هیچ کس نمیخواهد فجایعی را که از سر گذرانده است به خاطر بسپارد؛ نه خودِ جانبدربردگان و نه جامعه. همه ما میخواهیم در دنیایی زندگی کنیم که امن، قابل کنترل و قابل پیشبینی باشد، جانبدربردگان از فجایع یادآور این واقعیتاند که دنیا همیشه بدین گونه نیست. جامعه اغلب سعی میکند که چشم و گوش خود را بر روایات بازماندگانِ فجایع ببندد؛ انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده است. اما برای ترمیم و بازسازی فرد و جامعه، ما میبایست آسیبدیدگی بازماندگان را درک کنیم و برای درک این آسیبدیدگی، باید بر بیمیلی طبیعی خود غلبه کرده و شجاعت گوش دادن به شهادت بازماندگان را در خود پرورش دهیم.
این روزها احتیاج زیادی به افشاگری دربارۀ جنایات درونمرزی و برونمرزی رژیم جمهوری اسلامی از بدو ظهورش تا به امروز نیست؛ امروز دیگر کمتر ایرانیای از این جنایات بیخبر است. حد و گسترۀ سبعیت این رژیم اما آنچنان عمیق و همهجانبه است که بیشک تنها پس از سرنگونیاش و طی سالیانی دراز میتوان به چگونگی و عمق بسیاری از این جنایات پی برد. رژیم جمهوری اسلامی سرکوب مخالفان و دگراندیشان را از همان ابتدای به قدرت رسیدن خود و در سالهای پایانی دهۀ ۱۳۵۰ شروع کرده بود. با این حال، میتوان گفت که بخشی از وسیعترین و بیامانترین سرکوبهای سازماندهی شده توسط این رژیم علیه مخالفین سیاسی در ایران در دههً ١٣٦٠ اعمال گشته است. اعدامهای روزانه بیش از صدها زندانی سیاسی در سالهای اول دههً ٦٠ و کشتار نزدیک به ٥٠٠٠ نفر از آنها فقط در تابستان ٦٧ در تاریخ معاصر سیاسی ایران بیسابقه بوده است. این جنایات شالودۀ زندگی عادی هزاران خانواده را نابود و بازماندگان را به سوگواری و اندوه پیچیده و به ظاهر بیپایان محکوم کرده است.
با به جریان افتادن دادگاه حمید نوری، که زندانیان دهۀ ٦٠ او را به نام عباسی میشناختهاند، بار دیگر اهمیت ثبت حافظۀ تاریخی و یادآوری جمعی خاطرات سرکوب در خط مقدم گفتمان اجتماعی قرار گرفته است. این اولین بار است که یکی از عوامل سرکوب خونین دهۀ ٦٠ در دادگاهی مربوط به کشتار زندانیان سیاسی ١٣٦٧ به محاکمه کشیده شده و به اجبار روایات کشتار را از زبان جانبدربردگان و بازماندگان میشنود. صرف نظر از اینکه اساسا برگزاری چنین دادگاهی توسط دولت سوئد، به ویژه در زمانی که رژیم جمهوری اسلامی هنوز پا برجاست و مناسبات سیاسی-اقتصادی دو کشور همچنان روند عادی خود را طی میکنند، بتواند عدالت را برقرار کند و ما آن را قبول داشته باشیم یا نه، مسئلهای که نمیتوان نادیده گرفت رویداد تاریخیِ روبرو شدن جانبدربردگان و بازماندگان با یکی از جلادان و شهادت آنها در مورد جنایاتی است که او و جمهوری اسلامی مرتکب شدهاند؛ موقعیتی که بر روی جنایات رژیم در داخل و خارج از ایران روشنایی افکنده، آنها را از حفرههای تاریک تاریخ و گفتمان بخشش و فراموشی برآورده و در صحنۀ انظار عمومی به پیش رانده است. این رویداد شاید بیش از همه چیز غیرقابل نفوذ بودن و امنیت جنایتکاران را به زیر سوال برده و پیشپردهای از حقارت و درماندگی آنها در فردای سرنگونیشان را به نمایش گذاشته است. همزمان با این مسئله، طی روند جلسات دادگاه، روایات، حافظهای که خاطرات را در خود جای داده است، و در نتیجه اعتبار و درستی شهادت جانبدربردگان و بازماندگان به زیر سوال برده میشود و شاهدان را به تحمل باری مضاعف بر آنچه سالها متحمل بودهاند وامیدارد.
