ژانــلوک نانسی (۲۶ ژوئیه ۱۹۴۰ – ۲۳ اوت ۲۰۲۱) از فیلسوفان «اجتماع» است؛ در میان سلسله متفکرانی همچون ژرژ باتای، موریس بلانشو، پییر کلوسوفسکی و جورجو آگامبن که همگی با نوعی بازگشت به نیچه درگیر بودند و در مورد «باهمبودن» و امکان شکلگیری اجتماع پس از فاجعههای قرن بیستمی میاندیشیدند.
نانسی با مجموعهای از تفسیرها – از جمله درباره هگل، دریدا، دکارت، مارتین هایدگر – شهرت بینالمللی یافت. فلسفهاش خصلت گفتوگویی داشت و این تفسیرها نه برای معرفی و ارائه متن درسی، بلکه برای گفتوگو نوشته شده بود. گفتوگوها تکراری نبودند و آن گونه که در شیوه درس دادنش شهرت یافت، متنهای کلاسیک را به گونهای میخواند، انگار قبلا کسی آنها را نخوانده است.
هایدگر از طرفهای ثابت صحبت او بود. نانسی هستی (Sein) را به عنوان با-هستی (Mit-Sein) میفهمید، نه به صورتی که هایدگر از آن زندگی در جمع را استخراج میکرد و از آن به هستی نااصیل میرسید، بلکه به گونهای که اصالت به با−هم-بودن تعلق میگرفت. تأکید بر با-هم−بودگی فلسفهی او را از بنیاد سیاسی میکرد.
در زیر ترجمهای قدیمی از نوشتهای از ژان−لوک نانسی را میخوانید که به صورت یادداشت روزانه تنظیم شده است. این یادداشتها در روزنامه فرانسوی لیبراسیون از ۲۴ نوامبر ۲۰۰۱ و پس از آغاز جنگ علیه ترور با حمله آمریکا و بریتانیا به افغانستان منتشر شدند. او آخرین سطرهای این یادداشتها را با جملهای به پایان میرساند که امروز در جریان سلطه گروه جهادی طالبان بر افغانستان تازگی دردناکی دارد: «سقوط یک جعبهی مواد غذایی [از هواپیماها] باعث شد تا سنگ یادبود نویسندهی بزرگ امیر علیشیر نوایی در هرات خراب شود؛ هرات، پایتخت تیموریان، جایی که این “شاهزادهی شاعران” زمانی وزیرش بود.»
تقدیس و قتل عام
شنبه
روزنامه: یک راهنمای کاربری
چرا پیشنهاد نوشتن یک ستون شرح وقایع روزانه را پذیرفتم؟ زیرا امر هرروزه مرا بهعنوان یکی از ابعاد سازندهی مدرنیته مجذوب خودش میکند. هرروزهبودن با زوال یا ناپدیدشدن ریتم تقطیع شاعرانه اسطورهای و کیهانی پدیدار میشود، وقتی حماسه و حتی رمان پس امر روزانه ــ در تمام معناهای این کلمه ــ کسوف میکنند: گزارش روز به روز محرمانه یا عمومی یک توالی از امور حاضر فرّار، بدون خاستگاه یا مقصد. از هایدگر تا بنیامین و از لوفور تا دوبور، از خُردـتاریخ تا نقاشی روزها به سبک اون کاوارا[۱] ، بدون فراموشکردن «روانآسیبشناسی زندگی روزمره»، امر هرروزه یا امر روزانه همچون یک سیستم عصبی از خلال فرهنگ ما عبور و آن را تحریک میکند. بسیار پیشتر از ما، هگل میتوانست بگوید که خواندن روزنامه همان دعای روزانهی بشر مدرن بود. اما این دعا هنوز روحی الاهی را سپاس میگذاشت که در هر لحظه از تاریخاش حاضر بود.
