سیمین کرامتی

سیمین کرامتی در سال ۱۳۷۶ تحصیلات خود در دانشگاه هنر تهران تا مقطع کارشناسی ارشد هنرهای زیبا را به پایان رساند و در سال ۱۳۷۶ از دانشگاه آزاد نیز در رشته ترجمه فارغ‌التحصیل شد. او سپس به خارج از ایران مهاجرت کرد و در در سال۲۰۱۶ مدرک تحصیلات تکمیلی خود از کالج تورنتو را دریافت کرد. او برای ویدیو «برخاستن یا سقوط کردن» جایزه بزرگ دوسالانه بین‌المللی داکا ۲۰۰۳-۲۰۰۴ را به دست آورده و نام او فهرست کوتاه جایزه MOPCAP (جایزه هنر معاصر ایران)، لندن، انگلستان، ۲۰۰۹ قرار داشته است. سیمین کرامتی به خاطر پرداختن به مضامین سیاسی-اجتماعی در پروژه‌های هنری مختلف در نقاشی، طراحی، ویدئو آرت و رسانه‌های جدید شهرت دارد.

حمید فرازنده- پیش از شروع می‌خواستم از شما تشکر کنم که با وجود کار زیادتان این گفت‌وگو را پذیرفتید. اولین نقاشی‌تان را در چندسالگی کشیدید؟ کمی از شروع علاقه‌تان به نقاشی در کودکی‌تان بگویید. چه کس یا کسانی مشوق شما بودند؟ واکنش خانواده چه بود؟ آیا بعدتر که تصمیم گرفتید به طور حرفه‌ای کار کنید با مقاومتی از طرف نزدیکان‌‌تان روبرو شدید؟ مثلا اینکه بگویند نقاشی هم شد کار؟

سیمین کرامتی- اولین نقاشی را یادم نمی‌آید که کی‌ کشیدم. احتمالا از اولین باری که توانستم خطی‌ روی کاغذ بکشم شروع شد و هیچ وقت هم تمام نشد. برای تحصیل در رشته‌ی نقاشی‌ در دانشگاه همزمان در رشته‌ی مترجمی زبان انگلیسی‌ هم تحصیل کردم. خب به این صورت دیگه مقاومتی هم در خانواده نبود. در کل مشکلی‌با رشته‌ام در خانواده نداشتم.

– در کارهایتان به نظر می‌رسد به جای مدل زنده از عکس استفاده می‌کنید. کارهای شما دوباره نقاشی را با عکاسی آشتی می‌دهند. در باره‌ی هر کدام از این دو برداشت من چه می‌توانید با ما درمیان بگذارید؟

بله، بیشتر وقت‌ها در آثار نقاشی‌ام از مدل‌هایم عکاسی می‌کنم. چون قبل از اجرا روی بوم نقاشی باید تکلیفم را در مورد ترکیب‌بندی روشن کنم. آثار نقاشی‌ من بیشتر موضوعی را دنبال می‌کنند که تمامی‌ عناصر در خدمت آن موضوع نقاشی می‌شوند.

درباره‌ی موضوع تکرار در کارهای شما می‌خواستم بپرسم وقتی روی یک سریال کار می‌کنید، یکی را تمام می‌کنید و بعد به یکی دیگر می‌رسید یا سر چندتا بوم در آن واحد کار می‌کنید؟

 نه، در واقع یکی‌ را تمام می‌کنم و بعد به سراغ دیگری می‌روم. بله، تکرار در آثارم بسیار نقش کلیدی دارند. انگار داستانی را دوباره از اول می‌نویسم و هر بار شکل جدیدی از همان داستان را می‌خواهم بازتاب دهم. به نوعی تکرار مفهوم‌ی را که در ذهن دارم معنا می‌بخشد. از جنبه‌ای هم همان تکراری که در هنر پاپ هم می‌توان دید بی‌ تاثیر نیست.

– چطور شد آکریلیک را به عنوان مناسب‌ترین روش رنگ‌آمیزی برگزیدید؟ این که آکریلیک به مدیوم عکاسی نزدیک‌تر است، در این انتخاب موثر بوده؟

آکریلیک و مدیوم‌هایش بو ندارند و در عین حال با مدیوم‌های متنوع نمودهای نها‌یی بسیار متنوعی به دست می‌دهند؛ آکریلیک ماندگار است و زودتر از رنگ روغن خشک می‌شود.

