حالا برای من واضح بود که آن برج‌های شکار ــ که با تمامی اینها شباهت زیادی به برج‌های مراقبت اردوگاه‌های اجباری دارند ــ «منبر»  نام دارند. بر منبر، مرد خود را بر دیگر خلایق و موجودات والاتر می‌انگار و به‌ خود حق کنترل بر زندگی و مرگ آنها را اعطا می‌کند. او به یک استبدادگر و اشغالگر بدل می‌شود. کشیش با الهام و حتی شعف آغاز کرد:
«زمین را سوژهٔ خود کنید. شما ــ شکارچیان ــ بودید که خداوند کلامش را خطاب به شما ادا کرد چرا که دستیار او هستید تا در کار آفرینش یاری‌اش کنید و اطمینان حاصل کنید که این ماموریت به پایان می‌رسد. شکارچیان ماموریت خود را که مراقبت از هدیهٔ الاهی است با خود عاقلانه و خردمندانه حمل می‌کنند. باشد که اتحادتان برجا باشد و بادا که در خدمت همرهان‌تان و تمامی طبیعت قرار گیرد…»
سکوت برقرار شد. و صدای خودم را با خشنودی شنیدم که از راهروی کلیسا و گنبد گذشت و قوی شد: «جای تعجب نیست که کسی می‌تواند اینجا با خطابه از خود بیخود شود.
دارم با تو سخن می‌گویم. آیا می‌شنوی؟ های، از منبرت بیا پایین!»
-خیش‌ات را از میان استخوان‌های مردگان پیش بران، اُلگا توکارچوک

به‌تازگی مستند خبرچین از خبرگزاری میزان، وابسته به مرکز رسانه قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران درباره آنچه «اغتشاشات مهسا امینی» می‌نامند منتشر شده است. مستندی بیست و نه دقیقه و سی‌ونه ثانیه‌ای مملو از جعل و تحریف و بیش از هرچیز: مملو از هراس. هراس از جان‌های بسیاری که اینبار و در این مستند تجسدشان در دو نام جلوه یافته است: الاهه محمدی و نیلوفر حامدی، خبرنگاران فمینیست که از روزهای ابتدایی قیام ژینا ناعادلانه زندانی شده‌اند و به‌تازگی احکام بیدادگاهشان صادر شده است.

هراس حاکمیت از زنان و فعالین فمینیست در این سالها موضوع تازه‌ای نیست. از سرازیر کردن هکرهای سایبری به اکانت‌ها و پیج‌های فمینیستی و سوسیالیستی، تا ریپورت گستردهٔ پیج‌های فمینیستی و مارکسیستی در اینستاگرام، تا حمله‌‌‌ سایبری به اولین همایش فمینیستی دیدبان آزار در پنل مادران دادخواه و پنل خشونت جنسی، تا دستگیر کردن و تحت فشار گذاشتن‌های پیاپی فعالین فمینیست داخل کشور و پرونده‌سازی‌های متعدد برایشان، و موارد ریز و درشت دیگری که ذکرشان دیگر حتی تکراری بنظر می‌رسد.

 قیام انقلابی ژینا اما بیش از پیش نشان داد که نیروهای فرودست‌شده و در حاشیه و تحت سرکوب حاکمیت جمهوری اسلامی ایران تا چه اندازه قادرند بر «بدنِ پیر-مردهای اسلاموفاشیست»[۱]   رعشه بیاندازند. انتشار این مستند، از آخرین وجوه این لرزه و هراس خبر می‌دهد.

مستندی که به گواه شنوندگان، توسط داوود نماینده، گوینده و صداپیشهٔ مشهور روایت شده است.

 اما چه‌چیز این مستند و گویندهٔ آن برای یادداشت حاضر قابل توجه است؟

فی‌الواقع، صدا و لحن راوی این مستند و آنچه این مستند «اغتشاشات مهسا امینی و اقدامات مجرمانه الهه محمدی و نیلوفر حامدی» می‌نامد چه‌چیز را درمورد حاکمیت جمهوری اسلامی بیش از پیش بر ما آشکار می‌سازد؟ در این یادداشت کوتاه می‌خواهم بر خصلت ترس‌خورده و زن‌بیزار حاکمیت جمهوری اسلامی و میل فاشیستی‌اش بر «شکار» دست بگذارم و نشان دهم اضطراب حاکمیتی چطور در این مستند عیان شده است.

