آزادی در احراز هویت خار چشم محافظه‌کاران جهان به‌ویژه محافظه‌کاران دست راستی شده است. انسان‌ها بیش از پیش شوق تعیین هویت خویش پیدا کرده‌‌اند و جامعه نیز اکنون هر چه بیشتر پذیرای هویت‌های گوناگون است. احراز هویت از سوی فرد با تأیید جامعه دموکراتیک روبرو شده، انتخاب هویت را در گام آغازین و بیان آشکار آن را در گام نهایی پدید می‌آورد. نمود بارز این وضعیت را می‌توان در شکوفایی هویت‌های گوناگون جنسی، جنسیتی، نژادی و قومی دید. در حالی که تا همین چندی پیش هویت در این زمینه‌ها امری ثابت، از پیش داده شده و محدودیت به یک هویت اصلی و یک یا چند هویت نابهنجار حاشیه‌ای بود اکنون در هر زمینه می‌توان گستره‌ای از هویت‌ها را برگزید و با آنها زیست. حتی می‌توان هدفمند و آگاهانه از اتخاذ یک هویت معین سرباز زد و باز از سوی جامعه پذیرفته شد. این گشایش و در وجه رادیکال آن واسازی پدیده‌ی هویت خشم بیش از هر گروهی محافظه‌کاران دست راستی را برانگیخته است. آنها آن را نشانه لیبرالیسم لجام گسیخته عصر جهانی شدن دانسته خواهان بازگشت به نظم گذشته هستند. آنها از آن می‌ترسند که نظم اجتماعی در هم شکند و زیربنای فرهنگی زیست اجتماعی آسیب جدی ببیند.[1]

            آزادی در احراز هویت گره خورده به پدیده‌ای بنیادی تر است: به فردیت. فردیت در استقلال و خودسامانی به دست می‌آید و در متمایز بودن (از دیگران) تجلی می‌یابد؛ پدیده‌ای مدرن است، فقط در جهان مدرنی که سپهرهای آن از یکدیگر تفکیک یافته‌اند و هر سپهر بر مبنای اصل یا اصولی ویژه‌ی خود آن سپهر ساماندهی می‌شود شخص می‌تواند خودسامان و مستقل از ضرورت‌ها و نظم کلی اجتماعی زندگی و رفتار کند.

در وابستگی‌های زیست اجتماعی سنتی امکان آن برای کسی وجود نداشت که فردی متمایز از دیگران باشد. فرهنگی یکپارچه، استوار بر سنت و ارزشهای مستحکم، اجازه خودسامانی به کسی نمی‌داد. امروز آنگونه که جامعه‌شناس آلمانی اولریش بک به ما می‌گوید، در پیامد محدودیت اقتدار نهادهای اجتماعی‌ای همچون خانواده و دولت رفاه و بروز گشایش‌های اجتماعی و اقتصادی، فرایند تفرد شتاب یافته است و گروه‌های اجتماعی هر چه بیشتری و حوزه‌های هر چه فزوتنری از هستیمندی را در بر گرفته است.[2] چه کودک و چه بزرگسال، چه زن و چه مرد و چه کارگر روزمزد و چه مدیر مؤسسات بزرگ اکنون می‌توانند در بسیاری از حوزه‌های زندگی آن کسی باشند، آن هویتی را بجویند و آنگونه زندگی و رفتار کنند که خود می‌خواهند.

            این حد از فردیت برای بسیاری که دلبسته‌ی نظم اجتماعی در وضعیت داده شده آن هستند خطرناک جلوه می‌کند. آنها از آن در هراس هستند که انسان‌ها در استقلال و خودسامانی شیوه‌ی زیست انتخابی خود را در پیش گیرند و دیگر به آنچه که ضرورتها و هنجارها اجتماعی تعیین می‌کنند وقعی ننهند. در این پسزمینه، محافظه‌کاران دست راستیِ جهان نئولیبرالیسم را تا حد زیادی به کنار نهاده به محافظه کاری فرهنگی روی آورده‌اند. خطر اصلی برای آنها دیگر سوسیالیسم، مهار اخلاقی بازار و حرکت در راستای برابری نیست بلکه گشایش‌های شتابان فرهنگی و اجتماعی و سربرآوردن هویت‌های گوناگون از دل آن گشایش‌ها است.[3] آنها دیگر ترسی از بازساماندهی بازار و فرایند تولید در راستای هدفهایی اجتماعی و اخلاقی ندارد و بازار آزاد و اقتصاد باز را برنده نهایی مبارزه می‌‌دانند. ترسشان اکنون آن است که آزادی در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی اقتدار نظم را در هم شکند.

احراز هویت امروز در نمایش عمومی به دست می‌آید و درست به همین دلیل هر احراز هویتی گامی در تقویت نظم و همبستگی اجتماعی است. احراز هویت وابستگی و در نهایت دلبستگی فرد را به جمع فزونی می‌بخشد.

            در دوره‌ی ترامپ دیدیم که چگونه راست، دست کم در معرفی چهره خود دیگر نیازی به تأکید بر نئولیبرالیسم نمی‌دید و بیشتر به دنبال محدود ساختن تأثیرات جهانی شدن بر شرایط زیست مردم بود. فیلسوف سیاسی پاتریک دنین شاید بیش از هر کس دیگری این چرخش را نظریه‌پردازی کرده است. او که با کتاب “چرا لیبرالیسم شکست خورد”[4] به شهرت رسید اکنون کتاب” تغییر رژیم”[5] را منتشر ساخته است. او به گفته خویش خواهان انقلاب نیست، بلکه خواهان تغییراتی بنیادی تر است. او آمریکا را در وضعیت بدی می‌بیند. نمودهای آن نیز برایش فروپاشی خانواده، نابرابری‌های اقتصادی، افزایش اعتیاد و خودکشی هستند. به باور او عاملی که این وضعیت را بوجود آورده و باعث شده که شکافی ژرف بین توده‌های مردم و نخبگان حاکم شکل گیرد توسعه اقتصادی و اجتماعی مد نظر لیبرال‌ها است. لیبرالیسم پیروز شده است و پیروزی‌اش شکست‌اش را رقم زده است. با پیروزی خود، لیبرالیسم بنیاد زندگی اجتماعی-فرهنگی سرزنده، همبستگی، نظم اجتماعی و شکوفایی دربرگیرنده‌ی اقتصادی از بین برده ست.

