این ترجمه تقدیم می‌شود به روشنفکر کُردی که با زبان مادری‌اش می‌خواند، می‌خندد و مویه می‌کند.

سی‌امین سالگرد نسل‌کشی توتسی‌ها در رواندا است. در طول ۱۰۰ روز در سال ۱۹۹۴، اعضای اکثریت قومی هوتو ۸۰۰ هزار نفر معادل یک‌دهم کل جمعیت را به قتل رساندند. هدف این نسل‌کشی اعضای اقلیت قومی توتسی، هر کسی که هوتوها گمان می‌بردند توتسی‌ است یا به توتسی‌ها پناه داده، و اعضای اقلیت قومی توا بودند.

در سال ۲۰۱۷، همراه با یک گروه ضد نژادپرستی مستقر در فرانسه، برای گرامیداشت یاد قربانیان نسل‌کشی به رواندا رفتم، آن‌ها گروهی از کنشگران و نویسندگان را برای ادای احترام به مکان‌هایی بردند که در آن‌ها سربازان فرانسوی به قتل‌عامی که می‌دانستند در حال وقوع است کمک می‌کردند – از این طریق که هیچ کاری برای توقف کشتار انجام نمی‌دادند.

شعر و گزیده‌ای از خاطرات بازماندگان نسل‌کشی از دیگر نقاط جهان را می‌خوانیم. تقریباً هر جا می‌رفتیم گریه می‌کردم. در بنای یادبود نسل‌کشی کیگالی که در آن بقایای اجساد ۲۵۰هزار نفر دفن شده‌اند، جز گریستن چه واکنشی می‌توان نشان داد؟

من از آن آدم‌ها نیستم که به راحتی گریه‌شان می‌گیرد و به راز دل گفتن با مردگان هم شهرت ندارم، اما روح آن صدها هزار انسان نسل‌کشی‌شده بر قلب شما می‌کوبد و می‌خواهند بدانند «کجا بودی؟ کجا بودید؟» در لحظه‌ای، یک بازمانده از نسل‌کشی که اوایل آن روز یکی از بازماندگان هموطن خود را در آغوش گرفته بود، در حالی که بی‌سروصدا به مناظر شگفت‌انگیز زیبای کشورشان نگاه می‌کردند، به من دلداری داد. چه تصویر مضحکی: بازمانده نسل‌کشی به بازدیدکننده‌ای از کشورش که برای ادای احترام به هموطنان سلاخی شده‌اش آمده بود، دلداری می‌دهد. چه کسی باید به چه کسی دلداری دهد؟ اما تیری (Thierry) می‌دانست کجاست – دلش به پرسش آن همه قلب کشته‌شده جواب داده بود – تحمل کرده و زنده مانده بود.

حالا می‌دانم تقریباً به هر جایی که در رواندا می‌رفتیم گریه می‌کردم، زیرا آن روح‌هایی که در قلبم می‌کوبیدند، ضمانتی به‌غایت روشن به من داده بودند: وقتی رواندا را ترک می‌کردم، انسانیتم کمتر از آن چیزی بود که با آن وارد شده بودم. نسل‌کشی همه ما را خرد و حقیر می‌کند.

من این پیغام را به خوبی درک می‌کردم چون سال قبل از آن هم برای ادای احترام به یک مکان نسل‌کشی دیگر رفته بودم و در آنجا نیز از درد وزن سنگین روی قلبم گریه کردم. در سال ٢٠١٦، در بازدیدم از بوسنی، خواهر فمینیست و رفیقم نیدزارا احمداسوویچ مرا به سربرنیتسا برد، جایی که از ١١ ژوئیه ١٩٩۵ و به مدت بیش از یک هفته، نیرو‌های صرب بوسنی به طور سیستماتیک هشت‌هزار مرد و پسر مسلمان بوسنیایی را به قتل رساندند و ۳۰هزار نفر را پاکسازی قومی کردند. در بدترین جنایت جنگ ١٩٩٢-١٩٩۵ بوسنی. این تنها قتل عام در خاک اروپا پس از جنگ جهانی دوم است که نسل‌کشی خوانده شده است.

