مرگسرشتان جمهوری اسلامی در برخی از مواقع با شلیک سلاح گرم و در برخی مواقع هم با ضرب و شتم کودکان، آنها را به قتل رساندند. تاکنون هیچ پرونده قضایی برای قتل کودکان تشکیل نشده است و تحقیقات مستقل و معتبری هم درباره نحوه قتل این کودکان انجام نگرفته است.
حدود ۲۰ درصد از کودکان جانباخته در قیام در جریان جمعه خونین زاهدان و خاش کشته شدند. یاسر بهادرزهی، نوجوان هفده ساله که به معلولیت ذهنی مبتلا بود ۱۳ آبان ۱۴۰۱ در جریان ناآرامیهای جمعه خونین خاش با شلیک گلوله جنگی به قتل رسید. جنازه او را در بیابانهای اطراف ساختمان فرمانداری یافتند. او همانا «بنجی»ِ خشم و هیاهوی قیام ژیناست. آنچه که بر مریم خواهر مونا رفت، یک تراژدی کامل است. کیان پیرفلک و آنچه که بر مادر و پدر او گذشت به کنار، سارینا اسماعیلزاده، نوجوان هوشیار و اهل فکر و تأمل که در کرج زندگی میکرد، یکی از میلیونها نوجوان ایرانیست که میخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. مرگسرشتان با ضربه باتوم جمجمه او را شکافتند. روایتها بسیار است. بسیاری از این روایتها هم مستند شده و فقط میبایست به تدریج آنها را گردآوری کرد. این پرونده حتی گام نخست هم نیست.
علاوه بر سیستان و بلوچستان، در کردستان، آذربایجان غربی، زنجان، کهگیلویه و بویراحمد، تهران، کرمانشاه، گیلان، البرز، اردبیل، خوزستان و در شهرهای اشنویه، زنجان، دهدشت، زاهدان، خاش، ارومیه، تهران، شهر ری، سنندج، پیرانشهر، سراوان، بندر انزلی، هشتگرد، اسلامآباد غرب، کرج، کرمانشاه، اردبیل، ایذه، سقز کودکان به قتل رسیدند.
تا ۱۲ مهر نامهای ۹ کودک جانباخته در قیام منتشر شد. سپس در تنها یک هفته شمار جانباختگان کودک به ۲۸ نفر رسید. در چهار روز بعد یعنی از ۲۰ تا ۲۴ مهر ۱۴۰۱ شمار این کودکان به ۳۲ نفر رسید. به گزارش «هرانا» از ۲۶ شهریور تا ۹ آبان دستکم ۴۶ کودک در جریان اعتراضات سراسری کشته شدند. تا ۱۹ آبان، شمار کشتهشدگان کودک در اعتراضات به ۵۲ تن رسید و بالاخره تا ۱۱ آذر بیش از ۷۰ کودک در جریان قیام ژینا جان خود را از دست دادند.
نشریه ادبی بانگ در چارچوب یک کار کارگاهی در تلاش است زندگی و محیط زیست اجتماعی و چگونگی قتل جانباختگان کودک در قیام را با ابزارهایی که ادبیات خلاق در اختیار نویسندگان قرار میدهد و با توجه به مستندات موجود و گاه در گفتوگو با خانوادههای جانباختگان بارآفرینی کند. رادیو زمانه از این پروژه حمایت میکند.
نویسندگان این سرگذشتها در تلاشاند با تکیه بر اسناد موجود آنچه را که اتفاق افتاده بازآفرینی و روایت کنند. در برخی مواقع که اسناد کافی نیستند یا از وضع خانوادگی و زیست اجتماعی جانباختگان کودک اطلاعات کمی وجود دارد، نویسندگان به اطلاعات کلی و عمومی موجود بسنده کردهاند. گاهی هم برای ساخت موقعیت داستانی به روایت شاخ و برگ دادهاند. این موارد در مقدمه سرگذشتها مشخص شده است.
بهروز شیدا، پژوهشگر ایرانی مقیم سوئد اسناد موجود درباره نحوه قتل کودکان جانباخته در قیام را بازخوانی و تفسیر میکند. این متنها هم به شکل چندرسانهای منتشر میشوند. در آینده نزدیک همه این متنها و روایتها به شکل کتاب در دو مجلد عرضه میشود. از مترجمان علاقمند دعوت میکنیم برای ترجمه این روایتها با ما همکاری کنند.
به مناسبت روز جهانی کودکان معصوم قربانی خشونت اکنون برخی سرگذشتهای کودکان جانباخته در قیام ژینا را به قلم داستاننویسان ایرانی میخوانید.
سازمان ملل متحد ۴ ژوئن/ ۱۴ خرداد را روز جهانی کودکان معصوم قربانی خشونت نامیده است با این هدف که درد و رنجی که کودکان سراسر جهان از نظر عاطفی و جسمی متحمل میشوند به رسمیت شناخته شود و همچنین بر عزم سازمان ملل متحد بر صیانت از حقوق کودکان تأکید شده باشد.