            شکایت محافظه‌کاران دست راستی از وضعیت شکل گرفته نشان از ژرفای تحولی دارد که به وقوع پیوسته است. آزادی در احراز هویت، گره خورده به شکوفایی فردیت، زمینه را برای رهایی از نظم و سنت را بوجود آورده و این دلواپسی شدید محافظه‌کاران را برانگیخته است. من دلواپسی آنها را دلواپسی واقعی می‌دانم و فکر می‌کنم هویت و همچنین فردیت تحولی دامنه دار را از سر می‌گذرانند و این پویایی ژرفی را در جامعه ایجاد کرده است ولی بر آن باور نیستم که همبستگی و نظم اجتماعی از این تحول دچار آسیب شده‌اند. همراه با تحول در فردیت و هویت تحول در همبستگی و نظم نیز در حال وقوع است، هر چند تحول دوم کمتر به شتاب تحول اول رخ می‌دهد. احراز هویت امروز در نمایش عمومی به دست می‌آید و درست به همین دلیل هر احراز هویتی گامی در تقویت نظم و همبستگی اجتماعی است. احراز هویت وابستگی و در نهایت دلبستگی فرد را به جمع فزونی می‌بخشد. این نکته‌هایی هستند که من در این نوشته به آن خواهم پرداخت.

            دو اندیشمند بزرگ دوران، چارلز تیلور و اکسل هونت، درباره هویت به گونه‌ای درخشان نوشته‌اند.[6] آنها نشان داده‌اند که باز شناخته شدن در هویت خویش امری مهم برای انسان‌های دوران مدرن است. به باور آنها در باز شناخته‌شدن به سان کسی معین اشخاص شأن و مقام انسانی را پیدا می‌کنند. من در این نوشته از نوشته‌ها و باورهای آنها بهره خواهم جست ولی می‌کوشم هویت را در چارچوب اقدام فرد برای به نمایش گذاشتن حضور خویش در جهان و جلب توجه دیگران بخود تفسیر کنم. در درک تیلور و هونت تلاش انسان‌ها برای بازشناخته شدن در هویت خویش شکل سیاست هویتی را پیدا می‌کنم، من ولی بیشتر بدنبال آنم که ببینم چگونه انسان‌ها به گونه‌ای فردی تلاش خویش را برای احراز هویت پیش می‌برند و در نهایت این تلاش چه پیامدهای سیاسی و اجتماعی‌ای در بر دارد.

عرصه‌های زیست اجتماعی امروز بیش از پیش شکل صحنه‌های نمایشی را پیدا کرده‌اند که در آنها انسان‌ها همزمان که نقش خود را ایفا می‌کنند خود را به نمایش می‌گذارند. ایفای نقش همانگونه که از مفهوم بر می‌آید امری نمایشی است.

فردیت

فردیت بیش از پیش نمایشی شده است. افراد وجود متمایز خویش را در عرصه عمومی به نمایش می‌گذارند. استقلال و خودسامانی که پیشتر جنبه‌ی اقتصادی و سیاسی داشت، امروز وجهی برونی یافته و وابسته به شکل حضور پیشاروی دیگران شده است. آنچه شخص در خود است و می‌تواند باشد، دیگر اهمیت آن درکی را ندارد که فرد از خود نزد دیگران بجای می‌گذارد. پیدایش و شکوفایی جامعه‌ی مصرفی، رسانه‌های اجتماعی و فضاهای سازمان‌یافته اجتماعی زمینه‌ی آن را فراهم آورده‌اند. شخص اکنون به معنای کامل کلمه، در جهان، پیشاروی دیگران زندگی می‌کند. با و همراه با دیگرانی که پیشاپیش هیچ شناختی از او ندارند ولی می‌خواهند بدانند که او کیست تا کناکنش خویش با وی را تنظیم کنند. زندگی در خود و برای خود دیگر امری ناممکن است. باید میان جهانیان حضور داشت و به هزار گونه با دیگران کناکنش و داد و ستد داشت و از آنجا که هر کس در جهان کسی متمایز از دیگران است این تمایز را به نمایش گذاشت تا جهانیان شخص را به‌عنوان کسی باز شناسند.

