بالاییها
حکومت اسلامیِ حاکم بر ایران، تو گویی عامدانه، بیگانگیِ مطلق و ذاتیاش با نیازها و عواطف تودههای ساکن در این فلات را هر روز بلندتر فریاد میکند. اینکه در میانه فاجعه متروپل در عبادان، حکومت تمام انرژیاش را صرف اشاعه سرودی فاشیستی و کودکستیز میکند که سلطان امر کرده از دهان دبستانیها شنفته شود، خبر از این میدهد که فانتزیهای سلطانی-فاشیستی دیگر مخیله حاکمیت را سراسر تسخیر کردهاند.
سلاطینِ هزارههای پیشین که چاپار باید پیامهایشان را در جغرافیایی وسیع جابجا میکرد، احتمالاً سریعتر از ولی مطلقه فقیه و صدراعظمش به چنین فاجعهای واکنش نشان میدادند.
حتی اولین راهکاری که برای حل بحران به ذهن حکومت رسید – البته پس از اعزام نیروهای سرکوب به شهر – تخریب کامل ساختمان بود، در حالیکه تخمین زده میشود همچنان دهها نفر دیگر زیر آوار مانده باشند. (که میداند ساختمان جدید پلاسکو روی چند بدنِ زیرآوارمانده ساخته شده است؟) این راهکارِ فرماندهانِ مرگ با اعتراض مردم معوق ماند.
در همین روزها، ویدیویی دیگر از رسانهای نزدیک به حکومت، فرزند کارگزار ولی فقیه در آموزش و پرورش را نشان میدهد که در برابر نیشِ به پهنای صورت بازِ پدرش و خبرنگار، میگوید چون او و دوستانش از آموزش مجازی خسته شده بودند، از پدر خواسته تا مدارس را حضوری کند. بحرانهایی که جان و نان مردم را دستخوش خطر میکنند، چنین در رسانههای خودیِ حاکمیت مضحکه میشوند.
این ترکیب تکبر و مسئولیتگریزی و خشونت، علاوه بر اینکه شباهتی دارد با تکبرهای اوهامی و بادکرده دم سقوط، بیش از پیش نشان میدهد که بنیان حکومت اسلامی، بهویژه در نسبتش با مناطق اجتماعی و جغرافیاییِ بهحاشیهراندهشده، بر نوعی خشونت استعماری است که فقط با فرماندهیِ نظامی میتواند به نیازها، مسائل و نارضایتیهای اجتماعی واکنش نشان دهد. حکومت، با ساختار سیاسی-اقتصادیِ ذاتاً فاسد و بهرهکشانهاش، نه توان و نه علاقهای دارد که در شرایط بحرانی سیاستگذاریهایش را تغییر دهد و چه بسا در مخیلات طبقه حاکم هر تغییر جدّیای در سیاستها قسمی عقبنشینی در برابر تودهی معترض، فضا دادن به آنها و تسریع روند سقوط خودش باشد. به این ترتیب، در چنین موقعیتی با شتاب در جاده بیبرگشتِ خشونت میدود. در لحظه فراگیری بحران، حتی از کوچکترین نمودهای عقلانیت در عمل و ظرافت در تبلیغات خبری نیست و رژیم بیواسطهترین شکلهای قهر نظامی، تبلیغات ایدئولوژیک و دروغگویی در رسانههایش را پیاده میکند. «سلام فرمانده» و موجسازیِ پیرامونش، فارغ از اینکه مثل دیگر تولیدات ایدئولوژیک نظام مبتذل و کممایه است، وقتی در شرایط کنونی در کنار واکنش نظامیِ حکومت اسلامی به اعتراضات اجتماعی نشانده شود، الگوی قدرت سیاسی در این حکومت را نشان میدهد: فرماندهیِ جنگی.
