یوزف آلویس شومپِتِر یکی از برجستهترین اقتصاددانان سیاسی نیمه نخست قرن بیستم بود. او آثار فراوانی به دو زبان آلمانی و انگلیسی درباره موضوعهای مربوط به نظریه اقتصادی، جامعهشناسی اقتصادی، سیاست اجتماعی و سیاسی و تاریخ ایدهها منتشر کرد. “تخریب خلاق”، مفهومی که شومپتر وضع کرد تا ماهیت سرمایهداری را آنگونه که او میفهمید تشریح کند، به یکی از رایجترین اصطلاحها در قاموس اصطلاحات اقتصادی تبدیل شده است.
در عرصه سیاست شومپتر محافظهکاری لیبرال بود – یا شاید لیبرالی محافظهکار – اما او همچنین عمیقا متأثر از همعصران مارکسیست خود بود. به عنوان دانشجو در دانشگاه وین، شومپتر در کلاسهای مشهور درس اویگن بوم فون باورک حضور مییافت که در آن سه تن از مارکسیستهای اتریشی پیشتاز – رودولف هیلفردینگ، اوتو باوئر و امیل لِدِرِر – و نیز لودویگ فون میزِس، اقتصاددان لیبرال بازار آزاد هم شرکت داشتند.
بیتردید این تجربه شومپتر را تشویق کرد تا درباره بسیاری از همان پرسشهایی به کند و کاو بپردازد که همدورهایهای مارکسیست او مطرح میساختند، اگرچه پاسخهایی که او بیان میکرد به شدت با پاسخهای دیگران تفاوت داشتند. او با دیدگاه مارکسیستی درباره تضادهای درونی سرمایهداری مخالف بود و در عین حال باور داشت که پیروزی نهایی سوسیالیسم به هر صورت قطعی است. برای شومپتر تمایل به امپریالیسم و جنگ که در زمان خود او بس آشکار بود نه از خود منطق سرمایهداری بلکه از نیروهای اجتماعی پیشسرمایهداری نشأت میگرفت که هنوز در جامعه اروپا سر کار بودند.
زندگی و آثار
شومپتر در خانوادهای از طبقه متوسط مرفه در شهر ترشس واقع در منطقه موراوی (در آن زمان بخش اتریشی پادشاهی اتریش-مجارستان، هماکنون در جمهوری چک) در هشتم فوریه ۱۸۸۳، یک ماه پیش از درگذشت کارل مارکس، به دنیا آمد. او هفتم ژانویه ۱۹۵۰ در کمبریج، در ایالت ماساچوست آمریکا، دیده از جهان فرو بست. پدر شومپتر تاجر بود و در سال ۱۸۸۷ درگذشته بود و مادرش اندک زمانی پس از آن دوباره ازدواج کرد. پدرخوانده او ژنرال ارتش اتریش-مجارستان بود و بدین جهت یوزف جوان در محیطی رشد یافت که آشکارا از طبقه بالای جامعه بود.
شومپتر در دبیرستان معتبر و ویژه نخبگان آکادمی ترزیانوم در وین تحصیل کرد. سپس پنج سال، از ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۶، در دانشگاه وین به تحصیل حقوق، ریاضیات، فلسفه و اقتصاد پرداخت. او نخستین کتابش را در سال ۱۹۰۶، زمانی که تنها ۲۳ سال داشت، منتشر کرد.
شومپتر از ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۱ استاد اقتصاد در دانشگاه چرنیوتسی بود. او سپس در دانشگاههای گراتس (۱۹۲۱-۱۹۱۱) و بن (۱۹۲۵-۱۹۳۲) به تدریس پرداخت. شومپتر افزون بر تصدی این سِمتهای دانشگاهی، به عنوان وکیل و بورسباز نیز کار میکرد. افزون بر این، او برای مدتی کوتاه، از مارس تا اکتبر ۱۹۱۹، در جمهوری اتریش پس از انحلال سلطنت هابسبورگ وزیر دارایی بود و مدتی هم در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا اقامت داشت.