            فردیت را شخص خود به نمایش می‌گذارد. به میل نیز این کار را می‌کند. تا برای خود کسی باشد و در میان خیل جمعیت به هیچ، یا به کسی همچون همه‌ی دیگران فرو کاسته نشود. ولی این امری صرفاً شخصی و خودانگیخته نیست. انتظار جامعه نیز آن است که شخص فردیت خود را به نمایش بگذارد. عدم شناسایی خود به‌عنوان شخصی معین پنهان‌کاری به شمار می‌آید و پنهانکاری ظن بسیاری را بر می‌انگیزد. انتظار آن است که شخص از خود سخن بگوید، افکار و باورهایش را بیان کند، زیبائی‌ها، توانمندی‌های و گاه حتی ستمدیدگی‌های خویش را به دیگران بنمایاند. این همه را شخص باید با میل و رغبت انجام دهد. خود گام پیش نهد و خویشتن را به همگان بنمایاند. اگر کار می‌خواهد یا می‌خواهد کار خود را حفظ کند هم باید خود را کارکنی زرنگ، هوشیار، دارای حس همکاری و در یک کلام کسی که به میل و علاقه می‌خواهد کار کند نشان دهد و هم کسی که در جنبه‌های معینی از دیگران متمایز است و دارای زرنگی، هوشیاری و دیگر خصوصیاتی است که دیگران فاقد آن هستند. در دوستی و عشق، نیز، شخص خود را باید نه تنها فداکار، شیفته‌ی دوستی و عشق و دوست داشتنی جلوه دهد بلکه مشخص سازد که در هر یکی از این زمینه‌ها کسی متمایز از دیگران است و رفتار یا احساسات دیگران را تقلید نمی‌کند. سر کلاس درس هم، از شاگرد یا دانشجو انتظار می‌رود که علاوه بر آنکه شور و شوق در فراگیری دانش نشان دهد متفاوت با دیگران باشد و در عرصه‌هایی یکه رفتار کند.

            این درک از فردیت را از همان آغاز نزد روسو، یکی از پیشقراولان طرح انگاره فردیت (انسان)، داریم. روسو در آغاز کتاب اعترافات تعریفی موجز و دقیق از فردیت بسان ناشباهتی به دیگران ارائه می‌دهد.[7] او ولی همانجا فردیت را به اعتراف، به نمایش خود به دیگران در تمامیت خویش گره می‌زند. این درست همان چیزی است که امروز از هر کسی در جامعه انتظار می‌رود، اینکه خود را به دیگران بازشناساسند. از خود بگوید، خود را در تن و سیما بنمایاند، احساسات خود را بیان کند و افکار و آراء خود را مشخص سازد. کسی که این کار نکند بر جای خواهد ماند. به مرگ محکوم نخواهد شد، از جامعه طرد نخواهد شد ولی دیگر وجودش به چشم نمی‌آید در حاشیه قرار خواهد گرفت. به حساب نخواهد آمد. کسی نخواهد بود. جامعه به سراغ ناشناسِ قرار گرفته در حاشیه نمی‌رود. فرصت و امکانات آن را ندارد. شخص خود باید به سراغ دیگران آید و خویشتن را به آنها بازشناساند. حضور خویش در جهان را فرد خود باید اعلام کند.

بدون تردید جامعه هنوز آن حد از تفکیک و گشایش را نیافته است که هر کس هویت خویش را خود انتخاب و احراز کند. گاه جامعه بسته‌تر از آن است که هر هویتی را بپذیرد، گاه اشخاص هنوز آن فردیت را به دست نیاورده‌اند که در راستای احراز هویتی که می‌پسندند بکوشند و گاه مقوله‌های هویت آن تعین را ندارند که فرد بتواند خود را در یکی از آنها جای دهد.

            جامعه‌ی مدرن جامعه‌ی رقابتی است. این فقط به آن خاطر نیست که سرمایه‌داری بنیاد اقتصادی آن را رقم می‌زند و سرمایه‌داری، همانگونه که مارکس بر آن تأکید نهاده، فقط در رقابت می‌تواند برجای بماند. عرصه‌های دیگر زیست در جامعه‌ی مدرن نیز رقابتی هستند. امکانات چه مادی و چه آن گونه که فیلسوف انگلیسی هابر مشخص ساخته در زمینه توجه (دیگر انسان‌ها) محدود هستند.[8] انسان‌ها باید برای به دست آوردن منابع مادی و همچنین روانی-احساسی زندگی با یکدیگر رقابت کنند. پیشتر امکان آن وجود داشت که به اتکای روابط خویشاوندی، محلی و قومی از جایگاهی در جامعه برخوردار شد و بر آن مبنا از منابع لازم برای زیست مادی و اجتماعی سهم بُرد. امروز در گسست روابط پیش‌پرداخته‌ی اجتماعی چنین جایگاهی در دسترس کسی قرار ندارد. برای به دست آورن منابع باید پا پیش گذاشت، نگاه را متوجه خود ساخت و به منابع چنگ انداخت.

            عرصه‌های زیست اجتماعی امروز بیش از پیش شکل صحنه‌های نمایشی را پیدا کرده‌اند که در آنها انسان‌ها همزمان که نقش خود را ایفا می‌کنند خود را به نمایش می‌گذارند. ایفای نقش همانگونه که از مفهوم بر می‌آید امری نمایشی است. نقش را باید (در نمایش) بازی کرد. دادگاه اکنون در بسیاری از کشورها یکسره بصورت صحنه‌ی نمایش اداره می‌شود. قاضی، دادستان و وکلا لباسهایی مخصوص می‌پوشند، پشت تریبون خطابه سخن می‌گویند و به بلاغت و پر طمطراق خطابه ایراد می‌کنند. محیط کارخانه، سالن ورزش و کلاس درس چندان تفاوتی با صحن دادگاه ندارند. در سالن ورزش و کلاس درس نیز مردم لباسهایی ویژه موقعیت می‌پوشند، به گونه‌ای مشخص سخن می‌گویند (یا سکوت پیشه می‌گیرند)، به شکلی معین می‌نشینند و کارهای خود را پیش می‌برند. مجموعه‌ی فعالیت‌ها شکل مراسمی آئینی با نقش‌هایی از پیش تعیین شده دارند. با این‌همه در صحنه‌های نمایش همواره جایی برای نمایش خود افراد وجود دارد. هر وکیل و قاضی‌ای در دادگاه، هر شاگردی سر کلاس درس، هر کارگر و سرکارگری در کارخانه می‌کوشد و می‌داند که باید بکوشد خود را در مهارت و توانمندی متمایز از دیگر همانندان خود نشان دهد.