نحوه کاربست خشونت عریان در برابر معترضان نشان میدهد که ماشین قتّاله حکومت، افزون بر زور زیادش که البته مثل هر زور فیزیکیای دیر یا زود میتواند بشکند یا ته بکشد، وقیح و صریح عمل میکند. شاید از کمتر حکومتی بتوان وقاحتی بیش از این سراغ کرد که نخستین واکنشش به فاجعهای مثل فاجعه متروپل در عبادان (آبادان)، گسیلکردن نیروهای جنگی به منطقه باشد. هرچه میدانهای شورش بیشتر به حاشیه رانده شده باشند، خشونت نظامی وقیحتر و صریحتر میشود. ویدیوی پاسداری در رسانهها پخش شده که پس از چند مرتبه فریادِ «برو عقب» خطاب به جمعیت، ناگهان رو به مردم شلیک میکند. مواجههی حکومت و دستگاه سرکوبش با مناطقی که هم منبع اصلیِ انباشت سرمایهاند (۷۴ درصد نفتی که درآمدش در خزانه ولی فقیه انباشت میشود و ۴۰ از درصد از محصولات کشاورزاتی صادراتی در استان خوزستان تولید میشوند) و هم بیش از مناطق دیگر به حاشیه رانده شدهاند، کم از مواجهه قدرت بیگانه فاتح با سرزمینی تصرفشده ندارد.
شاید همین سرشت خشونتبار و استعماری مایه بهتی عمومی نیز باشد: اکنون مواجهه سیاسی الزاماً نه مواجههای ساده میان پایینیهایی که طبقهی حاکم را نمیخواهند و بالاییهایی که نمیتوانند حکومت کنند، بلکه میان پایینیهایی است که طبقهی حاکم را نمیخواهند و بالاییهایی که هرچه در اداره امور روزمره ناتوانتر میشوند، وقاحتشان در کاربست زور هم اوج میگیرد. این میتواند برای عموم مردمی که اولاً از مناطق انباشت ستم – مناطقی مثل خوزستان، کردستان، بلوچستان و… – دور بودهاند، و ثانیاً عقل سلیمشان میگوید از نظام حاکم بر هر کشوری چنان خشونتی بعید است، بهتآور و دستکم تا مدتی فلجکننده باشد. با اینهمه در جنوب غرب فلات، جنگ به واقعیتی بالفعل، روزمره و گریزناپذیر بدل شده است – یا دستکم روزمرگیِ جنگ در این مناطق بیش از پیش برای ما فاش شده است – و تودههای معترض در عبادان، شاهینشهر، محمره، جزیره مینو، اندیمشک، ایذه، اهواز و مسجد سلیمان میکوشند با خطرکردن جان خود این واقعیت را به دیگر ساکنان فلات ایران مخابره کنند که «دشمن اصلی در خانه است!»
پایینیها
ویدیوی زنی عبادانی منتشر شده است که دوربین به دست، ردِّ تفنگداران ولی فقیه را میگیرد و ریشخندشان میکند. با اشاره به پاسدارها به تمسخر میگوید: «اینها “سلام فرمانده”ان بنده خداها!» در ادامه خطاب به یک پاسدار: «خادم مملکتی تو؟! واسه همین ک*ت اقدر گندهس!» و در واکنش به مردی که میگوید «مرگ بر عبدالباقی»: «چرا نمیگی مرگ بر خامنهای؟ عبدالباقی چه گ*ی خورده! میگه بگو مرگ بر عبدالباقی! بگو مرگ بر رژیم!» دست آخر هم با خصمانهترین برخورد در برابر تلاش مأموری بر ضبط دوربینش مقاومت میکند.
والتر بنیامین مینویسد:
«مبارزهی طبقاتی … جنگی است بر سر چیزهای پَست و مادی که بدون آنها وجود هیچچیز والا و معنوی ممکن نیست. با اینحال، این امور والا حضور خود در مبارزه طبقاتی را در هیئتی سوای غنایم فاتحان به نمایش میگذارند. آنها خود را در این نبرد در هیئت شجاعت، شوخطبعی، زیرکی و پایداری جلوهگر میسازند. این امور توانِ آن را دارند که بر گذشته دور تأثیر بگذارند و همواره در برابر همهی فتوحاتِ گذشته و حالِ حاکمان علامت سوال خواهند گذاشت.»
مبارزه طبقاتی و سیاسی همیشه با شکلهایی از قهرمانی همراه بوده است؛ یکی از فیگورهای قهرمانی در این فاز از مبارزه طبقاتی علیه حکومت اسلامی همین زن عبادانی است. «شجاعت، شوخطبعی، زیرکی و پایداری» او میتواند غنیمت فرهنگیای را که رژیم میکوشید با در بوق و کرنا کردن «سلام فرمانده» کسب کند بر باد دهد.
