دیدگاه

کتاب روشناسی و سرمایه‌داری (دستکاری ذهن) نوشته ران رابرتز و با ترجمه روژان مظفری که توسط نشر شَوَند در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است، کتاب کم حجمی است که در میان گسترده‌ای از آثار شبه علمی در زمینه روانشناسی زرد، گام اولیه و موفقی برای معرفی ایدئولوژی روانشناختی‌سازی زندگی مااست.

همه ما سه‌گانه زر و زور و تزویر را بار‌ها شنیده‌ایم و کم و بیش با آن‌ها آشنا هستیم؛ سه‌گانه‌ای که هر شکلی از حاکمیت سیاسی ایدئولوژیک و اقتدارگرا با بهره‌گیری از آن تلاش دارد پایداری و ثبات خود را تقویت کند. نظام سرمایه‌داری هم به عنوان یک شکل جهانی از اداره جامعه جدا از این موضوع نیست. این نظام در طول عمر خود در کنار اشکال اقتدار‌های آشکاری مثل برده‌داری، جنگ‌افروزی، استعمار، کار کودکان و زنان، نژادپرستی و… نیازمند به ترتیب‌های فرهنگی و ایدئولوژیک برای دوام و قوام خود بوده است.

آن‌چه آلتوسر از آن به‌عنوان «سازوبرگ ایدئولوژیک دولت» نام می‌برد اشاره به همین موضوع دارد؛ دستگاه ایدئولوژیکی که از مجرای نظام آموزشی، آموزش مذهبی، خانواده و تبلیغات رسانه، ارزش‌ها، ‌ایده‌آل‌ها و اصول اساسی‌اش را چنان ترویج می‌کند که این امور به اصطلاح «درونی» شوند. از این‌رو بسیاری از رشته‌های علمی که روز و روزگاری مستقل‌تر از امروز بودند به کمک نظام سرمایه شتافته‌اند تا ضمن درونی‌کردن ارزش‌های آن، انسان به‌هنجارِ این سیستم را تربیت کنند.

روانشناسی از جمله این رشته‌های علمی است که تلاش دارد تا از طریق سازوکار «دستکاری ذهن»، تار‌های اصول سرمایه‌داری را در ذهن افراد بِتَنَد و با «خصوصی‌سازی مسئولیت»، «در بطن آشفتگی که ما را دربرگرفته، سازگار خوب با شرایط را مایه سعادت و خوشحالی تصویر کند و نه اعتراض را». به عبارت دیگر «روانشناسی با منحرف‌سازی حواس از علل اقتصادی و ساختاری رفتار انسان، تقصر را گردن «گناه اصلی» شخصیت انسان می‌اندازد».

Ad placeholder

معرفی کتاب

ران رابرتز، استاد روانشناسی دانشگاه کینگستون، عضو انجمن روانشناسی بریتانیا و نویسنده بیش از ۶۰ مقاله علمی و چهارده کتاب در موضوع رابطه روانشناسی با تروریسم، سینما، دانشگاه، دانش و… است. رابرتز هم اکنون عضو گروه «روانشناسان برای تغییر اجتماعی» و نویسنده مجله «دانش و مردم» در بریتانیاست.

«روانشناسی و سرمایه‌داری» که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است شامل شش فصل با نام‌های «ریشه‌ها: علمی خطرناک»، «روانشناسی و ایدئولوژی»، «سرمایه‌داری و سلامت روان»، «روان‌شناسی و نظامی‌گری»، «روانشناسی، کسب و کار و بازار» و «روانشناسی و سرمایه‌داری» است.

به باور رابرتز بر خلاف باور رایج که مدعی است روانشناسی علمی مربوط به فرد است و «رشد و تأثیرگذاری‌اش تنها از قوت علمی و فکری استدلال‌هایش نشأت می‌گیرد و هیچ‌گونه تأثیری از سیاست، قدرت، منافع طبقه‌ای خاص، پول یا احساسات نمی‌پذیرد» اما این تحولات تاریخی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و فنی از جمله در مسیحیت و در جریان اصلاحات پروتستانی بود که تأثیرات زیادی بر این علم و رابطه آن با نظام اقتصادی اجتماعی حاکم بر جامعه داشت. از این رهگذر رشته جدید «آمار» با «نظم و ترتیب عددی به مردم و فضا‌های اجتماعی‌ای که در آن سکونت دارند، در قالب دسته‌ها و مقولات» و «اندازه‌گیری و کمی‌سازی هوش» به کمک روانشناسی آمد تا به تربیت و تولید انسان به‌هنجار با سیستم یاری رساند؛ سیستمی که چیزی نیست جز سیستم سلطه‌ای که تلاش دارد با نرمال‌سازی انسان‌ها، سود بیشتری از آن‌ها کسب کند.

