زیستن
همچون درخـت
تنهــا و رها،
همچون جنگل
برادروار،
این است
حسرت و آرزوی ما.
شاید از عجایب روزگار باشد که بحران و جوش و خروش این روزهای ترکیه که در آن، مردم ضمن مخالفت با محدویتها مشارکت بیشتر در زندگی سیاسی و اجتماعی را طلب میکنند با خاموشی شاعری مقارن شده که شعرش را به سلاحی در خدمت نقد استبداد و ساختارهای مشارکتستیز درآورد و بهبود زندگی مردم را به روایت شعرش بدل کرد. این اما، همه میراث ناظم حکمت برای شعر ترکیه و جهان نیست، او در عاشقانههایش نیز اوجی ماندگار به جا گذاشته است.
زندگی حکمت در رفت و آمدی مدام میان زندان و فرار و مهاجرت سپری شد. این شرایط اما سبب نشده که امروز به عنوان یکی از بنیانگذاران سترگ شعر معاصر ترکیه شناخته نشود.
ناظم حکمت در شعرش جسور و بیپروا است. او از رنج انسانهای فرودست سخن میگوید و از نبود آزادی و جنگ انتقاد میکند. شعر او اما در همان حال سرشار است از عشق و شوق وصال زنانی که به آنها عاشق بوده است.
در کنار رماننویسانی همچون یاشار کمال و اورهان پاموک و الیف شفق یا طنزنویسی همچون عزیزنسین، آثار حکمت بیشترین خواننده را در ترکیه و در سطح جهانی داشتهاند. شعرهای حکمت دستکم به ۵۰ زبان زنده دنیا ترجمه شدهاند.
جسارت و بیپروایی در نقد و افشای شرایط و ساختارهایی که رنج انسانهای فرودست یا جنگ و نبود آزادی از مؤلفههای آن است، در شعر حکمت برجسته است. اما شور زندگی، نرمی و شرح عشق و اشتیاق به زنانی که دوستشان داشته نیز در شعر او کم نیست.
اشتیاق، دلتنگی و حسرت از مهمترین درونمایههای اشعار ناظم حکمت است. دلتنگی برای میهنی که به ضرب و زور صاحبان قدرت از آن رانده شده بود و اجازه بازگشت به آن را نداشت، برای مردمی که با آنها حسی از همبستگی پیوندش میداد و برای زنی که زیستن در آغوش او برایش میسر نبوده است.
کمتر سطری در آثار حکمت یافت میشود که سیاسی نباشد و در عین حال شعریت در آن موج نزند.
او چه در استانبول، چه در مسکو، چه به هنگام کار یا در سفر همیشه و همواره از زنان به وجد آمده است. از همین روی در شعرهای سیاسیآش نیز گوشهها و محملهایی را پیدا میکند تا به عشقش به زنی نقب بزند که در آن لحظه، ولو به طور موقت دلبستهاش شده یا شوق دیدار او را به دل دارد.
زیستنامهای که او در شعرش از خودش به دست میدهد شرحی است از همین دلتنگیها:
در ۱۹۰۲ به دنیا آمدم
دیگر به شهر زادگاهم بازنگشتم
اصولاً بازگشت را دوست ندارم.
در سهسالگی نوهی پاشائی بودم در حلب.
در نوزدهسالگی دانشجوی دانشگاه کمونیستی مسکو
در چهل و نه سالگی بار دیگر به دعوت کمیتهی مرکزی در مسکو.
از چهاردهسالگی شعر سرودهام.
بعضیها انواع گیاهان را خوب میشناسند، بعضیها انواع ماهیها را
من انواع جدائیها را.
بعضیها نام ستارگان را ازبراَند
من نام حسرتها را.
…
جوانی پر تب و تاب
پدر بزرگ حکمت، ناظم پاشا از حلقه دراویش بود و اهل سماع. شعرهای عرفانی مینوشت و در کار تقویت قریحه نوه خویش بود که او را هم شاعر کند. حکمت درچهاردهسالگی، آن گونه که خودش در شعری که خواندید میگوید، شعر سرودن میآغازد.
