برای نویسندهای که دوران کودکی و نوجوانیاش را در ایران گذرانده فرقی نمیکند که نیمهی دوم زندگیاش را در کدام کشور جهان بگذراند. هرچه مینویسد، بازتاب تجربههاییست که در آن دوران به دست آورده. شاید حرف فلانری اوکانر دربارهی خیلی از نویسندهها از جمله احمد خلفانی صدق کند که داستانهایی که آنها مینویسند، چیزی جز خاطرات بیست سال اول زندگیشان نیست.
او متولد ۱۳۴۲ جنوب ایران است؛ شهر بَنَک ( کنگان)، جایی در نزدیکی بندر بوشهر. بیش از ۳۰ سال است که در آلمان زندگی میکند و در این کشور ادبیات تطبیقی خوانده. تشابهات پوچی، پژوهشی تطبیقی دربارهی قصر و در انتظار گودو ، شناگر شب ( مجموعه شعر)، آب والنسیایی و اولین روزهای جهان به زبان آلمانی وگربههای پرنده و از ادبیات تا زندگی به زبان فارسی کتابهاییست که از احمد خلفانی چاپ و منتشر شده است. این گفتوگوی کوتاه به بهانهی ترجمهی اولین روزهای دنیا به فارسی و انتشار این کتاب در نشر مهری انجام گرفته است.
گفتوگو با احمد خلفانی
اسفندیار کوشه -برای ورود به گفتوگو ترجیحم این است که یک سوال ساده بپرسم. چرا اولین روزهای دنیا را مثل گربههای پرنده، خودتان ترجمه نکردهاید؟
من گاهی سعی کردهام چیزی را ترجمه کنم، چه از آلمانی به فارسی و چه برعکس. ولی کارم به هیچوجه راضیام نکرده است. ترجمهی “گربههای پرنده” هم کار من به تنهایی نبوده. داخل جلد را نگاه کنید نوشته شده است: “ترجمه احمد خلفانی با همیاری ناصر غیاثی”.
اولین روزهای دنیا
اولین روزهای دنیا، رمانی است از احمد خلفانی، نویسنده مقیم آلمان با درونمایه «بازگشت به زادگاه.» حامد، شخصیت اصلی رمان به زادگاهش «کابان» بازمیگردد و با روستایی روبهرو میشود که برخلاف گذشته دیگر شهر است و آدمها از کنار هم میگذرند، بیآنکه یکدیگر را بشناسند. اما چه چیز باعث شده تا حامد رنج سفر را بر خود هموار کند و از فرانکفورت به شیراز ، از شیراز به بوشهر و سپس از بوشهر به کابان بیاید؟ صرفا یک خاطره که در انبوه سنگ وخاک و روستای فرسوده و ساختمانهای در آستانهی ویرانی، پنهان است؟ او به دنبال خاطراتش میگردد. خاطرات دوران کودکی، تحصیل در دبستان و عشق. یک عشق کودکانه. این عشق هیچوقت واگو نشده و تنها به سپیدخوانی سکوت واگذاشته میشود. خلفانی در گفتوگو با اسفندیار کوشه میگوید:
در اینجا راوی قرار است داستان عشق گذشتهاش را روایت کند، داستان وطنی را که پشت سرگذاشته و به خاطره تبدیل شده است، همان، به قول جان پاول، «تنها بهشتی که نمیتوان کسی را از آن تبعید کرد.» در حقیقت اصل مساله در اینجا همین است؛ راوی نه میتواند و نه میخواهد از آن «بهشت ذهنش» بیرون برود. پس با زمان حال چندان کاری ندارد.
این تم، برآمده از تجربه انسان تبعیدی و مهاجر است. آنچه که در زادگاه بر او گذشته عرض گستردهتری دارد تا زندگی زیسته در کشور میزبان.
احمد خلفانی – من، همانطور که میدانید، به هر دو زبان مینویسم ولی به طور مستقیم و نه به عنوان مترجم. اتفاقا همین هم نشان میدهد که کار مترجم چقدر مهم است. و از این بابت خیلی خوشحالم که آقای حسین تهرانی با نشر مهری همکاری کرده و ترجمهی بسیار خوبی ارائه داده است.
