مهاجرت پدیدهای است به کهنسالی تاریخ بشر درگستره زمین ویکی ازعوامل بقا انسان. حدود ۲۸۱ میلیون مهاجردر جهان براساس آخرین آمار تا میانه ۲۰۲۰، تخمین زده میشود. از این تعداد بنابر آمار سازمان ملل حدود ۱۰۳ میلیون پناهنده هستند.
نبود امنیت (جانی، مالی، روانی ) علت اصلی پناهندگی شناخته شده است. از عوامل عمده مهاجرت به طور مشخص از فقر، جنگ و تخریب محیط زیست نام میبرند. لازمه ثروت اندوزی صاحبان صنایع اسلحه سازی، به ویژه درامریکا و سایر کشورهای قدرتمند، ایجاد ناامنی و جنگ در مناطق تنش زا است. استقرار جمهوری اسلامی در ایران، صدور اسلام سیاسی به منظور گسترش هلال شیعی زمینه ساز گسترش جنگهای نیابتی درمنطقه شد. بازار فروش ابزار کشتار (اشکارو پنهان) گاه به طرفین درگیر داغ شد. سهم حاکمان ازاین معامله ثروتهای کلان و سهم فرودستان مجری اوامر، وعده زندگی در بهشت میشود. حاصل یگانگی زر و زور آوارگی میلیونها انسان، فقر و ویرانی محیط زیست است. بدین گونه تجارت قاچاق انسان به کشورهای امن هم رونق گرفت. آنانی که هزینه سفر داشتند به امریکا واروپا رسیدند. فرودستان مجبوربه مهاجرت داخلی یا عبورازمرز کشورهای همسایه شدند.
امار دقیقی از خروج سالیانه افراد و سرمایه از ایران د ردست نیست. معمولا تعداد مهاجران ایرانی را میان ۶ تا ۷ میلیون تن تخمین میزنند. براساس آمارهای جهانی ایران در رتبه چهارم مهاجرت قراردارد. بدین گونه پدیده “دیاسپورای ایرانی” به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل شده است.
متن زیر روایت تجربه زیستی و شغلی من درهلند از فرایند شکل گیری هویت “ما”ی ایرانی در خارج از کشوراست. درادامه برای پوشش انگیزههای متفاوت خروج از واژه مهاجرت استفاده میکنم. بنا به دادههای رسمی در سال ۲۰۲۲ بیش از ۵۲ هزار ایرانی ساکن رسمی هلند هستند. بسیاری هم درکمپهای پناهجویی درانتظار بررسی پرونده یا به دلیل رد تقاضای پناهندگی به صورت غیر قانونی زندگی میکنند که شامل این رقم نمیشوند.
پیچیدگیهای هویتی عصر پسا مدرن
نظریههای دو گانه وهمه شمول زمینه ساز فکری مناسبی برای توجیه تسلط بودند و هستند. درکلان روایتهای تاریخ کهنسال ایران انسانها به دودسته تقسیم میشوند: ظالم یا مظلوم، مسلمان یا کافر، شیعه یا سنی ، زن یا مرد. قربانیان ستم برای نجات به دنبال کاوه اهنگری بودند تا فرمانروای عادلی را جایگزین ضحاک ظالم کنند، تکرار زنجیره تاریخی که با نام ضحاکها و کاوهها درصحنه قدرت رقم میخورد. گفتمان قدرت در سلسله مراتب پدرگونگی نام تازه میگیرد. از پدرشاهی به پدرروحانی در نوک قله تا برسد برسد به پدر و برادر ژنتیک. در شرایط عدم امنیت فردی و اجتماعی دوگانهها تبدیل به دو قطب انتاگونیستی میشوند. ازجمله پیامدهای دوقطبی شدن ایجاد یا افزایش احساس خشم و نفرت است. هنگامی که راه بروز منطقی خشم به دلیل سرکوب موجود نباشد راههای گفتوگو بسته میشود. زبانههای خشم به خشونت رفتاری تبدیل میشوند و گاه تر و خشک را میسوزاند.
کلان روایتهای جهانشول عصرمدرن دیگر پاسخگوی تبیین پیچیدگی جامعه انسانی نیستند. نظریههای بدیلی سر برآوردهاند. ازویژگیهای این نظریهها فاصله گرفتن از دوگانهانگاری و تلاش برای دیدن و تاکید بر تفاوتهاست. هویت فردی در این نوع بینش مفهومی اجتماعی و حاصل رابطه دیالکتیک فرد و جامعه است.