– هیچ شده که با رنگ روغن هم کار کنید یا آبرنگ؟

بله، اصولا نقاشی روی بوم را ابتدا با رنگ روغن آموزش دیدم، برای همین است شاید که نقاشی با رنگ روغن برایم یک نوع حس نوستاژی به همراه دارد. آبرنگ هم کار کرده‌ام. زیاد. آبرنگ و همینطور مرکّب. ترکیب مواد مختلف هم همینطور (میکس مدیا).

وقتی کوشش می‌کنید پرسونالیته‌ی سوژه‌تان را در کار بازتاب دهید، مهم‌ترین بخش که به آن فکر می‌کنید چیست؟ این را برای این می‌پرسم که …. اجازه بدهید یک مثال بزنم: جاکومتی گفته بود من تا چشم‌های سوژه را درنیاورم نمی‌توانم روی بقیه جاهای بدنش کار کنم. به نظر می‌رسد شما ردپای پرسونالیته را در چیز مرموزتری جستجو می‌کنید.

 پاسخ به این سوال برایم آسان نیست، یعنی‌ نمی‌توانم در یک جمله به شما جوابی‌ را که انتظار دارید بدهم. بیشتر از شخص، موضوعی که مد نظر دارم برایم مهم است. بستگی دارد که با چه مدیائی کار می‌کنم. بیشتر برایم حالت و شکل قرارگیری شخص، و یا چهره‌ی شخص مهم است، این که در کجای کادر قرار می‌گیرد، رنگ حاکم بر کادر چه تاثیری بر بیانِ شخصیت دارد. کاراکتر و فیگور‌ها را در آثارم بیشتر در جهتِ بیانِ سوژه استفاده می‌کنم.

ویدئو آرت فصل مشترک بین سینما و هنرِ تجسمی است. ما هنرمندان چندرسانه‌ای بیشتر از اینکه بخواهیم رشته‌ها را مستقل از هم تعریف کنیم علاقه به پیوند بین رشته‌ها داریم. از طرفی من کارِ هنرمند را با هوش مصنوعی در تقابل نمی‌بینم. نکته اینجاست که در نظر من هنرمند است که در نهایت می‌تواند هوشِ مصنوعی را به خدمت بگیرد.

-من هم شما را نقاش یا بهتر است بگوییم هنرمند موقعیت‌ها می‌بینم. هنر چندرسانه‌ای در عصر بمباران تصویر از این حیث اهمیت دارد که چیزی نشان ما می‌دهد که تمام آن سیل افسارگسیخته‌ی تصویری در موبایل و تلویزیون و کامپیوتر به ما نشان نمی‌دهند. تمام این فضای مجازی در حال بیگانه‌سازی ما از واقعیت است. و وقتی هنرمندی چندرسانه‌ای مثل شما کوشش می‌کند از هسته‌ی واقعیتِ بیگانه شده بیگانگی زدایی کند، خودش تا چه میزان از مسیر سفرش تا واقعیت از پیش آگاهی دارد؟ آیا همه چیز از قبل در ذهن شما ساخته می‌شود و بعد آنها را پیاده می‌کنید یا برای خود شما نیز سفری اکتشافی است؟

 اینکه می‌گویید همه چیز از قبل در ذهن شما ساخته می‌شود، منظورتان در چه مرحله‌ای از کار است؟

از همان اول که شروع به کار می‌کنید.

 من بر اساس مطالعه کار می‌کنم. هیچ چیز از قبل آماده نیست، مراحلی که در حال تحقیق روی موضوع هستم در شکل‌گیری اثر مهم است. در واقع اینطور برایتان بگویم که کار من از لحظه‌ی انتخاب موضوع آغاز می‌شود، پس نه، همه چیز از قبل مشخص نیست، در مراحل مختلف کار است که اثر خلق می‌شود. و در هر بخش از کار ممکن است تغییراتی ایجاد کنم که قبلا فکرش را نکرده بودم.

 شما واقعیت را از نو می‌سازید یا کشف می‌کنید، و هرچه دنیای سینما با کمک هوش مصنوعی و برنامه‌های کامپیوتری واقعیت‌های ساختگی به تماشا می‌گذارند، کار هنرمند چند رسانه‌ای به همان میزان سخت‌تر می‌شود، چون در ظاهر کار شما هم مجبور می‌شوید به یک سطح فوق رئالیستی تغییر مکان دهید. در این باره چه فکر می‌کنید؟