در ۱۵ سالگی به آموزشگاه نیروی دریایی استانبول وارد میشود. دو سال بعد، دانشآموخته بیرون میآید و به عنوان افسر خود را بر عرشه یک ناو جنگی مییابد. وضعیت سلامتش اما اجازه ادامه این کار را نمیدهد و آن را رها میکند.
در همین سالهاست که ناظم جلب دیدگاهها و مباحث سیاسی میشود.
سال ۱۹۲۰ ترکیه زیر سلطه نیروهای متحدین است و استانبول نیز در اشغال آنها. حکمت به سرودن شعرهای مقاومت روی میآورد و با دوستش والا نورالدین از استانبول خارج میشود تا به «جنگ آزادیبخش ملی» تحت رهبری مصطفی کمال آتاتورک بپیوندد. آتاتورک حالا تا حدودی نظرش به دو شاعر جوان جلب شده، اما آنها بر خلاف میلشان به جای جبهه به شمال غرب ترکیه فرستاده میشوند تا به مردم سواد بیاموزند. آنجا اما مدت زیادی نمیمانند، محیط محافظهکار است و برای اهالی هم غیرمتعارف که دو جوان غریبه به مسجد نمیروند:
از بیست سالگی به اینطرف به خیلی جاها هم که مردم میروند نرفتهام:
مسجد، کلیسا، معبد، کنیسه
…
پلیس مخفی هم در محل به شدت فعال است.
دو جوان ابتدا به فکر میافتند به برلین یا پاریس بروند، ولی بعد تصمیم دیگری میگیرند. آوازه دورادور انقلاب اکتبر و شعارهای عدالتجویانه آن حکمت و نورالدین را هم به خود میکشد و آنها را به رفتن به مسکو وسوسه میکند.
در «مدرسه کمونیستی کارگران شرق» مسکو نامنویسی میکند و به آموختن اقتصاد و جامعهشناسی مشغول میشود. جوش و خروش سالهای دهه ۱۹۲۰ در مسکو و آنچه که از ایدئولوژی کمونیستی در ذهنش رسوب میکند تا پایان عمر به نگاه و اندیشهاش سمت و سو میدهد.
دیدار با شاعر انقلابی شوروی، ولادیمیر مایاکوفسکی و تئوریسین مشهور تئاتر، وسولود امیلیویچ نیز به شدت او را تحت تأثیر قرار میدهد. در هواداری از لنین سر از پا نمیشناسد و مصمم میشود به حزب کمونیست ترکیه بپیوندد:
لنین را ندیدم اما در ۱۹۲۴ بر سر تابوتش نگهبانی دادم
و در ۱۹۶۱ او را در کتابهایش دیدار کردم.
بیهوده تلاش میکنند مرا از حزبم جدا کنند
…
ناظم حمکت:
«ميخكها جایی شكفتهاند
میدانم.
اسارت مسئلهای نيست
ببين!
مسئله اين است كه تسليم نشوی!
سال ۱۹۲۴ در حالی که به «کمونیستی پرشور و مؤمن» بدل شده به ترکیه بازمیگردد و اشعار و دیگر نوشتههایش را در نشریه کمونیستی «آیدینلیک» (روشنایی) منتشر میکند. حالا دیگر از سنت شعری دوره عثمانی گسسته است، شعرش البته از آهنگی درونی برخوردار است و بیش از پیش همسایه دغدغهها و آلام مردم و زبان محاورهی آنهاست.
مشغولیت شعر او رنج و حرمان و چالشهای روزمره مردم و امیدها و آمالهای آنهاست. بخشهای وسیعی از جامعه به شعرش اقبال نشان میدهند و شعر او را زبانی گویای خویش مییابند. دولت به تعقیب او و همفکرانش دست مییازد. روزنامههای منتقد با تیغ سانسور روبرو میشوند یا به کلی انتشارشان ممنوع میشود. اکثر اعضای تحریریه آیدینلیک هم سر از زندان درمیآورند. ناظم برای گریختن از بازداشت به ازمیر میرود. یک سال بعد دادگاه به طور غیابی ۱۵ سال زندان برایش میبُرد. پس راهی نمیماند جز روی آوردن به زندگی مخفی.