برای اینکه خودم را برای این مواجهه آماده کنم به یک بنای یادبود نسل‌کشی در موزه‌ای در سارایوو رفتم و فقط عکس‌ها – که اغلب از پیش‌پا‌افتاده‌ترین رویداد‌ها حکایت می‌کنند – از مردم که نسل‌کشی شده بودند، مرا به گریه انداخت.

قبل از اینکه به سربرنیتسا برویم، نیدزارا مرا به یک هتل و مجموعه آبگرم به نام ویلینا ولاس، در شهر ویشگراد برد. در آوریل ١٩٩٢، شبه‌نظامیان صرب این هتل را به یکی از بزرگترین اردوگاه‌های تجاوز جنسی در جنگ بوسنی تبدیل کردند. افراد در این هتل به اسارت درمی‌آمدند و نظامیان صرب آنجا به ٢٠٠ زن و دختر تجاوز کردند. تا زمانی که اردوگاه در اوت ١٩٩٢ بسته شد، تنها پنج نفر زنده مانده بودند. فقط چند ماه بعد این مکان دوباره به‌عنوان هتل و استراحتگاه بازگشایی شد.

همزمان که مسئول پذیرش اطراف را به ما نشان می‌داد می‌خواستم بر سر مهمان‌هایی که آسوده در لباس‌های خوابشان این طرف و آن طرف می‌رفتند فریاد بزنم: «آیا نمی‌دانید در این هتل به زنان تجاوز شده است؟ چطور توانستید اینجا بمانید انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟»

Ad placeholder

وقتی نیدزارا و مسئول پذیرش را در راهرو‌ها دنبال می‌کردم، می‌توانستم روح زنان و دخترانی را که در آن اردوگاه کار اجباری زندانی بودند، احساس کنم. من روی ساعد راستم خالکوبی «سخمت»، الهه قصاص و سکس مصر باستان را دارم. تصویر او را با دست چپم لمس کردم، مثل این که به طلسمی برای قدرت‌گرفتن دست دراز کنم، و مدام با خودم زمزمه می‌کردم: «ما به یاد شما هستیم، خواهران. ما شما را گرامی می‌داریم، خواهران.» این قول من بود به آنها که با گوشزد کردن مداومِ سرنوشت‌شان به دنیا یادشان را گرامی بدارم، که انتقامشان را بگیرم، کاری که الان دارم می‌کنم، با اصرارم بر این که شما بشنوید چه بر آنها گذشته است.

به‌محض اینکه از ساختمان خارج شدیم، از نیدزارا پرسیدم که آیا می‌توانم در آغوشش بگیرم و زار زدم. وقتی سوار ماشین از آنجا دور شدیم هم نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. نیدزارا که جلو روی صندلی کنار راننده نشسته بود دستش را به سمت صندلی عقب آورد که دستم را بگیرد. باز نیدزارا که از جنگ بوسنی، از‌جمله محاصره‌ای که صرب‌ها بر سارایوو تحمیل کردند، جان سالم به در برده بود به من دلداری می‌داد، به بازدیدکننده‌ای که برای ادای احترام به قربانیان داشت از مکان‌های وقوع جنایت در کشور این زن دیدن می‌کرد.

نسل‌کشی همه ما را خرد و حقیر می‌کند. نسل‌کشی از همه ما انسان‌زدایی می‌کند؛ از همه.

