«قدرت های ناشناخته. صفات مرموز. گرداب هایی که به هم می‌پیچند. همهمه‌هایی که مجهول هستند. صداهایی که فهمیده نمی‌شوند. ظلمت‌هایی که، مرگِ در خود را، آرایش می‌دهد. اشباحی که حال را، در خود پرورش می‌دهد. ارواحی که راه را گم کرده‌اند. آرزوهایی که سرگردان شده‌اند، تمام در اطرافِ او جولان می‌دهند. خفتگانی که بیدار نمی شوند. او نیز از سکونت و خوابِ خود بیدار نخواهد شد. اما آیا تو هم مثل بابل به خواب رفته‌ای؟»

خاطره رودخانه بابل؛ نیما یوشیج

شاید بتوان گفت نیما طبیعت‌گراترین شاعر روزگار ماست که تصویرهای حک شده از طبیعت بر ذهنش را با هنرمندی ویژه‌یی بر کاغذ می‌آورد تا شعر را از پس پرده‌ی تصویرهایی به مخاطب ارائه کند که رنگ‌یافته از روح باشکوه درختان و خروش الهام‌بخش رودها و استواری کوه‌ها و سرسبزی و طراوت دشت‌ها و خیزاب‌های شگفت‌انگیز دریاها هستند. وزن و عروضی که رشته‌ی کلمات را به پیوستاری ناب بدل می‌کند، برگرفته از ضرباهنگ‌هایی‌ست که در طبیعت جریان دارند. او آن‌قدر در طبیعت غرق بود که در یکی از نامه‌هایش اقرار می‌کند: من در کوهستان، چندی‌ست بی نهایت وحشی شده‌ام.

  حدیث دنیا و دفتر دریا، مجموعه شعر، حافظ موسوی، نشر مهری،؛ لندن تابستان ۱۴۰۲/۲۰۲۳
حدیث دنیا و دفتر دریا، مجموعه شعر، حافظ موسوی، نشر مهری،؛ لندن تابستان ۱۴۰۲/۲۰۲۳

حافظ موسوی نیز یکی از شاعران پسانیمایی‌ست که شیفتگی‌اش به طبیعت را شاید مدیون هم‌آوازی با جلوه‌های بدیع و خیال‌انگیز طبیعت باشد.

در شعر او این جلوه‌ها را در جنگل پوشیده از خزه و گزنه، زیتون‌زارهای رودبار، زیبایی هولناک استثناییِ زمین، هی کردن اسب‌های وامانده، شالی‌زاران وپرنده‌های کوچک وشیرین، درخت‌ها و دختران وخاطره‌ها، حالت‌های دریا و … می‌توان یافت. حتا با او می‌توان در بازار ماهی‌فروشان قدم زد صدای کوبیدن سنگ‌های دومینو را بر میزها، صدای تاس‌ها را که فرومی‌ریزند وُ باز فرو می‌ریزند شنید و مهمان زمزمه‌های شاعر با اردک‌ها و نارون‌ها و گربه‌ها شد.

امروز کسب و کار صیادان پررونق بود
حوالی ظهر به بازار رفتم
دلال‌ها، ماهی‌های صیادان را چوب می‌زدند
من هم یک ماهی سفید خریدم
هدیه
برای زنم
کسب و کارتان همیشه پررونق
صیادان!

Ad placeholder

رودخانه‌یی از فیروزه

یکی از ویژگی‌های شعر حافظ موسوی یکی شدن تصاویر با طبیعت است. او غرق رخ‌دادهای روزمره‌یی‌ست که در هر لحظه چهره‌شان دگرگون می‌شود. موسوی نیز چون نیما شیفته‌ی هیجان نهفته در رگ‌های طبیعت است تا آن‌جا که به ایلیا رپین نقاش طبیعت‌گرای روس در شعرش پیشنهاد می‌دهد ازکوه‌ها و صخره‌ها و دامنه‌های پوشیده از زیتون رودبار نقاشی بکشد:

در میانه‌ی دو کوه فوق‌الذکر
رودخانه‌ای از فیروزه را خیال کنید
رخشنده زیر آفتاب آخر اسفند
که پیچ و تاب‌خوران پیش می‌رود
از زیر پای سد خوش‌قواره‌ی منجیل
تا ابتدای قصر باستانِی طاهر و زهره
در حوالی لویه.
حالا به استاد رپین بفرمایید
شانه راست کند
و زیر پرده، با همان قلم بنویسد و امضا کند:
رودبار، رپین.