دو سال بعد از ترکیه خارج میشود. دوباره به مسکو میرود و یک سالی آنجا میماند. سال ۱۹۲۸ همزمان با انتشار مجموعه شعری از او در باکو با نام «سرود نوشندگان خورشید» خود نیز راهی ترکیه میشود. بازداشت میشود و در دادگاه به ۷ ماه زندان محکوم میگردد. از زندان که خلاص میشود دوباره به همکاری با شمار متعددی روزنامه روی میآورد و اشعارش را نیز در همین روزنامهها و نشریات منتشر میکند.
سال ۱۹۲۹ اولین مجموعه شعر انقلابی او با نام «۸۳۵ سطر» منتشر میشود که اولین کتاب او در ترکیه نیز هست. در این ایام زیر تأثیر تئاتر حماسی برتولت برشت به نوشتن قطعات نمایشی هم روی میآورد.
سال ۱۹۳۰ شرکت «کلمبیا رکورد» صفحه گرامافونی از اشعار مبارزاتی او را به بازار عرضه میکند که شنوندگان بسیاری مییابد. آن را در کافهها و رستورانها و سایر اماکن عمومی پخش میکنند. ۲۰ روز بعد همه نسخههای صفحه به فروش میرسد. شاعر تحت نظر قرار میگیرد و اندکی بعد دستگیر میشود. از او بازجویی به عمل میآید، ولی رهایش میکنند. اما کمپانی «کلمبیا رکورد» زیر فشار نهادهای دولتی مجبور میشود از انتشار مجدد صفجه صرفنظر کند.
ناظم حکمت:
سرزمینم را دوست میدارم
بر چنارهایش تاب خوردهام، در زندانهایش خفتهام
هیچ چیز مانند ترانهها و تنباکوی سرزمینم
دلتنگیام را کمرنگ نمیکند
سال ۱۹۳۲ مجدداً موج دیگری از دستگیری منتفدان آغاز میشود. ناظم حکمت هم بازداشت میشود. دادستان برای او تقاضای حکم اعدام میکند:
در زندان خوابیدم، در هتلهای بزرگ هم.
گرسنه بودهام، اعتصاب غذا کردهام، و تقریباً لذتی نیست که نچشیده باشم.
در سی سالگی حکم به اعدامم دادند
…
اما نهایتاً به چند سال حبس محکوم میشود و دو سال بعد به مناسبت ده سالگی بنیانگذاری جمهوری ترکیه از زندان آزاد میشود. «حماسه شیخبدرالدین» را منتشر میکند که روایتگر شور و تلاش یک انقلابی قرن پانزدهم است با این جمله معروف که «همه چیزهای خوب از آن همه است». این اثر به شدت محبوب میشود و شاعر دوباره آماج تعقیب و مراقبت قرار میگیرد.
تبعیدی که بازگشت ندارد
در سال ۱۹۳۸ به اتهام «فراخواندن نیروی دریایی به شورش» دستگیر میشود. دادگاه او را به ۲۸ سال و ۹ ماه زندان محکوم میکند.
ناظم حکمت ۱۳ سال در حبس میماند، اغلب در زندان مخوف بورسا. در این ایام شعرهایی سروده است در باره زندگی در بند، و ترس از مرگ در سلول. اثر چند جلدی او به نام «مناظر انسانی» زاده همین دوران است، شامل ۱۷ هزار شعر درباره ترکیه و مردمانش و حرمان و امیدهای آنها :
…نگاه از درختان برنمیگيرم
كه سبزند و بار آرزو دارند
راه آفتاب از لابلای ديوارها میگذرد
پشت پنجره درمانگاه نشستهام
بوی دارو رخت بربسته
ميخكها جایی شكفتهاند
میدانم.