شومپتر ۱۸ سال آخر زندگیاش را در دانشگاه هاروارد گذراند و ریاست انجمن اقتصادسنجی (۱۹۴۱-۱۹۴۰) و نیز انجمن اقتصادی آمریکا را (در سال ۱۹۴۸) بر عهده داشت. احتمالا اگر به طور غیرمنتظره درنگذشته بود، رئیس بنیانگذار انجمن اقتصادی بینالمللی در سال ۱۹۵۰ نیز میشد.
اگرچه نوشتههای بسیار زیادی درباره زندگی و کارهای شومپتر وجود دارد، اما هنوز آثار او به طور جامع، چه به انگلیسی چه به آلمانی، منتشر نشده است. ریشارد اشتورن [اقتصاددان اتریشی و مدیر مرکز شومپتر در گراتس] میگوید که این شاید نشانگر فقدان “مکتب شومپتر” مشخصی در اقتصاد باشد. شومپتر که امروزه احتمالا بیش از هر چیز به عنوان دانشمند در عرصه تاریخ اندیشه اقتصادی شناخته شده است، نویسنده دویست مقاله و چند کتاب بانفوذ بود. دو کتاب او هر یک بیش از یکهزار صفحه هستند: “چرخههای تجاری” در دو جلد و کتاب “تاریخ تحلیل اقتصادی” که پس از مرگ نویسنده منتشر شد.
با وجود این، کسانی که به اندیشههای شومپتر علاقه دارند، به ویژه آنان که از طیف چپ هستند، احتمالا نخست به معروفترین اثر او روی میآورند، به کتاب “سرمایهداری، سوسیالیسم و دمکراسی” که در سال ۱۹۴۲ منتشر شد و تنها حاوی ۴۲۵ صفحه است. کتاب دربرگیرنده پنج بخش است که عنوانهایشان به ترتیب عبارت است از “دکترین مارکس”، “آیا سرمایهداری میتواند برجا بماند؟”، “آیا سوسیالیسم میتواند عملی باشد؟”، “سوسیالیسم و دمکراسی”، و “شرح مختصر تاریخ احزاب سوسیالیست”.
غیرممکن است بتوان در چارچوب مقالهای کوتاه تصویری رضایتبخش از این اثر پیچیده علمی و بسیار قاطع در عقیده به دست داد. من به جای آن، بر تحلیل شومپتر از اقتصاد امپریالیسم متمرکز خواهم شد که نقطه ورودی به رویکرد وسیعتر او نسبت به شیوه تولید سرمایهداری، تاریخ و چشماندازهای آن در اختیار ما قرار میدهد.
توضیح امپریالیسم
بیست و سه سال پیش از انتشار “سرمایهداری، سوسیالیسم و دمکراسی”، شومپتر مقالهای طولانی درباره “جامعهشناسی امپریالیسم” در مجلهای دانشگاهی و آلمانیزبان منتشر کرد که تا پس از مرگش به زبان انگلیسی چاپ نشده بود. نسخهای که من به آن رجوع کردهام متنی ۹۶ صفحهای و شامل حدود ۳۵ هزار کلمه است.
شومپتر با بخشی مقدماتی شروع میکند که در آن چکیدهای از سرشت مسئله را به دست میدهد. او استدلال میکند که تمایلات پرخاشجویانه از سوی کشورها لازم نیست انعکاس ساده علائق اقتصادی عینی مردم باشد. در واقع، در مورد امپریالیسم، میتوانیم بگوییم که ملتها و طبقات خواستار “گسترش به خاطر خود گسترش دادن، جنگ به خاطر خود جنگیدن، پیروزی به خاطر خود پیروز شدن و فرمانروایی به خاطر خود فرمان راندن” هستند. او با این دیدگاه امپریالیسم را “گرایش بدون هدف از سوی یک کشور برای گسترش به زور و به طور نامحدود” تعریف میکند.
نویسنده اذعان میکند که “نظریه نئومارکسیستی” کوشیده تا توضیحی اقتصادی در مورد امپریالیسم به دست دهد و در همان حال آن را به “علائق طبقاتی اقتصادی عصر مورد بررسی” تقلیل داده است (تاکیدها در اصل نوشته است). اگرچه شومپتر میپذیرد که دیدگاه مارکسیستی “از هر نظر جدیترین سهمی” است که در تحلیل امپریالیسم ادا شده و قبول میکند که “حقیقت زیادی در آن” وجود دارد، اما به انتقاد نسبتا تفصیلی از آن میپردازد.
او [انتقادش را] با توصیف احساسات ضدامپریالیستی شدید که در میانه قرن نوزدهم در بریتانیا رواج داشت در بخشی با عنوان عجیب “امپریالیسم به عنوان شعار” آغاز میکند. شومپتر پس از شرحی طولانی درباره شیوه عملکرد امپریالیسم در عهد باستان، در سدههای میانه و در عصر سلطنت خودکامه، یک سوم آخر مقالهاش را به بحث درباره رابطه میان امپریالیسم و سرمایهداری اختصاص میدهد.
شومپتر در ابتدای این بخشِ آخر به موضوع رواج “گرایشهای مطلقا غریزی نابخردانه و غیرمنطقی نسبت به جنگ و کشورگشایی” بازمیگردد. او بر این نظر است که بسیاری – و شاید اغلب – جنگها در طول تاریخ بدون هیچ دلیل قانعکنندهای بر پا شدهاند. به گفته شومپتر، این به نوبه خود سندی محکم است بر اینکه “خصلتهای روانی و ساختارهای اجتماعیای که در گذشته دور به دست آمدهاند… مایلند کماکان برقرار بمانند و به تاثیر خود ادامه بدهند، حتی مدتها پس از اینکه اهمیت و کارکردشان را برای حفظ حیات از دست دادهاند.”
شومپتر با اتکا بر این تحلیل، استدلال ولادیمیر لنین و دیگر متفکران مارکسیست را مبنی بر اینکه ارتباطی ضروری میان امپریالیسم و سرمایهداری وجود دارد رد میکند. امپریالیسم در حقیقت “خصلت نیاگونه [ظهور خصوصیات محو شده نسلها پیش در برخی افراد نسل جدید]” دارد و “از شرایط زندگی گذشته، نه زمان حال – یا بر حسب تفسیر اقتصادی از تاریخ، از مناسبات تولید گذشته به جای حال” نشأت میگیرد. از نظر سیاسی، ما باید امپریالیسم را نه محصول دمکراسی سرمایهداری بلکه محصول مرحله اولیه “نظام استبدادی مطلق” بدانیم.
شومپتر تأکید میکند که در سرمایهداری “انرژی اضافی بسیار کمتری برای تخلیه در جنگ و فتح وجود دارد تا در هر جامعه پیشسرمایهداریای”. در یک جامعه سرمایهداری، طلب منفعت انرژی مردم را میبلعد و همزمان به جنگ تهاجمی به درستی به عنوان “عامل بازدارنده مشکلزا، ویرانکننده معنای زندگی، انحراف از وظیفه مأنوس و در نتیجه واقعی” مینگرند.
این اقتصاددان چیزهایی را ذکر میکند که نشانههای بارز تمایلات ضدامپریالیستی در حال عمل در جامعه سرمایهداری میداند. این تمایلات مخالفت عمیق با نظامیگری، هزینههای نظامی، و جنگ را در بر میگیرند که از همه شدیدتر در میان کارگران صنعتی وجود دارند اما در بین بخشهای وسیعی از طبقه سرمایهدار نیز بروز میکنند.
به گفته او، اتفاقی نیست که از بین همه کشورهای سرمایهداری، آمریکا تنها کشوری بوده که از همه کمتر تمایل به ماجراجوییهای امپریالیستی داشته و نیز “از همه کمتر بار عناصر پیشسرمایهداری، اشیاء باقیمانده، خاطرات و عوامل قدرتمند را بر دوش کشیده است.” ما باید به تمایلات امپریالیستیای که میتوانند در درون سرمایهداری یافت شوند به عنوان “عناصر بیگانهای بنگریم که از خارج به درون دنیای سرمایهداری انتقال یافتهاند، عناصری که از سوی عوامل غیرسرمایهداری در زندگی مدرن حمایت میشوند.”
