سوزان اشنایدر پژوهشگر در عرصه نظریههای سیاسی و تاریخ مدرن خاورمیانه است. او در آخرین کتابش، “قیامتسرایی و پایان تاریخ: جهاد مدرن و بحران لیبرالیسم”، به سیاست و ایدئولوژی “دولت اسلامی” (داعش) میپردازد. اشنایدر میگوید که جهاد امروزی نه پسمانده عصر جهالت است و نه ربط چندانی به شکل قرون وسطایی جهاد دارد، بلکه تشابه زیادی به صورتبندیهای سیاسی واپسگرا و عملیات خشونتبار حیرتانگیزی دارد (از عوامگرایی سیاسی تا تیراندازیهای جمعی و ناسیونالیسم بیگانهستیز) که بر زندگی در کشورهای دموکراتیک غرب به شدت تاثیر گذاشته است. او جهاد امروزی را نه نقطه مقابل نئولیبرالیسم غرب، بلکه بازتاب منطق درونی آن میداند.
گفتوگو با سوزان اشنایدر درباره قیامتسرایی و پایان تاریخ: جهاد مدرن و بحران لیبرالیسم ۷ سپتامبر ۲۰۲۱ در مجله آنلاین “جدلیه” منتشر شده است.
گفتوگو با سوزان اشنایدر
■ چه چیز شما را برانگیخت که این کتاب را بنویسید؟
سوزان اشنایدر: از زمان حملههای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آمریکاییها با حجم وسیعی از کتاب روبرو شدهاند که قصدشان توضیح جهاد است. برخی از این کتابها آثار ممتاز دانشگاهی هستند. اما بر این تولیدات دانشگاهی اغلب جدلهای احمقانه یا رودهدرازیهای خداناباوران نو سایه انداخته است. بیزاری نویسندگان این آثار از مسلمانان دمساز است با ناآگاهی باورنکردنیشان از مفهومهای پایهای فقه اسلامی و تاریخ و فرهنگ مردم و مناطق مورد بحث. این کتاب نتیجه تلاش من است برای اینکه گزارشی علمی از این موضوع به دست بدهم به طوری که در مجموع برای خوانندگان غیر دانشگاهی هم آسانفهم باشد و مردم را تشویق کند تا در برداشتشان از جهاد امروزی تجدید نظر کنند.
با نشان دادن نکات ناشناخته همپوشانی که جهاد امروزی را به بحرانهایی به نظر سیاسی و اجتماعی پیوند میدهد، امیدوارم گفتوگو را از وردهای مرموز راجع به “جنگ مقدس” دور کنم و به سمت پرسشهایی ببرم که اساسی هستند اما اغلب مطرح نشدهاند: مجاهد امروزی (کسی که درگیر جهاد است) به عنوان موضوعی سیاسی و اجتماعی کیست؟ درباره کنشهایش در جهان چگونه فکر میکند؟ چه فرضهایی درباره جماعت، قانون و حکومت در محافل مجاهدین منتشر میشود؟ و چرا یک شکل خاص از خشونت چشمگیر که به طرزی پیچیده در پیوند با خواست مرگ برای خود است، به چنین اهمیتی در میان سازمانهای شبه نظامی مانند “دولت اسلامی” (که بیشتر به اسم داعش شناخته شده) دست یافته است. تغییر شیوه گفتوگوی ما درباره این پرسشها نه تنها برای دستیابی به درکی بهتر از جهاد معاصر به عنوان پدیدهای سیاسی و اجتماعی ثمربخش است، بلکه دورنما را برای تحلیل مقایسهای باز میکند که در غیر این صورت به خاطر تمایل شدید به محدود کردن جهاد در درون جهان به شدت بسته اسلام – دستکم به طور ذهنی – تاریک میماند.
■ کتاب شما به طور مشخص چه مباحث، موضوعها و منابعی را بررسی میکند؟
سوزان اشنایدر: کتاب با این فرض آغاز میشود که تنها یک جهاد وجود ندارد که در طول سالها تغییرناپذیر باقی مانده باشد و اینکه جهاد امروزی به طرز فاحشی از موارد تکرارشدهاش در گذشته فاصله میگیرد، آن هم به دلایلی که نمیتوان آن را تنها با توسل به الهیات توضیح داد. در این رابطه، نخستین گام برای فهم شکلبندی سیاسیای مانند “دولت اسلامی” این نیست که قرآن را برای سرنخهایی زیر و رو کنیم که نشان دهند چگونه به اینجا رسیدهایم. همچنین کافی نیست که روی تاثیرات فاجعهبار حمله آمریکا به عراق متمرکز شویم، زیرا دینامیکهایی که نقش ایفا میکنند از دههها پیش در حال ساخته شدن بودهاند و همان اندازه با دگرگونی عقاید افراد سر و کار دارند که با خلاء قدرت پس از جنگ.
بنابراین این کتاب از سویی میکوشد تا جایگاه تاریخی جهاد را در چارچوب مدت زمانی طولانی نشان دهد، به اواخر قرن نوزدهم برمیگردد و قصد دارد پایههای مشروعیت سیاسی و اتوریته دینی را به طریقی نو تصویر کند. اما این کتاب همچنین تلاش میکند تا تحلیلهای ما را کنار بزند، به این معنی که از ابزار نظریههای سیاسی و اجتماعی استفاده میکند تا برخی از رازآمیزگریها را از دور خارج کند که به نظر میرسد در غرب پیوست گفتوگوها درباره جهاد هستند. بدین منظور کتاب را پیرامون یک سری از مفاهیم سازماندهی کردهام که هم برای فهم طبیعت جهاد امروزی اساسی هستند، هم به پرسشهای مورد علاقه همگان اشاره میکنند: فردباوری و اتوریته، جماعت، حکومت، خشونت، نمایش و تخیل.
باید ذکر کنم که من در صدد نوشتن کاری مقایسهای نبودم، اما کتاب به تدریج تبدیل به چنین کاری شد، آن هم وقتی متوجه شوم که اگر میخواستم در محدوده مرزهای مطالعات خاورشناسی یا اسلامشناسی بمانم، نمیتوانستم پاسخگوی چیزی باشم که در منابع یافته بودم. عنصر مقایسهای به طور طبیعی شکل گرفت. به این دلیل، کتابی که قرار بود درباره جهاد باشد، کتابی شده که درباره تیراندازیهای جمعی، عوامگرایی راست و چپ در برابر هم، سیاست به مثابه نمایش، و سرانجام، چیزی است که من به آن میگویم حس مشترک خمودگی که خودش را در ناتوانی در تصور بدیلهای اینجهانی برای وضع موجود روی کره زمین نشان میدهد.
■ این کتاب چه رابطهای یا چه تفاوتی با کتاب قبلی شما دارد؟
سوزان اشنایدر: من در کل مجذوب نحوههای مختلف تحول ادیان هستم؛ تحولی که اغلب به طوری شگفتانگیز و در گفتوگو با شرایط مادی و نیازهای واقعی پیروان ادیان رخ میدهد و با این همه، این پیروان مدعی نوعی پیوستگی با آنچه پیشتر بوده هستند. فکر میکنم نگاه نزدیک به این تاریخ، زمینی بارور پدید میآورد برای اینکه ابزار نظریمان را کمی بیشتر بپرورانیم تا بتوانیم ورای دشمنی میان مادیگرایان و آنهایی حرکت کنیم که روی ایدئولوژی یا عقیده به عنوان محرک اصلی جهاد امروزی متمرکز هستند. وقتی به سازمانی مثل داعش نگاه میکنیم، روشن است که باید انگیزههای اعلامشده مجاهدین را جدی بگیریم به جای آنکه آنها را به عنوان آگاهی کاذب و نوعی سرپوش برای انگیزههای سیاسی یا اقتصادی رد کنیم. اما از سوی دیگر، ایدئولوژیای که آنها از آن دفاع میکنند حداکثر تنها چند دهه از عمرش میگذرد و محصول جانبی چند بحران به هم پیوسته است: بحران حکومت پیش استعماری و مشروعیت آن، بحران اشرافیت حاکم و راههای آن برای انباشت ثروت خصوصی، بحران اتوریتههای دینی سنتی و نهادهایی که زیر نظرشان بود.
در عین حال، با وجود این واقعیت کمابیش روشن که ادیان تحول مییابند، به لحاظ تاریخی تغییر مسیر میدهند و بر زمینهای اجتماعی جای گرفتهاند، دانشمندان باید از این تصور رایج بگسلند که ادیان خارج از تاریخ وجود دارند و دارای نوعی ثبات ذاتی هستند، به طوری که میتوانیم درباره آنها به عنوان موضوعهای منفرد صحبت کنیم. یک نظر که در نخستین کتاب من شکل گرفت – که پژوهشی مبسوط درباره آموزش دینی در فلسطین بود – این بود که ادیان صورتبندیهای اجتماعی مورد مجادله هستند، و تلاش برای تشخیص نمودهای “واقعی” دینپرستی از شکلهای “فاسد شده” آن مثل آن است که پی نخود سیاه برویم (دستکم برای محققی که جزو جماعت مورد بحث نیست). پذیرش این نقطه نظر درباره جهاد به ما اجازه میدهد تا بحث تمامنشدنی در مورد اینکه آیا گروههایی مانند داعش “واقعا اسلامی” هستند را دور بزنیم. به نظر من، بسیار سودمندتر است که “اسلامی” را به عنوان میدانی برای رقابت و رویارویی ببینیم، چیزی که تنها در صورتی ممکن است که به فکر کردن درباره مذهب به طور منفرد خاتمه بدهیم.
■ امیدوارید چه کسانی این کتاب را بخوانند و دوست دارید کتابتان چه نوع تأثیری بگذارد؟
سوزان اشنایدر: من این کتاب را برای کسانی نوشتم که واقعا به موضوع جهاد امروزی علاقهمندند یا این موضوع نگرانشان میکند، اما از توضیحات رایج راضی نیستند، چه از نوع ” آنها از آزادیهای ما متنفرند”، چه حتی از نوعهای ظریفتر آن که با این حال منجر به بازآفرینی تصویر مانعی غیر قابل عبور میشود که “جهان ما” را از “جهان آنان” جدا میکند. اما امیدوارم که این کتاب در ضمن برای خوانندگانی جالب باشد که به تاریخ و سیاست معاصر غرب علاقه دارند، کسانی که (امیدوارم) کشف خواهند کرد که جهاد به هیچ وجه تهمانده دوره قرون وسطی نیست، بلکه پدیدهای بس مدرن است که بسیاری چیزها به ما درباره از هم شکافتگی زندگی سیاسی و اجتماعی در کل میآموزد. به نظر من، اگر بخواهیم گونهای از پیوندهای میانفرهنگی به وجود بیاوریم تا به کمک آن جلوی لغزش جهانی به سمت “عوامگرایی” ضد دموکراتیک و اقتدارگرا را بگیریم، این نوع شناخت ضروری است. در نهایت امیدوارم، اگر چه این کتاب بسیاری از فرضهای رایج در سیاست جهان درباره امنیت، حکومت و حاکمیت را رد میکند، شخصیتهای اندیشکدههای جهان آن را ارزشمند بدانند و به آن توجه کنند.
■ هم اکنون روی چه پروژههای دیگری کار میکنید؟
سوزان اشنایدر: من به چند پروژه جدید فکر میکنم که به مسیرهای مختلف کشیده میشوند. علاقه دارم فرضیههایی را شرح بدهم که در بخش نتیجهگیری کتاب مطرح کردهام، اینکه نئولیبرالیسم در غرب را میتوان به عنوان شکلی از پیامدهای ناخواسته استعمار مجسم کرد. در ضمن مایلم درباره نخستین موج انقلابات در مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا تحقیق کنم. به نظرم زمان برای بررسی مجدد این موضوع مساعد است. ایده دیگر بیشتر کاری نظری است درباره حاکمیت و اینکه آیا و چگونه این مفهوم هنوز برای اندیشیدن درباره قدرت خارج از دولت مدرن، یا بر فراز آن، مفید است. همچنین علاقه دارم کتابی بنویسم درباره آنچه “فرهنگ گوش به زنگی بیوقفه” نامیدهام، و در آن به تاثیرات جنگ فراگیر با ترور به موازات تغییرات گسترده نئولیبرالی بر تجربه جامعه از امنیت و خطر در ایالات متحده آمریکا بپردازم. و سرانجام، من در میانه یک پروژه تاریخ شفاهی با پدرم هستم که امیدوارم به کاری گستردهتر درباره ایالت داکوتای جنوبی، استعمار مهاجران و سیاست چپ در “دشت بزرگ” آمریکا بسط پیدا کند. در ضمن دوست دارم یک چرت هم بخوابم!ً
گزیدهای از کتاب (از مقدمه)
در روز ۱۴ نوامبر سال ۱۹۱۴ علمای عظام امپراتوری عثمانی فتوایی صادر کردند که علیه دشمنان امپراتوری اعلام جهاد میکرد. اخیرا امپراتوری ، اگر چه با اکراه، به “جنگ بزرگ” در کنار دولتهای مرکزی کشیده شده بود و به ناگاه خود را در رویارویی با بریتانیا و فرانسه و نیز رقیب تاریخیاش روسیه مییافت. از سویی این جهاد در اساس امری مبتنی بر سنت بود: جهاد در زمان جنگ از سوی یک اتوریته دینیِ به رسمیت شناخته شده در درون دستگاه حکومت، و در رایزنی با سلطان – خلیفه اعلام شده بود. اعلام جهاد همچنین با تلاشهای تبلیغاتی دیگر جنگجویان همخوانی داشت که بیشترشان این جنگ را به عنوان جنگی در راه خدا و کشور ترسیم میکردند. از سوی دیگر، موقعیتی که فتوای عثمانی در آن صادر شده بود به راستی غیرعادی بود. این “جنگ مقدس” در اتحاد با قدرتهای اصلی مسیحی بود. ازین گذشته، به قول یکی از ناظران عصر ما، “جهاد ساخت آلمان” بود. خاورشناسان و مباشران آلمانی نظارهگر میلیونها مسلمانی بودند که تحت فرامین استعماری فرانسه و بریتانیا میزیستند. آنها امید داشتند که اعلام جهاد از سوی سلطان – خلیفه تودههای مردم را به شورش وادارد. از این لحاظ، نقشه آنان با شکست کامل روبرو بود، چون تاثیری سنجشپذیر در ورای مرزهای امپراتوری نداشت. اما این قضیه نمایانگر ویژگی عجیب و غریبی است که ناظران غربی به جهاد نسبت دادهاند – به این ترتیب که از “جنگ مقدس” تصوری غیر از کشتار جمعی هرروزه دارند که همه جا در اطرافشان رخ میدهد.
در اواخر قرن بیستم یک مرد سعودی ثروتمند به نام اسامه بن لادن با صدور فتوایی در سال ۱۹۹۶ نوع دیگری از جهاد را اعلام کرد. “اعلام جهاد علیه آمریکاییها که مملکت دارای دو شهر مقدس (مدینه و مکه) را اشغال کردهاند”. برخلاف امپراتوری عثمانی، القاعده حکومت نبود، ارتش یا دستگاه اداری سازمان داده شده قابل ذکر و نیز شهروندانی که آنها را فرا بخواند نداشت. این سازمان ساختاری شبیه به سازمانهای غیردولتی یا شرکتها داشت و از مفاهیم اخلاقی به جای سیاسی استفاده میکرد. جهاد بن لادن نه در میانه جنگی بزرگ بلکه در زمانی اعلام شده بود که دوره صلح انگاشته میشد. در حالیکه جهاد عثمانی غرق در شکلهای سنتی اتوریته سیاسی و دینی سلطان – خلیفه و علمای عظام امپراتوری باقی میماند، بن لادن که در رشتههای مهندسی عمران و مدیریت بازرگانی تحصیل کرده بود، نه فرمانروا بود و نه از علمای دینی. با وجود این، سازمان شبکهدار او توانست به اهداف آمریکایی در خارج آسیبهای جدی وارد آورد، مانند حمله با بمب به سفارتهای آمریکا در نایروبی و دارالسلام در سال ۱۹۹۸، پیش از آنکه در حملههای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جنگ را به خود آمریکا بیاورد. پانزده سال بعد، در ۱۲ ژوئن ۲۰۱۶، عمر متین به روی حاضران در کلوب شبانه پالس در اورلاندو در ایالت فلوریدا آتش گشود، ۴۹ نفر را کشت و ۵۳ تن دیگر را زخمی کرد. متین ۲۹ ساله، با گرایش به خشونت و (به احتمال زیاد) بیماری روانیِ تشخیص داده نشده – تازه اگر حالت ناآرامیاش را که از سکسوالیته متناقضش سرچشمه میگرفت نادیده بگیریم – به خوبی با گروه عاملان تیراندازیهای جمعی جور در میآمد. او از یک سلاح نیمه خودکار و یک گلاک ۹ میلیمتری استفاده کرد که هر دو به طور قانونی چند هفته پیش از حمله خریداری شده بودند. پس از واقعه، ماموران پلیس، اسلحهفروشها و کارفرمایان سابق او همگی به علائم خطر بیشماری اشاره کردند که نادیده گرفته شده بودند. اگرچه این ۱۳۳مین تیراندازی جمعی تنها در سال ۲۰۱۶ بود، مفسران برداشت رمزآمیز از جهاد را وسوسهانگیز یافتند تا به کمک آن میان مهاجمان سفید خودی و تروریستهای مسلمان فرق بگذارند. بنابراین، متین مردی جوان و “پریشان” مثل آدام لانزا یا دوین پاتریک کلی نبود (دو مجرم در ارتباط با به ترتیب تیراندازیهای جمعی در دبستان سندی هوک و کلیسای باپتیست ساترلند اسپرینگز) بلکه شخصی متعصب مذهبی بود که با دولت اسلامی و رهبرش ابو بکر بغدادی بیعت کرده بود. پیوستن به جهاد، دیگر آنگونه که شاید در مورد نسل پیشین صادق بود، نیازی به مهاجرت به بندرگاهی امن برای آموزش یا هماهنگی با گردانندگان امر به صورت آنلاین نداشت، بلکه امری کاملا خودگردان بود. آنچه ضروری بود یک هدف بود و یک اسلحه که در آمریکا به آسانی دستیافتنی بود.
شرط میبندم یکبار هم قرآن رو نخونده، تصور غربیها از مفاهیم اسلامی مثل همون فیل مولانا هست.
امیر / 10 November 2021