از دو سه سال پیش جنب و جوش زیادی در میان جوانان و نیروهای ترقی خواه و صلح طلب آمریکایی و اروپایی دیده می‌شود که علل مختلف سیاسی، اجتماعی و به ویژه اقتصادی دارد. بحران فزاینده اقتصادی مردم از کار بیکار شده یا در معرض بیکاری را دل نگران آینده، و سرخوردگی از فساد سیاستمداران نیز آنها را افسرده و دلسرد می‌کند. اما مردم دست روی دست نمی‌گذارند، بلکه دست به دست هم می‌دهند: تظاهراتی که نیمه ماه مه دو سال پیش در “پورتو دل‌سول” در مادرید، پایتخت اسپانیا رخ داد آغاز حرکتی بود که چند ماه بعد به بسیاری کشورها سرایت کرد. جنبش اشغال وال استریت، همچنین شورش جوانان حومه لندن، اعتصاب‌ها و نا‌‌‌‌آرامی‌های یونان، تظاهرات در اسرائیل و اعتراض‌هایی که قبل و بعد از آن در بسیاری نقاط دیگر دنیا شروع شده و تا اندازهای حتی بهار عربی، از آن متأثر بودند.

 افرادی که خود را “خشمگین‌ها” می‌نامیدند، انتظاردمکراسی، شفافیت و عدالت اجتماعی بیشتری دارند و نمی‌خواهند که سرنوشت خود رایکسره به دست مطامع و منافع بازار بسپارند. این جنبش‌ها مستقیما به حزب و دسته خاصی وابسته نیستند و عموما خود جوش‌اند. از افرادی تشکیل شده‌اند که از وضع موجود برآشفته‌اند. در این میان انتشار جزوهای به نام ” بر آشوبید” نیز نقش بازی کرده است. این جزوه را استفان هسل (Stéphane Hessel) مبارز بزرگ حقوق بشر نوشت که همین اواخر (۲۶ فوریه ۲۰۱۳) در پاریس درگذشت. این پیر مبارز و زنده دل این جزوه را در سن نود و سه سالگی منتشر کرد و محتوای آن چنان جوان و با روح بود که مردم و به ویژه جوانان را مجذوب کرد و به زودی به بیش از سی زبان ترجمه شد و میلیونها نسخه از آن به فروش رفت. او در این جزوه سی و چند صفحه‌ای جوانان و مردم آزاده را به واکنش فرا می‌خواند. این جزوه نوعی مانیفست مقاومت مدنی است که از مبارزه نهضت مقاومت فرانسه علیه نازی‌ها الهام گرفته اما با شرایط امروز و بحران‌های اقتصادی و فساد سیاستمداران و تبعیض و نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی منطبق است.