برای بررسی پیچیدگی هویت ایرانی در خارج از کشور هم نیازمند تبیین شرایط زندگی درعصر پستمدرن هستیم. این هم هویتی است که دوگانگی را برنمی تابد، بویژه برای نسل جوان که با استفاده گسترده از اینترنت پیوند گستردهای با جامعه جهانی دارد. این فرایندی برای برخی باعث آشفتگی هویتی و برخی دیگر انسجامیابی هویتهای متکثرمیشود. تضاد بین هویت خود و هویت تحمیلی برساخته اجتماعی پدیدهای رایج درایران است. گفته معروف “در وطن خویش غریب” را بسیاری از مهاجران کم وبیش تجربه کردهاند. تعلق گروهی واجتماعی لازمه شکل گیری یک هویت منسجم است.
برای فهم بهترپیچیدگیهای هویت ایرانی درمهاجرت از نظریه “منِ دیالوژیک” استفاده میکنم، رویکردی که از جامعه شناسی روان به روانشناسی جامعه گذرمی کند (منبع). خودانگاره یا پنداره (self-concept) یکی از مفاهیم مهم در روانشناسی است و بیانگر درک، ذهنیت و احساسی است که یک فرد نسبت به خود دارد. انگاره “خود” کیفیتی است بیولوژیک که در فضا (جهانی ومحلی) و زمان (سنتی، مدرن و پست مدرن) به صورت گفتوگویی (دیالوژیک) همزمان در جهات مختلف امتداد مییابد و ذهن به مثابه جامعه کوچک در نظر گرفته میشود. براساس این نظریه شخصیت انسان در جهان پیچیده کنونی سیمرغ گونه درعین وحدت دارای کثرت است. “خود” شکل پذیر و قادر به تغییر مداوم به منظور انطباق با شرایط است.؛ پدیدهای پویا، سیال و متکثر است که رویکرد روایتی یا داستانی دارد. خاطرات گذشته گزینش میشوند تا بیانگر روایتی هماهنگ از خودانگاره کنونی فرد شود.
برای نمونه تصور کنید هویت درهم تنیده فرد تحصل کردهای که هزینه انواع بیمههای اجتماعی دنیای مدرن برای سلامت و حفظ اموالش درایران یا خارج را میپذیرد. همزمان برای اطمینان بیشتر از “بیمه ابوالفضل” هم استفاده میکند، با شرکت و هزینه کردن در مناسک مذهبی. صدقه میدهد وآش نذری میپزد. ضمناً برای حفظ و جلوهنمایی آن روی دیگر هویت ایرانی خود در جشنهای چهارشنبه سوری ، نوروز و مهرگان هم حضور فعال دارد.
مقابله روایتها با واقعیت ها
اهداف نظامهای توتالیتر و ایدئولوژیک برای تولید (مهندسی) انسان مورد نظربه ویژه درقرن بیستم حاصلی جزفجایع تاریخی نداشته است. سرانجام تولید انسان “طراز نوین” به سبک استالین به مجمعالجزایر کولاک و فروپاشی نظام شوروی انجامید. کشتار میلیونها یهودی و دگراندیش درکورههای آدم سوزی نتیجه پاکسازی نژادی آلمان نازی به رهبری هیتلر بود. دخالت نظامی امریکا و ناتو، به ویژه در کشورهای خاورمیانه هم زمینهساز رشد رادیکالیسم و تروریسم اسلامی شد.
در ایران نظام ولایی، وظیفه نهاد آموزش و پرورش آماده سازی کودکان برای الگو پذیری از مردان و زنان صدر اسلام است. اطاعت و اجرای دستورات دینی برای پسران از پانزده سالگی و دختران ازنه سالگی واجب میشود. دختران پرورش مییابند با گشادهرویی پذیرای زنان دیگردرزندگی مشترک خود شوند. حقی که شرع و قانون تقدیم مردان میکند. اگر زنی مخالف تقسیم عاطفی همس رباشد خود باید به هرشیوه رضایت اورا برای تک همسری جلب کند. از زوجها انتظارمی رود فرزندان مطیع و عاشق شهادت تقدیم اهداف نظام کنند. سرپیچی از این اوامر هزینهساز می شود. کمترین مجازات تحقیر، توهین و حذف است.