دادخواهی به عنوان تلاشی برای کشف حقیقت و برقراری عدالت، پروسهای تاریخی است، که نقطه آغازش در همان زمانی قرار گرفته که جنایت اتفاق میافتد و مقاومت در برابر آن آغاز میشود. در زندانهای سیاسی رژیم جمهوری اسلامی، که خود نمونه کوچکی از جامعه بزرگتر ایران هستند و نشانگر ساختار سرکوبگرایانۀ حاکمیت، شکنجه با پایان بازجویی از زندانی به اتمام نمیرسد. تمامی ساختار زندان برای سلب فردیت زندانی از راههای گوناگون، و در نهایت رساندن او به حس ناتوانی مطلق برنامهریزی شده است. چشمبند، محرومیت از ملاقات، محرومیت از کمکهای پزشکی، محرومیت از تسهیلات بهداشتی و قراردادن در سلول انفرادی، هیچکدام بطور مستقیم بر جسم زندانی ضربه وارد نمیآورند، اما همه اشکال مختلفی از شکنجه سیاسی هستند. شکنجه بیشک واقعهای آسیبزا است، فاجعهای است که خصلتی بغرنج و پیچیده دارد و با هدف تسلط بر ذهن قربانی و نابودی هویت و عزت نفس او اعمال میشود.
شکنجه و زندان، تجاربی آسیبزا
شکنجه سیاسی یک هدف دارد: نابودی فرد به منظور اعمال کنترل و سلطه بر جامعه. هدف از شکنجه تبدیل قربانی به مادون انسان است، شکستن ارادهً او، و درعین حال تبدیل سرنوشت قربانی به نمونهای وحشتناک برای “درسآموزی و عبرت” کسانی که با او در تماس قرار میگیرند. به این ترتیب، ترس تولید شده با شکنجه میتواند اراده و انسجام کل جامعه را بشکند یا به آن آسیب برساند.
شکنجه سیاسی وسیلهای برای حمله به اساس ساختار روانی و شیوههای عملکرد اجتماعی مخالفین است. شکنجهگر نه تنها برای ایجاد ناتوانی جسمی در قربانی، بلکه برای از هم پاشیدگی شخصیت او تلاش میکند. هدف شکنجهگر ایجاد حس سردرگمی، از خود بیگانگی و هویتباختگی در قربانی است. شکنجهگر تلاش میکند تا احساس تعلق قربانی به خانواده و جامعه خود و رویاها، امیدها و آرزوهایش برای آینده را از بین ببرد. بجای آن همه، او میخواهد در زندانی حس بطالت و وحشت ایجاد شود و برای همین باید نشان دهد که زندگی زندانی کاملا تحت کنترل او و سیستم است، و زندانی هیچگونه حقوق فردی و حریم خصوصی ندارد.
تحقیقات بیشماری نشان دادهاند که اثرات ناشی از شکنجه مشابه اثرات تجربیات آسیبزای دیگری چون آزار جنسی کودکان، خشونت خانگی، گروگانگیری، آدمربایی و اردوگاههای مرگ هستند؛ تجربیاتی که خصلتی پیدرپی و مداوم دارند. عوارضی که اینگونه وقایع آسیبزا به جای میگذارند اغلب به صورتی پیچیده، همه جانبه و مزمن در فرد نمایان میشوند.
ماهیت واقعۀ آسیبزا در طاقتفرسا بودن، غیرقابل باور بودن و غيرقابل تحمل بودناش است. برای همین است که فرد آسیبدیده ترجیح میدهد خاطرات فاجعهبارش را به فراموشی بسپارد. به یاد آوردن، در حقیقت، زیستن در دو جهان است. هر فرد آسیبدیده از ما میخواهد که احساس خود را نسبت به آنچه طبیعی است به حالت تعلیق درآوریم و بپذیریم که با واقعیتی دوگانه سر و کار داریم: واقعیتی که مربوط به زمان حال است و نسبتا امن و قابل پیشبینی است، و واقعیت ویرانگری که مربوط به گذشته است اما در زمان حال نیز همچنان و همه جا حضور دارد.