            در عرصه‌ی مصرف و حضور در رسانه‌های اجتماعی نمایش خود وجهی بارز پیدا کرده است. اکنون بیش از صد سال است که می‌دانیم مصرف به گفته‌ی اقتصاددان و جامعه‌شناس آمریکایی تورستن وبلن وجهی متظاهرانه‌‌ یافته است.[9] فرد در مصرف، در آنچه که می‌پوشد، می‌خورد و می‌آشامد، خود را، وجود و شخصیت خویش را به نمایش می‌گذارد. فرد دارایی، ذوق و هوشیاری خود را در سبک مصرف به دیگران باز می‌شناساند. دیگران سبک مصرف را بسان نشانگر شخصیت فرد می‌بینند. در سبک مصرفی که به چشم می‌آید فرد از دیگران تمایز می‌یابد. مصرفی که در این پسزمینه اهمیت پیدا می‌کند دیگر مصرفی در پیوند با نیازها و حتی امیال شخصی نیست، بلکه مصرفی برای بازشناساندن خود به دیگران و برای همین مصرفی حساسیت برانگیز و تأثیر گذار است. در پرتو آن فرد به عزت و اعتبار دست می‌یابد یا از عزت و اعتبار می‌افتد.

            حضور در رسانه‌های اجتماعی نیز به انگیزه باز شناساندن خود به دیگران انجام می‌گیرد. آن را باید اقدامی بیش از یک معرفی ساده و پدیداری در میان دیگران دانسته، حرکتی در راستای نمایش خود قلمداد کرد.[10] افراد از خود می‌نویسند، کنش و واکنشهای خویش را تصویری به نمایش می‌گذارند، سلیقه و ذوق خویش را مشخص می‌سازند تا حضور خویش را اعلام کرده، توجه دیگران را برانگیزند. کنش اینجا فقط برای مطرح شدن و توجه برانگیختن انجام می‌گیرد. به ضرورت نیز این شکل از کنش باید پی در پی و مداوم انجام شود تا مخاطبین، شخصیت قرار گرفته پشت کنش را به فراموشی نسپارند. فقط به این صورت امروز می‌توان برای خود کسی بود، کسی مطرح برای دیگران. باید پی در پی خود را در ساده‌ترین کارها و کنش‌ها متمایز و حساسیت برانگیز نشان داد تا کسی بود. مطرح بودن در فردیت به دست می‌آید. مدام باید تمایز خویش، خودسامانی خویش را در گستره‌ی تصمیمها و کنشهای روزمره زندگی نشان داد تا کسی به شمار آمد.

تا همین اواخر هویت امری داده شده بود. فردیت فقط در آگاهی به آن، بسان خودآگاهی، قدرت نمایی می‌کرد. کسی زن بود کسی دیگر مَرد. یکی ایرانی بود، دیگری فرانسوی. شخصی کارگر بود، شخص دیگری کارمند. همه از آغاز تا پایان کسی مشخص بودند، با هویتی معین.

            هستی-در-جهان، مفهومی که فیلسوفان وجودگرا برای تبیین هستیمندی انسان به کار می‌گیرند، باید ویرایش شود تا پدیده‌ی نمایش خود را در بر گیرد. فیلسوفان وجودگرایی همانند هایدگر بر آن هستند که انسان سنگ و میز و درخت نیست که فقط در جهان باشد بلکه او درگیر جهان است. هزار طرح و برنامه و هدف در زندگی دارد و به جهان و اجزاء آن همچون گستره‌ و همچنین ادوات رسیدن به آنها می‌بیند. در مثال مشهور هایدگر، چکش برای ساختن میز است و در آن چارچوب معمامند است. شیء در خود به‌عنوان چیزی با شکل و وزنی معین دارای معنایی نیست مگر آنگاه که آن کاری که قرار است انجام دهد انجام نمی‌دهد. مفهوم هستی در جهان را باید ویراستاری کرد و به حضور در جهان تغییر داد تا روشن شود که انسان در جهان، رویاروی دیگران در مواجهه با آنها، حضور دارد. او هیچ نیست، کسی به شمار نمی‌آید، از هیچ چیز تمایز نمی‌یابد مگر آنکه خود را به نمایش بگذارد. وجود او گره خورده به حضور او است، حضوری که مدام باید بر آن تأکید نهاده شود. لحظه‌ای، ذره‌ای غفلت از حضور، به‌ویژه در جهان گسترده و تکه پاره‌ی امروز که هیچ چیز در آن داده شده نیست، نیستی اجتماعی را رقم می‌زند. باید خود را در حضور دیگران نمایاند و به نمایش گذاشت تا هستی یافت. هستی از حضور ریشه می‌گیرد. صِرف ساختن میز بوسیله‌ی چکش انسانی را کشی معین نمی‌سازد، باید میز ساخته شده و گاه حتی فرایند ساخته شدن میز بوسیله‌ی چکش به نمایش گذاشته شود تا کسی سازنده‌ی میز، یک نجار یا سرپرست خانواده‌ای نیازمند میز به شمار آمد.