خارج ازمدرسه اما روایتهای دیگری درفضایی مجازی به گستردگی جهان در انتظار دانش اموزان است. در رسانههای اجتماعی دختر نوجوانی را “لایک” میکند که رقص کنان آوازمی خواند. همزمان ازکانالهای ماهوارهای فیلم سخنرانی گرتا تونبرگ، دختر سوئدی را میبیند، نوجوانی که قدرتمندان جهان سیاست را به مبارزه میطلبد و شخصیتی الهام بخش والگوی نسل جوان برای به چالش کشیدن غولهای سیاسی ومالی دنیا برای نجات زمین است. تقابل الگوهای زنان صدر اسلام با چهرههای مطرح جهانی فرایند شکل گیری هویتی نسل جدید را آسیب پذیر میسازد. ممنوعیت همزمان برآوردن نیازهای متناسب با رشد نوجوانان و جوانان سبب روانپریشیهای جبران ناپذیر میشود. در فضای دوگانه عمومی و خصوصی دو روش برای ادامه زندگی معمول آنهاست. ایستادگی آشکار در برابرهویت تحمیلی که حاصلش انزوا، حذف، زندان و یا مهاجرت است. دوگانه “خود واقعی” و هویت تحمیلی نظام ایدیولوژیک روش دیگر است که بسیاری ازمردم برای تحمل هزینه کمتر مجبوربه انتخاب میشوند. به تدریج و تکرار، چنین رفتاری در فرد نهادینه میشود.
فرایندهای همگرایی در مهاجرت
برای بررسی شکل گیری “ما”ی هویتی ایرانی به فرازهایی از روند همگرایی چند گروه عمده مهاجر در هلند میپردازم.
گروهی به دلیل تنگناهای سیاسی، اقتصادی واجتماعی، ناامید از آینده، فرار را برقرار ترجیح میدهند. سرمایه مالی سفر با همه مشکلاتش فراهم میشود. اما همراهی سرمایه فرهنگی برای زندگی نو در مهاجرت پیچیدگیهایی دارد. یکی از پیامدهای خروج – به هرشیوه – ازایران رشد فزاینده “ازدواج پستی” است که بررسی ان تحلیل دیگری میطلبد.
برخی از مهاجران خسته ا زهویت ایرانی خود، اراده گرایانه درپی نفی آن برمیآیند. به شوق ذوب سریع درجامعه میزبان از”جماعت ایرانی” دوری میکنند. اما واقعیتهای جان سخت هویت اکتسابی ازجمله رنگ پوست، جنسیت و کشورزادگاه معمولا درتقابل با کلیشهها و پیش داوریهای جامعه میزبان قرارمی گیرد. قوانین و هنجارهای نانوشته درهلند هم ازعوامل بازدارنده همگرایی و جذب دلخواه این گروه به حساب میآید.
تربیت دوگانه خانه و مدرسه یکی ازعناصر شکل دهنده مکانیسمهای دفاعی فرد در برابر مشکلات اجتماعی است. کودکان در ایران از ابتدا میآموزند برای جلوگیری از مشکلات ناخواسته “خود واقعی”شان را پنهان کنند. مکانیسم دفاعی که دوگانگی در گفتار و رفتاررا در فرد نهادینه میکند، زمینه ساز اسکیزوفرنی فردی و اجتماعی می شود. خصوصیاتی ازجمله واقعگریزی، بیاعتمادی، فرافکنی، عدم شفافیت ومسئولیت گریزی ازپیامدهای رشد هویت “خود پندار” است. تظاهر و رفتار مبالغهآمیز این افراد گاه در قالب فرهنگ “تعارف” ایرانی برده میشود. چنین رفتاری در ایران کارکرد دارد، درمهاجرت اما میتواند مشکلسازشود. یکی ازهمکاران هلندی من ناامید ازارتباط شفاف با یک پناهجوی ایرانی میگفت: ماسکهای چند لایه، مانع شناخت واقعی وتشخیص کمکهای مناسب میشود. تشکیل دورههای اموزشی توانمند سازی و دیالوگ سازنده میتواند یاری رسان برخی از این پناهجویان باشد.
برای برخی دیگر برآورده نشدن انتظارات ناهماهنگ با واقعیت اجتماعی پیامدهای ناخوشایندی درپی دارد. اینان سرخورده ازجذب آسان و رانده از گروه ایرانی به انزوا کشیده میشوند. ازجمله پیآمدهای روند اراده گرایانه نفی هویت واقعی ازخود بیگانگی، بحران هویت و روانپریشی است که مددجو را نیازمند روان درمانی میکند.
