه بودن انقلاب ۵۷ تایید شود. گزاره‌هایی در افواه عمومی نیز همراستای این برنامه وجود داشت. گزاره‌هایی از این دست که می‌گفت «عرب‌ها را سیر و ایرانی‌ها را گرسنه نگه دار… چون اگر ایرانی‌های سیر و راضی باشند، خوشی زیردلشان می‌زند» یا اینکه «زمان شاه دانشجوها رو بورسیه خارج کردن و اونها هم تا پاشون به خارج رسید شروع کردند به مخالف‌خوانی». خلاصه هرچه گزاره‌های «زمان‌شاهی» وجود داشت با این تصاویر و آگهی‌های تبلیغاتی تایید می‌شد.  

تصویر "فسیل" از "زندگی نرمال"
تصویر «فسیل» از «زندگی نرمال»

برنامه‌سازان شبکه «من و تو» گویی یادداشت‌های آنتونیو گرامشی در «دفترهای زندان» در رابطه با هژمونی را از بر بودند: آنان می‌دانستند که گزاره‌های همساز ساختن و آن را در زندگی روزمره جاری کردن، شرطِ سطوتِ طبقه حاکم است؛ که سکه ساختن و آن را به مثابه نقد رایج رواج دادن کار هژمونی‌سازان است. توجیه عقلایی برتری یک نظام را در تصاویر و کلام به رشته درآوردن، هنر «روشنفکران» خادم هژمونی نظام مستقر است‌، آن مروجان و مبلغانی که تناقض‌های ذاتی واقعیتِ زخمت را می‌پوشانند؛ گسست واقعیت را با پیوستِ انگاره‌ها جبران می‌کنند و راه را برای «شهریار» می‌گشایند… دریغ که این شاهزاده حتی در حد این هژمونی‌سازان و هژمونی‌کاران جَنم و بُرش ندارد!

Ad placeholder

از سیانور تا فسیل

سپاه نسلی جدید از هنرمندان وفادارِ خود را پیدا کرده است. «سینماگران نظام» که با افتخار تکنیک هالیوودی و صحنه‌آرایی‌های پرخرج را در راستای ایدئولوژی حاکمیت خرج می‌کنند، از زمره آنان‌اند. وقتی «ماجرای نیمروز» امیرحسین مهدویان را می‌بینی انگار که دهه ۱۳۶۰ را می‌بینی، انگار لباس‌ها و موها و دکوراسیون و حتی رنگ‌پردازی صحنه‌های فیلم را مو به مو از داخل آلبوم‌های خانوادگی بیرون آورده‌اند. وقتی «به وقت شام» حاتمی کیا را می‌بینی، نفست در سینه حبس می‌شود از فرار هواپیما از دست داعش. «سیانور» نیز از همین رده فیلم‌هاست. اگرچه صحنه‌آرایی و فیلمنامه‌اش در حد «اوج» نیست، اما از بازیگران درجه یک بهره برده است تا به زعم خودش تصویری معوج از مجاهدین مارکسیست شده و تصفیه‌های درونی این سازمان به رخ بکشد. اما این فیلم نکته‌ای دیگر نیز در خود دارد و آن نوستالژی یک زندگی معمولی است.

در فیلم دختری با یک پلیس قرار سینما دارد و در عین حال در پروسه جذب به سازمان مجاهدین نیز هست. او سر قرار نمی‌رود و به جنبش چریکی کشیده می‌شود و در طی این مسیر مسایل تلخ بسیاری را از سر می‌گذراند. فیلم با کشته شدن همین دختر در یک تله ساواک پایان می‌پذیرد اما در هنگامی که تیتراژ پایانی فیلم شروع می‌شود یک صحنه رنگ پریده به نمایش درمی آید که در آن همین دختر کشته شده و دوست پلیسش شاد و خندان وارد سینمایی می‌شوند و در حالی که تنقلات می‌خورند خندان به تماشای فیلم می‌نشینند. اتفاقی که در فیلم نیفتاده است اما انگار که کارگردان آرزو می‌کرده که دخترک به جای عضویت در جنبش چریکی به سرقرارش با آن پسر می‌رفت و به تماشای سینمای آبگوشتی می‌نشست. حداقل جانش در امان بود!

فیلم فسیل هم که پس از یکسال نمایش در سینماها و فروش چندمیلیاردی به تازگی به شبکه‌های فیلم خانگی آمده از جنس فیلم‌های نوستالژیک و گذشته گراست، گذشته‌ای زیبا و مرفه -احتمالا اواسط دهه ۱۳۵۰- که پسر یک آرایشگر می‌توانست خواننده شویِ میخک نقره‌ای بشود، گذشته‌ای که دوستی‌ها عمق بیشتری داشتند و رفاقت‌ها نزدیک‌تر بود. اگرچه مادر و خواهرت چادر نماز سر می‌کردند، اما تو می‌توانستی با دوستت گوشه خانه دنگال یک عرق سیر بخوری. هر لباسی می‌خواستی می‌پوشیدی و با بچه محل‌هایت کافه به هم می‌ریختی. حتی دوستت هم اگر شیطنت می‌کرد و اشعار سیاسی را در ترانه‌ات می‌گنجاند، با یک غلط کردم و «جبران مافات» از خطر می‌جستی و می‌توانستی به وصال عشق‌ات برسی. اما دهه ۱۳۶۰ از این خبرها نبود. شهر در قرق بسیجی‌های خاکی‌پوش بود که هر دم و به هر بهانه‌ای تو را به کمیته محل می‌کشاندند و سین-جین‌اَت می‌کردند. دوست شاعرت به مبارزی مسلح بدل شده بود و هردم انتظار مرگ مفاجات را می‌کشید و تو حتی برای خواندن در عروسی خودت هم باید دم کمیته‌چی‌ها را می‌دیدی! انگار که کارگردان به زبان بی‌زبانی جمله مهندس بازرگان را تکرار می‌کند که «سه سه تا نه بار غلط کردیم که انقلاب کردیم!»