در یک گفتوگو روی مسالهی زبان تاکید کرده و گفتهاید گاهی مترجمها برای راحتکردن خواندن کتاب پیچیدگیها را به نوعی اصلاح میکنند. آیا زبان رمان شما در آلمانی به لحاظ پیچیدگی و استفاده از شگردهای زبانی با زبان ترجمهی آقای تهرانی فرق قابل ملاحظهای دارد؟
این تفاوت میان زبان اصلی و زبان ترجمه در «گربههای پرنده» خیلی بیشتر به چشم میخورد. دلیلش واضح است؛ آن رمان حولوحوش یک نویسنده میچرخد که البته نویسندهی شکستخوردهای هم هست، و داستان او و سایر ساکنان یک خانه از قول کسی نوشته میشود که او هم سر آخر نویسنده از کار در میآید. بنابراین آنجا بیشتر وارد چرایی نوشتن میشویم و زبان پیچیدهتر است. با اینکه “اولین روزهای دنیا” از زبان یک راوی سالمند بیان میشود ولی در بخشهای عمدهی کتاب ما به ذهن دورهی نوجوانی و جوانی او نزدیک میشویم که زبانی دارد نسبتا ساده.
زمان حالِ این راوی سالمند، مبهم و اطلاعات مربوط به زندگی فعلیاش ناچیز است. این اصالت دادن به گذشتهی دور و دوری گزیدن از حال، دلیل خاصی دارد؟
درست است. البته جوابش هم در خود سوال شما هست. راوی در اینجا قرار است داستان عشق گذشتهاش را روایت کند، داستان وطنی را که پشت سرگذاشته و به خاطره تبدیل شده است، همان، به قول جان پاول، «تنها بهشتی که نمیتوان کسی را از آن تبعید کرد.». در حقیقت اصل مساله در اینجا همین است؛ راوی نه میتواند و نه میخواهد از آن «بهشت ذهنش» بیرون برود. پس با زمان حال چندان کاری ندارد.
بارِ درام شاید (از نظر من) به توازن در تمام رمان پخش نشده باشد. در پارهی دوم هم کنشهای داستانی، هم عناصر دیگر پررنگترند. گویی نویسنده انرژی بیشتری برای نوشتنش صرف کرده یا برعکس داستان آنقدر روان است و با ریتم تند که به نظر میرسد با شتاب شوقآوری نوشته شده بر همین اساس گاهی کُندی روایت در بخش اول را برجستهتر میکند. آیا این دو بخش در دو حال و هوای متفاوت نوشته شده؟ شاید باید پرسشم را واضحتر مطرح کنم. آیا فاصلهی معنیداری میان نوشتن بخش اول و بخش دوم اتفاق افتاده؟
نه، رمان از همان اول و تا آخر در حال و هوای تقریبا یکسانی نوشته شده است. چیزی که از نظر خودم مهم است این است که راوی در بخش اول، به دلیل حضور معشوق، در نوعی خماری، نوعی زمان یکسان و نامتغیر زندگی میکند. بخش دوم آن بخش جستوجوست، جستوجوی عشق، هنوز امیدی هست، و همین امید و جستوجوی توامان سرعت بیشتری به رمان میدهد. بعدش البته مسالهی انقلاب و جنگ است. از نظر فصلبندی بخواهیم نگاه کنیم، در “اولین روزهای دنیا” فصل کوتاه سومی هم هست که فصل از دست دادن است، همان فصل آخر. البته همهی اینها غیر ارادی بوده و فصول گاهی در هم تداخل دارند، ولی حالت کلیاش این است: حضور، جدایی و جستوجو، وداع همیشگی.
رخدادهای اجتماعی همچون انقلاب و جنگ در این رمان برجسته است انگار نویسنده قصد دارد قربانی بودن ملت را داد بزند. همچنان که شادان، در انقلاب و علی در جنگ از دست میروند و از همه مهمتر خانم مهینی ناپدید میشود. این دو رخداد به اعتقاد شما چهقدر میتواند فراگیر باشد؟
در فراگیربودنش که هیچ شک و شبههای نیست. ولی در این هم شکی نباید داشت که حس شکست و دلزدگی و ناامیدی نیز به صورتهای مختلف بروز میکند. اگر بخواهیم به زبان تولستوی صحبت کنیم، باید بگوییم هر کسی به شکل خاص خودش شکست میخورد. اگر از اقلیتی که بر سفرهی انقلاب و جنگ نشستند و ما نتیجهی سیاستهای فلاکتبارشان را الان میبینیم بگذریم، واقعیت این است که انقلاب ایران (جنگ که به جای خود) شکست بزرگی برای ایران بود. البته “اولین روزهای دنیا” فقط یک داستان است و ما راوی را میبینیم که بعد از انقلاب نه تنها عشقش را نمییابد، بلکه بیشتر و به شکل اساسیتری او را از دست میدهد.