برای ما، امر روزمره برعکس شبیه وهلهی نامربوط و بیاهمیتی جریان دارد که در آن هر امر حاضر عزیمت میکند. گاه رخداد نوعی حضور معمایی یا هیولایی را برمیانگیزاند که نمیتوان آن را تصاحب یا فراموش کرد. آنگاه امر هر روزه همزمان مسئول تکرار شوک و زدودن آن میشود. این اتفاق به شکلی برجسته همین حالا در حال انجام است: همین حالا ۱۱ سپتامبر اندکی محو میشود، دیگر تیتر همیشگی صفحههای اول نیست یا حتی داخل صفحهی اول روزنامهها به آن اشارهای نمیشود، اما در عین حال هنوز به سراغ ما میآید، همانطور زنده بار دیگر با تمام پرسشهای خویش به سراغ ما میآید. اما آنچه من در این یادداشتهای روزانه خواهم نوشت، برعکس، مسدودکردن رخدادها خواهد بود.
یکشنبه
دو مدل تکخداباوری
با این همه، از چه زمانی در پیامدهای پس از رخدادها زیسته ایم و همواره به انتظار تصاحب رخدادها بوده ایم؟ در واقع، از زمان جنگ جهانی اول: ۱۹۱۴، ۱۹۱۷، ۱۹۳۳، روزهای آشویتس و هیروشیما، روزهای جنگهای پساـاستعماری و وَراـاستعماری (para-colonial)، روزهای «سقوط دیوار»، روزهای جنگ اسرائیل و عربها، روزهای جنگ در یوگوسلاوی سابق، روزهای نبردهای متعدد مردمها، دولتها، چریکها، سرمایهها، در تمامی قارهها، امر هرروزه را به شیوهای غریب شکل داده اند: هرچه بیشتر امر روزمره قانون بیاهمیتبودن و همارزی خویش را گسترش میدهد، بیشتر و بیشتر به امر هرروزهی این استثنا بدل میگردد: جنگ.
امروز لوموند پروندهی کلفتی دربارهی «جنگ و حق» منتشر میکند. اما مگر نباید به خاطر سپرد که جنگ را نمیتوان در حق حفظ کرد و «حقوق در جنگ» بدیهتاً تابع نوعی «حق جنگ (و حق صلح)» هستند که در ایام گذشته حق انحصاری حاکمان بود. این حق ــ حقی بنا به تعریف، استثنا ــ قرار بود تا خودـمشروعیتبخش باشد (این حق همچون یک وهلهی نهایی باستانی، مقدس بود: جنگ مقدس است، یا اگر نباشد، جنگ نیست).
امروز ما به دنبال مشروعیتبخشیدن به جنگها، یعنی تغییر آن به عملیاتی با نوعی سرشت پلیسی هستیم. اما هیچ دولتی برای این پلیس وجود ندارد، همانطور که هیچ چیز الاهیای برای جنگی که دیگر مقدس نیست، وجود ندارد. بهعلاوه، از همین روست که امروز این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند: پلیسی که به شکلی مبهم مقدسانگاری میشود («اعتماد ما به خدا است» [شعار رسمی ایالات متحده که روی دلار هم هست]) با نوعی سلاح به دست گرفتن مجدد سلحشورانه که به شدت مقدسانگاری شده است: دو مدل تکخداباوری.