رابرتز از این رو روانشناسی را «شریک جرم همیشگی جنایات جمعی» می‌داند که سود زیادی برای جامعه نظارتی و سهم قابل توجهی در «شیء‌واره ساختن همه اشکال نافرمانی اعم از سیاسی، اجتماعی یا بینافردی به عنوان اختلال عملکرد فردی» دارد. جامعه نظارتی/ امنیتی مذکور فقط جنبه سیاسی ندارد بلکه در زمینه اقتصاد هم روانشناسی به یاری نظام می‌شتابد و با «دستکاری حالات روانشناسی، احاساسات و عواطف، نقش اساسی در معاملات بازار قرن بیست و یکم ایفا می‌کند» چرا که به گفته نویسنده کتاب «مردم باید فریب بخورند تا جیبشان خالی شود». بنابراین روانشناسی که روزگاری علمی برای بهبود روان آدمیان شمرده می‌شد «در حال حاضر تجارت بزرگی است که سهم عمده‌ای در تشدید غیرواقعی بودن واقعیت دارد و وقتی زندگی رنگ و بوی غیرواقعی‌تر به خود می‌گیرد، واقعیت‌های مجازی به ما فروخته می‌شود».

در سرمایه‌داری مدرنِ معاصر اگر از کار بیکار شدید یا پولی در جیبتان نبود تا در بازار سرمایه‌داری کالایی را بخرید، اول از همه باید خودتان را سنجش و سرزنش کنید. کاری به کار مسائل کلانِ تاریخی و سیاستی و اجتماعی و اقتصادی نداشته باشید. در این جامعه شما خودتان هستید و خودتان. زندگی یک بازی رقابتی است که شما را وامی دارد تا روی پای خودتان بایستید. اگر موفق شدید برده‌اید، وگرنه بازنده‌اید و باید راه و روش‌تان را بازنگری کنید. روانشناسان در این راه به کمک شما می‌آیند تا بار دیگر به درون خود، به ارزش‌هایتان، به رفتارتان و به خلق و خویتان مراجعه کنید و آن‌ها را اصلاح کنید. تمام این باور‌ها ایدئولوژی فردگرای سرمایه‌داری را بازتولید می‌کند. «تصادفی نیست که روانشناسی تقریباً در همان زمانی ظهور کرد که نظم فئودالی جای خود را به نظم سرمایه‌داری داد».

نمود‌های عینی این باور‌ها را این روز‌ها به وفور در میان صفحات رنگارنگ مجازی مشاهده می‌کنیم؛ تأکید مفرط به باور‌هایی چون «یکدیگر را قضاوت نکنید»، «آرامش درونی‌تان را دریابید»، «آرامش از درون میاد؛ دنبالش جای دیگه نگرد…»، «چند راه برای موفقیت» و امثالهم و همچنین شمارگان افسانه‌ای کتاب‌های شبه علمی و زرد در حوزه روانشناسی و موفقیت پاسخی دیگر به نیازِ سیستم حاکم برای درونی‌کردن ارزش‌های خود است.

رابرتز توضیح می‌دهد که ایدئولوژی روانشناختی‌سازی چگونه با رویه‌های کلیسا مانند اعتراف و رابطه شخصی انسان و خدا و زبان فردگرایانه سرمایه تجاری اذغام شد تا «درونی‌سازی روح و خصوصی‌سازی نفس» را تولید کند.

فصل چهارم کتاب در مورد رابطه روانشناسی به مجتمع نظامی صنعتی است و با بیان تاریخ مختصر این رابطه به ویژه پس از جنگ جهانی دوم به سابقه طولانی تعامل روانشناسی با ارتش می‌پردازد. رابرتز در این فصل ضمن انتقاد از انجمن روانشناسی بریتانیا به خاطر نداشتن موضع در قبال جنگ عراق معقتد است «اجتناب نهادی روانشناسی از هرگونه موضع انتقادی در قبال دخالت نظامی بریتانیا در عراق ظاهراً به این معناست جنگی که بریتانیا درگیر آن شود، جنگی عادلانه و ضروری است». وی با اشاره به عملیات روانشناختی و استراتژی «شوک و خوف»، جنگ عراق تجلی آشکار این امور می‌داند؛ زمانی که واحد جنگ روانی ارتش و ۱۵ گروه عملیات روانشناختی فعال شدند تا با بهره‌گیری از اصطلاحات «اُوروِلی» و پروپاگاندا مردم را فریب دهند و آن‌ها را قانع کنند که عراق دارای سلاح شیمیایی است و حمله نظامی به آن دلیلی کاملاً موجه دارد.