سرمایهداری و انحصارگری
شومپتر سپس به طور مستقیم این ادعای نئومارکسیستی را مخاطب قرار میدهد که میگوید امپریالیسم محصول مرحلهای تازه و خطرناک از سرمایهداری انحصاری است. او تصدیق میکند که برخی بخشهای طبقه سرمایهداری به راستی از امپریالیسم سود میبرند – بدیهیتر از همه، کارآفرینان بخش صنایع جنگی. با این همه، به گفته شومپتر، “جایی که تجارت آزاد غلبه داشته باشد هیچ طبقهای علاقه به گسترش به زور ندارد.”
شومپتر در بحثی طولانی درباره تاثیرات اقتصادی تعرفهها و نتایج سیاسی گستردهتر حمایتگرایی [سیاست اقتصادی جلوگیری از تجارت بین کشورها از جمله از طریق وضع تعرفه بر کالاهای وارداتی] با نظر موافق از اوتو باوئر و رودولف هیلفردینگ نقل قول میکند و آنها را به عنوان نخستین کسانی میشناسد که اهمیت آنچه در این عرصه اتفاق افتاده را دریافته و توضیح دادهاند. او همچنین هیلفردینگ را به خاطر فاصلهگیریاش از دیدگاه بدبینانه نسبت به چشمانداز سرمایهداری که وی در اثر مارکس یافته بود تحسین میکند:
«واقعیت ندارد که نظام سرمایهداری اساسا باید از سر ضرورت فوری فرو بپاشد و ادامه حیاتش با رشد و توسعه خودش لزوما ناممکن میشود. استدلال مارکس در این زمینه نقائصی جدی را نشان میدهد، و وقتی این نقائص رفع شوند اعتبار استدلال او از دست میرود. این دستاورد بزرگ هیلفردینگ است که این نظر را از نظریه مارکسیستی کنار گذاشت.»
یک زیرنویس در این قسمت، یکی از چشمگیرترین استدلالهای شومپتر را پیشاپیش بیان میکند که او بعدها در کتاب “سرمایهداری، سوسیالیسم و دمکراسی” آورده است:
«سرمایهداری مایه تباهی خودش است اما در مفهومی غیر از آنچه مارکس به آن اشاره کرده است. جامعه مسلما فراتر از سرمایهداری رشد میکند، اما این بدین خاطر است که نوآوریهای سرمایهداری به احتمال زیاد آن را زائد میسازد و نه به خاطر اینکه تضادهای درونی سرمایهداری به احتمال زیاد تداوم آن را ناممکن میکند.»
شومپتر بیشتر به نقطه نظر نئومارکسیستی نسبت به نقش سرمایه مالی در رشد انحصارگری نزدیک است. او تمایزی جالب میان سرمایهداران (مالی) و کارآفرینان (صنعتی) میگذارد: “اگرچه رابطه میان سرمایهداران و کارآفرینان یکی از تضادهای بارز و اساسی اقتصاد سرمایهداری است، سرمایهداری انحصاری بانکهای بزرگ و کارتلها را در عمل ترکیب و یکی کرده است.” این روند “گروهی اجتماعی را که حامل وزن سیاسی عظیمی” است آفریده که دارای
«علاقه اقتصادی شدید و انکارناپذیری به چیزهایی است مثل تعرفههای سودآور، کارتلها، قیمتهای انحصاری، صادرات اجباری (بازارشکنی)، سیاست اقتصادی تهاجمی، سیاست خارجی تهاجمی به طور عمومی، و جنگ، شامل جنگهای گسترشطلبانه با خصلت بارز امپریالیستی.»
او همچنین انگیزههایی دیگر را در مورد این گروه برای حمایت از امپریالیسم تشخیص میدهد، از جمله “علاقه به تسخیر سرزمینهایی که مواد خام و خوراکی تولید میکنند، به منظور پیشبرد جنگی خودکفا” و منافعی که باید از مصرف فزاینده در دوره جنگ حاصل شود. در حالیکه سرمایهداران سازماننیافته “در بهترین حالت سود ناچیزی” از این فعالیتها به دست میآورند، سرمایه سازمانیافته مطمئن است که بیاندازه سود خواهد برد.”
