ایرج پزشکزاد، نویسنده و طنزپرداز و خالق رمان پرخوانندهی «دایی جان ناپلئون چهارشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۰ در ۹۴ سالگی درگذشت. رمان او در سال ۱۳۵۵ با کارگردانی ناصر تقوایی به سریالی تلویزیونی تبدیل شد. در این سریال تلویزیونی چندتن از شناختهشدهترین بازیگران سینما و تلویزیون ایران بازی میکردند و این اثر به شهرت کمنظیر «دایی جان ناپلئون» کمک کرد. درگذشت آقای پزشکزاد اما یادآور دردی است که فرهنگ نشر ایران دهههاست به آن دچار است: انتشار و فروش غیرقانونی و کم کیفیت آثار ادبی، فرزندی از ازدواج شوم دستگاه سانسور و شبکهی سرقت ادبی.
بسیاری گمان میکنند که «دایی جان ناپلئون» احتمالا پرخوانندهترین کتاب طنز ایران باشد. اما هیچ آمار قابل استنادی از میزان فروش یا تعداد انتشار این کتاب در دست نیست. «دایی جان ناپلئون» دهههاست فقط به صورت غیرقانونی چاپ شده و در کنار خیابانهای ایران به فروش میرسد. حتی اگر ناشری بتواند از پیچوخمهای وزرات فرهنگوارشاد اسلامی ایران عبور کند و این رمان را بهشکل قانونی چاپ کند، بیتردید در رقابت با انتشار و فروش گستردهی غیرقانونی کتاب دچار مشکل میشود. این وضعیت برای بسیاری از کتابها و آثار فرهنگی وجود داشته و دارد.
پیش و پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران، نویسندگان، شاعران، روزنامهنگاران و دگراندیشان با انبوهی از شیوههای سرکوب مواجه بودهاند. یکی از دردآورترین و خطرناکترین این شیوهها، محرومکردن نویسنده از حقوق مادی خود است. شیوهای که نهفقط ایرج پزشکزاد، که دامن بسیاری دیگر از نویسندگان ایرانی را گرفته است. خطر این است که اگر نویسنده نتواند از نویسندگیاش ارتزاق کند، بهناچار مجبور است از کار دیگری درآمد کسب کند. مشخص نیست تاکنون چند شاعر، نویسنده یا روزنامهنگار مجبور به انتخاب شغل دیگری شدهاند. اما مشخص است که پیکر کمجان ادبیات فارسی نیاز به حمایت جدی دارد.
ترجمهی بهمن فرزانه از «صدسال تنهایی»
بهمن فرزانه، مترجم و نویسندهای که در سال ۱۳۹۲ در تنهایی درگذشت، یکی دیگر از انبوه قربانیان پیوند حکومت سانسورگر و مافیای غیرمتمرکز نشر غیرقانونی آثار ادبی است. ترجمهی او از رمان معروف «صدسال تنهایی»، اثر گابریل گارسیا مارکز، بعد از پیروزی انقلاب در ایران بازنشر نشد، اما نسخهی آفسِت ترجمهی او همیشه در کنار خیابانها فروخته شد، بدون اینکه از این فروش هیچ مبلغی به مترجم برسد.
انتشارات امیرکبیر تنها وقتی رمان را دوباره بهطور رسمی چاپ و راهی بازار کتاب ایران کرد که بهمن فرزانه چندماه قبل بر اثر بیماری و در تنهایی درگذشته بود. او از عدم تمایل انتشارات نیمهدولتی امیرکبیر به بازنشر ترجمهاش از این رمان پرفروش گلایه داشت؛ اما فروتنانه از انتشار و فروش غیرقانونی ترجمهاش شکایتی نمیکرد. چندسال قبل از مرگش و هنگامی که بعد از سالها زندگی در ایتالیا، به تهران برگشته بود به خبرنگاری گفت از اینکه مردم ترجمهاش را بخوانند ناراحت نیست. او مهربانانه از حق مادی خود صرفنظر میکرد و خوشحال بود که لااقل مردم ترجمهاش را میخوانند. انتشارات امیرکبیر بعد از مرگ فرزانه، بدون توضیح خاصی ترجمهی او را بهشکل قانونی وارد بازار کتاب کرد. دیگر اما مترجم نبود که قراردادی با او بسته شود.