برخی دیگرازایرانیان درحسرت هویت نوستالژیک “ناب ایرانی” تمایلی به همگرایی درجامعه جدید ازخود نشان نمیدهند. این گروه هرگونه پویایی وسیالیت هویتی را نفی میکنند. حاصل آن حاشیه نشینی دردایره تنگ همفکران وعقب ماندن از رشد سریع جامعه میزبان است. ناگفته نماند که حفظ هویت نوستالژیک برای برخی پوشش و توجیه ناتوانیهایشان در پذیرش شرایط جدید است.
گروه نسبتا زیادی ازایرانیان توانستهاند ارتباط خود با جامعه میزبان را براساس هویت انسانی پویا و سیال تنظیم کنند. با واقع نگری و توانمندیهای فردی ازامکانات کشورمیزبان برای رشد وپیشرفت خود و جامعه استفاده میکنند. به همین دلیل ایرانیهای ساکن هلند درلیست مهاجران موفق قراردارند.
روایت زنان آرمان خواه برای ساختن زندگی دوباره درمهاجرت حکایت دیگری است، زنانی که تجربه مبارزه نابرابرعلیه سلطه را به بهای سنگین با خود حمل میکردند.
تداوم مبارزه در مهاجرت
پس از انقلاب بهمن، برخی اززنان ارمانخواه درگریز از موجهای مختلف سرکوب، به تبعید یا مهاجرتی ناگریز تن دادند. ناامید از بازگشت و برای ادامه زندگی کوله بار زخم سالیان را در پستوی خاطره پنهان کردند. آنان به تجربه دریافته بودند که برای رسیدن به آرمانهای انسانی باید جامعه مردانه را پُشت سر بگذارند. آموختند که لازمه تغییر این ارزشها خرد نقاد، آگاهی و تصمیم قاطع است. جایگزین کردن ارزشهای ضد تبعیض نیازمند تمرین طولانیمدت است. باز به تجربه دریافتند که ساختار پدرسالار سازمانهای سیاسی ایرانی نقد شالوده شکن قدرت را برنمی تابد. این گروه در تلاش برای بازسازی هویت “ما”ی ایرانی شیوههای متفاوتی را تجربه کردهاند؛ از پیوستن به سازمانهای سیاسی پیشین تا تاسیس انجمنهای زنان و یا جمعهای دوستانه محدود.
مبارزه برای رهایی ازهرگونه سلطه در تجارب زیستی این زنان پررنگ بود. گفتنی است که در طول تاریخ سیاست امری مردانه به شمارمی رفت. حضور و مشارکت دراین میدان ازدستاوردهای مبارزات زنان درسده اخیراست. ورود گسترده زنان به دانشگاه به ویژه پس از سال ۱۳۵۰ نقطه عطفی در این زمینه بود. معمولا از طریق شرکت در جنبش دانشجویی یا پیوندهای خانوادگی و دوستی به سازمانهای سیاسی میپیوستند. در آن دوران هنجارهای مردانه برجنبش مسلط و لازمه پذیرفته شدن در این میدان پنهان کردن هویت زنانه بود. تفکر، گفتار، کردار و حتی نوع پوشش و روابط خصوصی زنان توسط هنجارهای نانوشته چپ پدرسالار تنیده در اخلاق اسلامی، شکل میگرفت. از ویژگیهای فرهنگی ان دوره انکار تفاوتها بود، گفتمان غالب که برخی از زنان در بازتولید آن نقش فعال داشتند. ساختارشکنانی هم بودند که اخراج ازسازمان نرمترین مجازات آنان بود.
بی سبب نبود که تظاهرات زنان دراولین گردهمایی هشت مارس (اسفند ۵۷) درمقابله با پوشش اجباری، در فریادهای “یا روسری یا توسری” حزباللهیها و مرگ برامپریالیسم عدالت خواهان به جایی نرسید. کوچک شمردن حقوق اولیه زنان و رویای برابری در نظامی بیطبقه به باور برخی از زنان مبارز هم تبدیل شده بود. با شکست این مطالبات سنگرهای کرامت انسانی یکی پس از دیگری فتح شد. حاصل این شکست برای مبارزان بازتولید چرخه زندان، شکنجه و کشتن به شیوههای متفاوت بود. جا دارد به احترام آن جانهای شیفته بایستیم و درخود تامل کنیم که ما را چه شد و ما را چه میشود.