***

استفان هسل در سال ١٩١٧ در خانواده‌ای نیمه‌یهودی در آلمان به دنیا آمد و چند سال بعد با خانواده‌اش به فرانسه مهاجرت کرد. در سالهای جنگ جهانی دوم به نهضت مقاومت فرانسه پیوست و یکبار هم توسط گشتاپو دستگیر و روانه اردوگاه مرگ بوخن والد شد که از آن به طرز معجزه‌آسایی نجات یافت. بعد از جنگ به پیگیری شعارهای شورای مقاومت ملی فرانسه ادامه داد و یکی از اعضای هيئت دوازه نفره تدوين‌کننده «منشور جهانی حقوق بشر» شد و به عنوان سفیر فرانسه سالها در سازمان ملل خدمت کرد. اما خدمت او فقط اداری نبود. او دوست پناهندگان و یاور مظلومان بود و همه جا از حقوق محرومان، از جمله فلسطینی‌ها دفاع می‌کرد و چوبش را هم می‌خورد. او که خود نیمه‌یهودی بود، به خیانت به یهودیان متهم می‌شد. هسل همراه با یهودیان مترقی جریانی را با عنوان « نه، به نام ما» تاسیس کرد و در نشست‌ها و کنفرانس‌ها و نیز از طریق رسانه‌ها از دولت اسرائیل بی باکانه انتقاد می‌کرد.
از سال ۱۹۹۰، بارها از اسراییل دیدار کرد و گزارش و مشاهداتش را از وضعیت سخت فلسطینی‌ها در رسانه‌ها و میتینگ‌ها به اطلاع جهانیان می‌رساند.
او ضمن دفاع از حق موجودیت اسراییل، طرفدار تشکیل دولت مستقل فلسطین در کنار آن دولت بود.
در بیستم ماه اکتبر ۲۰۱۲، ریاست چهارمین اجلاس «دادگاه راسل برای فلسطین» را به عهده گرفت.
این دادگاه نمادین از روی الگوی دادگاهى به همين نام ایجاد گردید كه در سال ۱۹۶۷ برتراند راسل، فيلسوف انگليسى، و ژان پل سارتر، فيلسوف فرانسوى براى محاكمه آمریکا به علت جنگ در ويتنام برپا كردند. هدف از دادگاه راسل درباره فلسطين احقاق حقوق فلسطينى‌ها برپايه موازين حقوقى بين المللى بود. ایده تشکلیل چنین دادگاهی مورد پشتیبانی شخسیتهایی در حوزه‌ها مختلف قاره گرفت، شخصیت‌هایی مانند مايريد كوريگان ماگوير برنده نوبل ۱۹۷۶ از ايرلند شمالى، كوستا گاوراس سينماگر (کارگردان فیلم معروف Z)، اريك كانتونا فوتباليست سابق و بازيگر سينما، ايلان پاپه و ميشل ورشوفسكى مبارزان صلح طلب اسرائيلى، ژان زيگلر جامعه شناس سویسی، بطرس بطرس غالى دبير كل اسبق ملل متحد، نوآم چامسكى انديشمند و زبان شناس، احمد بن بلا نخستين رئيس جمهورى الجزاير، ادواردو گاليانو نويسنده اوروگوئه‌اى، خوزه ساراماگو برندهء نوبل ادبيات از پرتغال و ده‌ها تن دیگر.

 همزمان هر جا دانشجویان تظاهرات می‌کردند یا بی خانمانان و پناهندگان ساختمانی را اشغال می‌کردند، استفان هسل هم به جمع شان می‌پیوست. مهمترین جنبه مبارزه او جنبه غیر خشونت آمیز آن بود. او برای آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی و علیه نئولیبرالیسم و فساد سیاسی با کله گنده‌ها در می‌افتاد و تا هنگام مرگش در سن نود و پنج سالگی از کوشش برای صلح و عدالت و آزادی باز نایستاد. او دلش گرم به چیزی بود که خود متأثر از ژان پل سارتر، آن را “امید” می‌نامید، امید آفریننده.

یک سال قبل از مرگش اشپیگل با او گفت‌وگو کرده، که بخش‌هایی از آن را می‌خوانیم:

stephane-hessel

اشپیگل: جزوه “برآشوبید” شما در فرانسه و جاهای دیگر سرو صدای زیادی به پا کرده. این فتیله آتش انقلاب است؟

استفان هسل: من قصد آتش به پا کردن نداشته ام، هر چند که فراخوان من عملا فتیله را آتش زده است. یک میلیون نسخه از جزوه فروش رفته و به زبان‌های زیادی هم ترجمه شده. من از توفیق آن براستی حیرت زده شدم. این جزوه به یک پدیده توده‌ای تبدیل شده است. راستش به وسوسه انقلاب که همیشه متضمن خطر است، بد بینم. در عین حال به هیجان می‌آیم از شجاعت مبارزه جانشینان لویی آگوست بلانکی و میحائیل باکونین. آنارشیست‌های قرن نوزدهم را می‌گویم که به شیوه خودشان می‌خواستند طلیعه عصر جدید را بشارت بدهند.