«ذوبشده»؛ پیوند شوم دستگاه سانسور با شبکهی سرقت
قربانیان انتشار غیرقانونی آثار فرهنگی فراوانند. اما نمونهی کتاب «ذوب شده» اثر عباس معروفی میتواند نشان دهد که چطور دستگاه سانسور، شبکهی سرقت ادبی را تغذیه میکند. معروفی داستان کتاب «ذوب شده» را در سالهای دههی ۶۰ نوشت. این کتاب که به سرکوب، شکنجه و اعترافات اجباری نویسندگان در زندانهای ایران بعد از انقلاب اشاره میکرد هرگز اجازهی انتشار پیدا کرد. بعد از رویدادهای سال ۱۳۸۸ و روی کار آمدن دولت دوم محمود احمدینژاد، انتشارات ققنوس این کتاب را یکبار دیگر برای دریافت اجازهی نشر به ادارهی کتاب وزارت ارشاد میفرستد. در کمال ناباوری، مسئولان جدید وزارت ارشاد به «ذوب شده» اجازهی انتشار میدهد. انتشارات ققنوس که از فروش کتابهای دیگر معروفی چون «سمفونی مردگان» یا «سالِ بلوا» خرسند است به سرعت «ذوب شده» را هم راهی بازار کتاب میکند. دو روز بیشتر طول نمیکشد که وزارت اطلاعات وارد ماجرا میشود و دستور جمعآوری «ذوب شده» از کتابفروشیهای رسمی را صادر میکند. در چند مورد چند کتابفروشی مورد بازرسی ماموران این وزارتخانه قرار میگیرند. انتشارات ققنوس از بیم اینکه رمانهای پرفروش دیگری که از این نویسنده چاپ میکند هم دچار مشکل شوند پا پس میکشد. روابطعمومی اینناشر دقیقا همان روزی که دستور توقیف «ذوب شده» ابلاغ میشود به خبرنگاری از نگرانی انتشارات خبر میدهد که مبادا این آتش توقیف به دیگر کتابهای نشر ققنوس زبانه بکشد.
موضوع قابل توجه این است که کتاب «ذوب شده» بلافاصله سر از کنار خیابان انقلاب تهران در میآورد. نسخههای غیررسمی، کمکیفیت و البته غیرقانونی در بساط اکثر کتاب فروشان دورهگرد پیدا میشود. درواقع دستگاه سانسور دولتی، وزارت اطلاعات و وزارت ارشاد تنها سود حاصل از ادبیات را از ناشر و نویسنده میگیرند و به سوداگرانی در شبکهای گسترده از منتشرکنندگان زیرزمینی و فروشندگان غیررسمی کنار خیابان میرسانند. درواقع آنکسی که سرکوب میشود نویسنده و ناشر اصلی است. جمهوری اسلامی به راحتی نمیتواند با توزیع “غیرقانونی” کتاب مقابله کند. اما میتواند نویسنده و ناشر را از حق خودشان محروم کند. هم کتاب به آنها سودی نمیرساند و هم دیگر جسارت نمیکنند کتابی چاپ کنند که از خطِقرمزهای پررنگ دستگاه سانسور عبور کند.
درواقع دستگاه سانسور حقِ نویسنده و ناشر را از او میگیرد و بهدست شبکهی سرقت ادبی میدهد. و این پیوند شوم تعداد پرشماری از نویسندگان ایرانی را قربانی کرده است. ایرج پزشکزاد، بهمن فرزانه و عباس معروفی تنها سه نمونه هستند. فهرست حتما بسیار گسترده است. ترجمهی لیلی گلستان از کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اثر اوریانا فالاچی، یا برخی از رمانهای تاریخی مسعود بهنود دیگر نمونههای این ماجرای تکراری هستند. و البته این پیوند شوم همچنان بر پیکر کمجان نشر ایران تازیانه میزند. ترجمههای پرفروش کتابهای « یووال نوح هراری»، نویسندهی اسراییلی، بهطور خاص سه کتاب «انسان خردمند»، «انسان خداگون» و «۲۱ سوال برای قرن بیست ویکم» از نمونههای اخیر این تکرار دردآور هستند.
آیا باید از توزیع غیرقانونی حمایت کرد؟
اما شرط انصاف این است که یک واقعیت را در نظر گیریم. اگر کتابفروشان دورهگرد و ناشران زیرزمینی نبوند شاید هیچوقت «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشکزاد، «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اوریانا فالاچی یا «ذوبشده» عباس معروفی به دست بسیاری از دوستداران ادبیات، از جمله نویسندهی همین سطور، نمیرسید.
همانطور که بهمن فرزانه، مهربانانه از حق خود صرفنظر میکند که ترجمهاش بهدست کسی که میخوانند برسد، میشود از این شبکه، خرده نگرفت. شاید حتی عدهای استدلال کنند که آنها با دستگاه سانسور مقابله میکنند، عدهای بگویند که این افراد صرفا جوانان کمدرآمدی هستند که کاسبی میکنند یا گروهی نقد کنند که در کشوری که خودش حق نویسندگان غیرایرانی را رعایت نمیکند، نباید انتظار داشت که در داخل کشور حق ناشر و نویسندهی ایرانی رعایت شود. هرکدام از این استدلالها میتواند جای بحث داشته باشد و البته در بسیاری از موارد کاملا درست باشد. اما چیزی که کمتر جای شک دارد، دستگاهی است که بهصورت ساختارمند، ادبیات آزاد و بدون سانسور، یا منتقد و اندیشمند را سرکوب میکند.
انتقاد اصلی فقط یکچیز را هدف میگیرد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (که برخی نویسندگان به کنایه از آن بهعنوان وزارت تزویر و سرکوب اسلامی یاد میکنند) و در کنارش دستگاههای اطلاعاتی حکومت. سرکوب دگراندیشان و آثارشان تازگی ندارد و این ماجرا را هم پایانی در چشمانداز نیست. پیش و پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ روشنفکران، نویسندگان، روزنامهنگاران، شاعران و دگراندیشان از حکومتهای سرکوبگر ایران بسیار زخم خردهاند. از اعدام خسرو گلسرخی در سال ۱۳۵۲ تا قتل هدفمند بکتاش آبتین در سال ۱۴۰۰ یا قتلهای زنجیرهای نویسندگان و ماجراهای تلخی چون اتوبوس ارمنستان. این نمونههای دردناک فراوانند.
چه باید کرد؟
نویسندهی این خطوط خود را تئوریپرداز و عرضه کنندهی راهِحل یا راهِچاره نمیداند. تنها به ذهنش خطور میکند که شاید ممکن باشد بخشهایی از خسارت سنگین دستگاه عظیم سانسور و سرکوب را جبران کرد. شاید خریدن یک آلبوم موسیقی از نوازنده یا خوانندهای که تازه از ایران خارج شده تا بتواند به کارش ادامه دهد بیشتر از هزینهی سفارش یک پیتزا در اروپا و آمریکای شمالی نباشد. یا هرچند حقوق مادی نویسنده با فروش کتابش در کنار خیابانهای تهران پایمال شده، اما شاید رسانههای مجازی و ارتباطات آنلاین این فضا را فراهم کرده باشد که بشود برای نویسندهای دو خط نوشت و از او تشکر کرد. این بهجا آوردن حق معنوی مالک اثر ادبی است. یا شاید بهتر است بهجای قرض دادن کتاب به دوستان، به آنها توصیه کرد کتاب نویسندهای را که دوست دارند بخرند. و البته راهکارهایی که مستقیما دستگاه رعبآور سانسور را نشانه میگیرد و حقِ بهگروگان گرفته شدهی آزادی بیان را از او میطلبد کم نیستند.