Ad placeholder

پیام روشن و دقیق به ما رسیده است: فمینیست‌ها را شکار می‌کنیم

اگر «شکار» و انقیاد گسترده زنان در اروپای قرون وسطی در ابتدای دوران انباشت اولیه سرمایه‌داری و محصور کردن زنان به بازتولید نیروی کار در خانه، آنطور که سیلویا فدریچی در کتاب کالیبان و ساحره می‌گوید، پروژهٔ ساحره‌کشی (witch-hunting) نامگذاری شد ــ پروژه‌ای که از خلالش زنان زیادی سوزانده شدند و داغ ساحرگی تا سالها ننگی بر پیشانی زنانی بود که بهرنحوی علیه نظم حاکم‌شان می‌شوریدند و چوب لای چرخ تولید مثل برای نیروی کار ارزان می‌گذاشتند ــ شکارهای معاصرتر حکومت‌ها و نیروهای زن‌بیزار و فاشیست حالا انواع گسترده‌تر و به‌روزتری به خود گرفته است.

از مانیفست صدو‌سی‌وهفت صفحه‌ایِ الیوت راجرز، زن‌‌کشِ نوجوانِ آمریکایی با نام «جنگ علیه زنان» که همزمان با به رگبار بستن زنان در کالیفورنیا در اینترنت منتشر کرد، تا «رسواییِ گیمرگیت» که از پی‌اش دو روزنامه‌نگار و مهندس طراح فمینیست در حوزه بازی‌های اینترنتی—آنیتا سرکیسیان و زویی کویین—توسط گیمرهای مرد و آنتی‌فمینیست تهدید به تجاوز و قتل شدند و جزئیات فعالیت‌هایشان برای «شکار» و کشتارشان تا مدتها در فضاهای اینترنتی می‌چرخید، تا سرازیر کردن ترول‌ها و هکرهای مجازی برای آزار سیستماتیک و ساکت کردن و ترساندن فعالان فمینیست در فضاهای مجازی گوناگون، همه و همه نشان از مجهز شدن شکارچیان زن‌بیزار به تکنولوژی‌های جدیدِ سرکوب و حذف دارد.

هم‌پا و بعضا همانند نیروهای زن‌بیزار جهانی و مسلما نهادینه‌شده‌تر و قانونمندتر از بسیاری‌شان، حاکمیت زن‌بیزار و آنتی‌فمینیست جمهوری اسلامی ایران نیز که بنیانش از ابتدای روی کار آمدنش بر انقیاد بدن زن بنا شد، تا همین امروز به اشکال مختلف درپی شکار و سرکوب بدن‌های درحاشیه و زنانه بوده است. تنها یک‌هفته پس از شروع قیام ژینا، حاکمیت دستگیری گسترده گروه‌ها و افراد مختلف منجمله فمینیست‌ها را آغاز کرد. خبرنگاران فمینیست. وکلای فمینیست. فعالین حقوق کودکِ فمینیست. نویسندگان و روشنفکران فمینیست. مترجمان فمینیست. یک عملیات شکار آنتی‌فمینیستیِ تمام‌عیار. شکار ساحرگان و جن‌زدگانی که علیه نظام پدرمردسالار اسلاموفاشیستی جاری در ایران شوریدند و  ماه‌ها فضاهای متکثرِ مقاومتی بینظیر را خلق کردند و پیش بردند.

حالا پس از گذشت یکسال و یکماه از این قیام، احکام دو خبرنگار فمینیست، الاهه محمدی و نیلوفر حامدی که همچنان در زندان هستند، بهمراه مستندی علیه‌شان منتشر شده است. این مستند اما یک مستند معمولی بنظر نمی‌رسد. دست‌کم از محتوای توهمی و بسیار کلیشه‌ای‌اش که بگذریم ــ که استایل تکراری حاکمیت برای ساخت این‌دست مستندها درباره «فتنه» و «اغتشاش» و «منافقین» است ــ صدا و لحن گوینده درین مستند‌ که احتمالا به داوود نماینده منتسب است، همپوشانی فرمی و آوایی غریبی با مستندهای حیات وحش دارد. آنچه صدای راوی این مستند را پررنگ می‌کند، نحوه‌ایست که راوی حرف می‌زند.