روند همگرایی زنان آرمانخواه
برخی ازاین زنان سرخورده ازایستایی تشکلهای سیاسی رفتن را برماندن ترجیح دادند. با استفاده ازتجربیات گذشته وبا الهام از دستاوردهای جنبش جهانی زنان تلاش کردند سلطه و تبعیض را درتمامی عرصهها به چالش کشند. نمونه موفق این زنان درهلند فرح کریمی و هاله قریشی هستند که آرمانهای انسانی انگیزه پیشرفتشان بود.
رشد جنبش زنان درایران و تاسیس انجمنهای زنان درمهاجرت ازویژگیهای تشکل یابی چند ده اخیراست. اولین انجمن زنان درهلند بیست وسه سال پیش (۱۹۹۹) تاسیس شد. گفتنی است که درسازمانهای زنان هم کوله بارزخمهای گذشته وته نشین وابستگی گروهی سبب تنش وریزش اعضا میشد. یکی از پردوامترین تشکلهای زنان درخارج ازکشور “بنیاد زنان ایرانی” (IWSF) بود که سه سال پیش (۲۰۱۹) سیامین سال تاسیس را درفلورانس ایتالیا برگزار کرد. این بنیاد با مسولیت گنازامین وهمکاری انجمنهای زنان در مهاجرت توانست با برگزاری کنفرانسهای سه روزه گنجینه ارزشمندی از مطالعات زنان ارایه دهد. بدینگونه پل ارتباطی بین پژوهشگران داخل و خارج از ایران شد، برای تبادل دانش و تجربه متقابل.
چالشهای درونی زنان در مهاجرت
زنان ایرانی با تجربه تلخ ستم چند گانه مهاجرمی شوند. این تجربه یکی ازعوامل تقویت مکانیسم دفاعی انطباق پذیری درزنان است. مهارتی که مهمترین ویژگی آن انعطاف پذیری، خلاقیت، چالشگری و مسئولیت پذیری است. چنین مکانیسمی درمهاجرت یاریرسان پروسه همگرایی میشود؛ به بویژه درشرایط مساعد ساختارحقوقی- اجتماعی برابر گونه.
استفاده ازفرصتهای جدید برای برخی از زنان با مشکلات متفاوتی همراه بود. به عنوان مشاور، به تجربه و تحقیق باور دارم که فرسایشیترین چالشها مقابله با همسران وگاه پدران و پسران خانواده بود. مردانی که ارزشهای فرهنگی فردگرایانه و توازن قدرت جنسیتی در کشورهای غربی را تهدیدی برای نقش برترخود درخانواده و جامعه میدیدند. ناگفته نماند که گاه شاهد دوگانگی گفتار و رفتار زنان هم بودم.
واقعیت گریزی به دلیل سقوط مرتبه اجتماعی برای مردان سبب تشدید آسیبهای روانی گاه پنهان آنان میشود. آشفتگی روانی و فرافکنی، سیاه و سفید دیدن مسایل و مسئولیتگریزی ازجمله پیامدهای این گونه مکانیزم دفاعی است. رفتاری که تنشهای مانده زیرخاکستربین زوجها را شعله ورمی سازد. خشونتهای ناشی ازاین بحران آسیبهای گاه جبرانناپذیری به ویژه برای زنان و کودکان خانواده به همراه دارد. بارها دراتاق مشاوره شاهد گفتوگوهای پرتنش زوجها بودم. شیوهای از گفتوگو که فرد درغالب نقشهای متفاوت قربانی- ناجی و ظالم (مثلث کاریمن -۹) میچرخد. این گونه گفتوگو در روابط دوستانه هم رواج دارد. شیوهای که اختلافات را تشدید میکند. زوجهایی هم بودند که برای مدیریت بحران از مراکز روان درمانی واموزشی استفاده میکردند.