هویت

فردیت اکنون در قلمرو هویت پیش می‌راند و عینیت پیدا می‌کند. تا همین اواخر هویت امری داده شده بود. فردیت فقط در آگاهی به آن، بسان خودآگاهی، قدرت نمایی می‌کرد. کسی زن بود کسی دیگر مَرد. یکی ایرانی بود، دیگری فرانسوی. شخصی کارگر بود، شخص دیگری کارمند. همه از آغاز تا پایان کسی مشخص بودند، با هویتی معین. خودآگاهی به هویت خویش تحولی بود چرا که پیشتر افراد چیزی بودند که بودند، بدون آنکه بازاندیشی و تأملی در آن. مرد بودند بدون در چند و چون آن فکر کرده باشند، ایرانی بودند بدون آنکه چیزی از آن بدانند و کارگر بودند بدون آنکه از آن درکی داشته باشند. بودند آنچه که بودند. مدرنیته با شکاف‌های که در زندگی و وجود افراد آفرید در یگانگیِ وجود و هویت گسست ایجاد کرد. مرد و زن را آگاه به مقام خویش در جامعه، به میزان دسترسی به منابع، به تنامندی خود ساخت. هویت ملی را در شکل‌گیری دولت ملی و ستیز بین دولتها به مسئله‌ی ذهنی انسان‌ها تبدیل کرد. در شکاف ثروت، در امکان ترفیع یا افول مقام اجتماعی و در امکان برخورداری از منابع، آگاهی طبقاتی را به همگان انتقال داد. در این فرایند، هویت در کنار فردیت قرار می‌گیرد. نه نفی کننده‌ی آن و نه تکمیل کننده‌ی آن بلکه پدیده‌ای خودپو با زیستی خودسامان. فرد می‌توانست آن را ارج نهد یا کتمان کند ولی نمی‌توانست از آن در خدمت فردیت خویش بهره جوید. هویت پدیده‌ای بیشتر عینی بود تا ذهنی یا بیناذهنی.

            در وضعیت جدیدی که شکل گرفته هویت به فردیت واگذار شده است. هویت دیگر امری داده شده نیست. آن را می‌توان تا حد معینی انتخاب کرد. هویت‌های دوگانه چند گانه شده‌اند و مرز بین دو و چندگانگی مخدوش شده‌اند. فرد خود می‌تواند بر اساس آنچه در درون احساس و در برون تجربه می‌کند هویتی را برای خویش برگزیند. آزادی محض در این زمینه وجود ندارد ولی آزادی گزینش میان بدیلهایی وجود دارد. بر مبنای احساس درونی و تجربه‌ی برونی برخورد با دیگران، اکنون فرد می‌تواند خود را زن، مرد، مقوله‌ای بینابینی یا چیزی برون از دو مقوله بشمارد. اگر مبنا و خواستی وجود داشته باشد حتی می‌توان بوسیله‌ی فناوری پزشکی هویت جنسی تنانه را تغییر داد.[11] بسیاری از جوامع اکنون آمادگی هنجاری هویت نامتعین جنسی یا تعیین هویت جنسی بر مبنای تجربه و خواست را دارند. فناوری اکنون، آنگونه که پسا‌انسان‌گرایان به آن اشاره کرده‌اند، مرز انسان و ماشین را در هم شکسته است و زمینه را برای شکل‌گیری هویت‌های ترکیبی بخشی انسان بخشی ماشین فراهم آورده است.

            هویت ملی را اکنون می‌توان یکسره کتمان کرد و هویتی جهانی یا محلی برای خود در نظر گرفت یا آنکه بر اساس تجربه زیست در کشورهای گوناگون جایی و کشوری دلخواه را بنیاد هویت ملی خویش قرار داد. جهانی شدن، مهاجرت را هم به صورت امکان در دسترس بسیاری قرار داده است و هم به صورت ضرورت زیست متعارف بسیاری را مجبور به تن در دادن به آن ساخته است. هویت ملیِ ترکیبی، هویتی چندگانه، پدیده‌ای متعارف در جهان است. در جهان اکنون کم نیستند افرادی که جایی در جهان بدنیا آمده‌اند، جایی دیگر دوران نوجوانی و جوانی خود را گذرانده‌اند و در دوران بلوغ باز جای دیگری کار می‌کنند و خانواده تشکیل می‌دهند.

            در پیامد فروپاشی نظام به هم پیوسته‌ی طبقاتی دیگر معیاری معین برای تعیین جایگاه طبقاتی فرد وجود ندارد. عواملی چندگانه، از میزان درآمد و تحصیل گرفته تا شرایط کار، امکان ترفیع مقام و درجه‌ی آزادی در انجام مأموریت‌های کاری، جایگاه طبقاتی را تعیین می‌کنند. برخی پژوهشگران حتی برآنند که شکل مصرف امروز بیشتر از شکل کار و میزان درآمد تعیین کننده‌ی جایگاه طبقاتی فرد است. در این پسزمینه، فرد می‌تواند داوری خویش را در مورد جایگاه طبقاتی خود داشته باشد. عاملی را مهمتر از دیگر عوامل شمرده بر آن مبنا خود را عضوی از طبقه کارگر با طبقه‌ی متوسط بر شمرد. چه بسا که فرد بر مبنای آنچه که در وقت آزاد خویش دنبال می‌کند خود را برون از نظام طبقاتی بپندارد. چون نقاشی می‌کشد یا آهنگی می‌سازد خود را هنرمند و نه کارگر، کارمند یا مدیر بداند.[12]

در وضعیت جدیدی که شکل گرفته هویت به فردیت واگذار شده است. هویت دیگر امری داده شده نیست. آن را می‌توان تا حد معینی انتخاب کرد. هویت‌های دوگانه چند گانه شده‌اند و مرز بین دو و چندگانگی مخدوش شده‌اند.