وقتی آسیبدیدگی به شهادت میایستد
از آنجایی که علائم آسیبدیدگی در جانبدربردگان و بازماندگان سرکوب و کشتار بخودی خود اعلام جرمی علیه آمرین و عاملین جنایات است، کتمان روایات جانبدربردگان و بازماندگان و به زیر سوال بردن صحت خاطرات آنان به کار اصلی مجرمین و حامیانشان تبدیل میشود. با اینکه انکار پیامدهای آسیبدیدگی میتواند تبعات گران و مخربی برای افراد و جوامع درگیر داشته باشد، در طول تاریخ میتوان به موارد زیادی اشاره داشت که طی آن دستگاه سیاسی و قدرت حاکم، مصیبت وارده بر آسیبدیدگان، بخصوص قربانیان فجایع ساختۀ دست بشر را انکار و عوارض آسیبدیدگی آنها را نشانۀ ضعف و ناتوانی شخصیتی و هویتی این افراد یا سرنوشتی که آنها مستحق آن بودهاند معرفی کرده است. برای نمونه، با قدرت گرفتن حزب نازی در آلمان، در ماه مه سال ١٩٣٣ انجمن دانشجویان نازی در دانشگاهها لیست سیاهی از آثار شخصیتهای ادبی و سیاسی مانند برتولت برشت، اریش ماریا رِمارک و ارنست همینگوی تهیه کردند، آثاری که قرار بود در میان شعلههای آتش سوزانده شوند. یکی از اولین کتابهایی که نازیها در جشن کتابسوزان خود به آتش کشیدند کتاب “درغرب خبری نیست” اثر اریش ماریا رِمارک بود. رِمارک یکی از سربازان ارتش آلمان در جنگ جهانی اول بود. او در رمان خود از زبان شخصیت اصلی داستان، پل بویمر، صدمات و استرس شدید جسمی و روحی سربازان آلمانی در طول جنگ و عدم توانایی آنها را برای از سرگیری زندگی عادی پس از بازگشت از جبهه به خانه به تصویر کشیده بود. ظاهراً آگاهی از اثرات مخرب جنگ بر جسم و ذهن سربازان میتوانست تهدیدی باشد برای نازیها که برای لشکرگشایی و تسلط بر کشورهای دیگر آماده میشدند.
انکار عواقب ویرانگر آسیبدیدگی اما تنها مربوط به تاریخ گذشته نیست. هر کجا و در هر زمان نشانههای آسیبدیدگی افراد و گروهها، برابر بوده است با اعلام جرم علیه افراد و ساختارهای قدرت. انکار وجود این آسیبدیدگی و عوارض ناشی از آن در حقیقت ابزاری شده برای کتمان وقایع فاجعهباری که سرکوبگران به قصد تسلط بر جامعه برنامهریزی کردهاند.
یکی دیگر از راههای کتمان اثرات آسیبدیدگی به زیر سوال بردن خاطرات جانبدربردگان، بعنوان شاهدان عینی جنایات، از طریق تلاش برای پیدا کردن تناقض در نحوۀ گزارش دادن آنهاست. در این رابطه افراد و نهادهای سرکوب برای اثبات بیپایه بودن خاطرات جانبدربردگان، از جمله به تحقیقاتی استناد میکنند که مطرح کردهاند که میتوان وقایع اتفاق نیافتاده را در حافظۀ افراد جای داد. این تحقیقات با استناد به این مسئله نتیجه میگیرند که خاطرات شاهدان عینی قابل اعتماد نیستند. یکی از این تحقیقات، آزمایش “گمشده در بازار” نام دارد. محققان این آزمایش نشان دادهاند که کاشت خاطرات در ذهن و از طریق تلقین آن به افراد کار نسبتا آسانی است. بطور نمونه، آنها به شرکتکنندگان در تحقیق خود رویدادهایی را که هرگز رخ نداده بودند (مانند گم شدن در یک مرکز خرید در کودکی) با گفتن اینکه یکی از بستگان بزرگتر آنها در آن زمان حضور داشته تلقین کردند. این محققین ادعا کردند که حدود ٢٥ درصد از افرادی که در این تحقیقات شرکت کرده بودند بعداً “به یاد میآوردند” که چنین اتفاقی برایشان افتاده بوده و در موقع گم شدن ترسیده بودند و حتی جزئیات گم شدن خود را با توضیحاتی بیشتر گزارش میدادند. طرفداران این فرضیه ادعا میکنند که میتوان در ذهن افراد خاطرات کاذب تولید کرد. اما روانشناسان و محققینی که با جانبدربردگان از فجایع کار میکنند مشکل تحقیقاتی از این دست را در این میبینند که این “خاطرات تلقین شده” با خود هیچ بخشی از وحشت درونی افراد آسیبدیده، از جمله کودکی که واقعا در یک مرکز خرید گم میشود را حمل نمیکنند، خاطراتی که با محرکهای یادآور فاجعه زنده میشوند و بر احساسات، جسم و تمامی مناسبات اجتماعی فرد آسیبدیده تاثیر میگذارند.