اسارت مسئلهای نيست
ببين!
مسئله اين است كه تسليم نشوی!
یا:
سرزمینم را دوست میدارم
بر چنارهایش تاب خوردهام، در زندانهایش خفتهام
هیچ چیز مانند ترانهها و تنباکوی سرزمینم
دلتنگیام را کمرنگ نمیکند
و نیز شعرهای عاشقانه اعجابانگیز و گیرا. او در این شعرها میان دلتنگیها با شور زندگی و امید پل میزند. پریا و منور دو زنی هستند که در این دوران بارقههای عشق را در قلبش زنده نگه داشتهاند و گاه و بیگاه در کانون شعر او نشستهاند.
این شعرها اما در میهنش همچنان ممنوع از انتشارند، ولی در جهان نشر و پخش میشوند و خوانندگان بسیار مییابند.
حکمت در سال ۱۹۴۷ نامهای به پارلمان مینویسد با این امید که دوباره پروندهاش را به جریان بیاندازند و در حکم تجدید نظر کنند. تیر اما به هدف نمیخورد. یکی دو سال بعد روزنامهنگار معروف ترکیه، احمد امین یالمان به جمعآوری امضاء برای آزادی حکمت اقدام میکند. در سطح بینالمللی نیز کارزاری مشابه به راه میافتد و دولت ترکیه برای آزاد کردن شاعر نامهباران میشود. خود حکمت نیز وارد اعتصاب غذا میشود و موج همبستگی با او در سطح بینالمللی ابعاد گستردهای پیدا میکند. به دلیل وضعیت جسمی وخیم حکمت او را به بیمارستان منتقل میکنند و سرانجام به آزادیاش رأی میدهند.
با آزادی از زندان مشترکاً با پابلو نرودا جایزه جهانی صلح را دریافت میکند. اندکی بعد از همسرش پیرایه طلاق میگیرد تا با دختر عمویش منور ازدواج کند که در دو سال آخر زندان دائم در زندان به دیدارش میرفته است.
یک سال بعد، یعنی در ۱۹۵۱ پسر حکمت به دنیا میآید، اما زندگی خانوادگی او دیری نمیپاید، دوباره باید از میهنش بگریزد.
به او که حالا ۵۰ ساله شده، میگویند بايد به خدمت نظام وظيفه برود. حدس میزند دسيسهاى است براى از بين بردنش. چون در آن سن و سال نه توان مقابله داشت نه حوصله درگيرى، تصميم گرفت دوباره از ترکیه مهاجرت کند.
با قایقی از استانبول میگریزد و در دریای سیاه به دنبال یک کشتی رومانیایی میراند تا نهایتاً به او که از زندان و اعتصاب غذا تنی رنجور پیدا کرده بود، اجازه میدهند که به عرشه بیاید:
در ۱۹۵۱ با دوستی جوان در دریای سیاه از مرگ گذشتم
در ۱۹۵۲ چهار ماه درازکش با قلبی خراب در انتظار مرگ خوابیدم.
با کشتی به بخارست میرسد و از آنجا دوباره راهی مسکو میشود. زمامداران ترکیه اما حق تبعیت میهنش را از او سلب و بازگشت او را ناممکن میکنند، آن هم برای کسی که سروده بود: «زندگی در تبعید بدتر از مرگ است.»
در شهرهای ورشو و صوفیه و مسکو به زندگی ادامه میدهد و چون پدربزرگش لهستانیتبار بود، موفق شد تابعیت این کشور را بگیرد. در سالهای آخر زندگی نامش میشود: ناظم حکمت بورژنسکی.