به راستی چرا رسانه‌های سلطنت‌طلب و سپاه پاسداران در این نقطه به هم رسیده‌اند که زندگی معمولی در زمان شاه را تصویر کنند و بگویند آدم‌ها اگر سرشان به سینمای آبگوشتی و آوازِ شش و هشتی گرم بود و با سیاست کاری نداشتند، راحت زندگی می‌کردند و چی دیگر از این بهتر؟

Ad placeholder

دو بستر و یک رویا

این همگرایی بسیار عجیب است. از یک طرف پسران و دختران شیک شبکه «من و تو» برای زندگی معمولی در زمان شاه هورا می‌کشند و از طرف دیگر رسانه‌های سپاه تصویری جذاب و نوستالژیک از دهه ۱۳۵۰ عرضه می‌کنند. اما هر دو جریان سیاسی، زندگی نرمال را به شادنوشی و رقص و آواز و کاباره تقلیل می‌دهند. مشارکت سیاسی و اجتماعی عملی غیرضروری ‌فرض می‌شود. چرا وقتی با هم‌محله‌ای‌ها می‌توانی بروی لاله‌زار برای عرق‌خوری (فیلم فسیل) یا بعد از کلاس زبانِ شکوه با دوستانت بروی رستوران چاتانوگا (تونل زمان) باید معترض و خشمگین و عصیان‌گر باشی؟ چرا باید شعر سیاسی بگویی و چرا باید در دانشگاه اعتصاب راه بیندازی؟ یا از همه بدتر چرا باید وحشی بشوی و انقلاب راه بیندازی؟ به راستی چرا؟

هر دوی این رسانه‌ها می‌دانند که گذشته را نمی‌توان تغییر داد. انقلاب سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاده و زندگی ایرانیان را زیر و رو کرده است. حقیقت این است که آنها با آینده کار دارند. آنها هر دو می‌دانند که رهبر فعلی عمر طولانی ندارد و به واسطه تضادهای گسترده داخل حاکمیت جانشینی راحتی نخواهد داشت. آنها برای بحران جانشینی می‌خواهند آماده باشند.

سپاه می‌داند که پس از رهبر فعلی حاکمیت توان حفظ سیاست‌های اجتماعی را نخواهد داشت. گشت ارشاد و سیاست روسری و توسری و فشار آوردن به جوان‌ها اصلا امکان‌پذیر نیست. در حال حاضر نیز نیروی انتظامی با فشار -حتی از سوی نهادهای قدرت- روبه رو است تا از سیاست‌های سختگیرانه حجاب عقب‌نشینی کند و به مانور و نمایش بسنده کند. فشارهای جهانی در رابطه با حضور زنان در استادیوم‌ها نیز به جایی رسیده است که باید ورزشگاه آزادی را نیم‌سوز و نیم‌ساخته نگه دارند تا مبادا که مجبور شوند به توصیه‌های اکید نهادهای بالادستی جهانی فوتبال عمل کنند. سیاست‌های فشار اجتماعی دیگر به انتهای توان بوروکراتیک خود رسیده است. وقتی نافرمانی مدنی از حدی بگذرد دیگر توان سرکوب فرسوده می‌شود و «عقب‌نشینی آرام» و بی سر وصدا رخ می‌دهد. عقب‌نشینی آرام از سیاست‌های سرکوبگرایانه را در رابطه با ویدئو، نوار کاست، موسیقی، ماهواره، روابط دختر و پسر در خیابان در طی سه دهه اخیر شاهد بوده‌ایم. این عقب‌نشینی آرام حتی در مورد حجاب نیز رخ داده است: بدحجابی دیگر جرم نیست. بلکه از سوی رهبر فعلی به عنوان شاخصه وفاداری به نظام هم شناخته شده است.

سپاه می‌داند که باید عقب نشینی بکند و در حال آماده‌سازی نیروهای خود برای عقب‌نشینی در حوزه‌های اجتماعی است. اما مرز آنها برای عقب‌نشینی ساختار حکومت است. آنها نمی‌خواهند از حاکمیت دست بکشند. آنها نمی‌خواهند حوزه ثروت و قدرت را به روی شهروندان بگشایند. آنها مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان را برنمی‌تابند. به همین دلیل منطق پهلوی دوم را تکرار می‌کنند: «برو و حالش را ببر ولی به سیاست کاری نداشته باش!» دانشجویانی که در سال‌های آخر پهلوی دوم دستگیر می‌شدند این جمله را از بازجویان بسیار شنیده‌اند: «برو عرقت را بخور پسرجون! برو دختربازی‌ات را بکن! چیکار به سیاست داری…» اینجاست که منطق سپاه و سلطنت‌طلبان شبیه به هم می‌شود و در خدمت بازسازی گفتمانی راست قرار می‌گیرد تا بحران جانشینی را حل کند و با نوستالژیک کردن یک گذشته دلخواه برای مردم، آینده‌ای دلخواه برای خودشان بسازد…به راستی که سیاست هم‌بستران غریبی می‌آفریند.