سِری دیگری از تحقیقات، غیرقابل اعتماد بودن خاطرات شاهدان عینی را نشان داده است. در این تحقیقات ممکن است به شرکتکنندگان ویدیویی از رانندگی ماشین در خیابان نشان داده شود و بعد از آنها بپرسند که آیا در ویدیو علامت ایست یا چراغ راهنمایی دیدند یا نه. یا برای مثال ممکن است از کودکان پرسیده شود که یک مرد بازدیدکننده از کلاس درسشان چه لباسی پوشیده بوده است. دیگر تحقیقات در مورد شاهدان عینی نشان داده است که سؤالاتی که از شاهدان پرسیده شده میتواند آنچه را که آنها ادعا میکردند به خاطر سپردهاند تغییر دهد. با اینکه این تحقیقات بسیاری از اقدامات پلیس و دادگاه را زیر سوال میبرد، اما محققین حوزۀ آسیبدیدگی بر این باورند که نتایج این تحقیقات ارتباطی با “خاطرات آسیبزا” ندارند.
آنچه پزشکان در اورژانس، در بخشهای روانپزشکی و در میدان جنگ با آن برخورد میکنند کاملاً متفاوت است از آنچه دانشمندان در آزمایشگاههای امن و سازمان یافته خود مشاهده میکنند. رویدادهایی که در آزمایشگاه اتفاق میافتند را نمیتوان معادل شرایطی در نظر گرفت که تحت آن آسیبدیدگی بوقوع میپیوندد. وحشت و درماندگی مرتبط با آسیبدیدگی را نمیتوان در شرایط آزمایشگاهی القا کرد.
خاطرات معمولی و خاطرات آسیبدیدگی
از جهاتی میتوان گفت که آسیبدیدگی روانی “بیماری به خاطر آوردن” است. آسیبدیدگی در رویدادهای فاجعهباری ریشه دارد که فرد پس از وقوع فاجعه به یاد میآورد. فرد آسیبدیده از خاطرات خود رنج میبرد؛ خاطراتی که معمولا در ضمیر ناخودآگاه جای دارند و گاهی در مواجهه با محرکهایی خاص زنده میشوند. محركهاى آسیبدیدگی یادآور احساسات ترس، درماندگی و غرق شدناند، و مواجهه با آنها زمان حال را از حالت “بیخطر، متعارف و عادی” به حالتی “خطرناک” تبدیل، و از نظر عاطفی غیر قابل تحمل میکند. با اینکه فاجعه در زمانی دیگر رخ داده است، فرد آسیبدیده، اینجا و اکنون را ناامن مییابد. او میخواهد و تلاش میکند تا خاطرات فاجعهبار را فراموش کند.
صدها مقاله علمی در بیش از یک قرن گذشته نوشته شده که نشان میدهند چگونه خاطرات وقایع آسیبزا میتوانند در ذهن سرکوب و به دست فراموشی سپرده و سالها یا دههها بعد دوباره ظاهر شوند. به فراموشی سپردن خاطرات در بازماندگان فجایع طبیعی، حوادث رانندگی، آسیبدیدگی جنگی، آدمربایی، و جانبدربردگان از شکنجه، اردوگاههای کار اجباری و آزار جسمی و جنسی به کرات دیده شده است. افزون بر این، تحقیقات نشان میدهند که از دست دادن کل خاطرات مربوط به واقعۀ آسیبزا در ١٩ تا ٣٨ درصد کودکانی که مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتهاند دیده میشود.
در سال ١٩٩٤ وندرکُلک و همکارانش تحقیق سیستماتیکی را برای مقایسه نحوه یادآوری تجربیات خوب و تجربیات وحشتناک توسط افراد انجام دادند. آنها شرکتکنندگان در تحقیق خود را بوسیلۀ آگهیای فراخواندند که در آن نوشته شده بود: “آیا اتفاق وحشتناکی برای شما رخ داده است که نمیتوانید از ذهن خود خارج کنید؟ ” محققین با شرکتکنندگان که، بیشترشان زن بودند، چند سوال را در میان گذاشتند.
در پاسخ به این سوال که “آیا میتوانید در مورد رویدادی در زندگیتان صحبت کنید که فکر میکنید همیشه به یاد خواهید داشت و آسیبزا نبوده است؟ ” شرکتکنندگان از روزی که دخترشان به دنیا آمد، روز عروسی خود، برنده شدن در یک تیم ورزشی، یا افتخارآفرینی در فارغالتحصیلی از دبیرستان گزارش دادند.
سپس محققین از شرکتکنندگان خواستند تا بر جزئیات احساسی ویژهای مرتبط با رویدادها تمرکز کنند، بطور نمونه بگویند “آیا به طور ناگهانی تصویر واضحی از شوهرتان در شب عروسی به ذهنتان وارد میشود؟ ” “آیا به یاد دارید بدن شوهرتان در شب عروسی چه حسی به شما انتقال میداد؟ ” “آیا احساسات شدیدی که در زمان تولد اولین فرزند خود داشتید را به یاد میآورید؟ ” پاسخ شرکتکنندگان در پاسخ به این سوالها همیشه منفی بود.
محققین بعد از آن از شرکتکنندگان در مورد آسیبهایی پرسیدند که دلیل شرکتشان در این تحقیق بود. بسیاری از شرکتکنندگان قربانیان تجاوز جنسی بودند. محققین از آنها پرسیدند: “آیا هیچوقت به طور ناگهانی به یاد میآورید کسی که به شما تجاوز کرده بود چه بویی میداد؟ ” ” آیا هیچوقت همان احساسات جسمیای را که در زمان تجاوز داشتید تجربه میکنید؟ ” در پاسخ به این سوالها، شرکتکنندگان گفتند: “به همین دلیل است که من دیگر نمیتوانم به مهمانی بروم، زیرا بوی او به مشامم میرسد، الکل در نفس یک نفر باعث میشود دوباره احساس کنم مورد تجاوز قرار گرفتهام” یا “دیگر نمیتوانم با شوهرم تماس جنسی داشته باشم، زیرا وقتی او به شکل خاصی به من دست میزند احساس میکنم دوباره مورد تجاوز قرار گرفتهام.”
وندرکُلک و همکارانش متوجه شدند که دو تفاوت عمده بین چگونگی گزارش شرکتکنندگان در مورد خاطرات مثبت در مقایسه با چگونگی گزارش آنها در مورد خاطرات وقایع آسیبزا وجود داشتند: یکی این که نحوۀ سازماندهی خاطرات مثبت و خاطرات وقایع آسیب زا متفاوت بودند و دیگراینکه واکنشهای فیزیکی شرکتکنندگان به این دو نوع خاطرات با هم تفاوت داشتند. عروسی، تولد و فارغ التحصیلی به عنوان رویدادهای گذشته به یاد آورده شدند و داستانهایی بودند با یک آغاز، میانه، و پایان. هیچ کس نگفت که دورههایی وجود داشت که او کاملاً این وقایع را فراموش کرده بود. در نقطۀ مقابل، خاطرات آسیب زا بدون نظم بودند. شرکت کنندگان برخی از جزئیات را به وضوح به یاد میآوردند (بوی فرد متجاوز) اما نمیتوانستند ترتیب و رشته وقایع یا جزئیات حیاتی دیگر (اولین فردی که برای کمک آمد) را به خاطر بیاورند.