عاشقانههایی که رو به اوج میروند
حکمت در همه این سالها به سرودن شعرهای سیاسی و اجتماعیاش ادامه میدهد و در بحبوبه جنگ سرد برای صلح در جهان تبلیغ میکند. سفرش به عنوان پیامآور صلح به این سو و آن سوی دنیا موجد شعرهایی میشود آکنده از دیدهها و یافتههای تازهاش با مایههایی از حسرت و دلتنگی برای میهنش:
وطنم، وطنم. وطنم،
نه کلاهم باقی ماند که با دستان تو ساخته شده بود
نه کفشهایم که راههای تو را رفته بودند
آخرین پیراهنم نیز، از پارچه شیله بر تنم فرسود و پوسید
تو اینک تنها در سپیدی موهایم،
در سکته قلبم،
در چینهای پیشانیام
حی و حاضری،
وطنم ، وطنم، وطنم
با بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی و افشای جنایات دوره استالین، حکمت نیز ولو دیر با این دوران تسویه حساب میکند. هم سخنرانی بیسابقه او در برابر نویسندگان شوروی و هم انتشار قطعه تئاتری علیه کیش شخصیت استالین که در مسکو به روی صحنه رفت نشانههایی هستند از این تسویه حساب. اجرای نمایش اما به سرعت متوقف شد و کی جی بی نیز حکمت را زیر نظر گرفت.
این سالها اما دورانی است که حکمت درگیر عشقورزیهای مکرر است و سرودن شعرهای عاشقانه را دوباره به اوج میرساند. گاه و بیگاه همزمان دلباخته دو زن است، همچنان که به هنگام اسارت و عشق همزمان به پیرایه و منور، یا عاشقشدن به ورا تولایکوا در مسکو و جداشدن بعدی از منور:
هنوز سرطان نگرفتهام
حتماً هم لازم نيست که بگيرم
نخستوزير و فلان هم نخواهم شد
و نمیخواهم هم بشوم
به جنگ هم نرفتهام
در دل شب به پناهگاهها هم ندويدهام
در زير حملهی هواپيماها هم در جادهها دراز نکشيدم
اما نزديک شصتسالگی عاشق شدم
شعرهای عاشقانه حکمت صرفاً در ترکیه محبوبیت بسیار نیافته، در ایران هم از جمله با ترجمه احمد پوری، ایرج نوبخت و شاملو خوانندگان بسیاری یافتهاند:
سرم را نـه ظلم ميتواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس!
سرم فقط برای بوسيدن دستهای تو
خم میشود …
یا:
تنهايی، خيلی چيزها را به انسان میآموزد …
اما تو بمان،
تا من نادان بمانم!
یا:
بی آن که دستم به دست او بخورد
من در این جا پیر میشوم
او در آنجا.
محبوب من،
که گردن بلورینت چین میخورد
ما هرگز پیر نخواهیم شد
زیرا که پیری
یعنی جز خود به کسی دل نبستن
رویارویی اکراهآمیز با مرگ
حکمت به رغم رنج و حرمانهای بسیاری که در زندگی کشیده اما سرشار از شور زندگی است و با مرگ میانه خوشی ندارد:
عشق من!
سیاهی دو چشمم!
از مردن نمیترسم،
از مردن عار دارم!
مردن به غرورم برمیخورد!
با این همه، آوریل سال ۱۹۶۳ شعر معروف «تدفین من» را میسراید:
جسدم را، آیا از حیاط خانهام مشایعت خواهند کرد؟
چه سان از سومین طبقه به پایین میآورند؟
پلهها باریک است و
تابوت در آن نمیپیچید.
شاید آن روز، حیاط پر از آفتاب خواهد بود و کبوتر،
شاید هم برف ببارد و پر از فریاد کودکان باشد.
…
دو ماه بعد، یعنی در سوم ژوئن ۱۹۶۳ ناظم حکمت در اثر سکته قلبی در مسکو درگذشت. در اسناد و نوشتههای باقیمانده از او دستنوشتههایش رمانی یافت شد به نام «رمانتیکها». موضوع این اثر که از سویههای اتوبیوگرافیک برخوردار است، مبارزه و سیاست نیست، بلکه بیانیه عاشقانه حکمت درباره زندگی است؛ زندگیای که او آن را زیبا میخواست.
پاس میداریم یاد وو خاطره شاعر شاعران جهان را….
امیر شکاری / 03 June 2013