شما خودتان را ادامه دهنده راه آنان می‌بینید؟

 – کتاب من چیز بزرگی نیست، شاید نخستین مرحله ساخت یک موشک باشد، ساعت شماطه داری که وجدان را بیدار می‌کند. این جزوه راستش اتفاقی پدید آمد.

چطور؟

قضیهٔ مربوط می‌‌شود به اختلاط من با ناشرم که بیشتر به نوشته‌های بودایی علاقه داشت. به اعتقاد او من با این سنّ و سالم و با اتکا به تجربه‌ام در مقاومت علیه نازی‌ها، و بعد از آن‌ هم فعالیتم در زمینه حقوق بشر سازمان ملل حرفهایی برای جامعه امروزمان در چنته دارم که باید بزنم.

یعنی‌ وصیت نامه‌ای برای جوانان؟

من الان با این سن و سال به آخر خط یا آخرین مرحله زندگی‌‌ام رسیده ام. دیگر دارد چراغ عمرم خاموش می‌‌شود. این است که از فرصت استفاده کرده‌ام تا یادی کنم از سالهای مبارزه‌ام در نهضت مقاومت علیه توحش.

 در حال حاضر تهدید قابل اعتنایی که بشود آن را جدی گرفت وجود ندارد. فکر نمی‌کنید فراخوان پرشور شما برای مقاومت کمی نابجا باشد؟

بعید نیست. اما پس چگونه است که من انگشت به نقطه حساس زمان گذشته ام؟ یک جور آشوب زمان ما را در بر گرفته، یک نوع احساس که به ما می‌گوید این وضع نمی‌تواند ادامه پیدا کند. خیلی از مشکلات زمان ما حل نشده‌اند – از بحران اقتصادی گرفته تا حذف دولت عدالت اجتماعی و ویران شدن محیط زیست. بنا براین فراخوان به قیام به نظر می‌آید که درست سر وقت و به هنگام سر داده شده است.

اما شورش معمولا مال شور و شوق عالم جوانی است. شاید در مورد شما یاد ایام قدیم هم در کار بوده است؟

مشکلات امروز ما طبیعتا آنهایی نیستند که ما در پایان جنگ جهانی دوم داشتیم. اما آن ارزش‌هایی که آن زمان به ما انگیزه می‌دادند هنوز هم می‌دهند و می‌توانند بنیان مقاومت و شورش امروز باشند.

چه ارزش هایی؟

موازین اخلاقی را نباید همیشه کشف کرد، هسته آنها تغییر ناپذیرند: آزادی، عدالت، همبستگی. پابرجا بودن شرافت انسانی و دور نگه داشتن حقوق بشر از تعرض. هنگامی که این ارزشها لگد مال قدرت پول، استثمار، ویرانی بنیانهای محیط زیست برای کسب سود بیشتر، رقابت شرم آور و شکاف و تبعیض طبقاتی بشوند، آنوقت دیگر نمی‌شود ساکت نشست. همان گونه که ما نیز مقابل نیروهای ویرانگر زمان خودمان ساکت ننشستیم و طغیان کردیم.

آیا راز موفقیت شما در جاذبه شخصیت تان نهفته است؟ شما آمادگی برای قیام را تشخص داده‌اید.

خیلی جالب است که من با این سن و سالم نظر جوانان را به خود جلب کرده‌ام. شاید دلیلش نیاز جوانان برای زیستن در عصر پهلوانان باشد.
نمی دانید چقدر کف می‌زنند هنگامی که در سخنرانی می‌گویم اگر مانند نازیسم که مرا بر آشفت، عواملی شما را هم بر آشفته می‌کنند، پس برخیزید، مجهز و قوی شوید.
در دنیای ما چیزهای زیادی هست که غیر قابل تحمل است. به جوانان می‌گویم کافی است کمی بگردید تا این چیزهای غیرقابل تحمل را بیابید.