کودکان جانباخته در قیام ژینا
«فریشتهیک»، داستان سارینا ساعدی به روایت گلرخ آزاد
تا آنوقت کمتر کسی توانسته بود فرشته را ببیند. آنهایی که دیده بودند میگفتند خرمنی از گیسوان بلندش را روی سینه رها کرده و دستی به گیسو دارد. دست دیگر بلندای دامنش را گرفته تا در کوچههای تنگ و تاریک محله «آیسر» گلی نشود.
«نیستی ابوالفضل» -داستان ابوالفضل آدینهزاده به روایت روژان کلهر
نمیداند آخرین مکالمه او و ابوالفضل… آخرین لمس دست و بدنش… آخرین نگاهشان به هم… آخرین رقصشان… آخرین پاسور بازیشان و آخرین دورهم بودنشان میشود پانزدهم مهر!
«سگها در خیابان»: داستان نیما شفقدوست به روایت اسفندیار کوشه
میلاد ، مانی و آرمین به تن بیجان برادرشان خیره بودند. مردانی که لباسهای طوسی به تن داشتند، آنها و پدر ومادرشان را از اتاق بیرون کردند و گفتند جنازه را باید از پزشک قانونی تحویل بگیرید. بهروز پدر نیما حالا نای بلند شدن نداشت.
زندگی و مرگ امیر حسین بساطی: فرازهایی از یک داستان مستند به روایت حسین نوشآذر
در کسری از ثانیه یک سوزش عمیق وسط سینهاش و آنگاه از پیکرش جدا شد و معلق ماند. مثل این بود که به آسمان خون پاشیده باشند. از دوردست چهار شبح کوچولو بر ترک اسبی بالدار به سمت او در پرواز بودند. همه جا به رنگ خون بود و در پهنه افق، بر فراز کوههای بلند زاگرس زندگی حقیر جلوه میکرد…
کومار یعنی جمهوری! – قتل حکومتی کومار درافتاده به روایت روژان کلهر
میترسد پسرش سردش شود. نمیخواهد تن پسرش، چشمهای همیشه مهربانش، لبان متبسمش و گونههایش که دلش لک زده برای بوسیدنشان، یخ بزند.
ایلیاد پسر ارسلان – قتل حکومتی ایلیاد رحمانیپور به روایت اسفندیار کوشه
پسرک در پسزمینه، پشت به دیوار پاهایش را بغل کرده و نگاهش را به سمت ابدیتی مبهم دوخته بود. چند دراژهی قرص کنارش افتاده بود و چند تا لیوان یکبار مصرف. یک رهگذر بودم که از اقبال بد داشتم از کنار ترمینال میگذشتم.
پایانی که پایان ندارد – قتل حکومتی سارینا اسماعیلزاده به روایت گلرخ آزاد
فقط یک چیز میخواستم: آزادی. «فریادی که دهان ندارد چشمانی که سو ندارد آسمانی که رنگ ندارد پاییزی که باران ندارد و پایانی که پایان ندارد…
کاروانی که قهرمان جهان شد ــ قتل حکومتی کاروان قادرشکری به روایت روژان کلهر
مادر گویی از خود بیخود شده باشد؛ مست باشد و در این دنیا نباشد، بر پیکر بیجان پسرش بوسه میزند، آخرین بوسههایش را، در میانهی جمعیتی که پر از خشم و نفرت فریاد میکشند که «شههید نامرێ».
«گلوله و پیشانی»، قتل حکومتی مهدی حضرتی به روایت رضا زمانی
تیر اول پیش پای مهدی خورده و او متوجه شده اما برنگشته، همانطور روبهروی دستهی گاردیها ایستاده، انگار میخواسته نشان بدهد که ترس برای او مفهومی ندارد… که نمیترسد. زیر لب گفتم: نوجوان هفدهی سالهی نترس. نوجوان هفده ساله با دل شیر.
«واو مثل واهَر، میم مثل مونا» ــ قتل حکومتی مونا نقیب به روایت سودابه ر.
خورشید سبز بود و از درونش چشمههایی سبز میجوشید. بافه میشد، گیس میشد و پرتو میکشید روی صورت من مثل موی مونا بر صورت مادر.
«گلوله بهجای شناسنامه» − قتل حکومتی محمداقبال شهنوازی نائبزهی به روایت روژان کلهر
این روایت براساس اظهارات احسان شهنوازی نائبزهی برادر محمداقبال شهنوازی نائبزهی و مادرش، و بخشهایی از آن با استناد به فیلمها و عکسهای منتشرشده از او نوشته شده است.
«یاسر» – قتل حکومتی یاسر بهادرزهی به روایت گلرخ آزاد
دهان تلخش را باز و بسته کرد. در هیاهوی جمعیتی افتاده بود که کسی را نمیشناخت. همانجا پای ستون نشست و نگاه کرد به پاهای رهگذرانی که از جلویش میگذشتند. او شکل و رنگ کفشها و گیوهها و سرپاییها را یکی یکی از نظر میگذراند. رژه پا بود در مقابل او که پای ناکارش را یک وری روی زمین دراز کرده بود.