مینو نصرت، شاعر خوب معاصر میگوید بچه که بوده به اتفاق برادران و خواهرانش، در یک شب تاریک و ترسناک برای یافتن جن به زیر زمین خانه میروند. آنها شمعی به همره دارند و همه با احتیاط و ترس از پله های پیچ در پیچ پایین میروند و در آخرین پیچ به محوطه زیر زمین میرسند که پر از کتابهای خطی بوده. اینها کتابهای پدر بزرگ مینو بوده که همانند گنجینه ای در اختیار بچهها قرار میگیرد. مینو امروز همانند پدر بزرگش کتاب میخرد و میخواند و در دشت مشوش معنای پیچیده هستی حرکت میکند.
اما علی، پسر یک زوج روشنفکر دائم سیگآر میکشد و از هر فرصتی برای خوردن مشروب استفاده میکند. او به راستی باور دارد که اینها ارزش هستند. هنگامی که از او پرسیده میشود چرا این همه سیگار میکشد میگوید پدر و مادرش سیگاری بودهاند و مادر بزرگهایش هم هردو سیگآر میکشیدند و دست بر قضا پدر بزرگش نیز سیگاری بوده است. چنین به نظر میرسد که ما به طور معمول راه پدران و مادرانمان را ادامه میدهیم و رفتاری که در بسیار کودکی فراروی ما قرار میگیرد همانند نقشی در سنگ تثبیت میشود و به زندگی ما شکل میدهد. البته بعضی اوقات افراد در برابر آنچه که به عنوان ارزش به آنها تلقین میشود قیام میکنند. نمونه آنها سارگون، امپراتور آشور است که در چهار هزار سال پیش خاک شهر اور، پایتخت سومر را به توبره کشید و روی این شهر ویران گندم کاشت و همه را از دم تیغ گذرانید. او بنا بر آنچه که در کتیبهاش نوشته پسر یک روسپی اهل سومر است. بر طبق سنت این تمدن، هنگامی که زنان روسپی بچه دار میشدند، اگر بچه پسر بود، برای فرار از گرفتاریهای بعدی بچه را در سبدی گذاشته و سبد را به آب رود میسپردند. سارگون را هم به رود سپرده بودند که مردمان کنار آب او را نجات میدهند و بزرگش میکنند.
[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130629_GozareshZendegiMa_124_ShahrnushParsipour.mp3[/podcast]