موسوی در تمامی مجموعه‌های شعرش و به ویژه در حدیث دنیا و دفتر دریا که به تازگی از سوی نشر مهری منتشر شده، دغدغه‌ی پیدا و پنهانش عکاسی از طبیعت است، هم به شکلی مینیمالیستی و هم شرح‌گرا. مثلا در کتاب پیشین‌اش، دستی به شیشه‌های مه‌گرفته‌ی دنیا در شعری به همان سیاق می‌گوید:

تیک
تاک
تیک
تا…
باد ایستاد
آب ایستاد
سیبی میان درخت و زمین
معلق
ماند
و موج‌ها به سینه‌ی دریا چسبیدند
« آن‌گاه خورشید سرد شد»

این طبیعت شعرهای اوست که با ارئه‌ی تصاویری عکاسانه، مخاطبش را به تماشای جلوه‌هایی دیدنی از پیرامونش فرامی‌خواند اما درست در همین میانه است که دغدغه‌های اجتماعی شاعر به زبانی نرم رخ می‌نمایند.

در مجموعه‌ی «حدیث دنیا و دفتر دریا» که نامی نمادین برای ایجاد پیوند میان گذشته‌ی بحران‌الود با حال مواج است، شعری بانام پسران احمدزاده وجود دارد که شاعر در آن از یک سربه‌دار سخن می‌گوید و دو چریک فدایی خلق که در سال ۱۳۵۰ اعدام شده‌اند. در آن شعر موسوی در تصاویر پس ذهنش برادران احمدزاده را در حال مباحثه با شیخ خلیفه‌ی سربه‌دار می‌بیند و بدین‌گونه میان حال و گذشته‌ی دور پیوند ایجاد می‌کند.

گرایش سیاسی شاعر در این زمینه برای جذب شدن به شعر یا احساس دافعه به آن چندان تعیین کننده نیست از طرفی شاعر تلاش می‌کند در این موارد هم تصویر ارائه کند تا حکم یا بیانیه‌ی سیاسی. در مجموعه‌ی خرده‌ریز خاطره‌ها و شعرهای خاورمیانه داستان پنج دوست و پنج سرنوشت را روایت می‌کند.

از ما پنج‌نفر
آن‌که از بقیه بزرگ‌تر بود
فقط سی‌سال سن داشت
با لهجه‌ی ترکی
و دهانی که کندوی زنبورهای سبلان بود
از ما پنج ‌نفر
آن‌که از همه کوچک‌تر بود
با ریش و سبیلی که هنوز درنیامده بود
کارل و فریدریش را
(با آن همه ریش)
شب‌ها زیر سر می‌گذاشت و می‌خوابید
از ما پنج ‌نفر
که خانه‌ی جمعی‌مان
بین امیریه و مختاری بود
دو نفر بر موتورسیکلت‌هایشان نشستند و
اعلامیه‌های خونین‌شان را در محله‌های جنوب شهر پراکندند
و یادشان رفت که باید به خانه برگردند
از ما پنج‌ نفر
سه نفر مانده‌ایم
با دو موتور سیکلت
که در ذهن‌های ما برای ابد پارک کرده‌اند.

این شعر را موسوی در مهر ۱۳۸۴سروده است، زمانی که گویی از ادامه‌ی حرکات مبارزه‌جویانه ناامید است. مبارزان اینک سر در جیب متانتی فروبرده‌اند که خواسته‌ی نظام تمامیت‌خواه است. آن‌ها دیگر از طبیعت و تصاویر جلوه‌گرانه‌اش لذت نمی‌برند چون دچار نوعی جمود شده‌اند که در حال فراگیری در تمام جامعه است.

Ad placeholder

شاعر از شعر به حقیقت جامعه نقب می‌زند تا مفهوم بازدارندگی را به تصویر بکشد.

در شعر،
معشوقه‌یی برای خود ساختم
می‌دانستم هیچ‌کس شعر را واقعی نمی‌پندارد…
( واژه‌های من)
در مجموعه‌ی تازه‌ی شاعر نیز این تصاویر به چشم می‌خورند:
تمام سرمایه‌ا‌‌َم
همین واژه‌ها، جمله‌ها و استعاره‌ها را
بدین‌گونه روی شعر گذاشتم
که رایگان در اختیار مردم باشد
کاش کار دیگری بلد بودم!
و چیز دیگری می‌ساختم؛
زیرا شعر
دیگر به کار نمی‌آید.
(حدیث دنیا و دفتر دریا)

