جان رالز در زمانهای میزیست که آگاهیِ زیستمحیطی کمکم فزونی میگرفت، زمانهای که آدمیان هرچه بیشتر پی میبردند که کردوکارهای بشری ممکن است زیستبوم را به هم بریزد و به نابودی بکشاند. با این روی اما او در فلسفهاش چندان توجهی به مسائل زیستمحیطی نشان نداد. در دیدگاهش دربارهی عدالت نیز گویی او محیط زیست را اصلاً در شمار نمیآورد. بهطورکلی به نظر میرسد نظریهی عدالت رالزی
- فقط برای شهروندان است یعنی برای کسانی که در درونِ یک سامانهی سیاسیِ ملی میزییند نه برای یک سامانهی جهانی، و از این جهت میتوان گفت جهانمیهنی در دیدگاه او جایی ندارد؛
- فقط برای شهروندانی است که درون یک سامانهی سیاسیِ لیبرال میزییند؛
- فقط برای شهروندانِ انسانی است یعنی موجودات نا-انسانی را لحاظ نمیکند، و
- برای شهروندان انسانیِ معاصر است یعنی عدالت میاننسلی را در نظر نمیگیرد.
اما با این همه برخی پژوهشگران بر آناند که از دلِ فلسفهی رالزی نیز میتوان گونهای فلسفهی زیستمحیطی بیرون کشید. پژوهشی از این دست را در کتابِ جان رالز و عدالت زیستمحیطی: ساختنِ آیندهای پایا و منصفانه میتوان دید. در این کتاب نویسنده اصولِ نظریهی عدالت در دیدگاه رالز را به کار میگیرد تا نونگرشی در زمینهی فلسفهی سیاسی ارائه دهد که دلنگرانیهای زیستمحیطی را هم در خود داشته باشد.
از ویژگیهای این کتاب این است که نویسنده میکوشد عدالتِ زیستمحیطی بر پایهی دیدگاه رالز را از دریچهی بحثِ پایایی زیستمحیطی (environmental sustainability) طرح کند یعنی آینده را هم بهجد در نظر میگیرد و برای او عدالتی زیستمحیطی فقط برای امروزیان مورد نظر نیست بلکه عدالتی میاننسلی را میجوید. همچنین، از آنجا که فلسفهی رالزی چنانکه گفتیم برای شهروندان در درون قلمروهای سیاسیِ لیبرال طرح میشود، نویسنده میکوشد عدالت زیستمحیطی در دیدگاه رالز را با گونهای جهانمیهنی آشتی دهد.
ناگفته پیداست که از زمانهی رالز تا کنون جهان به ما درسهای تازهای داده است. ازجمله اینکه بیش از پیش دریافتهایم که در سطح جهان و فراتر از مرزهای سیاسی به هم پیوسته و وابستهایم. همین نکته را نویسنده نیز دستمایهای برای گونهای جهانمینهی بر بنیاد دیدگاه رالز کرده است. یکی از واپسین درسهایی که زمانه پس از رالز، درواقع همین یکی-دو سالِ گذشته، به ما داده از طریقِ همهگیریِ کوید-۱۹ بوده است که وابستگی و پیوستگیِ انسانها در سراسر جهان را به ما گوشزد کرده و البته درسهای زیستی و زیستمحیطی نیز در خود داشته است. نویسنده نیز این درسهای نوآموخته را — که کوید-۱۹ به ما انسانها داده — در رهیافتِ خود به عدالت زیستمحیطی لحاظ میکند و زینرو این کتاب را باید از ازجمله آثار پسا-کوید-۱۹ به شمار آورد، آثاری که آموزههای این همهگیری را در خود دارند.
بدین ترتیب، خوانشی بس بدیع از فلسفهی عدالت رالزی در این کتاب ارائه میشود، خوانشی که از تفسیرهای رایج در این باره تا جای ممکن فاصله میگیرد. همین ویژگی هم کتاب را تبدیل کرده است به اثری خواندنی و جذاب هم برای رالزپژوهان و هم دیگر پژوهشگران در پهنههای فلسفهی زیستمحیطی، فلسفهی سیاسی، و مطالعات جهانی.