چالشهای اجتماعی زنان در مهاجرت
براساس نظریه “من دیالوژیک”، فرد و جامعه برای جدا سازی خود ازدیگری واثبات برتری خود نیازبه روایتی منسجم دارند. تقابل تجربه زیستی زنان آرمانخواه با هویت برساخته شرقی-اسلامی چالشهای جدیدی را به همراه داشت. ازجمله تقابل دوگانه روایت زن ازاده و توانمند غربی دربرابر زن قربانی، سلطه پذیر و قابل ترحم شرقی. الهام بخش تصویرجامعه غربی اززنان خاورمیانه تفسیرهای اورینتالیستی کتاب هزار و یکشب است. سمبل چنین زنانی شهرزاد قصه گو است که برای بقای خود باید سلطان ستمگر را با داستانهای شبانه سرگرم کند. اما درخوانش زنان کنشگر شهرزاد با توانمندی ازداستانسرایی کمک میگیرد تا شاه زن کش را به مردی خردمند تبدیل کند. روایتهای تجربه زیسستی زنان کنشگرایرانی ازتمامیت خواهی اسلام سیاسی با چالشهای چند گانه در هلند روبرو میشود.
با اوج گیری دخالتهای نظامی امریکا و ناتو درخاورمیانه و ایجاد جنگهای نیابتی، موج بزرگی ازآوارگان به کشورهای غربی پناه اوردند. انتشارتصاویر جنایات داعش و گروهای دیگراسلامی کلیشههای زن قربانی قابل ترحم ومرد ظالم را درغرب تقویت کرد.
جنگ جهانی دوم با میلونها کشته، ویرانی، آوارگی و فقر بزرگترین فاجعه تاریخ بشری را رقم زد. در هلند بیش از ۱۹۸ هزار قربانی این جنگ ثبت شده که حدود ۱۰۲ هزار از شهروندان یهودی تبار این کشور بودند. در حافظه تاریخی بسیاری از هلندیها این فاجعه نقش بسته است. احزاب چپ و دموکرات نگران رشد دوباره فاشیسم هرگونه نقد فرهنگی و دینی را با مهر اسلامهراسی و بیگانه ستیزی به سکوت میکشاندند. خوانش افراطی از نظریه نسبیت فرهنگی حتی ختنه دخترکان خردسال را مجاز میشمرد. عده معدودی از کنشگران فمینیست عدالتخواه سرخورده ازاین احزاب برای ادامه فعالیتهای خود به دام احزاب راست میافتادند. (نگاه کنید به این مقاله). احزاب پوپولست خارجیستیزازجذب این گونه افراد برای رشد نظریات برتری جویانه فرهنگی استفاده میکردند. زنان آرمانخواه ایرانی اما در جستوی گفتمانی بودند که انکار تفاوتها نباشد و خواهان رفع سلطه و تبعیض . رخداد خیزش “زن زنگی ازادی ” راه سوم را برای صلح طلبان وعدالت خواههان هموار کرد.
تولد ” ما “ی دیگر
“نیمی از عمرم در وطنم بودم، و نیمی دیگر وطن در من بود”، چشم انتظار قاصدک
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
این بار قاصدک با پروبال خونین آمد. خبر مرگ مهسا امینی رنج ناخواستهای بود که وجدان بیدا رانسانی را به درد آورد. رنجی که ققنوس واراز خاکستر هزاران جان شیفته راه آزادی س ربرآورد. بارانی شد بر کویر ناامیدیها تا بذرهای کاشته سالیان جوانه زنند. نام مهسا تبدیل به رم زپیوند دو نیمه جدا مانده ایرانی شد. رمزی ساختارشکن که سلسله مراتب کوه پر قدرت اقتدار را درتمامی ابعادش نشان میکند. هویتی نو از” ما”ی ایرانی سیمرغ گونه بال پرواز درآورد تا جان تازهای دمد به همبستگی جهانی صلح جویان عدالت خواه. درتظاهرات لاهه وبرلین همه یکصدا درد مشترک را فریاد زدند “داد میخواهیم این بیداد را”. این “ما” تبلوردادخواهی نسلهای به جان امده ازسرکوب سالیان برای ” یک زندگی معمولی ” است.
سالیان زیادی “دیاسپورای ایرانی” درجستوجوی آن نیمه دیگر بود، نه به مفهوم دوگانه جنس و جنسیتی، بلکه فضای یگانهای که تجلیگاه وحدت هویتهای چندگانه سیالشان شود. جنبش “زن، زندگی، آزادی” بسترسازچنین فضایی است.
مانیفست این رویای انسانی را شروین حاجی پوردر ترانه “برای” به گوش جهانیان رساند. رویای برقراری صلحی پایدار برای زندگی مسامت امیز، بدون سلطه و تبعیض، حفظ محیط زیست و ایحاد یک زندگی شایسته برای همه. رویای همبستگی انسانها که سعدی قرنها سروده بود:
چوعضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار