نظام سرمایهداری بیش از هرچیز بر رشد اقتصادی استوار است. اساساً آنچه نظام سرمایهداری را در چشمها زیبا جلوه میدهد همین است که این نظام رشد را میستاید و ترویج میکند و همواره زمینه و بستری هرچه درخورتر برای رشد و توسعه فراهم میآورد؛ چراکه ما انسانها بهطورشهودی رشد و توسعه را خوب و خوشایند میشماریم. اما رشد اقتصادی وقتی افسارگسیخته شود به هر جا سر میکشد تا به هرچیزی ارزشی تجاری و اقتصادی بدهد و آن را دستمایهای برای رشدِ فزونتر گرداند. از همین روست که دستاندازی به طبیعت و بهرهبرداریِ بیرویه از منابع طبیعی هم پیآمدی ناگزیر در نظام سرمایهداری بوده است.
وقتی از مصیبتهای سرمایهداری میگوییم معمولاً پاسخ میشنویم که هیچ جایگزینی که بهتر باشد نمیشناسیم. بیگمان درست است که ما انسانها هنوز تصور روشنی دربارهی جهانِ پسا-سرمایهداری نداریم. کتابِ پسا-رشد: زندگی پس از سرمایهداری که یکی از تازهترین رهیافتها به بحثِ پسا-رشد است همین کمبود را نشانه گرفته است.
نویسنده در این اثر که پارسال در انتشارات پالتی منتشر شده این هدف را دنبال میکند که به ما جرئت دهد جهانی را تصور کنیم که دیگر در چنبرهی سرمایهداری نیست. ممکن است بسیاری از ما تصور کنیم که اگر سرمایهداری نباشد هیچ رشد و شکوفایی در کار نخواهد بود، اما در این اثر نویسنده میخواهد به ما نشان دهد که اتفاقاً شکوفاییِ راستین را در جهانِ پسا-سرمایهداری ممکن میشود؛ در چنان جهانی روابط انسانی و معنا و عشق بر سود و قدرت تقدم دارد. در واقع نویسنده میخواهد بگوید ما انسانها فقط دو راه پیشارو داریم: یا اینکه همچنان بر طبلِ رشدِ سرمایهسالار و بیمعنا بکوبیم — که این کار به نابرابری دامن میزند و بحرانهای زیستمحیطی را تشدید میکند و سلامت انسان را به خطر میاندازد — و یا اینکه زندگی را بر پایهی آنچه بهراستی معنادار و معنابخش است استوار کنیم.
نویسنده میکوشد به ما نشان دهد که در پشتِ داستانهای شیرینی که دربارهی رشد اقتصادی برایمان تعریف کردهاند جهانی از پیچیدگیها هست که نباید نادیده بگیریم. او میخواهد به ما نشان دهد که چگونه این داستانهای دلنشین که طیِ دههها برایمان تعریف کردهاند درک ما دربارهی پیشرفت و ترقیِ اجتماعی را به هم ریخته و نمیگذارد دربارهی وضع انسان بهدرستی بیندیشیم.
کتاب بر پایهی این دیدگاه کلی نوشته شده که برای آنکه ما انسانها از زندگیِ نیکو برخوردار باشیم لازم نیست سیارهی زمین را هزینه کنیم. برای همین در این اثر فقط رویکردی منفی و نقادانه را نمیبینیم. نویسنده نهتنها کژیهای نظام سرمایهداری را نشان میدهد بلکه چشماندازی هم برای امید ترسیم میکند و زمینهای هم برای چارهجویی فراهم میآورد.