محققین همچنین از شرکتکنندگان خواستند واقعه آسیبزای خود را در سه مقطع زمانی به یاد بیاورند: درست بعد از این که واقعه اتفاق افتاده بود، زمانی که آنها بیش از همیشه از پیآمدهای آن در عذاب بودند، و در طول هفته قبل از شرکت در این تحقیق. همه شرکتکنندگان گفتند که بعد از وقوع فاجعه نتوانسته بودند به کسی بگویند دقیقاً چه اتفاقی برایشان افتاده است. افرادی که در بخش اورژانس یا خدمات آمبولانس کار میکنند نیز بارها چنین واکنشهایی را در افرادی میبینند که بعد از تصادف رانندگی، که در آن کودک یا دوستی کشته شده است، وحشتزده، مات و مبهوت در سکوتی حیرتزده مینشینند.
محققین توضیح میدهند که پس ازگذشت مدت زمانی از واقعه آسیب زا، تقریباً همه شرکتکنندگان آن واقعه را دوباره به کرات در ذهن شان به شکل فلش بک تجربه کرده بودند: حس غرق شدن در تصاویر ذهنی، صداها، احساسات روحی و واکنشهای جسمی. با گذشت زمان، حتی جزئیات حسی و احساسات بیشتری فعال شدند، اما اکثر شرکتکنندگان همچنین توانستند به مرور بفهمند چه اتفاقی برایشان افتاده بوده و قادر بودند داستان خود را برای افراد دیگر تعریف کنند، داستانی که به آن “خاطرات آسیبزا” گفته میشود.
نتایج این تحقیق نشان میدهد سیستم حافظه دوگانهای موجود است و “خاطرات آسیبزا” اساساً با داستانهایی که ما درباره گذشته میگوییم تفاوت دارند. “خاطرات آسیبزا” از هم گسیختهاند: احساسات مختلفی که در زمان وقوع آسیبدیدگی وارد مغز میشوند به درستی در یک داستان منسجم و یکپارچه کنار هم قرار نمیگیرند تا یک قطعهای از یک زندگینامه را تولید کنند. حتی وقتی داستانی منسجم از آنچه گذشته است قابل ترسیم میشود، جانبدربرده میتواند همچنان همراه با آن داستانها درد را تجربه کند و مدام تحت تاثیر تصاویر و احساسات جسمی غیرقابل تحمل باقی بماند.
روند قانونی و شاهدان آسیبدیده
اِلی ویزل، نویسندۀ رومانیایی الاصل، استاد دانشگاه، فعال سیاسی، برنده جایزه نوبل، و از بازماندگان هولوکاست بود. وی در مورد اهمیت شهادت دادن بازماندگان دربارۀ جنایات انجام گرفته در اردوگاههای مرگ نازیها مینویسد: “برای جانبدربردهای که شهادت دادن را انتخاب میکند، روشن است: وظیفه او شهادت دادن برای مردگان و زندگان است. او حق ندارد نسلهای آینده را از گذشتهای که متعلق به حافظه جمعی ما است محروم کند. فراموش کردن نه تنها خطرناک بلکه توهینآمیز است. فراموش کردنِ مردگان شبیه کشتن آنها برای بار دوم است.”
روایت شاهدان برای اثبات جرایم دولتی واجب و لازم است. سیستم قضایی خود را موظف میداند که خاطرات قربانیان و بازماندگان را به زیر سوال ببرد و موشکافی کند تا صحت و سقم آن را محک بزند. از سوی دیگر، جنایتکاران و حامیانشان بر تلاش در بیاعتبار جلوه دادن شهادت جانبدربردگان و اثبات آن پافشاری میکنند، آنها را دروغگو مینامند و ضمن استفاده از عبارات تحقیرکننده در بیان روایات تحریف شدۀ خود از حقیقت میکوشند زجر جانبدربردگان و بازماندگان را تداوم بخشند، و همزمان دنیا را متقاعد کنند که جرمی از طرف آنها صورت نگرفته است. جنایتکاران کشتار جمعی اکثرا در صحنه دادگاه بر روی حقانیت کشتار و سرکوب اصرار میورزند.
برای شاهدان آسیبدیده، سود و زیانهایی در شیوۀ اداری پرس و جو برای ادای شهادت که در روند رسیدگی قانونی به جرایم وجود دارد نهفته است. برای نمونه، با اینکه شاهدان میتوانند فرصت حرف زدن در مورد فجایعی را داشته باشند که برایشان اتفاق افتاده است، شهادت دادن میتواند دردناک باشد، و برای برخی، آسیبدیدگی اولیه را دوباره زنده کند. پیدا کردن کلمات برای توصیف آنچه برای جانبدربردگان اتفاق افتاده است میتواند تحولآفرین باشد، اما لزوما تجربۀ فلش بک یا تکرار فجایع از طریق تصاویری که ناگهان به ذهن هجوم میاورند را از بین نمیبرد یا بهبود نمیبخشد، و همچنین تمرکز ذهنی ومشارکت فعال در زندگی را افزایش نمیدهد و از حساسیت مفرط جانبدربردگان نمیکاهد.