حالا اما در تحولی اجتماعی که رد خون را بر آسفالت خیابان‌ها نمایان کرده، شاعر دیگر از لاک دفاعی خود بیرون می‌آید و به گونه‌یی دیگر می‌اندیشد. از طبیعت فاصله می‌گیرد و به خیابان می‌رسد. رفتار مردم برایش مهم می‌شود و اصالت می‌یابد. شعر را این‌بار در بستری ارائه می‌کند که دیگر شکلی نمادین ندارد. از پرده‌ی گل ومل بیرون آمده و رنگ و ساختاری تازه یافته است و با شعار جاری شده بر زبان مردم هم‌سو می‌شود:

تنی ناتمام در تصرف «آقایان »
تنی تازیانه خورده از خادمان گورستان
تنی کلافه از انکار تن، عشق، زیبایی
تنی که باد حسرت موهایش را داشت
دو «تن» به هم برآمدند
زن و خیابان به هم پیوستند
و جان به تن‌ها برگشت
و یک دهان شدند تن‌ها:
زن، زندگی، آزادی

بنفشه‌وار سربرآرید

قیام شهریور ۱۴۰۱ که جانی تازه در کالبد خسته‌ی جامعه دمید، موضوعی‌ست که به سرعت در شعر شاعران ایرانی جریان یافت. حافظ موسوی در بخش شعرهای ۱۴۰۱ که در آخر مجموعه ارائه شده این خیزش را به حرکتی اجتماعی در شعر خود بدل کرده تا شایسته‌ی تلاشی شاعرانه باشد.

پنج شعر حاصل تاثیر خیزش انقلابی مردم در شعرهای حافظ موسوی‌ست که حال و هوایی متفاوت دارند. در شعر چهار پهلوان از چهار اعدام سخن می‌گوید که احتمالا اشاره‌یی به اعدام محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد، محمدمهدی کرمی و سید محمد حسینی‌‌ست که هر چهار نفر هم‌چون نوید افکاری ورزشکار ومدال‌آور بودند. شاعر ترس و هراس حکومت را از این چهار پهلوان در چند سطر خلاصه کرده است:

آنها چهار تن بودند
چهار پهلوان
چهار پوریای ولی
جلادان
که باخته بودند میدان را
چهار بار نواختند
ناقوس مرگ را
در چهار بانگ اذان صبح
و
آنها را کشتند.

شعرهای حافظ موسوی شعرهایی پیچیده نیستند. به همان سادگی که تصاویر را می‌بینیم شعرهای او را نیز درک می‌کنیم. او سرنوشت شهیدان وطن را آرمیدن در خاک سرد نمی‌داند بلکه تصویری فراتر از واقعیت را در پس پشت کشته شدن ارائه می‌کند.

می‌سپاریمِتان
به ظرف بی‌زوالِ زمان
به تپیدن دل‌ها
به واژه‌ها
به سخن
به حروف الفبا
تا همچون گَرده‌ی گیاهان
با باد
بر کشتزارها، کارخانه‌ها، دبستان‌ها
منتشر شوید
تا هر بهار
از زمینی که بر آن در خون غلتیدید
بنفشه‌وار سربرآرید و
زیبا شود جهان.

با این‌حال به نظر می‌رسد موسوی در سرودن شعرهایی که به حماسه‌ی خیزش مردم اشاره دارد، شاعری سنت‌گراست که از تصاویری کلیشه‌یی استفاده می‌کند. در توصیف اعدام شدگان آنان را به پوریای ولی تشبیه می‌کند. بهار که بشود، شهدا چون بنفشه سر از خاک برمی‌آورند.

مجموعه شعر حدیث دنیا و دفتر دریا با عکس‌نوشته‌ها (دیالکتیک معناها) پایان می‌یابد. عکس‌هایی که حس عمیق شاعرانه دارند و شاعر در توصیف یا تشریح یا تاثیرشان شعر گفته‌است: دو عکس از افشین شاهرودی، دو عکس از محمدرضا شریف‌زاده و دو عکس از امین بزرگ‌زاده. در این بخش است که طنز شاعرانه‌ی حافظ موسوی نمایان‌تر می‌شود و در عین حال علاقه‌اش به عکاسی در قالب کلمات:

در شعر سوم شاعر عکسی از محمدرضا شریف‌زاده را توصیف می‌کند:

تاریک،
سخت،
فرو بسته،
ناپیدا:
گرهی کور
در اعماق روح
گربه‌ای سیاه
در دهانه‌ی کولرِ خاموش.

این نگاه در پنج شعر دیگر هم دیده می‌شود: تفسیری گاه سورئالیستی یا فراواقعی از هنری که به تصویر تبدیل شده است.

تهیه کتاب

Ad placeholder