برای خواندن آخرین رویدادهای مهم جنگ اسرائیل علیه فلسطین و تحلیل‌ها و نظرها درباره‌ی آن، به صفحه‌ی ویژه‌ی زمانه رجوع کنید: جنگ اسرائیل ــ غزه: گذشته، حال، آینده

برای کشیدن بار شهادت یک نسل‌کشی باید قلبتان را از سینه بیرون بخراشید. یا شاید باید رَحِمتان را بخراشید و بیرون بکشید؟

زهدان (یا همان womb به انگلیسی) در زبان عربی می‌شود رَحِم، واژه‌ای که ریشه کلمه رحمت است. با تروما در رحم مادرم آشنا شدم، جایگاه خاطرات و رحمت، ریشه زندگی. تروما، همزادِ من، در کنار من در رحم مادرم نطفه بست، آنجا که با صدای بمب‌هایی که اسرائیل روی پورت سعید می‌انداخت به شکم مادرم لگد می‌زدم، آنجا که والدینم در طول جنگ ١٩٦٧ زندگی می‌کردند، آنجا که نطفه من بسته شد. تا به امروز از رعد‌و‌برق فوبیا دارم، مادرم معتقد است رعد‌و‌برق آن خاطرات درون رحم را در من بیدار می‌کند.

مدت زمان ماندگاری ضربه‌های روحی ناشی از بمب‌های دوهزار پوندی که اسرائیل بر سر کودکان غزه انداخته است، کودکانی که قبلا سه یا چهار بمباران اسرائیل را در عمر کوتاه خود تجربه کرده‌اند، چقدر است؟

بار شهادت/ بار زادن فرزند را بر دوش کشیدن/ بازتولید رحمتی که رَحِم تپنده انسانیت ماست.

من به انتخاب خودم فرزندی به دنیا نیاورده‌ام. رحم من فرزندی نپرورانده است. اما جایگاه رحمت من، هسته اصلی آن، با وحشتی که اسرائیل در غزه مرتکب شده است، از بین رفته است.

به مسلمانان اهمیت حفظ پیوند‌های خانوادگی آموزش داده می‌شود – اینکه به اعضای خانواده‌شان زنگ بزنند، دید و بازدید و سر زدن به خانواده. عبارت عربی استفاده شده در‌واقع «صله ارحام» است که ترجمه لغت به لغت آن می‌شود پیوند (از طریق) رحم.

من این پیوند را با عبارت بستگان و خویشاوندان رحم طرح می‌کنم چرا که می‌خواهم به رحمت و به آنچه ما به خویشاوندان فلسطینی خود / خویشاوندانِ هم‌رحم خود مدیونیم نگاه کنم، کسانی که به‌واسطه رحمت و انسانیتی که ما را به هم پیوند می‌دهد، خویشاوند ما هستند.

نسل‌کشی هر سطحی از خویشاوندی را ویران می‌کند. آنجا که زمانی یک درخت خانوادگی شکوفا شده بود، نسل‌کشی بوی تعفن می‌کارد. در سربرنیتسا، در گورستانی که محل نگهداری بقایای مردان و پسرانی است که تاکنون شناسایی شده‌اند، می‌توانید از روی نام‌ها ببینید که چند خانواده از بین رفته‌اند. هر بار که فهرستی از اسامی خانواده‌های فلسطینی را می‌بینم که نسل‌کشی اسرائیل در غزه آنها را محو کرده است، آن اسامی را در سربرنیتسا به یاد می‌آورم.

وقتی کسانی که قربانی نسل‌کشی‌اند به زبان مادری شما ناله می‌کنند، رد‌یابی خویشاوندی رحم آسان‌تر می‌شود؟ من مطمئن‌ام که درد فلسطینیان در دیاسپورا برای خویشاوندان خود در غزه، به در هم شکستنی ویرانگر می‌ماند. من فلسطینی نیستم اما زبان مادری من عربی است. درک کلماتی که فلسطینیان در غزه با آن ناله و سوگواری می‌کنند، من و بسیاری از عرب‌زبانان دیگر، فارغ از محل تولدمان را به این می‌کشاند که پیوند خویشاوندی خود را در چرخش زبان‌مان دنبال کنیم، آنجا که برای تلفظ صدای «ر» در کلمه رحمت زبان را با نیروی رانش کافی باقی برای گفتن این کلمه به ته حلق‌مان میفرستند تا صدای ح حلقیِ وسط را که در انگلیسی وجود ندارد، تلفظ کنیم. رحمت را باید گرامی داشت و آن صدا‌های با شکوه در رحمت حق این گرامیداشت را ادا می‌کنند.