قهرمانی، علاوه بر فیگورهای فردی مثل زن عبادانی، فیگورهای جمعی نیز دارد و این بار این قهرمانیِ جمعی با عشق جمعی به زندگی همپیوند شده است. در مقابلِ ناکارآمدیِ حکومت و تهدید نظامیاش، مردم عبادان و شهرهای دیگر خوزستان، در بافت جنبشیِ حاصلخیزی که شورش اردیبهشت پدید آورده است، حضوری خلاقانه و قاهرانه در خیابانها داشتهاند. زندگیخواهی و مرگبیزاری نیروی جمعیِ مهیبی را در میان تودههای این شهرها بیدار کرده است. جمعی از آنها، همراه با سگهای خود، ابتکار عمل نجاتِ زیرآوارماندگان را در دست گرفتند. گروهی دیگر مشغول تهیه غذا برای ناجیان شدند. جماعت مردم حق مردگان بر احترام را نیز با سوگواریهای جمعیِ درخور به جای آوردند. این حضور سوگوارانه در خیابانها در عین حال حضوری قاهرانه بوده است. فریاد «بیشرف، بیشرف» خطاب به ژاندارمهای ولی فقیه، فراریدادن نماینده ولی فقیه در خوزستان که میخواست از مراسم سوگواری بهرهبرداری کنند، صحنههایی از عقبنشینی ژاندارمها در برابر مردم، خروج گروهی از مردم جزیرهی مینو و ورودشان به آبادان و بسیاری موارد دیگر، اینها همه نشان از قسمی حضور در خیابان دارد که توأمان سوگوارانه و واجد شوری قاهرانه است. شعار مردم عبادان خطاب به حکومت در شب هشتم خرداد ناظر به همین شور قاهرانه است: «ما همه اهل جنگیم، بجنگ تا بجنگیم!»
مبارزه تودهها با حکومت اسلامی هر دم بیشتر به میدانی خطکشیشده میان دو قطب متخاصم بدل میشود: مردمی که از عشق به زندگی، نفرت از مرگ و در عین حال احترام به مردگان سرشارند در برابر رژیمی که نهتنها به زندگی و نیازهای زندگی بیتفاوت است بلکه حتی «دهه نودیهاش» را به جهاد و مرگ فرا میخواند، مرگ را تقدیس میکند و در عین حال مردگان را حرمت نمیگذارد.
برای تمام کشتگانمان، خاصه کشتگان آبانماه
دریا فردوسیان ــ جنازهها برای این حکومت همواره مساله بودهاند. هرچه باشد، دیگر نمیشود به آنها در خیابان شلیک کرد. نمیشود آنها را گرفت، زندان کرد، شکنجه کرد و از نو کشت. ادامه مطلب
از قضا، همزمان که بیمسئولیتیِ نفرتانگیز حکومت اسلامی در قبال نجاتِ مدفونان در متروپل پیش همه عیان است و همزمان که خاطره فاجعه پلاسکو و همه حرفوحدیثهاش احضار میشود، حکومت شروع کرده به ساخت دیوار بتنی و نصب دوربینهای امنیتی دور آرامستان جمعیِ خاوران. بیتوجهی به حادثهدیدگان، بنای عمارتی نو روی آواری که هیچگاه مفقودان و کشتگانش بهروشنی معلوم نشد و دیوارکشی دور گورهای جمعی، همگی خبر از این میدهند که در چشمِ حکومت اسلامی، مردگانی که مال خودش نباشند یا خودش ارزشمند نشمارد، جنازهای بیش نیستند، اما به هر حال جنازههایی که به تن حکومت مرگ ترس میاندازند؛ زیرا «کشتگان ما در این سالها، حتی آنجا که تکبهتک در مکانهای مختلف – از خیابان گرفته تا زندان یا پای چوبههای دار – جان باختهاند» و حتی آنان که امروز بدنشان زیر آوار مجتمع فساد و غارت مانده است، «گویی پیوسته نیرومندتر شدهاند.» (ن. ک. به این یادداشت)
حکومت اسلامی هرچه جنازه تلنبار میکند، جانباختگان عشق به زندگی را در بازماندگان بیشتر میدمند. در این دور اعتراضات، توده مردم خوزستان منادیِ این سیاست عشق به زندگی شدهاند؛ سیاست تکریمِ زندگیِ فردی و جمعی در مسیر مبارزه با فرماندهیِ مرگ؛ انتفاضهی زندگی در برابر حاکمیت استعماری.