با این حال، شومپتر هشدار میدهد که “حرف آخر در هر گونه سخنی درباره این جنبه زندگی اقتصادی مدرن باید اخطار نسبت به مبالغه درباره آن باشد.” به نظر او، تنها سرمایهدارانی که نسبت به آنچه او “انحصارگرایی در صادرات” مینامد علاقه مادی واقعی دارند “کارآفرینان و متحدان آنها، امور مالی عالی” هستند. تولیدکنندگان کوچک و کارگران سودی عایدشان نمیشود.
نتیجهگیری او این است که “انحصارگرایی در صادرات”، برخلاف استدلالهای متفکران مارکسیست، ناشی از “قوانین نهادی توسعه سرمایهداری” نیست. سرمایهداری به شدت رقابتجو باقی میماند و “این خطایی اساسی بوده که امپریالیسم را به عنوان یک مرحله ضروری از سرمایهداری تعریف کردهاند یا حتی از تطور سرمایهداری و تبدیل آن به امپریالیسم سخن گفتهاند.”
بنابراین چه چیز ظهور امپریالیسم را توضیح میدهد؟ بار دیگر شومپتر بر بقایای علائق، روشها، و شیوههای فکری پیشسرمایهداری تاکید میکند: “عادتهای دیرینه فکری و عملی تمایل دارند باقی بمانند، و بدین ترتیب روح صنفی و انحصارگری در ابتدا حتی در جایی خودش را حفظ میکند که سرمایهداری مالک یگانه میدان است.” اروپا در زندگی روزمرهاش، در ایدئولوژیاش و در سیاستاش “بسیار زیر تأثیر جوهر فئودالی باقی مانده… در حالیکه بورژوازی میتواند در همه جا بر علائقش پافشاری کند، تنها در شرایط استثنایی حکومت میکند و آن هم تنها برای مدتی کوتاه.”
شومپتر منشأ تاریخی و اجتماعی امپریالیسم مدرن را بدین صورت میبیند و جمعبندی میکند:
«میراثی از حکومت خودکامه، عناصر ساختاری آن، اشکال سازمانی، همپیمانی در علائق و طرز تلقیهای انسانی، حاصل از نیروهای پیشسرمایهداریای که حکومت خودکامه دوباره سازمان داده است. چنین چیزی هرگز با “منطق درونی” خود سرمایهداری شکل نمیگرفت.»
به گفته شومپتر، طرفداران نظامیگری درون طبقه سرمایهدار به این نیروهای پیشسرمایهداری پیوستند، آن هم با پیمانی که “غرائز جنگی، ایدههای ارباب رعیتی، ابرقدرتی مردان و افتخار غرورآمیز را زنده نگه میداشت – ایدههایی که وگرنه بسیار پیش از آن مرده بودند.” او مقاله را با تصریح “حقیقت قدیمی که مرده همیشه بر زنده حکومت میکند” به پایان میرساند.
آخرین مرحله یا درد زایمان؟
بحث درباره امپریالیسم در اثر بعدی شومپتر نسبتا محدود است. در “چرخههای تجاری” سه اشاره به این موضوع وجود دارد. از جمله زیرنویسی طولانی درباره رودولف هیلفردینگ که وی در آن میگوید: “فرمانروایی سرمایهداران بر صنعت، و از آن بیشتر بر سیاست ملی، قصه است و در مغایرت با واقعیتها تقریبا خندهدار است.” فهرست “تاریخ تحلیل اقتصادی” دربرگیرنده واژه “امپریالیسم” نیست، اما شومپتر از این مفهوم در یک ارجاع اساسی به نئومارکسیستها استفاده میکند که در کل دربرگیرنده عذرخواهی نویسنده از ناتوانیاش برای پرداختن به جزئیات ایدههای آنهاست.
با این حال شومپتر شش و نیم صفحه از کتاب “سرمایهداری، سوسیالیسم و دمکراسی” را به این مسئله اختصاص میدهد. او در آنجا نظریه مارکس درباره امپریالیسم را خلاصه میکند و از نقاط قوت آن تعریف کرده و سپس چند انتقاد تند از آن میکند. این تحلیل درحالیکه در فصلی با عنوان “مارکس معلم” آمده، بر سهم نظریهپردازان نئومارکسیست پس از آن، مانند باوئر، هیلفردینگ، ماکس آدلر، روزا لوکزامبورگ و فریتس اشترنبرگ ارج مینهد. همه این نویسندگان تحلیل مارکس را درباره نزول نرخ سود، آنگونه که در جلد سوم کاپیتال آمده، فرا گرفته بودند.