از جمله موضوعات دیگر که در این فصل مطرح می‌شود آزمایش‌های دکتر «اوین کمرون» و استفاده از شوک برای شکنجه بازداشت شدگان است.

نائومی کلاین نیز پیش‌تر در کتاب «دکترین شوک» در این زمینه توضیح داده است:

کمرون نه‌تنها در ابداع شیوه و شگرد‌های معاصرِ شکنجه در ایالات متحده نقشی محوری ایفا کرد، بلکه آزمایش‌هایش منطق بنیادیِ سرمایه‌داری فاجعه را نیز به نحو بی‌نظیری آشکار می‌سازد. همچون اقتصاددانانِ بازار آزار، که معتقدند فقط فاجعه‌ای در ابعاد کلان- که با ساختارشکنی، همه رشته‌ها را پنبه می‌کند- می‌تواند زمینه را برای «اصلاحات» کذایی آنان فراهم آورد. کمرون نیز باور داشت که با وارد آوردن یک شوک به مغز انسان، می‌تواند ذهن‌های معیوب را تهی کند و از هر چیز بزداید، و سپس بر آن لوح نانوشته شخصیت‌هایی نوین را از نو بسازد.

رابرتز نیز به مانند کلاین به نقش این تکنیک روانشناسی در شکنجه و شستشوی مغزی افراد می‌پردازد و با بیان این که «سازمان سیا با تأمین مالی بزرگان روانشناسی در تکوین روانشناسی امروزی نقش کاتالیزور را ایفا کرد» از اعمال این روش‌ها در جریان جنگ ویتنام، عراق و بازداشتگاه گوانتانامو پرده برمی دارد و می‌نویسد: «میل سازمان سیا این بود که بدون هیچ معیار اخلاقی قاتلانی آموزش دید را تولید کند که به معنای واقعی کلمه توان انجام هر کاری را بدون عذاب وجدان داشته باشند» وی با اشاره به فرایند «تغییر الگو» در مورد آن توضیح می‌دهد «معنای این فرایند برای بیماران‌اش در عمل، به کما بردن‌شان با دارو تا ۸۶ روز بود که بعد از آن روش درمانی با شوک الکتریکی سه بار در روز اعمال می‌شد. سرانجام «کلاه فوتبالی تا بیست و یک روی سر قربانی قرار داده می‌شد و نوار کاستی تا نیم‌میلیون بار پیام‌هایی را دائماً در گوش فرد تکرار می‌کرد، پیام‌هایی مانند “مادرم از من متنفر است”».

Ad placeholder

اگر کارکرد روانشناسی در یاری رساندن به شکنجه بازداشت شدگان را کارکردی «آشکار» و «سخت» در جهت اقناع و سلطه‌پذیری آن‌ها بدانیم، کارکرد روانشناسی در اقناع شهروندان برای خرید یک کالا جنبه «پنهان» و «نرم» دارد. نظام سرمایه‌داری به مثابه نظامی کالایی که بر تولید، فروش و مصرف انبوه مبتنی است نیازمند تبدیل شهروند به مصرف‌کننده و مشتری کالا است. از این رو تکنیک‌های «روانشناسی بازاریابی، علم اقتصاد رفتاری و روانشناسی کسب و کار، همه این‌ها به هر طریقی دلمشغولی عمده‌ای به هنر و علم اقناع دارند» و با چرخه بی‌پایانی از نیاز‌های ساختگی، هر روز تلاش دارند شهروندان را به مشتری تبدیل کنند و سود بیشتری به ثروتمندان برسانند. از این رو بررسی روش‌ها و تکنیک‌های اقناع مشتری برای خرید کالا یکی از فصول کتاب را به خود اختصاص داده است.

فصل آخر کتاب با عنوان «روانشناسی و سرمایه داری» جهت‌گیری کلی کتاب را شرح می‌دهد. نویسنده در این فصل معتقد است روانشناسی از پنج طریق انسان‌ها را به‌اشیای قابل کنترل و دستکاری تبدیل می‌کند:

  1. روانشناسی خصوصیات اجتماعی افراد را به حوزه فردی منتقل می‌کند.
  2. روانشناسی بیگانگی را تداوم می‌بخشید.
  3. روانشناسی ظلم و ستمِ نظام سلامت روان را ارتقا می‌بخشد.
  4. روانسناسی نظارت، نظامی‌گری و کنترل اجتماعی را ترویج می‌دهد.
  5. روانشناسی سیاست زدایی می‌کند.

با همه این توضیحات، رابرتز ‌امید خود را از دست نمی‌دهد و همچنان بر این نظر است که در پسِ پشت تمامی این نظام‌های سلطه و اقتدار هنوز مقاومت و «هسته ریشه‌کن‌نشدنی از آزادی» وجود دارد که «در قلب وضع بشر باقی می‌ماند».