            در برخی عرصه‌ها، امروز، جهان در پهناوری بیکران خود گستره‌ی زیست است. فناوری اطلاعاتی، بازار کار جهانی، مهاجرت و درهم‌آمیزی فرهنگ‌ها انسان‌ها را در پهنای جهان در ارتباط با یکدیگر قرار داده است. همسایه اکنون می‌تواند از این‌سو یا از آن سوی جهان باشد، همشهری یا همکار ممکن است دارای وابستگی بس متفاوت قومی، دینی، فرهنگی و گرایشی از نظر سیاسی باشد. دیگر وابستگی‌های پیشینی بنیادی را برای پیوند و کناکنش فراهم نمی‌آورد. مدام باید با انبوهی از مردمانی ناشناخته در تماس و کناکنش بود که گاه شاید هیچگونه اطلاع و دانشی از وابستگی‌های تاریخی فرهنگی و اجتماعی یکدیگر نداشته باشند. هیچ معلوم نیست که همکار یا همسایه‌‌ی فردی با هویت شغلی کارگر فنی، هویت ملی ایرانی یا هویت جنسی زن میانسال درک معینی از ویژگی‌های هویتی آن فرد داشته باشد. شخص اکنون برای آن که کسی به شمار آید خود باید در معرفی خویش بکوشد و در کناکنش‌های خویش آن را به نمایش بگذارد. هویت‌های داده شده پیشین نیز اکنون فقط در فرایند معرفی و نمایش می‌توانند برای دیگران معنامند شود و موضوعیت پیدا کنند. حتی هویت‌های بارز تاریخی چنان دستخوش تغییر شده‌اند که دیگر کمتر کسی می‌تواند درک شفاف دقیقی از آن داشته باشد مگر آنکه فرد خود برداشت خویش را از آن به دیگران بازنماید.

            هویت بدیلی یکسره دلبخواهی نیست. فردیت آن را به تمامی در مهار خود ندارد. وصل به احساسات درونی و تجربه‌های برونی در جامعه است. در هر دو مورد، عنصر تعیین کننده نمایشی است که فرد در صحنه‌های گوناگون زندگی اجرا می‌کند. احساسات درونی احساساتی است که فرد به هویتی که به نمایش می‌گذارد پیدا می‌کند. از نمایش هویتی فرد به احساسی خوشایند می‌رسد و از نمایش هویتی دیگر به احساسی ناخوشایند. خود را زن نشان می‌دهد و در رفتارها و برخوردهای گوناگون به نمایش می‌گذارد ولی از درون می‌بیند این هویت ناخوشایندی را در وجودش دامن می‌زند. پس می‌کوشد تعریفی دیگرگونه از هویت جنسی خود به دست آورد و به دست دهد. همزمان در تجربه‌های اجتماعی پی می‌برد که دیگران در جامعه چه واکنشی به برداشت او از هویت خویش دارند. او جنبه‌های گوناگونی از هویت خویش را به نمایش می‌گذارد تا پی برد که چه هویتی را از خود می‌تواند به نمایش بگذارد و چه هزینه‌ای را برای هویت مد نظر خود باید بپردازد یا چه امتیازی از هویت دلبخواه خود می‌تواند به دست آورد.

تلاش‌های محافظه‌کاران راستگرا در زمینه‌ی فردیت و هویت بدون تردید راه به جایی نخواهد برد. پویایی مدرنیته سهمگین‌تر از آن است که بتوان حرکت آن را در رستای ایجاد گشایش‌های جدید متوقف ساخت. تحول در ساختار خانواده، دین، اقتصاد و سنت‌های فرهنگی روزمره‌تر از آن و پیوندیافته تر از آن با بدنه‌ی زندگی اجتماعی است که بتوان جلوی آن را گرفت.

همبستگی

دستاورد مهم جامعه مدرن در وجه متأخر آن گشایشی است که در زمینه‌ی فرهنگی رخ داده است. این گشایش را امروز به بهترین شکل در زمینه‌ی هویت می‌توان دید. جامعه از نظر هنجاری بیش از پیش آماده‌ی پذیرش هویت‌های گوناگون و برداشت فرد از هویت خویش است. گشایش اصلی بدون تردید در ساختار جامعه رخ داده است. سپهرهای زیست اجتماعی از یکدیگر تفکیک یافته‌اند. هیچ سپهری دیگر جایگاه محوری یا مرکزی در زیست اجتماعی ندارد. گاه شاید سپهری همچون اقتصاد نقش مهمی در ساماندهی زندگی اجتماعی به خاطر رخداد بحران ایفا کند ولی پس از مدتی جای خود را به سپهر دیگری می‌دهد. انسان‌ها به سادگی می‌توانند بین سپهرها حرکت کنند. دیوار چینی آنها را از یکدیگر جدا نمی‌کند. همه چیز به گفته‌ی زیگمونت باومن سیال است.[13] پس از کار می‌توان به سراغ زندگی خانوادگی، تفریح، ورزش، آفرینندگی هنری یا تأمل ذهنی رفت. این وضعیت را برای پیدایش گونه‌های جدید کناکنش با درجه‌های گوناگون درگیری فراهم آورده است. دیگر هیچ لازم نیست برای کناکنش با دیگران حضوری همه جانبه در یک صحنه داشت و فقط با جنبه‌هایی از شخصیت دیگران درگیری و کناکنش داشت. شعر شخصی یا سخنرانی علمی دانشمندی را شنید و خواند بدون آنکه با خود او، با جنبه‌های دیگر وجود او کناکنشی داشت و دلبسته یا منزجر از آنها شد. پذیرش هنجاری هویت‌های گوناگون ریشه در این گشایش‌های ساختاری دارد ولی همزمان باید به این نکته نیز توجه داشت که نظام ارزشی جامعه در راستای پذیرندگی هر چه بیشتر هویت‌های متفاوت متحول شده است. انسان‌ها به درد و رنج یکدیگر حساستر شده‌اند و دیگر نمی‌پذیرند کسی بخاطر هویت خویش ستم ببیند یا در حاشیه‌ی زندگی اجتماعی قرار گیرد.