طبق گفته مارکس، ترکیبی رو به افزایش از سرمایه و کاهش نرخ بهرهکشی در کشورهای سرمایهداری پیشرفته فشار دائم بر نرخ سود وارد میآورد و محرکی پرقدرت برای صدور سرمایه به بخشهای کمتر توسعهیافته جهان ایجاد میکند. از دید شومپتر، اگر این استدلال صحیح میبود، امپریالیسم پایه اقتصادی قویای میداشت، و در همان حال از استعمار برای حفاظت از سرمایهگذاری خارجی استفاده میکرد و “جنگ خانمانسوز میان بورژوازیهای رقیب”، پیامدی ناگزیر میبود. او تأکید میکند که مارکسیستها این را “مرحلهای، امید است که آخرین مرحله، از سرمایهداری تلقی میکنند.”
شومپتر میگوید که این “سنتز مارکسی” به نظر میرسد “به زیبایی از دو فرض بنیادین متابعت میکند… نظریه طبقات و نظریه انباشت”، و نیز چنین مینماید که “ارتباطی نزدیک با واقعیت تاریخی و معاصر داشته باشد”. او تاکید میکند که اما اگر دقیقتر بنگریم این چنین نیست. در حقیقت، “عصر تهور” سرمایهداری “دقیقا عصر سرمایهداری آغازین و خلاق بوده که انباشت در ابتدای آن بوده است”. چنین رونقی بیشتر به سود پرولتاریا بوده تا سرمایهداران، و هیچگاه زیر کنترل سرمایهداران نبوده است:
«در حقیقت، سرمایه بزرگ نفوذ بسیار کمی روی سیاست خارجی اعمال کرده است. امروزه بیش از هر زمان، طرز برخورد سرمایهداری نسبت به سیاست خارجی عمدتا سازشپذیر است و نه سببساز. افزون بر این، سرمایهداران به میزانی شگفتآور وابسته به ملاحظات کوتاهمدت هستند و نیز بسیار دور از طرحهای عمیق و علائق مشخص “عینی” طبقاتی.»
برای شومپتر نظریه مارکسیستی درباره امپریالیسم در نهایت یک “خرافه” قابل مقایسه با نظریههای توطئه درباره نفوذ یهودیان است، تبلیغشده از سوی یهودیستیزان. شومپتر در ادامه نوشتهاش در “چرخههای تجاری” به هنگام اشاره به نظریه نئومارکسیستی به عنوان “حرفهای وحشتناک شعارگونه” که از “قصه کودکان” تشکیل شده، ملاحظه کسی را در سخن گفتن نمیکند.
شومپتر و مارکسیسم
نوشتههای کمابیش پراکنده شومپتر درباره امپریالیسم چه چیزی درباره نگرش او نسبت به اقتصاد سیاسی مارکس در کل به ما میگویند؟ نخست اینکه شومپتر در عین اینکه نظام سرمایهداری را تا حدود زیادی بیثبات میدید اما فکر نمیکرد که تقدیر این نظام فروپاشی یا راکد ماندن باشد. از دید او، سرمایهداری دستخوش نوسانهای دورهای است، اما افزایشهای ناگهانی به همان شدت افتها هستند و در همان حال وضعیت رکود هیچگاه برای مدت طولانی ادامه نمییابد.
با وجود این، شومپتر هنوز باور داشت که پیروزی سوسیالیسم در درازمدت قطعی است، هر چند این دورنمای سیاسی خوشایند او نبود. با این حال، به نظر او، این پیروزی نه ناشی از تضادهای اقتصادی عینی نظام سرمایهداری بلکه به دلیل پیروزی ایدئولوژی ضدسرمایهداری است.