برای کشیدن بار شهادت دادن به یک نسل‌کشی، آیا قلب‌تان را باید بخراشید و بیرون بکشید یا رحم‌تان را تا بتوانید به زندگی روزمره‌تان ادامه دهید؟ در ماه نوامبر، متخصص زنان و زایمان من به معنای واقعی کلمه پوشش داخلی رحمم را خارج کرد، پوششی که اکنون با یائسگی من دیگر امکان خروج از تن از طریق پریود را نداشت. هر قدم در بیمارستان، هسته‌ی مرکزی رحمت من را به زور به‌دنبال می‌کشید، امری یادآور ِاین که اسرائیل هر چیزی که فلسطینی‌ها را در غزه زنده نگه می‌دارد به‌صورت سیستماتیک نابود می‌کند، از پزشکان و بیمارستان‌ها گرفته تا روزنامه‌نگارانی که شرارت و تباهی آن را افشا می‌کنند.

درست چند روز قبل از رفتن من به بیمارستان، کودکان فلسطینی در غزه یک کنفرانس خبری در خارج از بیمارستان الشفا برگزار کردند، جایی که به آن پناه آورده بودند. «ما می‌خواهیم زندگی کنیم. ما صلح می‌خواهیم. ما غذا، دارو و آموزش می‌خواهیم. نه بمب… ما می‌خواهیم همانطور که بقیه بچه‌ها زندگی می‌کنند زندگی کنیم.» آنها به انگلیسی حرف می‌زدند که مطمئن باشند حرفشان فهمیده می‌شود؛ توسط ما.

Ad placeholder

صدایشان شنیده شد؟

اخیراً سخنان بیشتری از بیمارستان الشفا به گوش ما رسیده، کلماتی نوشته‌شده بر دیوار و این‌بار در طول محاصره ۱۴ روزه اسرائیل که در آن به گفته گروه دفاع مدنی غزه حدود سیصد نفر را کشت و بزرگترین بیمارستان غزه را ویران کرد. یادداشت‌های روی دیوار نشان‌دهنده خستگی مفرط و درد پزشکان، پرستاران و بیماران محاصره‌شده است. بسیاری از کلمات روی دیوارها تمنای نویسندگانشان برای دیدار مادرانشان بود، به زبان مادری من، همچنان که جورج فلوید هنگامی که پلیس در روز روشن او را به قتل می‌رساند، مادرش را صدا می‌کرد.

مادر، دلم برایت تنگ شده است و دعا می‌کنم زودتر ببینمت. به خدا قسم که دوستت دارم.

اسرائیل ۱۵هزار کودک را در غزه به قتل رسانده است.

مادر، من خیلی خسته‌ام، اما هنوز هم برای همه‌چیز خدا را شکر می‌کنم. انشاالله که بیرون می‌آییم.

در ژانویه، نهاد زنان سازمان ملل تخمین زد که هر ساعت دو مادر در نسل‌کشی غزه توسط اسرائیل به قتل می‌رسند.

مادر، دلم برای آن‌که تو اشکی که روی گونه‌هایم جاری می‌شود را پاک کنی، تنگ شده است.

اسرائیل طی شش ماه ۳۳هزار فلسطینی را در غزه به قتل رسانده است.

برای اینکه بد‌انید نسل‌کشی اسرائیل در غزه همه ما را خرد و حقیر می‌کند، نیازی به‌دنبال‌کردن خطوط خویشاوندی خود ندارید. نیازی نیست عربی زبان مادری شما باشد تا بتوانید بی‌رحمی و وحشیگری را که اسرائیل در غزه اعمال می‌کند درک کنید. لازم نیست مادر باشید تا بفهمید که نسل‌کشی انسانیت را در همه ما تحقیر می‌کند.