اگر بپذیریم انقلاب مثل ناپایداری آغاز داستان یکجور بیتعادلی را به سرزمین ما تحمیل کرد، آیا نشانههایی برای جبران شکست بزرگی که اشاره کردید (انقلاب) در این سالها دیده میشود. یعنی آیا مردم (نه فقط مردم) تلاشی برای سازگاری با شرایط و بازگشت به تعادل پیش از انقلاب کردهاند؟
البته من نمیتوانم به راحتی از تعادل پیش از انقلاب صحبت کنم. یکی از دلایل این که مردمی به دنبال رهبرانی افتادند که آنها را به سوی فاجعه بردند، بیشک این است که تعادلی در کار نبوده است. هیچ اکنونی بدون ارتباط با گذشته نمیتواند باشد و اکنون جامعه ایران محصول گذشته هم هست. ولی اینکه مردم به کجا رسیدهاند، من در این زمینه متاسفانه تخصصی ندارم. فقط این را میدانم که مردم به این آگاهی رسیدهاند که این وضعیت و این حکومت را نمیخواهند، و این چیز کمی نیست.
تصویر بدری در رمان شما تصویری وهمانگیز است. گاهی انگار وجود ندارد. آیا ربطی میان واقعیت داستان و رئالیسم جادویی مختص جنوب وجود دارد؟ هرچند اگر بخواهیم با دقت نگاه کنیم، ممکن است این سوال کمی بیربط باشد. اما به نظر میرسد رگههایی از این نوع رئالیسم در کار شما وجود داشته باشد.
بله. درست دیدهاید. من نیز چون در جنوب زندگی کردهام این را به عینه دریافتهام (و قبلا نویسندهی دیگری نیز بر این مساله تآکید کرده است) که رئالیسم جادویی را قبل از این که از طریق ادبیات آمریکای لاتین بخوانیم، خودمان در زندگی واقعیمان تجربه کرده بودیم. از این که بگذریم، من شخصا بیشتر به داستانها و رمانهایی علاقهمندم که حوادث و وقایع را نه تنها زیر و رو، بلکه جا به جا میکنند، پنداری با جابه جا کردنشان بیشتر میشود آنها را دید و در معرض قضاوت قرار داد، این حتی میتواند نوعی مبارزه با وقایع سفت و سختی باشد که زندگی و سرنوشت آدمها را تعیین کردهاند، یا تغییر دادهاند. نوعی پیروزی متاخر. این است که وقتی از یک حالت بیوگرافیک شروع میکنم، داستان مرا در نهایت به جای دیگری میبرد.
بدری قربانی یک بیاخلاقی رذیلانهاست اما در عین حال، به چشم یک هرزه به او نگاه میشود. چرا نویسنده در پایان داستان هردو مسیر را به یک هدف میرساند؟ آیا بدری و خانم مهینی یکی میشوند؟ چهطور این دو شخصیت را به هم ربط دادهاید؟
البته این قضیه که در پایان دو مسیر به یک جا میرسند، آگاهانه و حساب شده نیست ولی با این کار مساله و مشکل راوی داستان به شکلی ناخودآگاه با مشکل و مساله پدرش پیوند میخورد. پنداری خواستهام بگویم اینها در صورت متفاوتاند ولی در عمق تفاوتی ندارند، یعنی چیزیست که نسل به نسل منتقل شده ولی هر بار به شکل متفاوت. اگر توجه کنید، میبینید که نه تنها در انتهای داستان، بلکه در صفحات مختلفی در همان اوایل کتاب هم خانم مهینی و بدری را به هم رساندهام. گاهی راوی حتی نمیداند دارد به بدری فکر میکند یا به خانم مهینی. البته بدری در رمان من، با وجود اینکه افرادی در داستان، او را هرزه مینامند، از نظر خودم، بسیار هم دوستداشتنیست. در پایان هم که قضیهی خانم مهینی به شکلی پایان میگیرد، سر و کلهی بدری با همان نیروی سابق پیدا میشود و گویا پیروز میدان است.
بسیارمصاحبه جالب، راحت، کمی گستاخ، (البته به شکل مثبت)، ومردمی. احمد جان، منتظر کارهای زیبای بعدی هستم. موفق باشی
مصطفی / 20 June 2022
احمد جان، بسیارجالب. از جوابات خیلی خوشم اومد. منتطر کارهای بعدیت هستم. همیشه خوش وخرم باشی.
امیر حمیدی / 20 June 2022