            این تحولی است که محافظه‌کاران دست راستی سر ستیز با آن دارند. آنها می‌خواهند گشایشی که در ساختار جامعه بوقوع پیوسته را نه فقط متوقف سازند که در حد ممکن از بین برده به بستار (ساختار بسته) تبدیل کنند تا آزادی فرد در گزینش هویت یه شکلی جدی محدود شود. می‌دانند که ساختار کلی جامعه را نمی‌توانند دگرگون ساخته، اجزاء آن را به یکدیگر قفل کنند. از اینرو می‌کوشند نقش محوری را به نهادهایی در جامعه بسپرند که گمان می‌کنند با قوام خود یگانگی را بر جامعه حاکم می‌سازند. این نهادها خانواده، دین، اقتصاد ملی و سنتهای فرهنگی هستند. آنها می‌دانند که حتی این نهادها ضرباتی جدی خورده‌اند و دیگر قوام و ثبات گذشته را ندارد ولی بر آن باورند که چون آنها ریشه در بنیادی‌ترین نیازها و علائق انسان‌ها دارند به آسانی می‌توان قوام و ثبات را به آنها بازگرداند. به وسیله‌ی قانونگذاری و مبارزه‌ی فرهنگی می‌کوشند محوریت ازدواج سنتی را در ساماندهی عشق و بازتولید بازسازی کنند، باورها و رفتار دینی را از گزند نقد و خصوصی شدن دور نگه دارند، اقتصادی ملی را از ادغام هر چه بیشتر در اقتصاد جهانی و تمرکز بر صنعتهای پیشرو بازدارند و سنتهای فرهنگی را از پوسیدگی و فروپاشی برهانند. بر آن باورند که به این شکل می‌توان از پیدایش هویت‌های جدید و فوران شور و اراده افراد در انتخاب هویت جلوگیری کرد.

            تلاش‌های محافظه‌کاران راستگرا در زمینه‌ی فردیت و هویت بدون تردید راه به جایی نخواهد برد. پویایی مدرنیته سهمگین‌تر از آن است که بتوان حرکت آن را در رستای ایجاد گشایش‌های جدید متوقف ساخت. تحول در ساختار خانواده، دین، اقتصاد و سنت‌های فرهنگی روزمره‌تر از آن و پیوندیافته تر از آن با بدنه‌ی زندگی اجتماعی است که بتوان جلوی آن را گرفت. تا حدی نیز محافظه‌کاران خود به این نکته آگاه هستند. برای همین نیز پیشنهاد ویژه‌ای در این موارد ندارند. ولی آنها مصرند که صحنه‌های نمایشی جدیدی برای هویت‌های نو ایجاد نشود. آنها نمی‌خواهند که افراد بتوانند در گستره‌ی خانواده هویت «نامتعارف» جنسی یا جنسیتی خود را بنمایانند، در پهنه‌ی دین باورهای جدیدی را در عبادت و سبک زندگی به نمایش بگذارند، در سپهر اقتصاد نوآوری و نوجویی را در وابستگی‌ها و دلبستگی‌های خود نشان دهند و در عرصه‌ی سنتهای فرهنگی مدام نمایش جدیدی را مبتنی بر باورهای خویش به صحنه برند و هر بار نقشی متفاوت با نقشهای پیشین را بعهده بگیرند. هویت‌های جدید نامتعارف را آنها در صورت ضرورت می‌پذیرند ولی اصلا نمی‌خواهند که آن هویت‌ها در صحنه‌های معمول زندگی اجتماعی به نمایش گذاشته شوند. با گرایش و تمایل می‌توانند کنار آیند، به‌ویژه با گرایش و تمایلی محدود و منحصر به حوزه‌های خصوصی زیست ولی بروز و اعلام آن را در گستره‌ی عمومی زندگی اجتماعی بر نمی‌تابند.

            هویت نمایشیِ گره خورده به فردیت نمایشی نظم و همبستگی اجتماعی را در هم نمی‌شکند. آن را ساماندهی نوینی می‌بخشد و این باز محافظه‌کاران را به خشم می‌آورد. فردیت و هویت اکنون هر دو در گرو حضور در جهان و نمایش عمومی آن قرار دارند. هویت متمایز یک فرد را دیگران باید بپذیرند تا احراز شود و وجهی مشخص پیدا کند. کسی در خود و برای خود زن، مرد، همجنسگر، دیگرجنس‌گرا یا نروژی نیست و نمی‌تواند باشد. در برسمیت شناخته شدن از سوی دیگران، شخص به رفتار و شخصیتی که از خود به نمایش می‌گذارد هویت معینی پیدا می‌کند. در این آمد و شد، اعلام و پذیرش هویت حسی از دلبستگی (و در فقدان آن حسی از ناخوشایندی یا انزجار) را بین افراد درگیر دامن می‌زند. احراز هویت نشان از دلبستگی دوجانبه‌ی فرد و جمع دارد. جامعه در پذیرش هویت متمایز شخص، وابستگی فرد به خویش را ارج می‌نهد و به آن همچون امتیازی بخود می‌نگرد، اینکه فرد به جامعه اعتماد کرده خویش را در وجود خود به نمایش گذاشته است.