دوشنبه
«اضافه» نسبت به چه؟
با این حال، مشکل آنجا است که تکخداباوری در قانون از مدل یادشده میگریزد. خدای آن بیوقفه از شکلگرفتن و مدلشدن پس مینشیند. قرآن به دنبالهروی از اشعیاء و یحیی در مورد خدا میگوید «او نخستین و اولین است/او آشکار است و نهان» [هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ – الحدید، آیه ۳]. روزنامهها اخیراً جای بسیاری را به بحث راجع به تکخداباوری و جنگ اختصاص داده اند. به باور من در حقیقت قدرتمندترین و نیز مبهمترین کیفیت زمانهی ما در همین جا نفهته است. از یک سو، تکخداباوری در مقام صحهگذاشتن دوباره بر امر واحد و سلطهی او، و از سوی دیگر تکخداباوری ــ یا آتهایسمی که همین تکخداباوری به وجود میآورد ــ در مقام صرفنظرکردن و ساختزدایی از امر واحد: امکان امر کثیر. باید مدلی در سوی امر واحد ارائه شود: امر «نخستین» باید خود را پیش نهد. امر واحد الاهی یا امر واحد با حرف بزرگ یک چیز است. در سوی صرفنظرکردن…شاید همهچیز هنوز باید ابداع شود. زیرا تکثرگرایی دموکراتیک هنوز معادل با کثرت امور تکین نیست. این تکثرگرایی دموکراتیک نیز خود میتواند در مقام مدل یا فیگوری از امر واحد عمل کند: برای مثال، یک «حق کلی» که به یک «بازار جهانی» پیوند میخورد. به دقت باید از بازار جهانی در برابر رکود حفاظت کرد: و اینجاست که امر هرروزه موضع خود را بر صفحهی «نخست» [روزنامهها] در این چند روز اخیر به دست میآورد. بازار جهانی باید به خاطر خودش هم که شده، نجات یابد، و بدین ترتیب «به تروریستها لذت اضافهی رکود را تقدیم نکند» (نقل قول بدون منبع، در لیبراسیون، شمارهی امروز). «اضافه نسبت به چه؟» نسبت به یک لذت آغازین و یک پیروزی آغازین. در واقع، یک مدل بالاخره پیروز شده است، هیبتی الاهی با جنگافزاری آمادهبهجنگ، جنگِ احیاشده. و این مدل الاهی پیروز شده است زیرا آنچه علیهاش رژه میرود، دقیقاً همتای خودش است: یعنی همان خداـفتیش پول و فاجعه.
سهشنبه
همهی این دیگریهای کوچک کشته شدند…
نبرد نه بین تمدنها است و نه بین دینها، بل بین دو مدل است که در حال گسترشدادن حدود تمدن هستند؛ تمدنی که زمانی «غربی» خوانده میشد. فرمول عمومی برای جنگ: تقدیس و قتل عام. فرمول جنگ ما: تقدیس مضاعف دیگری بزرگ و خود واحد (One’s Self)، همراه با قتل عام همهی دیگران. همهی این دیگریهای کوچک کشته شدند، خورد شدند، سوزانده شدند، تکهتکهشدند و سنگ شدند. همهی آنانی که روزمرگی وحشت، گرسنگی، فقدان مراقبتها و خدمات، فقدان آموزش و فقدان اطلاعات را میزیند. امر هرروزهای که دیگر هیچ روزمرگیای ندارد. امر هرروزهای که تنها آهنگ آن لرزهها، تکانها، شوکها و تشنجها است. بر عکس، وقتی جنگ فرو نشیند، بار دیگر روزمرگی پدیدار میشود: همین چند وقت پیش دیدیم که در سارایوو بار دیگر اغذیهفروشیها و بارهای کوچک سربرآوردند. اما آنها میگویند در کابل تنها اغتشاش و آشفتگی حکمفرماست. اغتشاش و آشفتگی امر هرروزهی زمان جنگ است، درحالیکه خود جنگ مدعی وضوح اصل و عدالت خویش است. این وضعیت برای مدتی در سرتاسر جهان گسترانده شده است. نمیتوانیم از اغتشاش و آشفتگی یا رفتوآمد یکطرفهی معنا بیرون بیاییم، مگر از خلال دعوت به اجماعی که هیچ کس را ابله نپندارد و فریب ندهد. ما هنر معناهای کثیر، راههای کثیر، چندمعنایی و حتی معناهای پنهان، راههای پنهان، معنای معلق یا عدمـمعنا [غیاب] را بلد نیستیم. یک هنر یا بهتر…یک معنا (هنرِ جهتگیری، معنای جهتگیری)؟
