این روزها برخی از هواداران حاکمیت می‌کوشند خیزش مردمی را غیرملی و ایران‌ستیز بنمایانند. آنان می‌کوشند القا کنند که جنبش کنونی به‌هدفِ تجزیه‌طلبی و پاره‌پاره شدن ایران است. از دیگر سو اما کسانی هم در آن سوی مرزها به روایت‌های تفرقه‌افکنانه پر و بال می‌دهند. از این رو پرسیدنی است که جایگاه «ایران» در جنبش ۱۴۰۱ کجاست.

خدای رنگینکمان

کودکی در درگیری جان می‌بازد. «کیان» نام دارد و از تبار بختیاری است. هر کس بختیاریان را بشناسد می‌داند که ایران‌دوستی از ویژگی‌های بارزِ این مردمان است. عکسی از کیان با نشان فروهر بر کلاه بختیاری را همه دیده‌ایم. همه چیز — از نام کودک گرفته تا تبار و کلاهش — نشان از ایران و ایران‌دوستی دارد. با این روی اما کسی در آن سوی مرزها، کسی که احتمالاً از کشوری اروپایی شهروندی را نصیب برده است، مرگ کیان را ناشی از یکپارچگیِ ایران می‌داند و به تمامیت ارضی لعنت می‌فرستد.

در اوضاع کنونی عجیب نیست که تجزیه‌طلبان هم پرچم‌هایشان را به اهتزار درآورند. هر دسته و گروهی ممکن است آرزواندیشانه جنبش را برای خود بخواهد. چنان‌که دیده‌ایم، رقیبان منطقه‌ای نیز آرزوهایشان را دریده‌تر از پیش به زبان می‌آورند. در این مرحله از جنبش طبیعی است که کسانی بخواهند از تفاوت‌ها و تنوع ایرانی برای تفرقه‌افکنی و ویرانگری بهره‌برداری کنند. جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» اما هرچه که هست پیش و بیش از همه برای همین مردمی است که با همه‌ی تنوع و رنگارنگی که دارند با هم در ایران می‌زیند و خود را در درون ایران و با ایران تعریف می‌کنند. خدای رنگین‌کمان خدای ایران است. اینکه نسل زِد دست به کار شده است برای این است که می‌خواهد بماند و کشورش را بسازد. خارج‌‌نشینانی که به‌سادگی در نقش فرمان‌دهندگان جنبش فرو می‌روند گرچه شاید بخواهند پس از پیروزیِ جنبش سری به ایران بزنند اما اغلب ترجیح خواهند داد در همان ممالک توسعه‌یافته به زندگی ادامه دهند.

مردمی از نو ساخته

برخلافِ آنچه حاکمیت القا می‌کند و در مقابلِ برخی نگرش‌های ایران‌ستیز در بیرون از ایران، جنبش «زن، زندگی، آزادی» از همان آغاز با رویکردی همدلانه و میهن‌دوستانه پا گرفت، رویکردی که ایرانیان را به پشتیبانی از هم برانگیخت. درحقیقت گونه‌ای از «مردم» بودن و با-هم-بودن را پدید آورد. عاملیت‌یابی و نقش‌آفرینی برای خویش و سرنوشت خویش با همین مردم شدن آغاز می‌شود. این همان چیزی است نه حاکمیتِ تمامیت‌خواه در درون ایران خوش دارد و نه قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای.