دوم اینکه او چنین استدلال میکرد که امواج پیاپی نوآوریهای اساسی تضمینکننده این است که نیروهای رقیب به قدر کافی قوی بمانند تا مانع ظهور مرحله آخر “سرمایهداری انحصاری” شوند، یعنی آنچه مارکسیستها ادعا میکردند که اتفاق میافتد. در ضمن، به گفته شومپتر، توانایی بسیاری از کارآفرینان برای پرداخت هزینه نوآوریهایشان از طریق سودهای نگه داشته شده قدرت بانکها را مهار میکند.
این دو موضوع به موضوع سومی راه میبرد: برای شومپتر فشار مقاومتناپذیری برای گسترش امپریالیستی تنها به دلایل اقتصادی وجود ندارد. کشورهای سرمایهداری در موردی خاص شاید از امپریالیسم سود ببرند شاید هم نبرند. اما امپریالیسم به معنای دقیق کلمه، برخلاف دیدگاه مارکسیستی، شرطی لازم برای بقای نظام سرمایهداری نیست.
در حقیقت، بنا بر نظر شومپتر، منافع دوجانبهای که میتواند از تجارت و سرمایهگذاری بینالمللی حاصل شود چنان عظیم است که سرمایهداری سیستمی ذاتا صلحجو است، همان طور که لیبرالهای قرن نوزدهم مانند ریچارد کابدن بر این موضوع تاکید داشتند. این اشتباهی اساسی است که سرمایهداری قرن بیستم را با نظامیگری تهاجمی و الحاق سرزمینهای خارجی یکی بدانند.
بنابراین برای شومپتر امپریالیسم یک نوع نیاگونگی است: باقیماندهای از شیوه تولید پیشسرمایهداری فئودالی که هیچ خواست عقلانیای آن را برنمیانگیزد تا از شیوه تولید سرمایهداری حفاظت کند که میتواند بدون آن برجا بماند – و به نتایج بهتری هم برسد. حتی در کشورهای عمدتا سرمایهداری این نیروهای اجتماعی غیرسرمایهدار و اشرافی بودند که تا حد زیادی سیاست خارجی را تعیین میکردند، با همان عناصر غیرعقلانی که در جوامع پیشسرمایهداری حکمفرما و مناسب برای توجیهی ایدئولوژیک بودند.
سرانجام اینکه شومپتر کل نگرش مارکس نسبت به شیوه تولید سرمایهداری را در چند مورد کاملا ناقص میدانست. به نظر او، تعیینکنندهترین خطای مارکسیستها پافشاری بر این بود که نیروهای تولید بر هر چیز دیگر در جامعه تسلط دارند، از جمله بر روابط طبقاتی، نهادهای حکومت و ایدئولوژیهای سیاسی. شومپتر تاکید میکرد که جامعه حتی در مرحله سرمایهداریاش بسیار پیچیدهتر از این است.
یقین است که رویارویی شومپتر با مارکسیستهای اتریشی تاثیری عمیق بر او نهاده و او را به طرح بسیاری از پرسشهای مشابه برانگیخته است. اما او برخی پرسشهای بسیار متفاوت پیش نهاده و بیتردید به همان اندازه نسبت به نظریههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که امروزه میان مارکسیستها رایج هستند با شک مینگریسته است. از همین رو تجزیه و تحلیل جدی آثار شومپتر میتواند چالشی مهم و جذاب برای کسانی باشد که هنوز از انتقاد مارکسیستی به سرمایهداری پشتیانی میکنند.
منبع:
این مقاله برگرفته از مجله JACOBIN است.
درباره نویسنده
جان یی کینگ استاد بازنشسته دانشگاه لا تروب در استرالیاست. آخرین اثر او:
John E. King: The Alternative Austrian Economics: A Brief History (2019).
کسی راجع به این مقاله نظر نداده است. ممکن است مترجم این مقاله فکر کند که
کارش فایده ای نداشته است. اما من این مقاله را خواتدم و برایم چندین فایده
داشت. اول اینکه متفکر برجسته ای به نام شومپتر را شناساند و دوم اینکه
با یک دیدگاه غیر مارکسیستی درباره امپریالیسم آشنا شدم. گرچه از قبل
، تحت تاثیر این اندیشه که تاریخ مجموعه ای از جنگ های امپریالیستی است،
قرار داشتم. با سپاس از مترجم این مقاله.
جوادی / 28 April 2022