هنگام وارد شدن به ایتالیا، لب مرز یک درخت توت گیر آوردم که بعد از چند سالی توت نخوردن، حسابی دلی از عزا در آوردم. بعد از وارد شدن به ایتالیا به سمت شهر «تریسته» حرکت کردم. پس از رسیدن به آنجا و دیدن یکی از دوستانم، به منزل یکی از دوستهای ایتالیاییاش رفتیم، پسری بود علاقهمند به فرهنگ و موسیقی شرق، مخصوصاً ایران و ترکیه و نی ایرانی و ترکی و تمبور میزد. آنشب ، سه نفری چند ساعتی با هم همنوازی کردیم.
بعد از «تریسته» به سمت اسلوونی حرکت کردیم. بهدلیل نزدیک بودن این کشورها به یکدیگر شب اول را در نزدیکی مرز کرواسی خوابیدیم و فردا وارد این کشور شدیم.
ما به شبهجزیره «ایستریا» رفتیم که بین کشورهای ایتالیا، اسلوونی و کرواسی تقسیم شده و قسمت بیشتر آن در کرواسی قرار دارد. شب به یکی از روستاها رسیدیم و چون هیچ کمپینگی پیدا نکردیم برای چادر زدن مجبور شدیم از جاده خارج شویم و در جنگل چادر بزنیم.
چند روزی بود که خیلی هوس کوکوی سیبزمینی کرده بودم! بعد از زدن چادرها شروع به درست کردن این غذا کردم. هوا هم داشت کمکم تاریک میشد و باید میجنبیدم. خلاصه در نهایت کوکو درست شد و شام کوکوی سیبزمینی خوردیم. فردا صبح زود حرکت کردیم و به راهمان ادامه دادیم. ما به سمت مرکز شبهجزیره میرفتیم که طبیعت فوقالعاده زیبایی داشت. در اطراف جاده هم باغهای انگور زیادی بود و در خیلی از روستاهای اطراف جاده میشد شراب خرید.
در نهایت بعدازظهر رسیدیم به شهری به نام «لوران»، شهری در دامنه کوه در کنار دریای مدیترانه. بعد از یک روز استراحت فردای آن روز باید سفر را ادامه میدادم به سمت جنوب کرواسی.