این رویۀ “بازجویی” در دادگاه میتواند تداعیگر همان تجربیات بازجوی شکنجه و زندانی باشد که در طی آن جانبدربرده سعی میکرده نامی را در ذهن خود نگه ندارد تا مبادا آن را به زبان بیاورد و دوستانش را به دام جلاد بیاندازد. در حقیقت، جانبدربردگان از زندان و شکنجه سیاسی “به خاطر نسپاردن” را تمرین میکنند.
تمرین “بخاطر نسپاردن” همراه با غیر قابل تحمل بودن خاطرات شکنجه و کشتار، که جانبدربرده را بر این میدارد که فجایع اتفاق افتاده را از ذهن خود دور کند و به فراموشی بسپارد، خود را بعدها در روند پرسش و پاسخ برای گرفتن حق پناهندگی در کشورهای دیگر نشان میدهد. جانبدربردگان شکنجه شده اغلب همه جزئیات سرکوب، زندان و شکنجه متحمل شده را بصورت داستانی منسجم بیاد نمیآورند، و از آنجایی که نقض حقوق بشر به خودی خود از جانب دولتها دلیلی برای گرفتن حق پناهندگی نیست، ممکن است بر تقاضای پناهندگی بسیاری از جانبدربردگان از شکنجه مُهر رد زده شود. این اغلب به این دلیل است که در روایات آنها تناقض دیده میشود یا جزئیات گزارش شده توسط آنها ممکن است با روایات افراد دیگر از همان گروه تفاوتهایی داشته باشد.
به همین ترتیب، گزارشهای جانبدربردگان در روند بازجویی توسط پلیس و بعد در دادگاه برای شهادت دادن علیه جنایتکاران، میتواند تفاوتهایی با هم داشته باشد. تلاش بسیاری از جانبدربردگان بر این است که جزئیات جنایات و شکنجه خود را فراموش کنند تا بتوانند شبها بخوابند و در روز توانایی انجام کارهای عادی زندگی روزمره را داشته باشند، بدون اینکه ترس از ورود به ساختمان ادارهای کارشان را مختل کند یا دائم پشت سرشان را در خیابان نگاه کنند، حتی وقتی هیچ خطری در پیش نیست، و برای اینکه خاطرات به ذهنشان هجوم نیاورد و آنها را در وحشت خاطرات واقعه آسیب زا غرق نکند.
در حقیقت روانشناسانی که با جانبدربردگان از شکنجه کار میکنند میدانند که بازماندگان اغلب جزئیات گزارشهای آسیبدیدگی خود را تغییر میدهند. تأثیر استرس، خشونت و سایر عوامل اجتماعی بر خاطرات ذخیره شده در حافظه به کرات ثبت شده است. برای جانبدربردگان از شکنجه دلایل دیگری نیز ممکن است تغییرات در چگونگی به خاطر سپردن وقایع را توضیح دهد. از جمله این دلایل عبارتند از برانگیختگی عاطفی شدید همراه با حالت دفاعی، عوارض استرس پس از سانحه و افسردگی که بر حافظه تأثیر میگذارند، تجربه آسیبدیدگیای، مانند شکنجه جنسی، که از نظر فرهنگی تنها میتواند در محیطهای بسیار محرمانه بازگو شود، و استفاده از مکانیزمهای دفاعی انکار و اجتناب از خاطرات یا موقعیتهای مرتبط با واقعه آسیبزا.