            ارج‌‌نهی به یکایک اعضای جامعه در آن کسی که هستند و نه در آنچه که می‌تواند باشند و شده‌اند این درست چیزی است که محافظه‌کاران حاضر به تن درد دادن به آن نیستند. جامعه‌ی مدرن افراد را تا بکنون بیشتر بر اساس موفقیت‌ها یا شکست‌ها دسته بندی کرده است. در چارچوب متغیرهای الگوی رفتاری جامعه‌شناس آمریکایی تالکوت پارسونز می‌توان گفت اکتساب در جهان مدرن مهمتر از انتساب بوده است.[14] ارجمند برای آن کسی بوده که حد بالا یا بالاترین میزان موفقیت را به دست آورده است. سرمایه‌داری بنوبت خود معیارهای کمی این دسته بندی را مشخص ساخته است. میزان برخورداری از پول (ثروت)، هوشمندی و نبوغ، چه یک به یک و چه در مجموع، مقام اجتماعی هر کس را تعیین می‌کند. کسانی که به میزانی ناچیزی از آنها دسترسی دارند ارجمند به شمار نیامده و برون از دایره‌ی کناکنشهای اجتماعی قرار می‌گیرند. گاه حتی صِرف وجود آنها بازشناخته نمی‌شود. در بازشناسی در هویت این معیارها رنگ می‌بازند. هر کسی در هویتی که دارد و بسان کسی که هست و می‌خواهد باشد ارجمند به شمار می‌آید. مهم آن است که فرد خود را به هویت و در هویت خویش به نمایش بگذارد. در این چارچوب، بنیادی برای همبستگی پی افکنده می‌شود که بس مستحکمتر از همبستگی‌های پیشین است. جامعه جمع افرادی می‌شود که یکدیگر را در آنکه هستند و می‌خواهند باشند می‌پذیرند.

            بدون تردید جامعه هنوز آن حد از تفکیک و گشایش را نیافته است که هر کس هویت خویش را خود انتخاب و احراز کند. گاه جامعه بسته‌تر از آن است که هر هویتی را بپذیرد، گاه اشخاص هنوز آن فردیت را به دست نیاورده‌اند که در راستای احراز هویتی که می‌پسندند بکوشند و گاه مقوله‌های هویت آن تعین را ندارند که فرد بتواند خود را در یکی از آنها جای دهد. بسیاری هنوز در همان چارچوبهای قدیمی هویت‌های از پیش تعیین شده زندگی می‌کنند. آن کسی هستند و آنگونه رفتار می‌کنند که برای آنها مقرر شده است. اما حرکت بسوی شکل‌گیری هویت‌های گوناگون و تلاش در راستای انتخاب هویت آغاز شده است و در برخی عرصه‌ها گشایشهای آشکاری رخ داده است. برخی از شناخته‌شده‌ترین صحنه‌های نمایشی جهان معاصر صحنه‌های نمایش هویت‌های جدید هستند. رژه افتخار دیگرجنس‌گرایان و همجنس‌گرایان، تأکید مهاجرین در جنبشهای اعتراضی بر هویت متمایز خویش (نسبت به شهروندان جامعه میزبان و همچنین جامعه‌ای که خود یا پدران و مادرشان از آن مهاجرت کرده‌اند) و باز تعریف خود بر مبنای رژیم غذایی و سبک زندگی چند نمونه‌ی صحنه‌های نمایشی مطرح امروز جهان هستند. هر یک از این صحنه‌ها همزمان صحنه‌ی نمایش همبستگی افرادی با هویت‌های گوناگون با یکدیگر و با جامعه است. جامعه نیز با استقبال از برپایی این صحنه‌ها بر ژرفای همبستگی خود با آن افراد صحه می‌گذارد.

–––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[1] نمود واکنش محافظه‌کاران دست راستی به شکوفایی احراز هویت را بیش از هر جای دیگر در آمریکا می‌توان یافت، ولی خود واکنش پدیده‌ای جهانی است. نگاه کنید به:

Joshua Mitchell (2019), Why Conservatives Struggle with Identity Politics, National Affairs, No. 40, Summer.

[2] Ulrich Beck and Elisabeth Beck-Gernsheim (2001), Individulization, Sage.

 [3] نگاه کنید به طور نمونه به:

James Putzel (2020); The ‘Populist’ Right Challenge to Neoliberalism: Social Policy between a Rock and a Hard Place, Development and Change 51(2): 418–441.

[4] Patrick Deneen (2018), Why Liberalism Failed, Yale University Press. 

[5] Patrick Deneen (2023), Regime Change: Toward a Postliberal Future, Sentinel.

[6] Charles Taylor (1994), The Politics of Recognition, in Multiculturalism, ed. by Amy Gutma, Princeton University Press. 

Axel Honneth (1996), The Struggle for Recognition:The moral grammar of social conflicts, Ploity.

[7]  ژان ژاک روسو (۱۳۸۵)، اعترافات (ترجمه‌ی مهستی بحرینی)، انتشارات نیلوفر.

[8] Hobbes (1968/1651), Liviathan, Penguin Books. 

[9] Thorstein Veblen (2005/1902), Conspicious Consumtion: Unproduction Consumption of Goods Is Honourable, Penguin Books.

[10] نگاه کنید به:

Kane Faucher (2018), Social Capital Online: Alienation and Accumulation, University oc Wesminister Press.

 [11] این مقاله نمای جامعی از گونه‌گونی هویت جنسی در جهان امروز ارائه می‌دهد:

Surya Monro (2005), Beyond Male and Female: Poststructuralism and the Spectrum of Gender, International Journal of Transgenderism 1: 3-22.

 [12] نوشته‌ی جالبی که وضعیت را در هند در میان زنان طبقه متوسط بررسی می‌کند:

Callie Batts Maddox (2020), Young Middle-Class Women, Consumption and Fitness in Contemporary India, South Asia Research, Vol. 40(1): 111–126

[13] Zygmunt Bauman (2000), Liquid Modernity, Polity.

[14] Talcott Parsons & Edward Shils (Eds). (1951), Toward a General Theory of Action: Theoretical Foundations for The Social Sciences, Harvard University Press.