جسارتا بگذارید بپرسم که آیا این دست کم گرفتن قضیه نیست؟ مرز بین قیام با شورش کور کجاست؟

 به نقطه حساسی انگشت گذاشته اید. شورش و فریاد به تنهای کافی نیست. شورش نباید در بی هدفی و بیهودگی متوقف بماند. قیام تنها انگیزه مقاومت است.
 فرانسوی‌ها زود از جا بر می‌خیزند و می‌شورند. اعتصاب می‌کنند، تظاهرات می‌کنند، در خیابان راه می‌افتند و شلوغ می‌کنند و شیشه‌ها را می‌شکنند و قدرت نمایی خیابانی می‌کنند، اما یک باره سرد می‌شوند و قیام بدون هیچ پی آمدی تمام می‌می شود.

متاسفانه معمولا همینطور است. قیام فقط نخستین گام است. تامل فلسفی و تحلیل سیاسی وبرنامه عمل باید در پی آن بیاید و راه و چاه را نشان بدهد.

اما این درست همان کاری است که شما از آن غفلت می‌کنید. شما بر احساسات تاکید می‌کنید. فکر نمی‌کنید با آتش بازی می‌کنید؟ قیامی که زود بر انگیخته شود می‌تواند به سرعت به نفرت و ویرانگری تبدیل شود.

این خطر وجود دارد. بی خود نیست که اسپینوزا قیام را شور و شوق منفی دانسته است.
اما من همیشه جمله‌ای به آن اضافه می‌کنم: مقاومت خلاقیت و آفرینندگی است. در مقابل چیز غیر قابل تحمل باید یک چیز نو و مثبت قرار داد. امید چنان که سارتر می‌گفت، موتور حرکت تاریخ است، عامل واقعی آینده است. برای نشان دادن اصلاحات ممکن و ساختارهای جدید آدمهایی تواناتر از من هستند. من تاکیدم بر مقابله با بی تفاوتی و ترس است، چون اینها تسلیم و وادادگی معنی می‌دهند.
نهضت مقاومت علیه نازی‌ها به مقاومت مسلحانه دست زد و جز این هم راهی نبود. اما شما امروز در مانیفست “برآشوبید”تان به قیام مسالمت آمیز فرا می‌خوانید. خودتان می‌نویسید: “گام نهادن در مسیر عدم خشونت را بیاموزیم“. سؤال اینجاست که آیا قیام اگر که نخواهد بی اثر و بی بخار باشد، آمادگی برای خشونت را در مشت خود پنهان نمی‌کند؟
مقاومت مسالمت آمیز هم که باشد باز کاملا از خشونت خالی نیست. قدرت استعماری بریتانیا می‌بایست مقاومت غیرخشونت آمیز گاندی را تماما به عنوان خشونت سیاسی تجربه کند.
هر مقاومتی خشونت اخلاقی را در نهاد خود دارد- این یعنی مصمم بودن به ایستادگی و مقابله با وادادگی. اما این به کلی فرق دارد با خشونت تروریستی که بی اثر و ثمراست. ما می‌توانیم تروریست‌هایی را که بمب می‌گذارند و خودشان با بمب منفجر می‌شوند، درک کنیم، اما نمی‌توانیم آنها را ببخشیم. خشونت نشانه امید نیست، نشانه ناامیدی است. امید خشونت آمیز جایگاهی در سیاست ندارد. خشونت تروریستی اهدافی را که برای آن مبارزه می‌کند، مسموم می‌کند.

 ستمگران و اشغالگران هرگونه خشونتی را علیه خود تروریستی می‌نامند.