چهارشنبه
باختر تصادفی یا نه؟
امروز، اخباری که به صورت شرطی ظاهر شدند: ممکن بوده است که بنلادن شش سال پیش به دنبال قتل پاپ در فیلیپین بوده باشد. se non è vero, è ben travato [اگر حقیقت هم ندارد، داستان خوبی است]. مساله عملاً بر سر همارزی بین مسیحیت (به خود اجازه میدهم تا اینجا همهی مسیحیان را ذیل فیگور پاپ گرد آورم: با عذرخواهی از کلیساهای پروتستان، ارتدوکس، انگلیکان و دیگر کلیساها، اما این شکل از بازنمایی وجود دارد…) و کاپیتالیسم، بین کشیش بزرگ و مرکز تجارت جهانی، بین آیین عشای ربانی و بازرگانی است. نوعی همارزی بین برابری فرزندان خدا و همارزی عمومی مبادلهی پولیشده. همانطور که مارکس در آغاز بهوجودآمدن اقتصاد سیاسی به خوبی میدانست، آزادی و برابری افراد یکی از شرطهای بازار و در ابتدا، شرط بازار کار است.
به من خواهند گفت، بن لادن ابداً در این مورد فکر نمیکند. چندان قانع نمیشوم، حتی اگر بدانم که وی در مورد چیزهای دیگر فکر میکند یا افراد اطراف او به چیزهای دیگر فکر میکنند (و دقیقاً دربارهی پول و قدرت بازار نیز قضیه به همین ترتیب است). پاپ هم در این مورد فکر نمیکند و این گزاره که خواهم گفت، حتی از قطعیت کمتری برخوردار است، اما پاپ دربارهی این موضوع به عنوان تضادی سهمناک بین عشق جهانشمول و استثمار جهانشمول درون تکقلمروی سلطنت [قلمروی سلطنت خداوند] میاندیشد (امیدوارم به خاطر خودش هم شده به این بیندیشد). پس این تضادی ست که باید او را به فکر انداخته باشد. چرا این پافشاری ناگهانی بر فقر در یهودیتـمسیحیت تکوینی و سپس در اسلام و همزمان در سرتاسر بعدی از فلسفهی هلنیستی وجود دارد؟ چرا همان درونمایهی تکراری «ثروتمندان حقیقی»؟ زیرا ثروت آغاز کرد به تغییر معنا و جهت، داشت در عوض باشکوه کردن دست به تولید کردن میزد، داشت میشد تولید ثروت و نتیجتاً تولید فقر.
اکنون با نتایج آن “آغاز” و با چهرهی مبهم آن کلنجار میرویم: خدای واحد، او که طلا و عاج بتها را طرد میکند، و نیز همان خدای مفروض فقرا که بتها را برهنه میکند و اجازه میدهد ثروتمندان ثروتمندتر شوند. پس واقعاً آغازی در کار بود، یک رخداد تاریخی، رخدادهای بسیار. این تصادفی ساده نبود. باختر (Occident) تصادفی یا نه؟ اما آیا غیرتصادفی به معنای ضروری است؟
پنجشنبه
خدا را شکر
روز شکرگذاری: بار دیگر، غرب و تاریخاش. خدا را شکر به خاطر هدایتکردن میفلاور[۲] تا ماساچوست، در سال ۱۶۲۰. اکنون رمضان است اما همه دیگر تصمیمشان را گرفته اند که رمضان نیز جنگ را متوقف نخواهد کرد. خدارا شکر به خاطر سخن گفتن با پیامبر در «شب قدر» در ماه رمضان، سال ۶۱۰.