در این کتاب با نویسشی زیبا و گاهی شاعرانه روبهرو میشویم طوری که خواننده دوست ندارد کتاب را رها کند؛ در طیِ فصلهای کتاب پرسشهایی طرح میشود و این پرسشها با داستانها و اندیشهی فلسفی همراه میشود. از این طریق نویسنده آنچه را «افسانهی رشد» میخواند بهروشنی و بدون ابهام نشان میدهد و بحثهای ژرفتر دربارهی وضع آدمی در دنیای معاصر را برمیانگیزد. این ویژگیها کتاب را برای طیف گستردهای از مخاطبان خواندنی کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
“هر فرهنگی و هر جامعهای به افسانهای دست مییازد و با آن زندگی میکند. افسانهی ما در جوامع توسعهیافته هم «رشد» است. ما مطمئن ایم که هرچه اقتصاد بیشتر رشد کند زندگی بهتر میشود. ما باور داریم که رو به پیشرفت هستیم — نهتنها پیشرفتِ فردی بلکه پیشرفت در جامعه نیز. ما خود را متقاعد میکنیم که آینده جایی روشنتر و درخشانتر برای فرزندانمان و نوههایمان خواهد بود. وقتی عکسِ این روی دهد نومیدی رخ مینماید. ثباتِ ما را فروپاشی تهدید میکند. تاریکی در افق نمودار میشود. و این اهریمنها — که در اقتصادی که سراپا وابسته به رشد است بسیار واقعی هستند — وقتی باورمان به روایتِ مسلط کاهش یابد باز قدرتمندتر میشوند. روایتِ مسلط همان افسانهی رشد است.
در اینجا واژهی «افسانه» را در نیکوترین معنا به کار میبرم. افسانه مهم است. روایتها ما را نگاه میدارند و پشتیبانی میکنند، جهانهای اندیشه را برای ما میآفرینند و گفتوگوهای اجتماعیِ ما را شکل میدهند. قدرت سیاسی را مشروعیت میبخشند و قرارداد اجتماعی را پشتیبانی میکنند. وفادار بودن به یک افسانه همیشه کاری نادرست نیست. ما همه چنین میکنیم، به شیوههای گوناگون، گاهی آشکارا و گاهی بهطور ضمنی. اما اینکه بدانیم افسانه قدرت دارد همیشه به معنای تأییدِ آن نیست. گاهی افسانهها به کارِ ما میآیند و گاهی علیه ما کار میکنند.
وقتی افسانهها برای ما کار میکنند دلیلی دارد. رشد اقتصادی ثروتی فراعادی برای ما به همراه آورده است و میلیونها تَن را از تنگدستی بیرون کشیده است. رشد اقتصادی برای کسانی که به اندازهی کافی ثروتمند و بختیار هستند در حدی رفاه و راحتی و پیچیدگی و تجمل به همراه آورده که باورکردنی نیست. رشد اقتصادی فرصتها و امکانهایی به ما داده که پیشینیانمان حتا نمیتوانستد تصور کنند. رشد اقتصادی رؤیای پیشرفت اجتماعی را تسهیل کرده است. تغذیه و درمان و مسکن و مسافرت و سفر هوایی و ارتباط و سرگرمی و تفریح — اینها برخی از فراوان میوههای رشد اقتصادی هستند. با این حال اما فعالیت اقتصادی چنان انفجار سترگی داشته که بینظمی و ویرانیِ بیمانندی را در جهانِ طبیعت باعث شده است. امروزه گونههای زیستی سریعتر از هر زمان دیگری در تاریخ بشر نابود میشوند. جنگلها ویران میشوند. زیستگاهها خراب میشوند. گسترشِ اقتصادی همچنین زمینهای کشاورزی را تهدید میکند. بیثباتیِ اقلیم امنیتِ ما را به خطر میاندازد. آتشسوزیها پوشش گیاهیِ سرزمینها را از بین میبَرَد. سطح آبِ دریاها افزایش مییابد. اقیانوسها اسیدی میشوند. ثروتی که آرزو میکنیم هزینهی گزافی دارد. افسانهای که ما را پشتیبان بود اکنون دارد ما را نابود میکند.”
رشد و توسعه در دوران جدید به یک پارادوکس تبدیل شده است.
بعید است کسی بتواند این پارادوکس را حل کند.
در حقیقت انسانها به خودشان و منفعتجویی خودشان واگذار شده اند.
پس محدود کردن رشد یعنی محدود کردن انسان.
آیا دیگر میشود انسان را محدود کرد.
به دست چه کسی؟ جز خودِ انسان؟
چه کسی باید دیگران را محدود کند؟
دولتها آیا؟ …
جانا سخن از زبان ما میگویی / 29 March 2022