چون خودشان در چرخه خشونت گیر کرده‌اند. از طرفی دیدیم که دیوار برلین فرو ریخت بدون آنکه یک گلوله شلیک شود. قیام مردم تونس هم دست کم در مراحل مقدماتی کاملا مسالمت آمیز بود.
این نظریه مرا محکم می‌کند، مبنی بر اینکه عدم خشونت وسیله مطمئنی می‌تواند باشد برای پایان دادن به خشونت و برای خلع سلاح یک رژیم جبار.

آیا شما تونس را نمونه یک قیام موفق می‌دانید؟

طبیعتا هیچ رابطه‌ای بین حوادث آنجا و جزوه “بر آشوبید” من وجود ندارد. با این حال تصادف عجیبی نیست؟ تغییر رژیم در آنجا بر پایه قیام جوانان خواهان تغییر و علیه بی شرمی و نخبگان متکبر و پوسیده شکل گرفته.

شاید که این سرمشقی در جهان عرب بشود. به من گفته‌اند که جزوه‌ام در الجزایر هم خیلی پخش شده است.

مبارزه فلسطینی‌ها علیه اشغال خاکشان چطور با انگیزه اخلاقی شما در مورد امید به مسالمت جور در می‌آید؟

مقاومت مشروع است، اما شلیک موشک به شهرهای اسراییل مشروع نیست. راه حل فقط می‌تواند از راه مذاکره باشد. اما اینجا هم این امر صادق است که: هر که تروریسم فلسطینی‌ها را محکوم می‌کند، از جمله خودم، باید اسباب و علل آن را هم درک کند.

در حق موجودیت اسراییل، و حق شهروندان آن کشور برای برخورداری از صلح و امنیت نیز سرسوزنی تردید وجود ندارد.

شما خودتان را تا چه اندازه یهودی می‌دانید؟

من تربیت دینی نداشته ام. به هیچ دینی معتقد نیستم، آتئیست‌ام. پدرم یهودی بوده و من به فرهنگ و تاریخ یهودی وابسته‌ام، هر چند که پدرم بعدها دین پروتستان را اختیار کرد. مادرم هم یک زن سختگیر و گستاخ اهل پروس بود.

به شما بر می‌خورد که یهودیان شما را خائن می‌دانند؟

بله. هر جا که به افکارضد یهودی بربخورم، خود را یهودی حس و اعلام می‌کنم. من به یهودیانی که قرنها در کشورهای اروپایی زیسته و تاریخ فرهنگی این کشورها را غنا بخشیده اند، غبطه می‌خورم. بزرگانی چون اسپینوزا، مارکس، فروید، اینشتین، و نویسندگانی مانند توخولسکی، هاینه، فویشت واگنر.

شما روشنفکر و فردی آزاده هستید. آیا خود را به چپ وابسته می‌دانید؟

بله. من سوسیالیست و عضو حزبم و حق عضویت می‌دهم. اخیرا در فرانسه دلبستگی پیدا کرده ام به ائتلاف سوسیال دمکرات‌ها و سبزها مطابق مدل آلمان‌ها. اروپا و اتحادیه اروپا باید خود را از چنگ نئولیبرالیسم و سرمایه داری مالی خلاص کند.

لابد مرا پیرمرد ساده دلی می‌انگارید که خیال بافی می‌کند. واقعیت این است که نهضت مقاومت و برنامه‌ای که شورای مقاومت ملی سال ١٩٤٤ تهیه کرد برای مبارزه با قدرت پول بود. پول هرگز مانند امروز قدر قدرت نبوده است. همین است که می‌گویم: برآشوبید!

آیا خودتان را خوشبین یا بدبین می‌دانید؟

در میانه، گاهی این سو گاهی آن سو. مثلا دوستمان والتربنیامین که سال ١٩٤٠ خودکشی کرد، به پیشرفت بشر بدبین بود. او پس پشت پیشرفت قهقرای اخلاقی می‌دید.

اما من جور دیگری می‌بینم. مانند شاعر مورد علاقه ام هولدرلین که می‌گوید: پایان شب سیه سپید است.

 منبع: اشپیگل