اصولا این مقایسه‌ی ویدئو آرت با سینما کارِ پیچیده‌ای‌ست. ویدئو آرت به واسطه‌ی استفاده از تصویر متحرک، صدا، و عوامل زیرمجموعه به سینما نزدیک می‌شود، به بیان دیگر فصل مشترک بین سینما و هنرِ تجسمی است. راستش از دید من که در خلق اثر هنری خودم را به مدیای خاصی‌ محدود نمی‌کنم، فصل مشترکی بینِ تمام رشته‌ها می‌توانم پیدا کنم. به نوعی شاید بتوان گفت ما هنرمندان چندرسانه‌ای بیشتر از اینکه بخواهیم رشته‌ها را مستقل از هم تعریف کنیم علاقه به پیوند بین رشته‌ها داریم. از طرفی من کارِ هنرمند را با هوش مصنوعی در تقابل نمی‌بینم. نکته اینجاست که در نظر من هنرمند است که در نهایت می‌تواند هوشِ مصنوعی را به خدمت بگیرد. کلا برای من این مقایسه خیلی‌ معنا ندارد. در طولِ تاریخ هر گاه علم به هنر نزدیک شده، هنرمند از دری خلاقانه‌تر وارد شده. اگر مساله و دلمشغولی شما خلق اثر باشد، همه‌ی امکانات موجود را در خدمت تولید اثرتان به کار می‌گیرید.

به نظر می‌رسد بعد از مهاجرت به کانادا علاقه شما برای برقراری ارتباط با هنر غرب بیشتر شد. از ولاسکز، و کاراواجو گرفته تا پیکاسو و اندی وارهول طیف وسیعی از هنرمندان نظرتان را جلب کردند. برای من جالب بود که همه این نقاشان مرد هستند.

من بعد از مهاجرت یک مجموعه کار کردم که هنوز هر چند وقت یک بار به آن مجموعه اضافه می‌کنم، به اسم پس زمینه‌های آبی رنگ. در این مجموعه من هنرمندان غربی را در کنار آثار و یا هنرمندان شرقی‌ که با آنها متفاوت بودند گذاشتم. به نوعی دنبال یک رابطه و یا هویت بین همه اینها می‌گشتم. من از نقاشان و هنرمندان مختلفی‌ استفاده کردم، مارینا ابرمویچ هم در این بین هست، و همینطور زن‌های ناصرالدین شاه را به جای دوشیزگان در نقاشی‌ ولاسکز کشیدم. همینطور خودم را مقابل جان لنون قرار دادم، و «هیچ» پرویز تناولی را روبروی نیویورک‌سیتی که بر سینه داشت، بر لباسم گذاشتم. من خودم هم در همه جا در کادر‌ها حضور دارم. به نوعی تاریخ هنر را از دید خودم نگاه کردم. فراموش نکنید که من یک هنرمند زن هستم. پس آثار مرد‌ها و زن‌ها و هنرمندان با جنسیت‌های دیگر را از دریچه نگاه خودم بازنگری می‌کنم در آثارم.

اما بعدتر فیگورهای زن ایرانی از قره‌العین گرفته تا فروغ و دلکش و گوگوش و هایده و چندتا پاپ استار دیگر هم در کارهایتان وارد شدند. دلیلش چه بود؟

در این سری که شما به آن اشاره می‌کنید، مجموعه با عنوان “در میان” من روی داستان‌ها و نقاشی‌های کلاسیک ایران تمرکز داشتم. در بیانیه هنرمند هم نوشتم، در داستان‌ها و نگارگری‌های ایرانی‌ عمدتا زنان نقش سرگرم کننده داشتند، من در این نقاشی‌ها بازنگری به تاریخ دارم که حضورِ زنان را نادیده گرفته و یا اصلا حذف کرده ا‌ست، مگر آن جا که زن به عنوان معشوق و یا در رابطه‌ای عاشقانه بوده باشد. در این مجموعه من صورت‌ها و چهره‌ها‌ی زنان معاصر را به شیوه‌ی دیگری به تصویر کشیده‌ام که بیشترِ کادر تصویر را پوشانده و از آن خود کرده.

در ادامه‌ی این مجموعه زنان دنیای موسیقی را به تصویر کشیدم که هر کدام به نوعی در احقاق حقوق زنان نقش داشتند، قمر ملوک وزیری به عنوان اولین خواننده‌ی زن که بدون حجاب روی صحنه رفت و تهدید هم شد اما کوتاه نیامد. و همینطور خوانند‌ه‌های زن معاصر و قدیمی‌ که اجازه‌ی آواز خواندن در خاک ایران را نداشتند ولی‌ به هر ترتیب آواز خواندن را کنار نگذاشتند؛ چه در داخل و چه در خارج از ایران.