گوینده مستند که گویا خود از گویندگان قدیمی مستندهای «راز بقا» در تلویزیون جمهوری اسلامی بوده، حالا راوی مغشوش و عامدا متوهمِ یک‌سال قیامی شده که «اغتشاش» می‌نامدش و از «پروژه‌ای» با نام دیدبان آزار حرف می‌زند که الاهه محمدی و نیلوفر حامدی و غنچه قوامی و دیگر فمینیست‌ها درش شرکت داشته‌اند و دارند. دوربین‌های شکاری حاکمیت حالا زوم و تنظیم شده برروی شکار فمینیست‌ها و داوود نماینده، اینبار بجای گویندگی ِراز بقا و شکار شیر و پلنگ، بازگوکنندهٔ شکار دو خبرنگار فمینیست در حیات وحشِ حاکمیت علیه «جنگ نرم با دشمن» است.

همانطور که اواسط مستند می‌گوید:

سربازان گمنام امام زمان که متوجه منشا خبری این اتفاقات بودند در یک جلسه حضوری به آنان [خبرنگاران فمینیست] تذکرات لازم را دادند که با پخش خبرهای یکطرفه و بی‌سند احساسات مردم را جریحه‌دار نکنند و به جان و مال آنها آسیب نزنند.

سربازان گمنام امام زمان، که همان نیروهای فاشیست اطلاعات سپاه جمهوری اسلامی هستند، همان مردان ترس‌خورده‌ای که مردانگی‌شان با شکار و کشتار و تجاوز گره خورده است، اینبار نیز دست‌اندکار به‌سرانجام رساندن عملیات شکار دیگری‌ شدند. عملیاتی که دیگر نه لاپوشانی و مظلوم‌نمایی‌های مرسوم شیعی دارد و نه اشک تمساحی که بگوید «جان ناقابل و جسم ناقصی» دارد. سربازان شکارچی، در صدا و تصویر و عمل، پیام را روشن و دقیق به ما رسانده‌اند: فمینیست‌ها را شکار می‌کنیم و خود را چندصباحی بیشتر روی کار نگاه می‌داریم.

Ad placeholder

فاشیسم، زن‌بیزاری و شکار

ارتباط شکار و مردانگی بحران‌زده و فاشیسمی که درون حاکمیت جمهوری اسلامی و همچنین نیروهای اپوزیسیون راستگرایش هویداست را می‌توان با نمونهٔ آلمان نازی و سربازان میلیشیای آنتی‌کمونیست دوران نازی ((Freikorps مقایسه کرد. البته که این مقایسه به‌معنای تایید و خوانشِ عین‌به‌عین تاریخ‌های متمایز آلمان نازی و ایران جمهوری اسلامی نیست. اما مایلم با تایید محققین حوزهٔ فاشیسم و زن‌ستیزی ــ کسانی چون لارا مارکس و اما جین و جک براتیش و کیت مان و دیگران ــ و در ادامه استدلال‌شان تاکید کنم که زن‌ستیزی نیرویی جهانی و فرامرزی است و همچنین برای اثبات هم‌پوشانی‌های فاشیسم و زن‌بیزاری، الزاما نیازی به بررسیِ ایزوله‌ٔ یک زمینه تاریخی مشخص با گذشتهٔ خودش نداریم.

بهمین خاطر، برخی آرای کلاوس تِولیت (Klaus Theweleit) را برای درک ایران تحت حاکمیت اسلاموفاشیست‌ها، مناسب می‌دانم. در کتاب فانتزی‌های مردانه (Male Fantasies)، کلاوس تِولیت—تاریخدان و محقق دوران آلمان نازی—صحنه‌های بیشماری را توصیف می‌کند که در آن سربازان میلیشیای آلمانی(Freikorps) از فانتزی‌ها و ترس‌ها و اضطراب‌های ناخودآگاه یا خودآگاه‌شان (خصوصا پس از سالهای پایان جنگ جهانی اول) گفته و نوشته‌اند. این سربازان شسکت‌خورده از جنگ که بعدها به ظهور و گسترش نازیسم کمک کردند، به گفتهٔ تولیت و آنطور که در کتاب دوجلدی قطور و با اتکا به بیشمار اسناد ادبی و تاریخی و خاطرات این سربازان نشان می‌دهد، بیش از هرچیز و هرکس از زنان وحشت داشته‌اند. وحشت از زن و وحشت از اندام جنسی منتسب به زن یعنی «کُس»، وحشت از هرچیز لزج و مایعی که یاداور لزجیِ کُس باشد، وحشت از جذب شدن درون کُس و بازگشت به رحم مادر[۲] . بازگشت اولیه و جذب شدن در مادر—و نه بازشناسی پدر—آن‌چیزی است که به گفتهٔ تولیت اساس و بنیان فاشیسم را شکل می‌دهد. در این معنا، ذهنیت فاشیستی به‌بیان روانکاوانه تولیتی، هماره در موقعیتی پیشا-ادیپی واقع شده است، موقعیتی که در آن، وحشت از مادر بسیار قوی‌تر از خواست بازشناخته شدن از سوی پدر است. این وحشت، خود را در جلوه‌هایی خشونت‌بار از مردانگی بروز داده که پرهیز از سکس با زنان برای گریز از «کثیف شدن» یا بالعکس، میل وحشیانه به جنگ و شکار و تجاوز توسط این سربازان در دوران‌های مختلف و همچنین در دوران ظهور نازیسم در اروپا و خصوصا در آلمان از نمونه‌های آن بوده است. در اواسط کتاب جایی که سربازان خاطرات خود را تعریف می‌‌کنند، تِولِیت نشان می‌دهد که «شکار» چطور نیرویی پیش‌برنده و بسیار لذت‌بخش میان سربازان بوده:

«شکار برای ما سربازان جوان نویدبخش تمرینی سالم بود. کاری بود آرامش‌بخش، و همواره بر بیهوده چرخ زدن در شهر (مانند فاحشگان بزغاله) ارجح دانسته می‌شد. به‌محض اینکه ماجرای شکارهایمان را تعریف می‌کردیم، دیگر نمی‌توانستیم توقف کنیم. بطور مثال، از زمانی می‌گفتم که اولین قوچ را از فاصله میانی خاکریز و راه‌آهن در لیتزو شکار کردم، اینکه چطور قوچ را بر شانه‌هایم انداختم و غرق در خیسی عرق قوچ شدم.»[۳]

https://www.radiozamaneh.com/787222

 لذت بردن از شکار و تعریف داستان‌های شکار برای همدیگر، نمود بارزِ میل به حذف و از بین بردن دیگریِ ضعیف‌پنداشته‌شده است که تجسدش یکجا در شکار قوچ نمایان می‌شود و جایی دیگر در کشتار زنان و آزارهای سیستماتیک علیه بدن‌های درحاشیه و همچنین انقراض گونه‌های زیستی. همانطور که لارا مارکس نیز در مقالهٔ «کدام زودتر آمد، فاشیسم یا زن‌ستیزی؟ یک پاسخ غیرتاریخی» (۲۰۲۰) می‌گوید، «میل سربازان مرد برای مسلح بودن و شکست‌ناپذیر و سرسخت جلوه کردن به آنها امکان افراط در نفرت‌ورزی‌شان ]علیه زنان[ و میل به کشتار دیگرانی که ضعیف ظاهر می‌شدند، می‌داد» چرا که در فرهنگ‌های فاشیستی «برخی انسان‌ها با تن‌‌شان—و نه ذهن وعقل—دسته‌بندی می‌شوند و بهمین خاطر در جایگاه مادون انسان قرار می‌گیرند».[۴] . درحقیقت، میان زن‌بیزای، شکار و مردانگی سمّی[۵] رابطه‌ای مستقیم وجود دارد که از میلی برای حذف و نابودی دیگری ناشی می‌شود: «هرچقدر زندگی (و عواطف) شدیدتر به‌سمت‌شان بیاید، خشونت‌بارتر به‌سویش حمله‌ور می‌شوند و با افراطی‌ترین شیوه‌ها درصدد رام کردنش برمیایند»[۶]