میلیون‌ها نفر با راهپیمایی، اعتراض، سازماندهی و مطالبه‌گری، خواسته‌شان برای توقف اسرائیل را ابراز کردند، اما مقامات منتخب ما خواسته‌مان برای متوقف کردن اسرائیل را رد می‌کنند. جو بایدن، رئیس‌جمهور قدرتمند‌ترین کشور جهان – می‌گوید – می‌تواند با یک تماس تلفنی به این نسل‌کشی پایان دهد. در عوض، او در ماه مارس ١٨٠٠ بمب دوهزار پوندی دیگر به اسرائیل فرستاد تا به تخریب زندگی فلسطینیان در غزه ادامه دهد. اکثریت مردم در ایالات متحده با نسل‌کشی مخالفند. رهبر آنها از گوش دادن بهشان خودداری می‌کند.

نسل‌کشی اسرائیل در غزه به وضوح نشان داد که ما چقدر ناآزاد هستیم.

همچنان‌که یاد قربانیان نسل‌کشی علیه توتسی‌ها در رواندا را گرامی می‌داریم، بیایید به یاد بیاوریم که چه چیزی به مردم آن کشور مدیون بودیم و نتوانستیم محققش کنیم. این همان دِینی است که رهبران سیاسی ما الان دارند و نتوانسته‌اند آن را به مردم غزه ادا کنند.

همانطور که بسیاری از افراد (بخوانید: سفیدپوستان در ایالات متحده و رهبران منتخب آنها) از دیدن فاشیسمی که ترامپ بشارتش را می‌داد، امتناع کردند، چرا که برای آنها فاشیسم چیزی بود که در سال ١٩٤۵ رخ داد، بسیاری از آنها نیز از دیدن نسل‌کشی خودداری می‌کنند، زیرا فکر می‌کنند این نسل‌کشی با هولوکاست شروع شد و پایان یافت. و عامل مشترک خویشاوندی آنها با قربانیان فاشیسم و نسل‌کشی این است که شبیه آنها باشند یا به زبان آنها سخن بگویند.

من فلسطینی نیستم همانطور که رواندایی یا بوسنیایی هم نیستم. من انسان‌ام. و نسل‌کشی همه ما را خرد و حقیر می‌کند. نسل‌کشی ما را انسان‌زدایی می‌کند؛ همه را.

آنچه ما به خویشاوندان فلسطینی خود مدیونیم انسانیت است؛ به رسمیت شناختن و خشم از بی‌عدالتی رنج آنها و همچنین عزم برای دیدن چیزی فراتر از رنج‌شان. یکی از تکان‌دهنده‌ترین لحظات در رواندا زمانی که در سال ٢٠١٧ آنجا بودم، رقصیدن با دانشجویانی بود که سخاوتمندانه شهادت خود را درباره نسل‌کشی به اشتراک گذاشته بودند. بسیاری از آنها در آن زمان کودک بودند و تعدادی از عزیزان خود را از دست داده بودند. من آن ویدئو را هر سال به هنگام بزرگداشت یاد قربانیان نسل‌کشی به اشتراک می‌گذارم.

این عزم جزم برای شادی چیزی است که وقتی مردم غزه در میان و با وجود ویرانی که اسرائیل بر سر آنها می‌بارد ویدئوهای رقصیدن را به اشتراک می گذارند، می‌بینم.

ما مدیون خویشاوندان فلسطینی خود هستیم که هم شاهد رنج و هم شاهد شادی آنها باشیم. فلسطینی‌ها برای برقراری پیوند خویشاوندی با ما نه دِینِ ارائه «مدرک اثبات» رنج‌شان را بر عهده‌دارند و نه برای تثبیت انسانیت‌شان دِینی برای نمایش شادی. ما این را به خود مدیون‌ایم که بار این شهادت را به دوش بکشیم که چگونه هر نسل‌کشی از پی دیگری ما را خرد و حقیر می‌کند. روح غزه همه ما را تسخیر خواهد کرد و دهه‌ها بعد از ما می‌پرسد در آن لحظه «کجا بودی؟ کجا بودید؟» این را بفهمید: پایان‌دادن به نسل‌کشی به خاطر نجات انسانیت جمعی ماست.