از پیشگفتار کتاب:
«ممکن است در نظر برخی چنین بنماید که نظریهی رالز در زمینهی عدالت به کارِ عدالت زیستمحیطی نمیخورد. مسائل محیط زیست مسائلی جهانی هستند اما رالز جهانمیهن نبود. امروزه بسی شواهد به ما میگوید که باید با این واقعیت روبهرو شویم که اگر بخواهیم آیندهای پایا برای بشر بیافرینیم نیاز داریم از طبیعت کمتر بهرهبرداری کنیم، اما مفهومِ عدالتِ توزیعی در دیدگاه رالز هنوز بر این فرض استوار است که ما در جهانی میزییم که کمیابی یا کمبودی ملایم و نه شدید دارد. اشتباه نرفتهایم اگر رالز را فقط دلمشغولِ روابطی بدانیم که انسانها با همدیگر دارند — مسئولیت در قبالِ جز-انسان حتا یک بار هم در سخن او نیامده است. پس چرا باید بر رهیافتی رالزی در زمینهی محیط زیست اصرار بورزیم؟ به این دلیل که چالشها و گرفتاریهایی زیستمحیطی که ما انسانها را دچار کرده اغلب ساخته و پرداختهی خودِ ما انسانها استند. اگر این مسئولیت را بپذیریم آنگاه بر ماست که کارهای بایسته را انجام دهیم. رالز عدالت را نخستین فضیلتِ نهادهای اجتماعی میداند. نظریهی او در زمینهی عدالت بر پایهی “اصولی است که برای همهی انسانهای آزاد و خردبنیاد (rational) که در پیِ منافع خود هستند پذیرفتنی باشند”. ما انسانها هرچه بیشتر به این آگاهی میرسیم که منافع ما به مسائلِ محیط زیست نیز وابسته است. ممکن است اینگونه باشد که بحران زیستمحیطی ما را در کانونِ یک “توفانِ اخلاقیِ درست و حسابی” قرار داده است. بنویژگیِ این توفان نیز چیزی نیست جز نبودِ توازن در قدرت. ثروتمندترین کشورهای جهان قدرتِ آن را دارند که تغییرات لازم را اعمال کنند اما آیا برای آنها بخردانه است که تغییراتی اعمال کنند که در راستای منافعشان نیست؟ دوم اینکه بسیاری از مسائلی که ما را دچار کرده بر نسلهای آینده نیز تأثیر خواهد گذاشت؛ آیا در راستای منافع ما خواهد بود که دست به کارهایی بزنیم که آیندگان را متأثر میکند؟ اما مهمترین گرفتاری که داریم این است که یک نظریهی سیاسیِ قابل دفاع نداریم که ما را رهنما باشد — این کتاب همین کمبود را مورد توجه قرار داده است. میتوان استدلال کرد که دیدگاه رالزی در زمینهی عدالت را میتوان برای بحرانهای کنونی به کار گرفت. چنین استدلالی از جمله بر این مقدمه استوار است که آیندهای پایا و از نظر اجتماعی منصفانه را نمیتوان بر نابرابری پایه گذاشت. پرسمانهای زیستمحیطی از پرسمانهای دامنهدارتر در زمینهی عدالت اجتماعی جداییناپذیراند و کوششها برای جداکردنِ این دو در نهایت به راهحلهایی خودناقض میانجامد. مقدمهی دوم این است که جامعهی پایا و از نظر اجتماعی منصفانه لازم است که در خود تواناییِ انطباقپذیری داشته باشد. در این کتاب استدلال خواهیم کرد که جامعهی منصفانه جامعهای است که در آن با هرکسی منصفانه برخورد میشود، چراکه چنان جامعهای قدرت انطباقپذیری با پیشبینیناپذیرها را دارد. دیدگاه من در این کتاب این است که نظریهی رالز در زمینهی عدالت برای ما بنیانی هنجاری فراهم میکند تا بتوانیم برای دستیابی به جهانی که از نظر اجتماعی منصفانه است با هم همکاری کنیم. رالز در مقالهی “عدالت بهمثابهی انصاف” بستری میسازد برای یک نظریهی عدالت که این قابلیت را دارد که چالشهای امروزین را چارهجویی کند. گرچه در این کتاب بر پایهی فلسفهی رالز پیش میرویم، اما لازم است از همین آغاز تأکید کنیم که هیچ فلسفهی سیاسییی کامل و بینقص نیست بلکه صرفاً میتواند گامی باشد در این راستا که به فهمی درستتر دربارهی جامعهی منصفانه و سازمایههای آن دست یابیم. رالز در مقالهاش در سال ۱۹۵۸ با چالشهایی درگیر است که با چالشهای ما در سال ۲۰۲۱ یکسان نیستند. زینرو برای آنکه آیندهای پایا و از نظر اجتماعی منصفانه پدید آوریم نیاز داریم نظریهی عدالت رالزی را با نگاهی سنجشگرانه بررسیم. در این کار نیز نیاز داریم که به سخنِ همو گوش فرا دهیم آنجا که در “درسگفتارهایی دربارهی فلسفهی سیاسی” میگوید: “در جامعهای مردمسالار … فلسفهی سیاسی هیچ مرجعیتی ندارد … فلسفهی سیاسی … همواره در همکاری میانِ نویسندگان و خوانندگان پدید میآید”.»