میل به نابود کردن و حذف دیگری، البته ــ همانطور که تولیت به‌درستی بدان اشاره می‌کند ــ از مرزهای ناخوآگاه به قلمروی خودآگاه رسیده است. هراس از اخته‌شدن (fear of castration) چه درمیان سربازان نازی و میلیشای سربازان داوطلب و چه درمیان سربازان گمنام امام زمان دیگر نیرویی صرفا ناخوآگاه نیست. آنها در آگاهانه‌ترین و نهادینه‌ترین ساختارها دست به سرکوب و حذف دیگری‌ای زدند و می‌زنند که تهدید بر میل‌ورزی و مردانگی فالیک‌شان محسوب می‌شود. سربازان گمنام امام زمان، تازنده در میدان‌های متکثر سرکوب، هراس خود و نفرت‌شان از زنان فمینیست و بدن‌های درحاشیه را با سرکوب و پرونده‌سازی و کشتار بروز داده‌اند، تا با فراچنگ آوردن‌ تن‌های درحاشیه و سپس تعریف کردن داستان‌های موهومی شکارهایشان درقالب مستندهای مثلا افشاگرانه با صدای گویندهٔ رازبقا، نه‌تنها درحال ارضای میلی بدوی و فاشیستی برای شکار باشند که همچنین به‌شکلی کاملا عیان و البته آیرونیک خود اذعان‌گرِ این موضوع‌ باشند که از سوژهٔ مورد نفرت‌شان ــ یعنی زنان و فمینیست‌ها ــ حقیقتا که بسیار ترسخورده‌اند و به خود لرزیده‌اند.

ما با همدیگر خطرناکیم

همانطور که اول یادداشت گفته شد، هراس حاکمیت از تن‌های درحاشیه، در این مستند آخرین جلوه‌هایش را بروز داده است. چه در صدای گوینده که گویی دارد داستان شکاری دیگر از اپیزود راز بقا را تعریف می‌کند، و چه در تدوینی که در جای‌جای این مستند نشان از این ترس‌خوردگی می‌دهد. مشخصا، در اواسط مستند قطعه‌ای به گوش می‌رسد که در آن سردبیر دیدبان آزار، غنچه قوامی، در اولین همایش فمینیستی نقل قول سارا احمد را روخوانی می‌کند. تنها بخشی که ازین روخوانی در مستند به گوش می‌رسد، فی‌الواقع آخرین جمله آن است که می‌گوید: «معلوم است که جمع شدن‌مان، بدن یکپارچه فمینیستی‌مان رعشه بر اندام‌شان می‌اندازد. ما با همدیگر خطرناکیم.» به‌راستی، چه گزاره‌ای آشکارتر ازین قطعه می‌توان یافت برای اثبات ترس‌خوردگی شکارچیان زخمی، سربازان اسلاموفاشیست، نابودگران زندگی و  میل‌ورزانِ مرگ‌-تشنه؟ پس به‌پاس جمع‌شدن‌های داوطلبانه و مستقل و فمینیستی‌مان در پلتفورم دیدبان آزار، به‌پاس مقاومت هم‌سرنوشت‌هایمان در تمام این سالها، به‌پاس زندگی و یکبار دیگر به پاس زن، زندگی، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی، کل این قطعه را مرور می‌کنیم:

«این تجربه زیسته ما از برخورد با دیوار است که ما را بسوی اندیشیدن به ایده‌های جدید رهنمون می‌کند. ایده‌هایی که نه از ذهنی که جهان آنرا به کنج انزوا کشانده است که از گوشت و پوست و بدن‌هایمان مایه می‌گیرد. بدن‌هایی که به در و دیوار بسته می‌زند تا جایی برای خود باز کند. حالا فرض کنید این بدن‌های ملتهب و ورم‌کرده از درد تاریخ، همگی یکجا گرد هم جمع شوند. چه دانش و چه فهمی انباشت می‌شود. معلوم است که جمع شدن‌مان، بدن یکپارچه فمینیستی‌مان رعشه بر اندام‌شان می‌اندازد. ما با همدیگر خطرناکیم.»[۷]

به دادخواست در دفاع از نیلوفر حامدی و الهه محمدی در اینجا بپیوندید.

پانویس‌ها:

[۱] ایمان گنجی، شورش علیه یک، رادیوزمانه

[۲] Marks, Laura. 2020. “Which Came First, Fascism or Misogyny? Reading Klaus Theweleit’s Male Fantasies.” In Spectres of Fascism: Historical, Theoretical and International Perspectives, edited by Samir Gandesha.

[۳] Theweleit, Klaus. Male Fantasies. Vol 1: p. 60.

[۴] Marks, Laura. 2020. “Which Came First, Fascism or Misogyny? Reading Klaus Theweleit’s Male Fantasies.” In Spectres of Fascism: Historical, Theoretical and International Perspectives, edited by Samir Gandesha.

[۵] https://mensvariety.com/trophy-hunting-toxic-masculinity/

[۶] Theweleit, Klaus. Male Fantasies. Vol 1: p. 217.

[۷] https://www.youtube.com/watch?v=7J1HMIA88LQ&t=806s