وضعیت وخیم کمپ پناهندگان تراپل (Ter Apel) در هلند در هفته‌های اخیر در صدر اخبار این کشور قرار داشته است. همه پناهجویان زمینی در هلند ابتدا باید خود را به این کمپ معرفی کنند. ۲۵ اوت سال جاری خبر مرگ یک نوزاد در این کمپ به دلیل ازدحام بیش از حد و نبود امکانات بهداشتی و رسیدگی پزشکی جنجالی شد. آن زمان ۷۰۰ تن بیرون سالن‌های کمپ در محوطه می‌گذراندند و اجازه چادر زدن هم نداشتند تا دوربین‌های نظارتی قادر به ثبت آنها باشند. دولت هلند وعده رسیدگی داد. طرح انتقال پناهجویان به کشتی‌های کروز لنگرانداخته در بندرهای شهرها مطرح شده که سازمان‌های حقوق بشری هلند را به اعتراض شدید واداشته است.
آنچه در زیر می‌خوانید، توصیف یک زن پناهجوی ایرانی کوئیر از وضعیت در کمپ تراپل است. این شهادت ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۲ نوشته شده است.

با صدای گریه‌ی کودکان از خواب می‌پرم. این‌جا کمپی برای نگهداری پناهجویان در شمال شرقی هلند است.

ما در یک سالن ورزشی هستیم. شاید سی یا چهل نفر. کودکان گرسنه‌اند، سردشان است و گریه می‌کنند. رواندازی نمدی به هر کدام ما داده‌اند که در برابر سرما کار چندانی از او ساخته نیست.

می‌بینم‌شان؛ با نگاهی دوخته به در منتظرند تا کسی بیاید نام‌شان را بخواند و از این سالن بروند. هر وعده‌ی غذایی نان و پنیر است و یک پاکت کوچک آب‌میوه.

https://www.radiozamaneh.com/570991/

کودکان فریاد می‌کشند و بزرگسالان کلافه‌اند. آن‌ها که با سودای عشق و آزادی، سودای زندگی بهتر دار و ندارشان را بر باد داده‌اند و خودشان را به این تمدن پوچ رسانده‌اند؛ آن‌ها که نگاه‌شان طی این مسیر دشوار از زندگی خالی شده و از خود می‌پرسند آیا برای‌شان در غرب و شمال جهان جایی خواهد بود؟

کمی آن‌سوتر در آمستردام، اوترخت، روتردام و لاهه کسی ما را تصور نخواهد کرد. در شهرهای رنگارنگ، در خیابان‌های نور و نئون، در کلاب‌های شبانه، در رد لایت استریت که لذت را حراج کرده‌اند.

این‌جا محوطه‌ای دور از شهر است. مهاجران از ریخت‌افتاده و بیمار بایستی از چشم زیبابین شهروندان شمالی همیشه دور بمانند. کسی پاسخ‌گوی سوالی نیست. معلوم نیست چند روز این‌جا بمانیم. کودکان از همه آسیب‌پذیرترند. آن‌ها گریه می‌کنند و والدین ناتوان از مهرورزیدن سر خود را بین دو دست گرفته‌اند و چشم‌ها را بسته‌اند همان‌طور که دنیا بر رنج آن‌ها چشم پوشیده.

این ناهار و شام در تراپل است ــ عکس ارسال‌شده برای زمانه از داخل کمپ تراپل

چندین کودک سرماخورده‌اند و مدام سرفه می‌کنند. می‌شنوم دختر بچه به مادرش می‌گوید: « چرا ایران نیستیم مامان؟ یه خونه بخر. بریم ایران.»

چند معلول میان ما هستند که کسی به وضع جسمی آن‌ها توجهی ندارد. همه جا بوی عجیبی می‌دهد؛ بوی راه، بوی قایق‌های قاچاق، بوی ترس از پلیس، بوی ناخوش کنده شدن و بریده شدن از وطن.

یاد صحبت‌های آن زن که سناتور بود و برای بازبینی وضع پناهجویان به ترکیه آمده بود، می‌افتم: «نیایید، مهاجرت نکنید، هر کجا هستید بمانید، اروپا دیگر جا ندارد.»

بله آن‌ها درست می‌گویند. یک خیابان پهناور و تمییز برای سی نفر شهروند اروپایی، یک سالن ورزشی خالی و سرد برای پنجاه پناهجو؛ یک آپارتمان لوکس و مجهز برای هر شهروند اروپایی و اتاق‌های شش متری برای شش پناهجو؛ غذاهای آن‌چنانی که همیشه قسمتی از آن دور ریخته می‌شود برای شهروندان اروپایی، و دو وعده نان و پنیر برای کودکان مهاجر. در جهانی تا خرخره نابرابر همه چیز این‌گونه تقسیم می‌شود.

چشم از صفحه برمی‌گیرم. روبه‌رویم دو مرد کنار هم ایستاده‌اند نماز می‌خوانند، آن‌سوتر کودک به تور بسکتبال نگاه می‌کند و پی توپ می‌گردد، و ما همچنان منتظریم ما را بنامند و به رسمیت بشناسند‌.