تحقیقات متعددی نشان میدهند که خواندن لیستی از رویدادهای احتمالی برای جانبدربردگان از شکنجه، از روی یک پرسشنامه، حافظه آنها را تقویت میکند، و تاریخنویسی سیستماتیک و مصاحبه با آنها به بهبود بیشتر حافظه و یادآوری خاطراتشان قطعاً کمک میکند. تجربیات بالینی و یافتههای تحقیقاتی همچنین نشان میدهند که به محض ارائۀ یک گزارش از جانب بازماندگان، ممکن است هم افزایش حافظه و هم تشدید علائم آسیبدیدگی در آنها رخ دهد. روانشناسان باید تغییرات جانبدربردگان از شکنجه در طریقۀ گزارش رویدادهای تاریخی را زیر نظر داشته باشند، زیرا این تغییرات ممکن است نشاندهنده افزایش پیآمدهای تجارب آسیبزا باشد.
برای برخی از جانبدربردگان، تجربۀ شکنجه وسرکوب شان میتواند بوسیلۀ ارتباط با سیستم قضایی زنده شود. ممکن است جانبدربرده با بازگویی آنچه براو گذشته است دوباره آن پیشآمدهای فاجعهبار را تجربه میکند. علاوه بر این، حوادث دیگر در نظام عدالت کیفری، مانند درخواست تجدید نظر برای محکومیت متهم یا اطلاع از آزادی مجرم از زندان ممکن است ماشه واکنش عاطفی در جانبدربردگان و بازماندگان را بکشد و این حس را به آنها القاء کند که آن جرم دوباره اتفاق افتاده است.
با این حال و با وجود همۀ فشارهایی که بر آنها وارد میآید، تعداد زیادی از جانبدربردگان و بازماندگان فجایع، در پروسۀ دادگاهها شرکت میکنند. بسیاری از آنها گزارش میدهند که شرکت در پروسۀ عدالت کیفری و شهادت دادن دربارۀ جرم و جنایات انجام گرفته به آنها احساس توانایی و رضایت میبخشد، رضایت از اینکه توانستهاند نه تنها روایت خود را بیان کنند بلکه صدای آنهایی باشند که دیگر نیستند. در واقع، شهادت دربارۀ جرم و جنایت انجام گرفته میتواند کمکی در روند بهبودی فرد جان بدربرده یا بازماندگان باشد. برخی ازبازماندگان همچنین میگویند که صرف نظر از نتیجه پرونده خود، بخاطر مسئول نگهداشتن مجرم احساس افتخار میکنند.
وقایع آسیبزا را میتوان فراموش کرد و دوباره به یاد آورد، این واقعیت سالهاست که به اثبات رسیده است. اما از آنجایی که علائم آسیبدیدگی در جانبدربردگان از شکنجه و بازماندگان سرکوب و کشتار سیاسی به خودی خود اعلام جرمی علیه آمرین و عاملین جنایات است، کتمان روایات و به زیر سوال بردن صحت خاطرات آنها در دستور کار سرکوبگران قرار دارد، بویژه زمانی که جانبدربردگان شهادت میدهند که جرمی انجام گرفته است، و شهادت آنها صحنه جرم را ترسیم و تنظیم میکند.
_____________________
منابع
Ghahary, Nouriman, “Sequelae of Political Torture: Narratives of Trauma and Resilience by Iranian Torture Survivors” (2003). Seton Hall University Dissertations and Theses (ETDs). 1423. Link
قهاری، نورایمان (١٣٩٣). در کنار شکنجه شدگان تبعیدی
قهاری، نورایمان (١٣٨٣). پی آمدهای شکنجه سیاسی و مسئلۀ واگشت پذیری: بحثی فراسوی بیماری در فرد
Physicians for Human Right (2001). Examining Asylum Seekers: a health professioanl’s guide to medical and psychological evaluations of torture. Boston. Author.
Skylv, G. (1992). The physical sequalae of torture. In M. Basoglu (Ed.). Torture and its consequences: Current treatment approaches (pp. 3 8-53). Cambridge: Cambridge University.
Somnier, F., Vesti, P., Kastrup, M., and Gene&% LK (1992). Psychosocial consequences of torture: current knowledge and evidence. In M. Basoglu (Ed.), Torture and its consequences: Current treatment approaches (pp. 56-71). Cambridge: Cambridge University Press.
Saporta, J. & Van der Kolk, B. (1992). Psychobiological consequences of severe tram In M. Basoglu (Ed.), Torture and its consequences: Current treatment approaches Ipp. 151-171). New York: Cambridge University.
Van der Kolk, B. (2015). The body keeps the score: brain, mind, and body in the healing of trauma. New York, New York: Penguin Books.