ستمی بر یک شهروند کرد و اهل سنت بود که در سراسر ایران اعتراضاتی برانگیخت که تاکنون ادامه دارد. آن ستم با بسی ستم‌های دیگر پیوند یافت و زخم‌ها را زنده کرد. گویی با ستمی که بر یک ایرانی رفت ایران به یگانگی رسید و خود را چونان یک کل بازنمایاند. شعار «زن، زندگی، آزادی» بی‌درنگ از سر مزاز خانم امینی به اعتراضات تهران راه یافت. گذشته از این شعار محوری که در سراسر ایران طنین‌انداز شد، بسیاری از دیگر شعارهای جنبش نیز آشکارا ایران‌دوستانه بوده است، از جمله «از کردستان تا زاهدان، جانم فدای ایران» و «مهاباد، کردستان، الگوی کل ایران». خانواده‌ی داغدارِ خانم امینی نیز در همان آغاز با اظهارنظرهایی که حکایت از آگاهی و دلنگرانی داشت راه را بر سؤاستفاده‌های هر دو سوی طیف (حاکمیت از یک سو و تجزیه‌طلبان از سوی دیگر) بستند.

جنبش کنونی ضدِ چه چیزی پدید آمده است؟ آیا جنبشی دین‌ستیز است؟ آیا جنبشی علیه دیکتاتوری است؟ می‌توان این پرسش‌ها را جداگانه به بحث نشست. اما جنبش کنونی علیه هرچه که باشد علیه ایران نیست. در حقیقت بزرگ‌ترین تحریف درباره‌ی جنبشِ زن، زندگی، آزادی این است که آن را علیه ایران بنمایانیم.

Ad placeholder

بیمرکز، فراگیر، و بیرهبر

اتفاقاً یکی از ویژگی‌های جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» این است که بی‌مرکز و سراسری است. از همه‌ی استان‌ها و قومیت‌ها در آن شرکت دارند و وقتی مردم در یک استان سرکوب می‌شوند در دیگر استان‌ها مردم به پشتیبانی از آنان برمی‌خیزند. همچنین، در حالی که در جنبش‌های گذشته چند شهر کانون‌های اصلی بودند، جنبش «زن، زندگی، آزادی» فراگیر و بی‌کانون است. می‌توان گفت فراگیریِ این جنبش حتا در مقایسه با جنبش اصلاحات و جنبش سبز نیز چشم‌گیر است. جالب است که حکومت در حالی از وابستگیِ این جنبش به بیگانگان سخن می‌گوید که حتا در هم‌سنجی با خودِ انقلاب ۵۷ نیز باز جنبش حاضر میهنی‌تر و ایرانی‌تر است چراکه آن انقلاب گرچه نام اسلامی بر خود داشت درواقع برآیندِ برهم‌کنش‌ها میان نیروهایی بود که از شرق و غرب حمایت می‌شدند. اما جنبش زن، زندگی، آزادی از این جهت ممتاز است که حرکتی درون‌جوش در مقابل ایدئولوژی و فساد است.

بی‌رهبر بودن نیز خود نشان از مردمی بودن و میهنی بودنِ جنبش زن، زندگی، آزادی دارد. رهبران معمولاً نشانِ گروه و دسته‌های خاص را بر جنبش‌ها می‌زنند. جنبشِ این روزها اما هیچ نشانی از هیچ دسته و گروهی ندارد. گرچه قشر جوان و نوجوان (نسل زِد) نقشی محوری در جنبشِ این روزها دارد، اما درست این است که همنوا با برخی جامعه‌شناسان بگوییم که در حقیقت نسل‌های قبل، فرسوده و سرخورده و بی‌نیرو، به این نسل نمایندگی داده‌ و به نیرو و انگیزه‌ و دلیریِ این نسل برای تغییر امید بسته‌اند.

گرچه به دلایل آشکار جنبش در سطح رسانه‌ای در رسانه‌های برون‌مرزی بیش از رسانه‌های داخلی بازتاب می‌یابد (که این را هواداران حاکمیت می‌کوشند به معنای وابستگیِ جنبش به خارج تفسیر کنند)، به دلایلی که برشمردیم این جنبش را می‌توان میهنی‌ترین جنبش پس از انقلاب اسلامی دانست؛ جنبشی که نه ریشه در بازی‌های سیاسی در سطوح حاکمیتی در داخل ایران دارد و نه ریشه در جنگ‌های قدرت در سطح جهان.

Ad placeholder