چه کسی انکار خواهد کرد که این تاریخها منشاء ما را نشانگذاری میکنند؟ اما کشف زمین و وحیشدنِ کلمه تشکیلات سلطه و استثمار را برقرار کرد. زمین در مدارهای دایروی میچرخد و کلمه دیگر اینجا هیچ معنایی ندارد و جهتی به دست ما نمیدهد. حتی اسرائیل هم پیامبران را با استعمارگران جایگزین کرده است.
جمعه
چه کسی میتواند سخن بگوید و چه کسی میداند؟
همیشه از سرگرفتن بحث، پیامبری، فلسفه و شعر یک گزینه باقی میماند. ما اکنون دچار فقدان بحث هستیم و بحث هرگز سر نمیگیرد مگر در صورت پاپسکشیدن امر واحد. بحث نشانهی این پا پسکشیدن است. امروز صبح در CNN یا LCI نخستین اعضای طالبان را که تسلیم میشدند، دیدیم: خاموشی و سنگینی در تمام بولتنها. فاتحان و مغلوبان، بدون یونیفرم، برایم قابل شناسایی نیستند. همهی مساله بر سر جنگافزارهایی است که بدون حتی یک کلمه از دستی به دستی دیگر جابجا میشوند. ضربهای وارد کنید، همه میتوانند این کار را بکنند، اما چه کسی قادر به بحث است و چه کسی میداند چگونه بحث کند؟ زمان حال بی آنکه نامی به خود بگیرد، میگذرد. گفتارها تا ابد ادامه مییابند، درست مثل امر هرروزه؛ اما گفتار نادر است: پس امروز چه کسی سخن میگوید؟
سقوط یک جعبهی مواد غذایی [از هواپیماها] باعث شد تا سنگ یادبود نویسندهی بزرگ امیر علیشیر نوایی در هرات خراب شود؛ هرات، پایتخت باستانی تیموریان، جایی که این «شاهزادهی شاعران» زمانی وزیرش بود.
[۱] On Kawara: جزء نقاشانی که آنها را فرا-اکسپرسیونیست میخوانند. کاوارای ژاپنی تاریخها را به صورت ثبت تاریخ روی بوم نقاشی میکرد. او مجموعهی معروفی به نام «حمام» نیز دارد، با بیست و هشت تابلوی بسیار خشن که موضوع اصلی همهی آنها بدنهای قطعهقطعهشده است. نسلی که کاوارا بدان تعلق دارد، به شدت با ترومای بمباران هستهای درگیر بوده اند.
[۲] Mayflower: نام کشتیای که در ۱۶۲۰ خانوادههای انگلیسی (موسوم به زائران) را به جهان نو یعنی آمریکا برد.
دو بار این یادداشت ها رو خوندم و فکر می کنم فهم این یادداشت ها
آسان نیست. درست است برای درج در روزنامه نوشته شده اند ، اما سادگی
مندرجات معمولی روزنامه ها را ندارند و درک شان نیازمند آگاهی از دست کم
برخی از نوشته های تفصیلی نویسنده است. در یادداشتی با عنوان همه ی این
دیگری های کوچک کشته شدند، معنی دیگری بزرگ رو نفهمیدم. اما جمله ی
” نمی توانیم از اغتشاش و آشفتگی یا رفت و آمد یک طرفه ی معنی
بیرون بیاییم، مگر از خلال دعوت به اجماعی که هیچ کس را ابله نپندارد و فریب
ندهد” با این شرط که معنی اش را درست درک کرده باشم، آموزنده و قابل تامل
است. فکر می کنم سیاست حکومت جو بایدن درباره افغانستان درست بر خلاف آن
آن تنظیم و به نحو ناشیانه به اجرا در آمده است. بایدن و هم فکرانش فکر
می کردند که با ابله پنداشتن و فریب مردم افغانستان و حتی فریب افکار عمومی
دنیا می توانند از اغتشاش بیرون بیایند، اما مساله اونقدر ها که آنها ارزیابی
کردند، ساده نبود.
جوادی / 27 August 2021